08.04.202504:37
🕯 نیایش مولانا
عهد ما بشکست صد بار و هزار
عهد تو چون کوهْ ثابت بر قرار
عهد ما کاه و به هر بادی زبون
عهد تو کوه و ز صد کُه هم فزون
خویش را دیدیم و رسوایی خویش
امتحان ما مکن ای شاه بیش
تا فضیحتهای دیگر را نهان
کرده باشی ای کریم مستعان
بی حدی تو در جمال و در کمال
در کژی ما بی حدیم و در ضلال
بی حدیِ خویش بِگمار ای کریم
بر کژیِ بی حدِ مشتی لئیم
چون نمودی قدرتت بِنمای رَحْم
ای نهاده رحمها در لَحم و شَحم
این دعا گر خشم افزاید ترا
تو دعا تعلیم فرما مهترا
آنچنان کآدم بیفتاد از بهشت
رجعتش دادی که رست از دیو زشت
#چراغهای_دل (۸۷)
@mehrdad_rahmani4
عهد ما بشکست صد بار و هزار
عهد تو چون کوهْ ثابت بر قرار
عهد ما کاه و به هر بادی زبون
عهد تو کوه و ز صد کُه هم فزون
خویش را دیدیم و رسوایی خویش
امتحان ما مکن ای شاه بیش
تا فضیحتهای دیگر را نهان
کرده باشی ای کریم مستعان
بی حدی تو در جمال و در کمال
در کژی ما بی حدیم و در ضلال
بی حدیِ خویش بِگمار ای کریم
بر کژیِ بی حدِ مشتی لئیم
چون نمودی قدرتت بِنمای رَحْم
ای نهاده رحمها در لَحم و شَحم
این دعا گر خشم افزاید ترا
تو دعا تعلیم فرما مهترا
آنچنان کآدم بیفتاد از بهشت
رجعتش دادی که رست از دیو زشت
#چراغهای_دل (۸۷)
@mehrdad_rahmani4
21.03.202513:25
🕯وحدتست اندر وجودِ معنوی
در باب جمعیتِ خاطر
✍ مهرداد رحمانی
در این زمانهی پراکندهخو،
تنها با «جمعیتِ خاطر» است که میتوان طعم «حضور» را زیر دندان برد و «آگاهی» را به دل کوچاند.
تنها با «یکرنگی» است که میتوان تفرقه را از سطح دل تبخیر کرد؛ «سکون» را بر آن بارانید و «شفّافیّت» را به حافظهٔ ذهن برگرداند.
و در «یکتویی» است که «آسمان» به نگاهها هجرت خواهد کرد و «انبساط» را به لحظهها مهمان....
اما خلاصی از زندانِ تفرقه؛ و پا نهادن به دقیقههای مُشجّر «یکتویی»، با بحث و استدلال میسّر نیست.
نیاز به همّتی بلند است و تمرینی مستمر.
شمس در مقالات گفته:
«از عالم توحید، تو را چه؟ از آن که او واحد است، تو را چه؟ چون تو صدهزار بیشی!
هر جزوت به طرفی، هر جزوت به عالَمی...
تو یکتا شو! وگرنه از یکیِ او، تو را چه؟...»
با کاوش در مشربهای گوناگون معنوی، به نظر میرسد مراقبه، تمرکز، پرهیز، آهستگی و خاموشی کلیدواژههای رسیدن به جمعیّتخاطر و واحد شدناند؛ البته از نظر مولانا؛ این مهمّ تنها در نزدیکی یار میسّر است.
یکی لحظه ازو دوری نباید
کز آن دوری خرابیها فزاید.
به هر حالی که باشی پیشِ او باش
که از نزدیک بودن مهر زاید
«دیوان شمس، غزل ۶۸۲»
🟦 مراقبه
کریشنا مورتی میگوید:
«مراقبه، فهمِ تمامیّت زندگیست به گونهای که هر جدایی و پراکندگی از میان برود»
مراقبه از نظر کریشنا، تمرین مجزّایی از کارهای روزمره نیست؛ بلکه انجام دادن آن کارها با آگاهی و توجّه کامل است. حرف زدن، غذا خوردن، راه رفتن، کار کردن و... همه مراقبهاند اگر و تنها اگر با آگاهی انجام شوند.
