Reposted from:
روزمرگیهای یک رواندرمانگر

03.05.202519:00
گفت: دلم میخواست کسی باشه، که بشه تو آغوشش گریه کرد بدون اینکه بپرسه «چی شده؟»
03.05.202506:57
تو بارونی، میباری و زندگی میدی و قشنگ و شاعرانهای. اگه کسی دلش میگیره، اگه کسی وسط همهی چیزای خوب به فکر تمیزی کفشاشه، مشکل تو نیست.
02.05.202510:45
ما چیز زیادی هم نمیخواستیم
تنها یک سرزمین میخواستیم که اندوهش، زیباییاش را نکُشد.
تنها یک سرزمین میخواستیم که اندوهش، زیباییاش را نکُشد.
01.05.202510:07
بزرگسالی یعنی میدونی لبپرتگاهی، میدونی افتادی توش، ولی اگه همونجا بمونی آب میاد و روی سرت رو میگیره. یعنی سرت رو به یه جای خیلی سخت بکوب، ولی بالا بیا. سریعتر از اونکه هرچیزی که ساختی رو آب ببره.
29.04.202519:34
آلارم زنگ میخوره، ۱۵ دقیقه وقت دارم که مسواک بزنم، صورتم رو بشورم و یه چیزی بخورم. کارای نیمروزم تموم میشه. ۳ دقیقه وقت دارم دراز بکشم و بعد آماده بشم. از سرکار برمیگرم، ۲ ساعت وقت دارم که شام بخورم، زندگی کنم، به خودم برسم، به مامان زنگ بزنم و بخوابم.
چی شد؟ کی وقت کردم بهت پیام بدم؟ همون وسطاش. چون خیلی برام مهمی.
چی شد؟ احوالت رو نپرسیدم؟ ببخشید. سرم خیلی شلوغه. فقط میتونم به روابط متقابلم رسیدگی کنم.
چی شد؟ کی وقت کردم بهت پیام بدم؟ همون وسطاش. چون خیلی برام مهمی.
چی شد؟ احوالت رو نپرسیدم؟ ببخشید. سرم خیلی شلوغه. فقط میتونم به روابط متقابلم رسیدگی کنم.
Reposted from:
ندانستم.

