
🇮🇷کندیمیز عظیم خانلو🇮🇷 ورمزیار🇮🇷
به کانال کندیمیزعظیم خانلو خوش آمدید.این کانال
برای فرستادن خاطرات گذشته،عکسها و رویدادهای قدیم وجدید ومطالبهای علمی وفرهنگی
روستاهای(✍عظیم خانلو،حاجی باغلو وطالقان)میباشد.
📲09147163676
ارتباط با ادمین کانال
👇
@09147163676
@azimkhanlo
برای فرستادن خاطرات گذشته،عکسها و رویدادهای قدیم وجدید ومطالبهای علمی وفرهنگی
روستاهای(✍عظیم خانلو،حاجی باغلو وطالقان)میباشد.
📲09147163676
ارتباط با ادمین کانال
👇
@09147163676
@azimkhanlo
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateApr 20, 2025
Added to TGlist
Apr 20, 2025Latest posts in group "🇮🇷کندیمیز عظیم خانلو🇮🇷 ورمزیار🇮🇷"
Reposted from:
ایران تورکلرینین تاریخی

19.04.202523:34
شکوهی برای سرکشی اقوامش به مشهد رفته بود. مهمانی بنام مشهدی حسین اهل نکا مازندران داشتیم پایش را در تهران عمل کرده بودند و بعلت ضایعه یک پایش را از زانو بریده بودند خانمش اهل این مناطق بود آقای شکوهی آنها را دعوت کرده بود خانه مان چند روزی اینجا بمانند. پسر بزرگم محمود از صبح خانه نبود گویا با شیرزاد پسرخاله ام رفته بودند به جمعه بازار نقده سری بزنند. با مشاهده دسته های مسلح در خیابانهای شهر شیرزاد می گوید; محمود گفت: برگردیم خانه مادر و خواهرم تنها هستند اوضاع شلوغ است اتفاقی می افتد آنها می ترسند محمود شیرزا قبل از شروع تیراندازی از نزدیکی استادیوم برمی گردند بطرف خانه. مقصود نیز خانه بوده است با دو نفر میهمان نهار خورده در حال استراحت بودیم که یکباره درب حیات ما به رگبار بسته شد قفل در را شکسته خودشان وارد حیاط خانه شدند در و دیوار را باز بستند به گلوله. محمود بلند شد در خانه را باز کرد که بگوید چرا اینچنین می کنید .بجای پاسخ اولین گلوله از نزدیکی قلب به شکم محمود اصابت نمود و از پشتش بیرون أمد. محمود همچون فانوسی بی صدا خم شد و خاموش افتاد. اشرار وارد خانه شدند. مهمانمان با تکیه بر عصا از سمت آشپزخانه بلند شد اعتراض کند دومین گلوله بر پیشانی وی اصابت کرد و او نیز وسط خانه نقش بر زمین شد. دختر بزرگم خواست برادر تیر خورده اش را بلند کند با قنداق تفنگ کوبیدند بر سرش او نیز کنار برادرش نقش زمین افتاد. نمی دانستیم چه بگوییم شیرزاد و مقصود از اطاق دیگر از پنجره به بیرون می پرند حیاط پر مسلح بود در حیاط خانه اتاقکی برسم قدیم برای تنور و نان پزی داشته اند. مقصود می گوید من رفتم داخل تنور قائم شدم اما شیرزاد را می گیرند یکی می خواهد تیری بر سرش خالی کند.شیرزاد می گوید: من با گریه و لرز گفتم من مهمان این خانه هستم بعد می گفت. حدس زدم یکی از همان افراد هم محلی ما بود محل شیرزاد محل سنی نشین بود وی به همین دلیل شاید مانع کشته شدنش می شود. و می گوید دو نفر کشتیم بس است. اما مادر محمود می گوید بعد از اینکه وارد خانه شدند تمام فرش جاجیم و رخت خوابهای ما را با تیر و قمه تکه پاره کردند و همه خانه را به هم ریختند و تکرارا به من می گفتند تفنگ و بیسیم دارید آنها را تحویل ما بدهید. و من در جواب ناله کنان می گفتم ما همچون چیزهایی در خانه نداریم. ولی کسی باور نمی کرد.
