03.05.202507:53
شعر، کمپوز، اجرا و سطح این یازده دقیقه خودِ خودِ هنره. خوانش غزل شماره ۱۱۲۹ مولانا در کنسرت کرال آرش فولادوند در پاریس با تکخوانی سارا نائینی(ایران) نگینه امانقلوا(تاجیکستان) و وحید تاج(ایران).
28.04.202518:03
غم بندر خیلی بزرگه. بعد از چند روز که ذره ذره استخونهات رو احاطه کرد و مفاصلت قفل شد متوجه عمق نفوذش میشی. هر چقدر هم که جاش بدی تو قلبت آخرسر سرریز میکنه. اگه من اون لحظه اونجا بودم و دود قبل از انفجار رو میدیدم چیکار میکردم؟ فرار؟ چند متر بیشتر دور میشدم؟ چقدر میتونستم دور شم؟ چند تا حنجره میشدم که به بقیه بگم فرار کنن؟ تو اون چند متر فرار به چی فکر میکردم؟ به کدوم دلبستگی؟ به کدوم آدم؟ لبخند کی میومد تو ذهنم که توان بیشتری به پاهام بده واسه دویدن؟ بعد از شنیدن خبر هر لحظه اونجام. اون لحظه هر بار تکرار میشه برام. هزار بار دود رو میبینم و چند لحظه بعد هزار بار میمیرم.


24.03.202520:29


11.03.202501:42
10.03.202523:45
کیفیت تصاویری که تو خواب میبینم خیلی خوب شده، تمیز و 4k. اما از اونطرف خودآگاهیِ حین خواب دیدنم خیلی ضعیف شده. قبلا وسطای رویا یا کابوسی که درگیرش بودم متوجه میشدم که دارم خواب میبینم و تا حدودی خیالم راحت میشد و ادامه خواب حالت فان پیدا میکرد اما الان نه. تا لحظه آخر در حال فرارم، تا لحظه آخر از یه چیزی میترسم.
03.05.202505:55
دوباره درهای جهنم به روی جنوب باز شده. گرمای روحخوار و بادهای اهریمنی همهجای شهر پرسه میزنن تا روح آدمها رو ببلعن. همه دنبال پناهگاهن. آدمهای توی خیابون فقط ظاهر انسانی دارن اما از درون مغزشون در حال پختنه. از آسمون آبی خبری نیست، کل شهر خاکستریه و همه جا مثل شهریه که رنگو رفت اونجا. قدمزدن توی خیابون مثل این میمونه که یه وزنه صد کیلویی به پات زنجیر شده باشه و همزمان یکی بهت شلاق بزنه و سرت داد بزنه که حرکت کن. به حموم رفتن مفهوم خودش رو از دست داده و فقط مفهوم در حموم موندن معنی میده چون مادامی تمیزی که توی حمومی. عاقلانهترین کار اینه که توی خونه بمونی و بیرون رفتن رو بذاری برای زمستون آینده.


07.04.202507:11
از پیشم نرو. ای خوبِ خوب. ای خوبِ من.
24.03.202516:39
گاهی به نیشخند و تمسخر
گاهی به احترام و تشکر
از خیر روزگار گذشتم
از آنچه عمر بر سر من ریخت
گاهی فرونشسته به تفصیل
گاهی به اختصار گذشتم
زنهای بیوه کاش که بودم
یا مردهای مردهی آنها...
سنگِ مزار کاش که بودم
"کاش"ی بزرگ بودم و افسوس
چون آهی از نهادِ زنان و
مردان داغدار گذشتم
جز تکهپارههای کبودم
با هیچچیز دوست نبودم
جز پرّ و پُرز و پوست نبودم
اما تو امر کردی و یک عمر
با تکههایم از تلههای
گلهای گوشتخوار گذشتم
از اسبِ خسته آنکه زمین خورد
من بودم، ای مقدر غمناک!
روحِ سوارِ مرده که از خاک
برخاست، روح زخمی من بود؛
با روحم از یکایک خوانها
بیاسب و بیسوار گذشتم
دژهای تنگحوصله بودی
با حکمِ تیر و آنهمه دیوار
اما من این اسیرِ گرفتار
از تیر زهرسوده نمردم
اما من از میانِ هزاران
دیوارِ استوار گذشتم
اکنون به هوش باش که دیگر
از جویهای مرده ملولم
از آبِ دستخورده ملولم
دلگیرم از تویی که زمانی
یک آبراهه بودی و از تو
صدها هزار بار گذشتم
بر شاخههای خشک دهانم
اکنون که هیچ برگوبری نیست
اکنون که در معابرِ جانم
از هیچ عابری خبری نیست
از من نپرس از تو چگونه
ای عمرِ بیبهار! گذشتم.
حسین صفا
گاهی به احترام و تشکر
از خیر روزگار گذشتم
از آنچه عمر بر سر من ریخت
گاهی فرونشسته به تفصیل
گاهی به اختصار گذشتم
زنهای بیوه کاش که بودم
یا مردهای مردهی آنها...
سنگِ مزار کاش که بودم
"کاش"ی بزرگ بودم و افسوس
چون آهی از نهادِ زنان و
مردان داغدار گذشتم
جز تکهپارههای کبودم
با هیچچیز دوست نبودم
جز پرّ و پُرز و پوست نبودم
اما تو امر کردی و یک عمر
با تکههایم از تلههای
گلهای گوشتخوار گذشتم
از اسبِ خسته آنکه زمین خورد
من بودم، ای مقدر غمناک!
روحِ سوارِ مرده که از خاک
برخاست، روح زخمی من بود؛
با روحم از یکایک خوانها
بیاسب و بیسوار گذشتم
دژهای تنگحوصله بودی
با حکمِ تیر و آنهمه دیوار
اما من این اسیرِ گرفتار
از تیر زهرسوده نمردم
اما من از میانِ هزاران
دیوارِ استوار گذشتم
اکنون به هوش باش که دیگر
از جویهای مرده ملولم
از آبِ دستخورده ملولم
دلگیرم از تویی که زمانی
یک آبراهه بودی و از تو
صدها هزار بار گذشتم
بر شاخههای خشک دهانم
اکنون که هیچ برگوبری نیست
اکنون که در معابرِ جانم
از هیچ عابری خبری نیست
از من نپرس از تو چگونه
ای عمرِ بیبهار! گذشتم.
حسین صفا