از نظر مولانا مراقبه یعنی ناظر خویشتن بودن و بر ورودیها و خروجیهای منزلِ جانِ خویش پاسبانی کردن.
🟦 تمرکز
تمرکز نوعی مراقبه است که در آن آدمی قوای جسمی و ذهنی و روحی خود را معطوف به یک چیز میکند.
بودا میگفت:
«در دیدن، فقط باید ببینی، در شنیدن فقط باید بشنوی؛ و در بوییدن، چشیدن و لمس فقط باید ببویی، بچشی و لمس کنی»
در انجیل لوقا آمده که مسیح وقتی پریشانخاطری مَرتا را دید، گفت:
«ای مَرتا، ای مَرتا، تو بهر بسی چیزها در اندیشه و اضطرابی؛ لیک اندکی لازم است و حتّی تنها یکی»
تمرکز، از آنجا که تمام وجود آدمی را به یکسو هدایت میکند، ذهن و احساس او را میتکاند و او را مجموع و یکتو میکند.
🟦 پرهیز
مراقبه و تمرکز مستلزم پرهیزاند.
نیروی میل و قوهٔ ذهن به سادگی آدمی را از پناهگاه یکتویی بیرون میکشند و هر تکه از او را به عالَمی میپراکنند.
پرهیزگاری، مقاومتی آگاهانه در برابر چنین جنبش غافلانهای است.
مولانا آدمی را از غرّه شدن درباب نفس انذار میدهد و میگوید بر آدمی است که از قرار دادن نفس در معرض محرکها حذر کند مبادا گرفتار دامی شود.
آدمی را عجز و فقر آمد امان
از بلایِ نفس پُر حرص و غَمان
«مثنوی، دفتر سوم»
مولانا با علم به نیروی نفسانی، از خداوند در برابر آن متضرّعانه یاری میطلبد:
باز خَر ما را ازین نفس پلید
کاردَش تا استخوانِ ما رسید
این چنین قفلِ گران را ای ودود
که تواند جز که فضل تو گشود؟
«مثنوی، دفتر دوم»
🟦 آهستگی
عجله و شتابزدگی خوی زمانهی ماست. میلان کوندرا در رمان آهستگی، اضمحلال روان آدمی را زیر گامهای شتابان زندگی مدرن نشان داده و هشدار میدهد.
اُشو میگوید:
«آهستگی را تمرین کن
آهسته خوردن
آهسته حرف زدن
آهسته راه رفتن
و آهسته آهسته به خودت نزدیک میشوی»
تنها در آهستگی است که میتوان رستگاری را لابلای گلهای حیاط پیدا کرد.
و در خوشهٔ انگور، شراب را دید.
و در حافظهٔ چوب، باغ را یافت.
تنها در آهستگی است که میتوان سهرابوار از کنار زاغچهای بر سر یک مزرعه، بیاعتنا عبور نکرد.
🟦 خاموشی
در نظر شمس «گفتْ غبارانگیز است» زیرا سخن، آدمی را از درونش برمیکشد بیآنکه بداند او را کجا مینشاند. ازین روست که اهل معنا خاموشی را وادی ایمنی میدانند. بایزید بسطامی میگفت: «روشنتر از خاموشی چراغی نیافتم»
کثرت و تفرقه در عالمِ گفتار بُوَد
که جهانی همه یک تن شود از خاموشی
«صائب تبریزی»
از نظر مولانا، خاموشی مثل آن است که دهان آدمی پر از شِکر باشد و همین که به سخن درمیآید، آن شکر پراکنده گردد.
خاموش و خوش بخُسپ در این خرمن شِکَر
زیرا شِکَر به گفت پراکنده میشود
«دیوان شمس، غزل ۸۷۴»
البته مراد عرفا از خاموشی تنها گفتگوی ظاهر نیست، بلکه خوی خاموشی آنها ورای حرف و کلام، وادی ذهن و دل و جان را هم دربرمیگیرد.