داخل خانه ما در یک لحظه با خون و دود باروت و مرمی فشنگ و جسم بی جان دو نفر به هم أغشته و به ویرانه ای تبدیل شد. من دو نفر از افراد مسلح مهاجم را که بقیه را راهنمایی می کردند شناختم . زن و شوهری بودند در همسایگی دیوار به دیوار ما بودند. حتی از نظر مالی مقداری ضعیف بودند و در موقع ساختن خانه آقای شکوهی کمک زیادی از نظر مادی به آنها کرده بود و أنها جواب محبت های ما را می دادند. البته بعد پایان درگیری دیگر آن دو نفر در نقده دیده نشدند. بقولی کوچ کردند و رفتند. مهاجمین رفتند من با پسرم و پسر خاله ام با سه دختر و خانم مهمانمان بود هفت نفر به داخل حمام خانه پناه بردیم و در را از پشت بستیم و تا فردا بعد از ظهر جرات باز کردن در حمام را نداشتیم تا فردا ظهر آنجا ماندیم و دو جنازه در وسط خانه. سر ظهر بود دوباره درب خانه ما بصدا در آمد از ترس جواب نمی دادیم تکرارا درب را زدند بعد دو نفر وارد حیاط شدند ما را صدا می کردند ما نفسمان را حبس می کردیم تا اینکه یکی از این افراد گفت ما أمده ایم کمکتان کنیم کجایید جواب بدهید و من در را باز کردم دیدم دو نفر مسلح است گفتند نترسید آمده ایم به شما کمک کنیم. من و با بچه ها و آن خانم مهمان را سوار کرده از خانه بیرون بردند.من گفتم خانه پدریم در کوی فرهنگیان است ما را أنجا برسانید. ما را بردند آنجا و جنازه ها در خانه ماندند شب خبری آمد که سر جنازه ها را بریده و برده اند ما شیون بپا کردیم اما فردا صبح که با دونفر از اقوام رفتم خانه سر جنازه ها بر روی تنشان بودند. و بعد جنازه ها را تخلیه کردند و بردند بیمارستان و بعد بردند خاکشان کردند.
بعد از سه روز شکوهی برگشت از اتفاق افتاده جنون پیدا کرد. خانه و زندگی مان را جمع کرد و بردیم مشهد.و با عارضه همین غم فرزندش زیاد عمر نکرد و دق مرگ شد. خانه و چند تا مغازه بر خیابان درست کرده بودیم همه را مفت فروختیم و الان 40 سال است سالی یکی دوماه من برای رفتن بر سر مزار فرزندم می آیم و نقده می مانم. و نمی توانم دل از مزار فرزندم بکنم. جنازه مشهد حسین را بعد ار دوسال برادرانش به شهر خودشان انتقال دادند.
مگر فرزند من و ما چه گناهی را مرتکب شده بودیم این چنین داغی بر دل ما گذاشتند..
✍ اسفندیار حاجیلو
داخل خانه ما در یک لحظه با خون و دود باروت و مرمی فشنگ و جسم بی جان دو نفر به هم أغشته و به ویرانه ای تبدیل شد. من دو نفر از افراد مسلح مهاجم را که بقیه را راهنمایی می کردند شناختم . زن و شوهری بودند در همسایگی دیوار به دیوار ما بودند. حتی از نظر مالی مقداری ضعیف بودند و در موقع ساختن خانه آقای شکوهی کمک زیادی از نظر مادی به آنها کرده بود و أنها جواب محبت های ما را می دادند. البته بعد پایان درگیری دیگر آن دو نفر در نقده دیده نشدند. بقولی کوچ کردند و رفتند. مهاجمین رفتند من با پسرم و پسر خاله ام با سه دختر و خانم مهمانمان بود هفت نفر به داخل حمام خانه پناه بردیم و در را از پشت بستیم و تا فردا بعد از ظهر جرات باز کردن در حمام را نداشتیم تا فردا ظهر آنجا ماندیم و دو جنازه در وسط خانه. سر ظهر بود دوباره درب خانه ما بصدا در آمد از ترس جواب نمی دادیم تکرارا درب را زدند بعد دو نفر وارد حیاط شدند ما را صدا می کردند ما نفسمان را حبس می کردیم تا اینکه یکی از این افراد گفت ما أمده ایم کمکتان کنیم کجایید جواب بدهید و من در را باز کردم دیدم دو نفر مسلح است گفتند نترسید آمده ایم به شما کمک کنیم. من و با بچه ها و آن خانم مهمان را سوار کرده از خانه بیرون بردند.من گفتم خانه پدریم در کوی فرهنگیان است ما را أنجا برسانید. ما را بردند آنجا و جنازه ها در خانه ماندند شب خبری آمد که سر جنازه ها را بریده و برده اند ما شیون بپا کردیم اما فردا صبح که با دونفر از اقوام رفتم خانه سر جنازه ها بر روی تنشان بودند. و بعد جنازه ها را تخلیه کردند و بردند بیمارستان و بعد بردند خاکشان کردند.