28.04.202520:11
غم بندر خیلی بزرگه. بعد از چند روز که ذره ذره استخونهات رو احاطه کرد و مفاصلت قفل شد متوجه عمق نفوذش میشی. هر چقدر هم که جاش بدی تو قلبت آخرسر سرریز میکنه. اگه من اون لحظه اونجا بودم و دود قبل از انفجار رو میدیدم چیکار میکردم؟ فرار؟ چند متر بیشتر دور میشدم؟ چقدر میتونستم دور شم؟ چند تا حنجره میشدم که به بقیه بگم فرار کنن؟ تو اون چند متر فرار به چی فکر میکردم؟ به کدوم دلبستگی؟ به کدوم آدم؟ لبخند کی میومد تو ذهنم که توان بیشتری به پاهام بده واسه دویدن؟ بعد از شنیدن خبر هر لحظه اونجام. اون لحظه هر بار تکرار میشه برام. هزار بار دود رو میبینم و چند لحظه بعد هزار بار میمیرم.
03.05.202516:36
یه سری جاها مقایسه کردن کار بدی نیست. نمیدونم چطوری بگم. اون زمانیکه نمیخوای بزنی توی سر خودت و زحماتت فقط میخوای ببینی با خودت چندچندی. خیلی وقتا از یه تصمیم مطمعن نیستم، یا دارم راجع به یه رابطه تصمیمگیری میکنم و مدام خودم رو میذارم توی همون موقعیت یا جای اون کسی که شاید دلم بخوادش اما همزمانیش با شرایط کنونی من ممکن نیست. اینجوری میبینم که یکسری مزیتهایی وجود داره اما عمیقا دلم اون چیز رو نمیخواد و به مسیرم مطعنتر میشم. اگر هم خیلی دلم خواستش میدونم که راهم اشتباهه. اینجوری متوجه میشم که نمیشه همهچیز رو باهم داشت و از بین چیزهایی که دارم و ندارم، اولویتم با کدومهاست.
02.05.202520:34
تو بدون کمک -بدون ناامیدی نه- اما بدون وقفه، بدون نوازش و آغوش و بوسه به دنبال اون ستاره دور و محالی. وسط جنگی و اونجا نه خستگی و نه شکایت و نه حتی اشکها مجال خودنمایی ندارن. از خودت میپرسی چرا و خواننده جواب میده: To reach the unreachable star.
@myparabatai
@myparabatai
02.05.202508:12
و عشق به این معنی نیست که مفهومی رو پیدا کنی که مسیر تورو عوض کنه، بلکه یعنی معجزهای که به همون مسیر همیشگیت رنگ میده. به پیچک نیمهجون بودنت سبزی میده و به هوای موندنت انگیزه.
یعنی اینکه زنده بودم اما، زندگی آوردی.
یعنی اینکه زنده بودم اما، زندگی آوردی.
30.04.202521:19
کنکوریهای عزیزم!
شماهایی که بدون پُشتِ پُر و سهمیه تلاش کردید و یا بههر دلیلی نتونستید و از فشار روانیش اذیت میشید.
از کنکور دادن من سالها میگذره ولی حال شمارو خیلی خوب درک میکنم چون من باهمهی توانم واسهش جنگیدم و ناحقیها و بازی روانیش رو با تکتک سلولهام احساس کردم و هنوزم آثارش یقهم رو ول نمیکنه. هنوز با دیدن همکلاسیهای مفتخورم مثل روز اول تا فیهاخالدونم میسوزه. نمیتونم بگم دانشگاه مهم نیست، ولی میتونم بگم مسیرهای دیگهای هم وجود داره. نمیتونم بگم به چیزی که مساوی با تلاشته میرسی، ولی میتونم بگم هیچ تلاشی کاملا بینتیجه نمیمونه و اگر تلاشت رو کردی همین تمام ماجراست. و اگر نشد که تلاش زیادی بکنی، وقت برای جبران هست و اگرنه قطعا در جای دیگری شکوفا خواهی شد.
براتون آرامش و موفقیت آرزو میکنم، طفلکیهای کوچولوی من.
شماهایی که بدون پُشتِ پُر و سهمیه تلاش کردید و یا بههر دلیلی نتونستید و از فشار روانیش اذیت میشید.
از کنکور دادن من سالها میگذره ولی حال شمارو خیلی خوب درک میکنم چون من باهمهی توانم واسهش جنگیدم و ناحقیها و بازی روانیش رو با تکتک سلولهام احساس کردم و هنوزم آثارش یقهم رو ول نمیکنه. هنوز با دیدن همکلاسیهای مفتخورم مثل روز اول تا فیهاخالدونم میسوزه. نمیتونم بگم دانشگاه مهم نیست، ولی میتونم بگم مسیرهای دیگهای هم وجود داره. نمیتونم بگم به چیزی که مساوی با تلاشته میرسی، ولی میتونم بگم هیچ تلاشی کاملا بینتیجه نمیمونه و اگر تلاشت رو کردی همین تمام ماجراست. و اگر نشد که تلاش زیادی بکنی، وقت برای جبران هست و اگرنه قطعا در جای دیگری شکوفا خواهی شد.
براتون آرامش و موفقیت آرزو میکنم، طفلکیهای کوچولوی من.