چون برسی به کویِ ما خامُشی است خویِ ما
زان که زِ گفتوگوی ما گرد و غبار میرسد
«دیوان شمس، غزل ۵۴۹»
◻️ به نظر میرسد یکتویی جانمایهٔ معنویت است. مولانا نیز که مثنوی خود را دُکانِ وحدت نامیده، راه رسیدن به آن یکتای سرمدی را یکتویی سالک میداند.
چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود
آن همه بگذارد و دریا شود
«مثنوی، دفتر ششم»
@mehrdad_rahmani4
در باب جمعیتِ خاطر
✍ مهرداد رحمانی
در این زمانهی پراکندهخو،
تنها با «جمعیتِ خاطر» است که میتوان طعم «حضور» را زیر دندان برد و «آگاهی» را به دل کوچاند.
تنها با «یکرنگی» است که میتوان تفرقه را از سطح دل تبخیر کرد؛ «سکون» را بر آن بارانید و «شفّافیّت» را به حافظهٔ ذهن برگرداند.
و در «یکتویی» است که «آسمان» به نگاهها هجرت خواهد کرد و «انبساط» را به لحظهها مهمان....
اما خلاصی از زندانِ تفرقه؛ و پا نهادن به دقیقههای مُشجّر «یکتویی»، با بحث و استدلال میسّر نیست.
نیاز به همّتی بلند است و تمرینی مستمر.
شمس در مقالات گفته:
«از عالم توحید، تو را چه؟ از آن که او واحد است، تو را چه؟ چون تو صدهزار بیشی!
هر جزوت به طرفی، هر جزوت به عالَمی...
تو یکتا شو! وگرنه از یکیِ او، تو را چه؟...»
با کاوش در مشربهای گوناگون معنوی، به نظر میرسد مراقبه، تمرکز، پرهیز، آهستگی و خاموشی کلیدواژههای رسیدن به جمعیّتخاطر و واحد شدناند؛ البته از نظر مولانا؛ این مهمّ تنها در نزدیکی یار میسّر است.
یکی لحظه ازو دوری نباید
کز آن دوری خرابیها فزاید.
به هر حالی که باشی پیشِ او باش
که از نزدیک بودن مهر زاید
«دیوان شمس، غزل ۶۸۲»
🟦 مراقبه
کریشنا مورتی میگوید:
«مراقبه، فهمِ تمامیّت زندگیست به گونهای که هر جدایی و پراکندگی از میان برود»
مراقبه از نظر کریشنا، تمرین مجزّایی از کارهای روزمره نیست؛ بلکه انجام دادن آن کارها با آگاهی و توجّه کامل است. حرف زدن، غذا خوردن، راه رفتن، کار کردن و... همه مراقبهاند اگر و تنها اگر با آگاهی انجام شوند.
از نظر مولانا مراقبه یعنی ناظر خویشتن بودن و بر ورودیها و خروجیهای منزلِ جانِ خویش پاسبانی کردن.
🟦 تمرکز
تمرکز نوعی مراقبه است که در آن آدمی قوای جسمی و ذهنی و روحی خود را معطوف به یک چیز میکند.
بودا میگفت:
«در دیدن، فقط باید ببینی، در شنیدن فقط باید بشنوی؛ و در بوییدن، چشیدن و لمس فقط باید ببویی، بچشی و لمس کنی»
در انجیل لوقا آمده که مسیح وقتی پریشانخاطری مَرتا را دید، گفت:
«ای مَرتا، ای مَرتا، تو بهر بسی چیزها در اندیشه و اضطرابی؛ لیک اندکی لازم است و حتّی تنها یکی»
تمرکز، از آنجا که تمام وجود آدمی را به یکسو هدایت میکند، ذهن و احساس او را میتکاند و او را مجموع و یکتو میکند.
🟦 پرهیز
مراقبه و تمرکز مستلزم پرهیزاند.
نیروی میل و قوهٔ ذهن به سادگی آدمی را از پناهگاه یکتویی بیرون میکشند و هر تکه از او را به عالَمی میپراکنند.
پرهیزگاری، مقاومتی آگاهانه در برابر چنین جنبش غافلانهای است.
مولانا آدمی را از غرّه شدن درباب نفس انذار میدهد و میگوید بر آدمی است که از قرار دادن نفس در معرض محرکها حذر کند مبادا گرفتار دامی شود.