بعد از سه روز شکوهی برگشت از اتفاق افتاده جنون پیدا کرد. خانه و زندگی مان را جمع کرد و بردیم مشهد.و با عارضه همین غم فرزندش زیاد عمر نکرد و دق مرگ شد. خانه و چند تا مغازه بر خیابان درست کرده بودیم همه را مفت فروختیم و الان 40 سال است سالی یکی دوماه من برای رفتن بر سر مزار فرزندم می آیم و نقده می مانم. و نمی توانم دل از مزار فرزندم بکنم. جنازه مشهد حسین را بعد ار دوسال برادرانش به شهر خودشان انتقال دادند.
مگر فرزند من و ما چه گناهی را مرتکب شده بودیم این چنین داغی بر دل ما گذاشتند..
✍ اسفندیار حاجیلو
Reposted from:
ایران تورکلرینین تاریخی

19.04.202523:34
جنایت در شهرستان نقده و قتل عام خانواده استوار شکوهی در منزل در ۳۱ فروردین سال ۱۳۵۸
استوار غلامحسین شکوهی از ترکان استان خراسان شمالی و باز نشسته ارتش از لشکر 64 اورمیه و پادگان قوشچی بود . سرنوشتی با طول و تفسیر زیاد استوار شکوهی را کشانده و آورده و شریک زندگی خویش را از نقده انتخاب کرده بود وی با دختر مرحوم محمود علیزاده حاج باغلویی ازدواج کرده و از این زندگی صاحب دو دختر و دو پسر شده بود و یک پسر و یک دختر نیز از دیگر همسرش داشت که جمعا 6 بچه داشتند سالهای 52. 1353 استوار شکوهی بازنشسته شده و در روستای عظیم خانلو در سولدوز مسکن گزید و شروع کرد همچون روستائیان به دامداری سنتی و همچنین مرغداری کوچکی بصورت خانگی نیز راه انداخت چندی گذشت زندگی در روستا با روحیاتش سازگار نشد در خود نقده در خیابان چیانه زمین مسکونی خریده خانه ساخت و از سال 1356 و در شهر ساکن شد. فرزند بزرگ استوار شکوهی بنام محمود شکوهی از سالی که وارد روستا شدند با هم سن و سال بودیم با هم دوست شدیم و در تمام اوقات فراغت با هم بودیم. سال 1358 سال سوم دبیرستان بودیم من در دبیرستان رازی و ایشان در دبیرستان نظامی درس میخواندیم . تمام روزهای اول انقلاب را با هم بودیم آخر بهمن ماه بود بدلیل نگرانی های داخل شهر پی آمدهای اول انقلاب, نگرانی های حوزه اطراف شهر, تردد مسلح محصلین به مدرسه, سبب شد مدارس تق و لق گردد. هر کس بدور از غوغاهای داخل شهر در محیط خود مشغول کار زندگی خویش بود اوایل روزهای اسفندماه 57 بود یک روز تفریحی و بیشتر برای درد دل کردن رفتیم کوه. همانجا تصمیم گرفتیم بعد از سه روز با هم برویم تهران. اما سه روز بعد من رفتم ترمینال بلیط تهیه کردم ولی محمود نیامد من با پسر دایی ام به اتفاق هم رفتیم تهران تا روز یکم اردیبهشت 1358 تهران بودیم اخبار جنگ و درگیری نقده راعصر در میدان شهیاد آنروزی شنیدیم و همان شب حرکت کردیم و صبح ساعت 10 در نقده بودیم آشفتگی شهر تمام آرامش ما را به هم ریخته بود من تنها مشغولیت فکریم این بود که هرچه سریع تر محمود را ببینم و اخبار و اطلاعات شهر را از وی بگیرم. خانه یکی از اقوام ما چهار راه فتوحی پشت شهربانی بود من سری به آنجا زدم مادر و عمه ام در خانه نشسته گریه می کردند پرسیدم چی شده گفتند پدر و پسر عمویت را کردها گروگان گرفته و برده اند. اوضاع روحیم دیگر بدتر شد. برگشتم بروم محمود ببینم سر چهار راه یکی از دوستانم را دیدم اوضاع را پرسیدم گفت خانواده استوار شکوهی را قتل عام کردند. پرسیدم کسی کشته شده؟ گفت آری محمود و یک نفر مهمانشان کشته شده اند. واقعا أن لحظه برایم قابل تحمل نبود خواستم به منزلشان سری بزنم گفتند جنازه ها را امروز تخلیه کردند و بردند شیرخورشید. رفتم شیر خورشید اجساد زیادی تل انبار شده بود با نشانی هایی که گرفتم دیگر جای شبهه نمانده بود محمود همان کت چرمی که در همان آخرین دیدارمان تازه خریده بود تنش بود شکاف تیری که از شکمش خورده و از پشتش بیرون أمده بود همانند جگر پاره پاره اش دل هر انسانی را پاره میکرد. من تمام حرفهای نزده ام در دلم حبس شد زبانم از درد بند آمده بود. و دیگر بار سالها این صحبت و راز با کسی باز نشد. استوار شکوهی چند روز بعد از جنگ خانواده خود را برداشت با مقداری اساس برای همیشه از نقده رفت به ولایت خودشان. این راز در دلم 40 سال بود سنگینی میکرد تا اینکه سال 1398 برادر خانم شکوهی و دایی محمود بنام زیاد علیزاده در نقده مرحوم شد توسط یکی از دوستان اطلاع یافتم که مادر و برادر محمود قراراست برای مجلس ترحیم بیایند نقده و خودم را آماده کردم با آنها مصاحبه کنم. با زحمت یکی از دوستان این ماموریت انجام گرفت و راز سنگین این جنایت که 40 سال بود بر روی دلم سنگینی میکرد باز شد. با مادر محمود و هم برادرش و هم پسر خاله مادرش که أنروز در کنار محمود بودند با هر سه نفر مصاحبه کردم .
این مطلب که بیان می شود تلفیقی از صحبت سه نفر (خانم نجیبه مادر و آقای مقصود برادر محمود و شیرزاد صادقی پسرخاله مادر محمود که در واقع آن روز همراه محمود بوده است.
بعد از گذشت چهل سال با تمام سنگینی غمی که در دل خود احساس میکردم به سراغ دیدار مادر و برادر عزیزترین دوست دوران کودکی و نوجوانی جوانیم که چهل چهار سال پیش با شقی ترین اعمال انسانی از ما جدا شده بود رفتم.
مادر پیری که موقع بیان چگونگی فاجعه لبانش می لرزید و اشگ از رخش چون سیلابی جاری می شد و تنها چیزی که از فرزند ارشد خانه اش برایش یادگار مانده بود نام محمود بود که سر هرکلمه بر زبان می آورد. پرسیدم مادر چی شد؟. آنروز چه اتفاقی افتاد؟
با هزار آه جانکاه شروع می کند و واقعه را تعریف می کند.🥀🥀
این روایت گفتار تلفیقی از صحبت سه نفر (خانم نجیبه مادر و آقای مقصود برادر محمود و شیرزاد است.
استوار غلامحسین شکوهی از ترکان استان خراسان شمالی و باز نشسته ارتش از لشکر 64 اورمیه و پادگان قوشچی بود . سرنوشتی با طول و تفسیر زیاد استوار شکوهی را کشانده و آورده و شریک زندگی خویش را از نقده انتخاب کرده بود وی با دختر مرحوم محمود علیزاده حاج باغلویی ازدواج کرده و از این زندگی صاحب دو دختر و دو پسر شده بود و یک پسر و یک دختر نیز از دیگر همسرش داشت که جمعا 6 بچه داشتند سالهای 52. 1353 استوار شکوهی بازنشسته شده و در روستای عظیم خانلو در سولدوز مسکن گزید و شروع کرد همچون روستائیان به دامداری سنتی و همچنین مرغداری کوچکی بصورت خانگی نیز راه انداخت چندی گذشت زندگی در روستا با روحیاتش سازگار نشد در خود نقده در خیابان چیانه زمین مسکونی خریده خانه ساخت و از سال 1356 و در شهر ساکن شد. فرزند بزرگ استوار شکوهی بنام محمود شکوهی از سالی که وارد روستا شدند با هم سن و سال بودیم با هم دوست شدیم و در تمام اوقات فراغت با هم بودیم. سال 1358 سال سوم دبیرستان بودیم من در دبیرستان رازی و ایشان در دبیرستان نظامی درس میخواندیم . تمام روزهای اول انقلاب را با هم بودیم آخر بهمن ماه بود بدلیل نگرانی های داخل شهر پی آمدهای اول انقلاب, نگرانی های حوزه اطراف شهر, تردد مسلح محصلین به مدرسه, سبب شد مدارس