24.03.202514:51
11.03.202501:38
تو گوهر ناب بودی آقای کریمخانی؛ هنر اصیل بودی، حیف و صد حیف که رفتی و اونجوری که باید نشنیدیم تو رو./ ندانستم.


09.03.202517:55


03.05.202505:54
06.04.202521:57
من همینجام. همین گوشه. مثل بچهای که بعد از تعطیل شدن مدرسه همهی هممدرسهایهاش رفتن، تک و تنها یه گوشه تو حیاط مدرسه نشستم و چشمم به دره. منتظرم تا بیای. تو زندگی بعدی بیا و پیدام کن. من اونقدر خستهم که تا هزار زندگی دیگه هم توان جستجو ندارم. من اونطرف مرز خستگی منتظرت وایسادم. کارت که تموم شد بیا دنبالم.
24.03.202515:07
راست گفته سعدی. از عاشقی که هجرانکشیده، جدا افتاده، مهجور و محروم از روی معشوقه، گریه غرقش کرده و دلتنگی قورتش داده ضعیفتر و مظلومتر نداریم.
24.03.202514:39
بقای آدمی در همین ترسو بودنشه. اگه آدم ترسو نبود میلیونها سال قبل منقرض شده بود. اونچیزی که مهمه چگونگی مواجهه با ترسه نه صرفا با ترس مواجه شدن. اگه شیوه رویارویی با ترس اشتباه باشه اتفاقا یه تروما به ترسها و زخمهای قبلی آدم اضافه میشه. جدای از این، با ترسمون روبرو شیم چی بشه؟ فکر کردی از وحشت زندگی کاسته میشه؟ نه. باز هم وقتی تنها میشی وحشت کیهانی روحت رو میبلعه و حس میکنی خدایان غارها از ته عمیقترین غارهای دنیا اسمت رو صدا میزنن.
11.03.202501:29
خواب دیدم تو مسیر برگشت به خونه یه نفر هر روز یه شمشیر پرت میکنه جلوی پام. بهصورت ضمنی منظورش این بود که خودت رو بکش. من بیاعتنا رد میشدم. تا اینکه بعد از یه مدت اونقدر شمشیر جمع شد که مجبور بودم برای رد شدن پا بذارم روشون. داری میخونی هنوز؟ ببخشید من خسته شدم از تایپ، عذرمیخوام که تا اینجا کشوندمت. تهش یکی از شمشیرها رو توی شکمم فرو کردم. صبح بخیر.
09.03.202517:54
هیچگاه انسان سالم، دیگری را شکنجه نمیکند. این انسان آزار دیده است که آزار میرساند؛ و این چرخه ادامه دارد.
01.05.202518:27
بیکلام -
وایب اون لحظهای رو میده که آخر شب با ماشینت دوستات رو رسوندی خونههاشون و حالا خودت تنها داری تو اتوبان میرونی و برمیگردی خونه. شیشه رو یهکم میکشی پائین، باد خنک میخوره به کلهت، دستت رو میبری بیرون، جریان زنده بودن رو توی رگهات حس میکنی. رهگذرها رو میبینی که هر کدوم دنبال یه کاریان. پشت چراغ قرمز میایستی و زل میزنی به ماشین جلویی و به مفهوم تنهایی فکر میکنی.
@chemidoonestam
وایب اون لحظهای رو میده که آخر شب با ماشینت دوستات رو رسوندی خونههاشون و حالا خودت تنها داری تو اتوبان میرونی و برمیگردی خونه. شیشه رو یهکم میکشی پائین، باد خنک میخوره به کلهت، دستت رو میبری بیرون، جریان زنده بودن رو توی رگهات حس میکنی. رهگذرها رو میبینی که هر کدوم دنبال یه کاریان. پشت چراغ قرمز میایستی و زل میزنی به ماشین جلویی و به مفهوم تنهایی فکر میکنی.
@chemidoonestam


27.03.202507:53
24.03.202514:58
*تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود
که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم.
که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم.
24.03.202508:54
11.03.202501:28
قبلا یه مشت سکانس پرت و پلا روی پرده نمایش ذهنم پخش میشد و خوابهام مفهومی نداشتن. تیمِ تولید محتوای ذهنم همون تصاویر گنگ و بدون معنی رو به عنوان خواب بهم غالب میکرد و منم خوشحال از اینکه جزء آدمهاییام که خواب میبینن. اما الان سناریو و داستان دارن. میزانسن و دکوپاژها حرفهای چیده شدن. تعلیق سراسر فضای خواب رو فرا گرفته.
09.03.202517:49
«بارانی میبارید، آنسرش ناپیدا. انگار شبِ پیش دریا رفته بوده آسمان و حالا -دلتنگ- قطرهقطره و رشتهرشته و پرشتاب برمیگشت سرجایش.»
Shown 1 - 24 of 37
Log in to unlock more functionality.