آدمی را عجز و فقر آمد امان
از بلایِ نفس پُر حرص و غَمان
«مثنوی، دفتر سوم»
مولانا با علم به نیروی نفسانی، از خداوند در برابر آن متضرّعانه یاری میطلبد:
باز خَر ما را ازین نفس پلید
کاردَش تا استخوانِ ما رسید
این چنین قفلِ گران را ای ودود
که تواند جز که فضل تو گشود؟
«مثنوی، دفتر دوم»
🟦 آهستگی
عجله و شتابزدگی خوی زمانهی ماست. میلان کوندرا در رمان آهستگی، اضمحلال روان آدمی را زیر گامهای شتابان زندگی مدرن نشان داده و هشدار میدهد.
اُشو میگوید:
«آهستگی را تمرین کن
آهسته خوردن
آهسته حرف زدن
آهسته راه رفتن
و آهسته آهسته به خودت نزدیک میشوی»
تنها در آهستگی است که میتوان رستگاری را لابلای گلهای حیاط پیدا کرد.
و در خوشهٔ انگور، شراب را دید.
و در حافظهٔ چوب، باغ را یافت.
تنها در آهستگی است که میتوان سهرابوار از کنار زاغچهای بر سر یک مزرعه، بیاعتنا عبور نکرد.
🟦 خاموشی
در نظر شمس «گفتْ غبارانگیز است» زیرا سخن، آدمی را از درونش برمیکشد بیآنکه بداند او را کجا مینشاند. ازین روست که اهل معنا خاموشی را وادی ایمنی میدانند. بایزید بسطامی میگفت: «روشنتر از خاموشی چراغی نیافتم»
کثرت و تفرقه در عالمِ گفتار بُوَد
که جهانی همه یک تن شود از خاموشی
«صائب تبریزی»
از نظر مولانا، خاموشی مثل آن است که دهان آدمی پر از شِکر باشد و همین که به سخن درمیآید، آن شکر پراکنده گردد.
خاموش و خوش بخُسپ در این خرمن شِکَر
زیرا شِکَر به گفت پراکنده میشود
«دیوان شمس، غزل ۸۷۴»
البته مراد عرفا از خاموشی تنها گفتگوی ظاهر نیست، بلکه خوی خاموشی آنها ورای حرف و کلام، وادی ذهن و دل و جان را هم دربرمیگیرد.
چون برسی به کویِ ما خامُشی است خویِ ما
زان که زِ گفتوگوی ما گرد و غبار میرسد
«دیوان شمس، غزل ۵۴۹»
◻️ به نظر میرسد یکتویی جانمایهٔ معنویت است. مولانا نیز که مثنوی خود را دُکانِ وحدت نامیده، راه رسیدن به آن یکتای سرمدی را یکتویی سالک میداند.
چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود
آن همه بگذارد و دریا شود
«مثنوی، دفتر ششم»
@mehrdad_rahmani4
25.02.202511:25
🕯چهاردهمین همایش روز نیایش، به همت موسسه وزین سروش مولانا، جمعه ۲۴ اسفند در سالن همایشهای کتابخانه ملی برگزار میشود.
سخنرانان:
ناصر مهدوی
صدیق قطبی
نیایشخوانی:
عبدالجبار کاکایی
برای ثبت نام به اکانت زیر پیام دهید:
@sorooshemowlana
@sorooshemewlana
سخنرانان:
ناصر مهدوی
صدیق قطبی
نیایشخوانی:
عبدالجبار کاکایی
برای ثبت نام به اکانت زیر پیام دهید:
@sorooshemowlana
@sorooshemewlana
Пераслаў з:
SEPEHR-E MEHR | سپهرِ مِهر



15.02.202509:07
موسسهٔ فرهنگی سپهرِ مهر با همکاری گروه زبان و ادبیات فارسیِ خانهٔ اندیشمندانِ علوم انسانی برگزار میکند:
✳️ سلسله نشستهای ماهانهٔ صبحِ امید ✳️
سخنران:
دکتر ایرج شهبازی
موضوع نشست نهم و آخر: «مراقبت از رابطۀ عاشقانه»
شعر خوانی:
خانم فریبا خادمی
اجرای موسیقی سنتی توسط هنرمندان گرامی:
صابر سوری؛ نوازندۀ عود
امیرفرهنگ حاتمی؛ نوازندۀ تار
فرهاد احمدی؛ نوازندۀ سازهای کوبهای
مدیر علمی نشست:
دکتر مهرداد رحمانی
🗓 دوشنبه، ششم اسفندماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۰
🏡 خیابان نجاتاللهی (ویلا)، نبش خیابان ورشو، خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی، سالن فردوسی
🔹برنامه به صورت حضوری برگزار می گردد.