تق و لق گردد. هر کس بدور از غوغاهای داخل شهر در محیط خود مشغول کار زندگی خویش بود اوایل روزهای اسفندماه 57 بود یک روز تفریحی و بیشتر برای درد دل کردن رفتیم کوه. همانجا تصمیم گرفتیم بعد از سه روز با هم برویم تهران. اما سه روز بعد من رفتم ترمینال بلیط تهیه کردم ولی محمود نیامد من با پسر دایی ام به اتفاق هم رفتیم تهران تا روز یکم اردیبهشت 1358 تهران بودیم اخبار جنگ و درگیری نقده راعصر در میدان شهیاد آنروزی شنیدیم و همان شب حرکت کردیم و صبح ساعت 10 در نقده بودیم آشفتگی شهر تمام آرامش ما را به هم ریخته بود من تنها مشغولیت فکریم این بود که هرچه سریع تر محمود را ببینم و اخبار و اطلاعات شهر را از وی بگیرم. خانه یکی از اقوام ما چهار راه فتوحی پشت شهربانی بود من سری به آنجا زدم مادر و عمه ام در خانه نشسته گریه می کردند پرسیدم چی شده گفتند پدر و پسر عمویت را کردها گروگان گرفته و برده اند. اوضاع روحیم دیگر بدتر شد. برگشتم بروم محمود ببینم سر چهار راه یکی از دوستانم را دیدم اوضاع را پرسیدم گفت خانواده استوار شکوهی را قتل عام کردند. پرسیدم کسی کشته شده؟ گفت آری محمود و یک نفر مهمانشان کشته شده اند. واقعا أن لحظه برایم قابل تحمل نبود خواستم به منزلشان سری بزنم گفتند جنازه ها را امروز تخلیه کردند و بردند شیرخورشید. رفتم شیر خورشید اجساد زیادی تل انبار شده بود با نشانی هایی که گرفتم دیگر جای شبهه نمانده بود محمود همان کت چرمی که در همان آخرین دیدارمان تازه خریده بود تنش بود شکاف تیری که از شکمش خورده و از پشتش بیرون أمده بود همانند جگر پاره پاره اش دل هر انسانی را پاره میکرد. من تمام حرفهای نزده ام در دلم حبس شد زبانم از درد بند آمده بود. و دیگر بار سالها این صحبت و راز با کسی باز نشد. استوار شکوهی چند روز بعد از جنگ خانواده خود را برداشت با مقداری اساس برای همیشه از نقده رفت به ولایت خودشان. این راز در دلم 40 سال بود سنگینی میکرد تا اینکه سال 1398 برادر خانم شکوهی و دایی محمود بنام زیاد علیزاده در نقده مرحوم شد توسط یکی از دوستان اطلاع یافتم که مادر و برادر محمود قراراست برای مجلس ترحیم بیایند نقده و خودم را آماده کردم با آنها مصاحبه کنم. با زحمت یکی از دوستان این ماموریت انجام گرفت و راز سنگین این جنایت که 40 سال بود بر روی دلم سنگینی میکرد باز شد. با مادر محمود و هم برادرش و هم پسر خاله مادرش که أنروز در کنار محمود بودند با هر سه نفر مصاحبه کردم .
این مطلب که بیان می شود تلفیقی از صحبت سه نفر (خانم نجیبه مادر و آقای مقصود برادر محمود و شیرزاد صادقی پسرخاله مادر محمود که در واقع آن روز همراه محمود بوده است.
بعد از گذشت چهل سال با تمام سنگینی غمی که در دل خود احساس میکردم به سراغ دیدار مادر و برادر عزیزترین دوست دوران کودکی و نوجوانی جوانیم که چهل چهار سال پیش با شقی ترین اعمال انسانی از ما جدا شده بود رفتم.
مادر پیری که موقع بیان چگونگی فاجعه لبانش می لرزید و اشگ از رخش چون سیلابی جاری می شد و تنها چیزی که از فرزند ارشد خانه اش برایش یادگار مانده بود نام محمود بود که سر هرکلمه بر زبان می آورد. پرسیدم مادر چی شد؟. آنروز چه اتفاقی افتاد؟
با هزار آه جانکاه شروع می کند و واقعه را تعریف می کند.🥀🥀
این روایت گفتار تلفیقی از صحبت سه نفر (خانم نجیبه مادر و آقای مقصود برادر محمود و شیرزاد است.


