Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
سیتا؛ avatar
سیتا؛
سیتا؛ avatar
سیتا؛
03.05.202515:29
به حدی خوابم میاد و بدنم نیاز به خواب رو فریاد میزنه که فقط کما جوابه.
02.05.202522:43
Call me زنِ شگفت‌انگیز.
01.05.202517:01
انقدر سوزوندم تو رو، تا اینکه خاکستر شدی...
21.04.202514:17
در برابر وسوسه‌های بهار نمی‌تونم مقاومت کنم. همیشه درنهایت خواب رو محکم بغل می‌کنم و برو که رفتیم!
20.04.202518:48
بهم می‌گه "تو شبیه‌ترین آدم به طبیعتی."
03.05.202500:03
هر زندگی‌ای غیر عادی‌های خودش رو داره.
29.04.202512:43
گفت این روزها چی بیشتر از همه ذهنت رو درگیر کرده؟، و من از این روزها گفتم. تهش گفتم اما اینها همه‌ش معمول و عادیه، نمی‌دونم اون استرس پنهان از کجا میاد. گفت اما هیچ‌کدوم اینها "عادی" نیست. همه‌ش سنگینه و هر کدوم به تنهایی می‌تونه آدم رو از پا بندازه، چه برسه به اینکه همزمان درگیر همشون باشی. و من تازه فهمیدم ای داد بیداد. به بودن در وضعیت قرمز عادت کرده‌ای دختر!
21.04.202520:59
نوشته بود: «هیچ‌کس نمی‌تونه کسی که زیبایی رو در همه‌چیز حتی در درد، می‌بینه بشکنه.»
21.04.202506:41
2nd day.
20.04.202516:53
علاقه‌ی آدمی‌زاد روی چهره‌اش می‌شینه. چیزی که عمیقاً دوستش داری رو بعد از مدتی می‌بینی که جوری بهت میاد، که به هیچ‌کس دیگه‌ای نمیاد.
02.05.202522:56
اگر بیننده‌ی حتی یک سکانس از فیلم زندگی من هستی، این یک تلنگر برای توعه. پاشو زندگیت رو جمع کن. پاشو زندگیت رو جمع کن، چون من این‌کار رو کردم. چون هزاران نفر دیگه این‌کار رو کردن. نه معجزه‌ای قراره اتفاق بیفته و نه به خاطر خستگی و نخواستن تو زندگی قراره به پایان برسه. تو زنده‌ای و تا زمانی که تپشی سمت چپ سینه‌ات هست، رسالتت رو باید در این دنیا به انجام برسونی؛ که گاهی همین رسالت، فقط جاری بودنه. پس پاشو و خاک‌های نشسته روی زندگیت رو بتکون.
28.04.202522:40
اغلب ترس‌های آدمی‌زاد، چیزی جز مشتی توهّم نیست.
21.04.202519:25
"هر شخصی برای رسیدن به آرامش خودش باید مسیری رو پیدا کنه که براش مناسب باشه، چه این شامل بخشش باشه و چه فاصله گرفتن از افراد یا موقعیت‌های خاص."
20.04.202520:18
زندگی خیلی عجیبه مامان. زندگی انقدر عجیبه که کاملاً ناگهانی میزنم زیر گریه و زیر لب صدات می‌کنم. وقتی این شکلی میشم می‌دونم نیازت دارم. می‌دونم دلتنگ اینم که تو رو صدا بزنم. که بگم مامان. تو خیال خودم جوابم رو میدی. گاهی هم تو خیال خودم می‌بینمت. توهم نیست، می‌دونم که کنارمی. من احساس می‌کنم. حالا سر انگشت‌هات رو روی گونه‌هام احساس می‌کنم. می‌دونم با گریه‌های من غمگین شدی. می‌دونم داری میگی گریه نکن، باید قوی باشی، باید امیدوار باشی. ولی من خیلی طفلکی‌ام مامان. دلم بوسه‌های تو رو می‌خواد. هنوز یادم هست صدای بوسه‌هات روی صورتم رو. هنوز یادم هست نرمی و لطافت لب‌هات رو. هنوز یادمه نگاهت رو. هنوز یادمه جزئیاتت رو. زندگی پر از یادآورهای توعه مامان. در هر چیزی تکرار میشی. در هر لحظه حضور داری. در هر دم و بازدم من هستی. دستم از دست تو دوره، اما دلم هنوز و تا همیشه کنار دلت می‌مونه. اینهمه نوشتم بلکه از وزن اشک‌هام کم شه، اما دلتنگی که ته نداره. هنوز هم یک زنده‌ی مشتاق پایانم.
20.04.202516:52
یکی‌شون گفت فروشنده‌ی لوازم خانگی، و چند ثانیه بعد من در حالی‌که توی یک فروشگاه بزرگ باکلاس تصورش می‌کردم گفتم که "وای! آره! خیلی بهت میاد!"
Reposted from:
FOu! avatar
FOu!
02.05.202509:57
روز معلم رو به آدم‌هایی که نقش معلم زندگی‌ رو برامون ایفا می‌کنند، تبریک میگم.
26.04.202512:28
- رفقا اگر گروه خونی O منفی هستید جهت کمک به آسیب دیدگان انفجار بندرعباس برای اهدای خون به مراکز خون کشور مراجعه کنید.
21.04.202516:12
به مناسبت بزرگداشت استاد سخن، سعدی. خواننده هم که جناب چاوشی و چی از این ترکیب بهتر؟!
20.04.202519:33
یکی بود یکی نبود، یک آدمی وقتی هیچکی نبود شد بهترین دوستم. بود بود بود، بعد یکهو دیگه نبود. کمرنگ می‌شد، فاصله می‌گرفت، حضورش رو حس نمی‌کردم. غمگین می‌شدم وقتی استوری‌هاش رو با افراد دیگه‌ای می‌دیدم و برای من نبود. دل‌سرد شدم. نبود نبود نبود. یکهو خواست که باشه، من نخواستم، و دوباره نبود. این بار واقعاً دیگه نبود.
یکی بود یکی نبود، یه دوستی بود خیلی عزیز. دوستش داشتم. دوستم داشت. بود بود بود، هر بار می‌خواستم بود. بودنش احساس می‌شد. دور بود اما نزدیک می‌دیدمش. برام عزیزتر شد. می‌خواستم بیشتر باشه، نخواست. دور شد. بودنش پوشالی شد. دیگه حس نمی‌کردم که بود. شاید چون دیگه برای من نبود. بودن نصفه نیمه‌ش اذیتم می‌کرد، گفتم بره. رفت. دیگه نبود.
20.04.202516:50
امروز از بچه‌هام پرسیدم که دوست دارن در آینده چه کاره بشن، و با هر جوابی که می‌دادن، من آینده‌ی اونها رو می‌دیدم و تجسم می‌کردم، و قند تو دلم آب می‌شد...
Shown 1 - 24 of 202
Log in to unlock more functionality.