🔹ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
🔹 فایل صوتی جلسه در کانال قرار خواهد گرفت.
✅ فایل صوتی نشست اول
✅ فایل صوتی نشست دوم
✅ فایل صوتی نشست سوم
✅ فایل صوتی نشست چهارم
✅ فایل صوتی نشست پنجم
✅ فایل صوتی نشست ششم
✅ فایل صوتی نشست هفتم
✅ فایل صوتی نشست هشتم
🌲خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی
🌲موسسهٔ فرهنگی هنری سپهرِ مهر
#ایرج_شهبازی
#صبح_امید
#عشق
#رابطه_عاشقانه
#مراقبت
🆔 @irajshahbazi
🆔 @iranianhht
🆔 @sepehr_mehr
✳️ سلسله نشستهای ماهانهٔ صبحِ امید ✳️
سخنران:
دکتر ایرج شهبازی
موضوع نشست نهم و آخر: «مراقبت از رابطۀ عاشقانه»
شعر خوانی:
خانم فریبا خادمی
اجرای موسیقی سنتی توسط هنرمندان گرامی:
صابر سوری؛ نوازندۀ عود
امیرفرهنگ حاتمی؛ نوازندۀ تار
فرهاد احمدی؛ نوازندۀ سازهای کوبهای
مدیر علمی نشست:
دکتر مهرداد رحمانی
🗓 دوشنبه، ششم اسفندماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۰
🏡 خیابان نجاتاللهی (ویلا)، نبش خیابان ورشو، خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی، سالن فردوسی
🔹برنامه به صورت حضوری برگزار می گردد.
🔹ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
🔹 فایل صوتی جلسه در کانال قرار خواهد گرفت.
✅ فایل صوتی نشست اول
✅ فایل صوتی نشست دوم
✅ فایل صوتی نشست سوم
✅ فایل صوتی نشست چهارم
✅ فایل صوتی نشست پنجم
✅ فایل صوتی نشست ششم
✅ فایل صوتی نشست هفتم
✅ فایل صوتی نشست هشتم
🌲خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی
🌲موسسهٔ فرهنگی هنری سپهرِ مهر
#ایرج_شهبازی
#صبح_امید
#عشق
#رابطه_عاشقانه
#مراقبت
🆔 @irajshahbazi
🆔 @iranianhht
🆔 @sepehr_mehr
28.01.202517:56
دروازهٔ هستی را جز ذوق مدان ای جان
این نکتهٔ شیرین را در جانْ بنِشان ای جان
«مولانا؛ دیوان شمس، غزل ۱۸۶۸»
در چشم مولانا، آدمی تنها با ذوق به زندگی برانگیخته میشود. تا آتش ذوق در جان آدمی شعله نکشد، از مردگی و افسردگی نمیرهد.
ذوق چیست؟
ذوق نگاه کردن از سر علاقه است.
ذوق در دورترین فاصله از بیتوجهی ایستادن است.
ذوق حلاوت است.
چیزی نو در رگها جریان داشتن است.
ذوق اشتیاق به تازگی است.
آتش است، شیرینی است.
#چراغهای_دل (۸۱)
@mehrdad_rahmani4
این نکتهٔ شیرین را در جانْ بنِشان ای جان
«مولانا؛ دیوان شمس، غزل ۱۸۶۸»
در چشم مولانا، آدمی تنها با ذوق به زندگی برانگیخته میشود. تا آتش ذوق در جان آدمی شعله نکشد، از مردگی و افسردگی نمیرهد.