29.03.202508:21
25.03.202508:26
اورمو آذربایجاندی😍
از ابراهیم اسماعیلی
🎼 Urmu Azərbaycandı 🎼
هر کسی ترکه و عشق به آذربایجان داره این آهنگ رو به دوستان و آشنایان خود بفرسته🙏🏻😘
@urmiaturk17
از ابراهیم اسماعیلی
🎼 Urmu Azərbaycandı 🎼
هر کسی ترکه و عشق به آذربایجان داره این آهنگ رو به دوستان و آشنایان خود بفرسته🙏🏻😘
@urmiaturk17
19.03.202510:11
مراسم قره بایرام مرحوم سجاد زرگرزاده،مرحومه صفیه و مرحوم ابراهیم اروجی،مرحومه راضیه بالنده،مرحوم علی اسمزاده، مرحومه زهرا بهزادی،مرحوم فیروز و نمازعلی زرگرزاده و علیرضا بابایی
روز پنجشنبه مورخه ۱۴۰۳/۱۲/۳۰ساعت۱۰الی۱۲در منزل آن مرحومان برگزار میشود.
تسلیت حضور خانواده معزا 🖤
👤@aaadmin0011
ارتباط با ادمین
🇮🇷کانال کندیمیز عظیم خانلو🇮🇷
*ورمزیار*
@azimkhanlo
روز پنجشنبه مورخه ۱۴۰۳/۱۲/۳۰ساعت۱۰الی۱۲در منزل آن مرحومان برگزار میشود.
تسلیت حضور خانواده معزا 🖤
👤@aaadmin0011
ارتباط با ادمین
🇮🇷کانال کندیمیز عظیم خانلو🇮🇷
*ورمزیار*
@azimkhanlo








+1
15.03.202516:36
#آگهی_ترحیم
مراسم چهلمین روز درگذشت مرحوم «فیروز زرگرزاده» روز یکشنبه ۲۶ اسفند از ساعت ۳ الی ۴/۵ عصر در مسجد فاطمه زهرا (س) انتهای خیابان دانشگاه برگزار می شود.
مجلس بانوان نیز همزمان در حسینیه همان مسجد منعقد می گردد.
▪️فرزند مرحوم حاج محرم زرگرزاده
▪️داماد مرحوم :حاج یوسف تقی زاده
▪️پدر گرامی :علی زرگرزاده و دختران داغدارش
▪️برادر گرامی:حاج عبدالله،حاج یدالله،محمد،حمید،افشین و فرزین زرگرزاده
▪️پدرخانم محترم:داوود ابوالفتحی
▪️خواهرزاده گرامی:مرحوم کربلایی عزت،مرحوم حاج مسعود،حاج مختار،محمدباقر وصادق نوری نقده
▪️شوهرخواهر گرامی :شهیدوالامقام غلامرضا،غلامحسین واباذر تقی زاده
▪️برادر خانم ارجمند:بهمن،بشیر یونسی و رسول صالحی نیا
▪️باجناق محترم:ابراهیم سلیمانی و یاسر جهانگرد
مراسم چهلمین روز درگذشت مرحوم «فیروز زرگرزاده» روز یکشنبه ۲۶ اسفند از ساعت ۳ الی ۴/۵ عصر در مسجد فاطمه زهرا (س) انتهای خیابان دانشگاه برگزار می شود.
مجلس بانوان نیز همزمان در حسینیه همان مسجد منعقد می گردد.
▪️فرزند مرحوم حاج محرم زرگرزاده
▪️داماد مرحوم :حاج یوسف تقی زاده
▪️پدر گرامی :علی زرگرزاده و دختران داغدارش
▪️برادر گرامی:حاج عبدالله،حاج یدالله،محمد،حمید،افشین و فرزین زرگرزاده
▪️پدرخانم محترم:داوود ابوالفتحی
▪️خواهرزاده گرامی:مرحوم کربلایی عزت،مرحوم حاج مسعود،حاج مختار،محمدباقر وصادق نوری نقده
▪️شوهرخواهر گرامی :شهیدوالامقام غلامرضا،غلامحسین واباذر تقی زاده
▪️برادر خانم ارجمند:بهمن،بشیر یونسی و رسول صالحی نیا
▪️باجناق محترم:ابراهیم سلیمانی و یاسر جهانگرد


Records
20.04.202523:59
200Subscribers15.03.202523:59
0Citation index26.04.202523:59
43Average views per post22.04.202513:26
0Average views per ad post22.04.202513:26
0.00%ER30.03.202523:59
0.00%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
Log in to unlock more functionality.