29.04.202508:21
گمان میکرد که شبی چنان تاریک را سحری نیست و هربار، پرتوهای کوچک؛ قهرمانوار از دریچههای کوچک قلبش و شیشهی مغموم پنجره جاری میشد. هربار. توقفناپذیر. بیاراده. باشکوه.
28.04.202516:33
اشتباه نکن. تو به خودت قول رسیدن ندادی. تو فقط قول دادی که تا بیشترین ظرفیت توانت تلاش میکنی.
03.05.202511:49
گربه ای که ذن یاد می داد | جیمز نوربری
02.05.202517:25
غم جمعه آدم رو میکشه چون همیشه فرداش یه کاری هست که باید انجام بدی، یه چیزی هست که دوباره از سر گرفته میشه. عزیزم! شاید اگه الان حالت بده فقط تو نقطهی پایانی. شاید هم پایان یه چیز خوب باشه، اما اتفاق افتادنش برای روی غلتک موندن زندگیت ضروریه.
01.05.202517:18
البته آدم به این راحتی نمیمیرد، ولی این طور بگویم، چیزی شبیه مُردن بود. بعدش اتفاقاتی که از سر میگذرانی از تو چنان آدم زیرکی میسازد که آرزو میکنی ای کاش دوباره بتوانی خنگ باشی، یک خِنگ به تمام معنا.
کتاب در | ماگدا سابو
30.04.202514:30
من از اون نقطه گذشتم که اگر به من توجه کافی نشده یعنی جایی کافی نبودم. من دیگه اونجای داستان نیستم که به خاطر کدوم کار بد من اون رفتار رو انجام دادی. اینجای عمرم که وایستادم فقط برای چیزهای واقعی جا هست. راستش رو بخوای اون شیشهی مقدس خاطرات خوش قدیم رو هم زدم شکستم. بیا این هم لبخند قشنگ من برای تو. چون من همیشه به غریبههای رندوم توی خیابون لبخند میرنم.
28.04.202520:27
این آهنگ رو همیشه میذارم یه جایی که دستم بهش نرسه. ولی وقتی خودم میرم سراغش اوضاع فرق داره.
وقتی که تموم میشه دیگه نه غصهای برام مونده، نه یه قطره اشکِ بیشتر.
[و ببخش که حالا باب میلت نیستم که سالهاست چیزی، عمیقا به کامم نبوده.]
@myparabatai
وقتی که تموم میشه دیگه نه غصهای برام مونده، نه یه قطره اشکِ بیشتر.
[و ببخش که حالا باب میلت نیستم که سالهاست چیزی، عمیقا به کامم نبوده.]
@myparabatai
28.04.202510:03
دلم میخواد روی صندلی بشینی، سرم رو روی پاهات بذارم و گریه کنم و تو موهامو ناز کنی. دلم میخواد برگردم خونه و تو از توی آشپزخونه جوری برای اومدنم ذوق کنی که انگار شگفتانگیزترین موجود جهانم. دلم میخواد کنارم باشی، مطمعنم باشم موقع آشپزی صندلی میذاری، موقع تلفن حرف زدن راه نمیری. مطمعن باشم زانوهات اذیت نمیشه، مطمعن باشم کلی وقت داریم که باهم حرف بزنیم. من خیلی قویام مامان ولی دلتنگی تو وسط کوچه و خیابون اشکمو درمیاره. من به چیزهای زیادی عادت کردم مامان. ولی به دوری تو؟ نه نتونستم. کمرنگ هم نشد حتی. تو منو پیدا کن مامان. چندبار بگم زندگی بدون تورو دوست ندارم؟
02.05.202513:17
بعضی مفاهیم از یکی به دیگری به شدت تغییرپذیره. برای تویی که خیلی وقته روی پای خودتی مهاجرت آسونه و برای اونی که حامی خانوادشه یا برعکس ممکنه سختتر باشه. عشق برای اونی که با آدم اشتباه روبرو شده شدیدا سیاه و آزاردهندهست و برای دیگری مقدسترین مفهوم بشریته. به تجربههای خودت اجازه شخصیسازی شدن بده. عینک دیدگاه بقیه رو کنار بذار و سعی کن یه سریچیزهای نسبی رو خودت تجربه کنی. حتی اگر ضربه بخوری، اون شکست و اون ضربه، واقعا برای تو بوده.
01.05.202511:59
“نه چشمای من اونقدرا قشنگ نیست.”
چشماش:
چشماش:
Reposted from:
GHOSTEEN | شبح

30.04.202508:31
هیچ درختی وعدهی بلندترین درخت دنیا شدن رو نمیده. چون درخته. عاری از مقایسه و تفکر برترین بودن نسبت به دیگران. درخت بودنش کافیه تا زیبا و مفید باشه و نیازی به تلاش برای تغییری که محتاجش نیست نداره. به درخت بودنش ادامه میده. راحت و آسوده. ایستاده و استوار.
کمی درخت باشیم.
کمی درخت باشیم.
28.04.202520:16
این روزها سادهتر گریه میکنم، صبح با یاد صدای مهربون مامان، توی اسنپ با دیدن صحنهای که آکگون به دوستش گفت “شاید توی جهان دیگه” و حالا با خوندن این متن.
Reposted from:
آوای یک رویا

27.04.202520:58
انقدر زمینهایی که درونش میجنگم زیاده که گاهی اوقات یادم میره این کارهایی که دارم به زحمت به سرانجام میرسونمشون، حق طبیعی منه و نیاز نبود انقدر بابتش بجنگم.
غمانگیزه خیلی...
غمانگیزه خیلی...
Shown 1 - 24 of 245
Log in to unlock more functionality.