ذوق چیست؟
ذوق نگاه کردن از سر علاقه است.
ذوق در دورترین فاصله از بیتوجهی ایستادن است.
ذوق حلاوت است.
چیزی نو در رگها جریان داشتن است.
ذوق اشتیاق به تازگی است.
آتش است، شیرینی است.
#چراغهای_دل (۸۱)
@mehrdad_rahmani4
04.04.202518:17
🕯 ۹ پیمانه از باده سههزارسالهٔ «تائو»
🕊 فرزانه بدون انجام کاری، عمل میکند.
بدون به زبان آوردن کلمهای، آموزش میدهد.
و بدون ترک کردن جایی، به مقصد میرسد.
فرزانه اجازه میدهد آنچه باید، رخ دهد؛
و در جستجوی چیزی نیست.
او حاضر است؛ آماده برای خوشآمدگویی به هر چیز.
🕊 فرزانه اجازه میدهد هر چیز سیرِ طبیعیاش را طی کند؛
در مرکز دایره باقی میماند و در برابر چیزی مقاومتی ندارد.
او میداند که جهان
همواره خارج از کنترل است،
او تلاشی برای تسلط بر آن نمیکند.
کار خود را انجام داده سپس رها میکند.
🕊 فرزانه داراست، بیآنکه مالک چیزی باشد.
او هیچ ندارد، و چیزی برای از دست دادن ندارد.
هیچ نمیخواهد، و همهچیز از آن اوست.
او هرچه بیشتر به دیگران میبخشد غنیتر میشود.
🕊 فرزانه چون هدفی در ذهن ندارد،
در هر چه میکند، موفق است.
چون چیزی برای ثابت کردن ندارد،
دیگران به گفتارش اعتماد میکنند.
و چون نمیداند کیست،
دیگران خود را در او میشناسند.
🕊 آیا میتوانید آنقدر انتظار بکشید،
که گِلتان تهنشین شود و تنها آب زلال باقی بماند؟
آیا میتوانید آنقدر بیحرکت بمانید،
تا عمل مناسب خود به خود رخ دهد؟
🕊 فکر کردن را متوقف کن و مشکلاتت پایان مییابد.
هنگامی که هیچ نمیکنید،
چیزی ناتمام باقی نمیماند.
🕊 اگر میخواهید چیزی را به دست آورید،
ابتدا آن را ببخشید.
اگر میخواهید از چیزی رها شوید،
ابتدا بگذارید شکوفا شود.
این، درک ظریفی از قانون هستی است:
نرم بر سخت غلبه میکند.
آرام بر سریع پیروز میشود.
🕊 انسان خوب کسی نیست جز معلمی برای انسانهای بد.
انسان بد کسی نیست جز چالشی برای انسان خوب.
وقتی دو نیروی قوی رودرروی هم قرار میگیرند،
پیروزی از آن کسی است که میداند چگونه تسلیم شود.
🕊 خود را به روی تائو باز کنید،
سپس به واکنشهای طبیعی خود اعتماد کنید؛
و هر چیز در جای خود قرار میگیرد.
«لائوتسه»
@mehrdad_rahmani
🕊 فرزانه بدون انجام کاری، عمل میکند.
بدون به زبان آوردن کلمهای، آموزش میدهد.
و بدون ترک کردن جایی، به مقصد میرسد.
فرزانه اجازه میدهد آنچه باید، رخ دهد؛
و در جستجوی چیزی نیست.
او حاضر است؛ آماده برای خوشآمدگویی به هر چیز.
🕊 فرزانه اجازه میدهد هر چیز سیرِ طبیعیاش را طی کند؛
در مرکز دایره باقی میماند و در برابر چیزی مقاومتی ندارد.
او میداند که جهان
همواره خارج از کنترل است،
او تلاشی برای تسلط بر آن نمیکند.
کار خود را انجام داده سپس رها میکند.
🕊 فرزانه داراست، بیآنکه مالک چیزی باشد.
او هیچ ندارد، و چیزی برای از دست دادن ندارد.
هیچ نمیخواهد، و همهچیز از آن اوست.
او هرچه بیشتر به دیگران میبخشد غنیتر میشود.
🕊 فرزانه چون هدفی در ذهن ندارد،
در هر چه میکند، موفق است.
چون چیزی برای ثابت کردن ندارد،
دیگران به گفتارش اعتماد میکنند.
و چون نمیداند کیست،
دیگران خود را در او میشناسند.
🕊 آیا میتوانید آنقدر انتظار بکشید،
که گِلتان تهنشین شود و تنها آب زلال باقی بماند؟
آیا میتوانید آنقدر بیحرکت بمانید،
تا عمل مناسب خود به خود رخ دهد؟
🕊 فکر کردن را متوقف کن و مشکلاتت پایان مییابد.
هنگامی که هیچ نمیکنید،
چیزی ناتمام باقی نمیماند.
🕊 اگر میخواهید چیزی را به دست آورید،
ابتدا آن را ببخشید.
اگر میخواهید از چیزی رها شوید،
ابتدا بگذارید شکوفا شود.
این، درک ظریفی از قانون هستی است:
نرم بر سخت غلبه میکند.
آرام بر سریع پیروز میشود.
🕊 انسان خوب کسی نیست جز معلمی برای انسانهای بد.
انسان بد کسی نیست جز چالشی برای انسان خوب.
وقتی دو نیروی قوی رودرروی هم قرار میگیرند،
پیروزی از آن کسی است که میداند چگونه تسلیم شود.
🕊 خود را به روی تائو باز کنید،
سپس به واکنشهای طبیعی خود اعتماد کنید؛
و هر چیز در جای خود قرار میگیرد.
«لائوتسه»
@mehrdad_rahmani
18.03.202511:46
🕯اصلْ محبّت است
✍ مهرداد رحمانی
مولانا در کشاکش مدّعیان علم و دین و اخلاق، جانب هیچیک را نمیگیرد.
او هوادار «محبّت» است.
در نظر او، «محبّت» اصل است و باقی همه فرع.
در «فیه ما فیه» میگوید:
«خوبی جزوِ محبوبیست و محبوبی اصل است. چون محبوبی باشد، خوبی نیز باشد».
و باز میگوید:
«در قیامت چون نمازها را بیاورند، در ترازو نهند، روزهها را و صدقهها را همچنین.
اما چون «محبّت» را بیاورند، محبّت در ترازو نگنجد. پس اصلْ محبّت است».
اصل محبّت است؛ زیرا مولانا در جانِ هر چیز، ردی از محبّت یافته و عطری از محبّت بوییده.
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
به جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
«دیوان شمس، غزل ۷۷۱»
مولانا میگوید محبّت؛ نه فقط در دل هر چیز نهفتهست؛ بلکه همهی چیزها نیز در دل او پرورده میشوند.
گویی محبّت؛
هم قطره هست و هم دریا
هم ذرّه هست و هم آفتاب؛
شمع است و پروانه نیز
گنج است و ویرانه نیز
دَر نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید
«مثنوی، دفتر پنجم»
اصل محبّت است؛ زیرا نه فقط در ترازو؛ که در دو عالم هم نمیگنجد؛ و تنها دلِ مستور عاشق است که یارای میزبانی محبّت را داراست.
ای عشق که از زَفتی در چرخ نمیگنجی
چون است که میگنجی اندر دلِ مستورم
«دیوان شمس، غزل ۱۴۶٠»
از نظرگاه مولانا، آدمی تنها و تنها سزاوارِ محبّت است و بس.
هیچ مقام و هیچ مقصودِ دیگری شایستهٔ آدمی نیست.
او در یکی از فرازهای «مجالس سَبعه» چنین گفته: «زاهدی چیست؟ ترکِ بَد گفتن؛ عاشقی چیست؟ ترکِ خود گفتن»
«ترکِ خود گفتن» همان «از خویشْ مُردن» است؛ آدمی از منیّتِ خویش که برخیزد، محبّت مجالی مییابد تا شاخهٔ روح او را بشکافد و جوانهٔ سبزش را پدیدار گرداند.
اصل محبّت است؛ زیرا جمع همهی خوبیهاست، زیرا پاکباز است. از سر هرچه که دارد برمیخیزد و میبخشد. محبّت نمیپرسد، نمیترسد، تنها میبخشد.
هلا بس کن هلا بس کن که این عشقی که بگزیدی
نشاطی میدهد بیغم، قبولی میکند بی رد
«دیوان شمس، غزل ۵۸۵»
اصل محبّت است؛ زیرا کیمیایی است که خار را به گل، زهر را به قند و قهر را به لطف تبدیل میکند. محبّت از غلظت قلبها میکاهد، شفا میدهد و روشنی میآورد.
از محبّت دُردها صافی شود
از محبّت دَردها شافی شود
از محبّت مُرده زنده میکنند
از محبّت شاهْ بنده میکنند
«مثنوی، دفتر دوم»
اصل محبّت است؛ زیرا زنده است، تپنده است.
مولانا بارها او را خطاب کرده و گفته: «ای عشق برادرانه پیش آ»
و این گفتگو یکسویه نیز نمانده.
محبّت نیز مولانا را صدا زده و با او سخن گفته:
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت
آمدم! نعره مزن! جامه مدر! هیچ مگو
گفتم ای عشقْ من از چیزِ دگر میترسم
گفتْ آن چیزِ دگر نیست دِگر هیچ مگو
«دیوان شمس، غزل ۲۲۱۹»
اصل محبّت است؛ زیرا تنها کار ارزشمند این عالم، محبّت کردن است. محبّت بودن است.
روح آدمی تنها در محبّت است که شفاف میماند، لطیف میماند، و شریف میماند.
در شرابخانهٔ مولانا، فهم محبّت از راه قیل و قال ممکن نیست. فهم محبّت تنها از طریق تجربهٔ بیواسطه ممکن است. از راه «آفتاب آمد دلیل آفتاب». در جهان او، محبّت را تنها عاشق میفهمد؛ آنکس که عشق، آنِ او را گرفته است.
در «مجالس سبعه» میگوید
«پرسید یکی که: عاشقی چیست؟ گفتم که: چو ما شَوی بدانی»
اما بسا حیرت که حتی محبت نیز که اصل است، نزد مولانا غایت نیست. محبت با آن همه روشنی و پیچش، با آن همه شورانگیزی و جنبش، تنها ایوانیست... و مولانا فراسوی آن، هزاران هزار ایوان دیگر را دیده است...
ورای عشقْ هزاران هزار ایوان هست
ز عزّت و عظمت در گمان نمیآید
«دیوان شمس، غزل ۹۵۸»
@mehrdad_rahmani4
✍ مهرداد رحمانی
مولانا در کشاکش مدّعیان علم و دین و اخلاق، جانب هیچیک را نمیگیرد.
او هوادار «محبّت» است.
در نظر او، «محبّت» اصل است و باقی همه فرع.
در «فیه ما فیه» میگوید:
«خوبی جزوِ محبوبیست و محبوبی اصل است. چون محبوبی باشد، خوبی نیز باشد».
و باز میگوید:
«در قیامت چون نمازها را بیاورند، در ترازو نهند، روزهها را و صدقهها را همچنین.
اما چون «محبّت» را بیاورند، محبّت در ترازو نگنجد. پس اصلْ محبّت است».
اصل محبّت است؛ زیرا مولانا در جانِ هر چیز، ردی از محبّت یافته و عطری از محبّت بوییده.
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
به جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
«دیوان شمس، غزل ۷۷۱»
مولانا میگوید محبّت؛ نه فقط در دل هر چیز نهفتهست؛ بلکه همهی چیزها نیز در دل او پرورده میشوند.
گویی محبّت؛
هم قطره هست و هم دریا
هم ذرّه هست و هم آفتاب؛
شمع است و پروانه نیز
گنج است و ویرانه نیز
دَر نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید
«مثنوی، دفتر پنجم»
اصل محبّت است؛ زیرا نه فقط در ترازو؛ که در دو عالم هم نمیگنجد؛ و تنها دلِ مستور عاشق است که یارای میزبانی محبّت را داراست.
ای عشق که از زَفتی در چرخ نمیگنجی
چون است که میگنجی اندر دلِ مستورم
«دیوان شمس، غزل ۱۴۶٠»
از نظرگاه مولانا، آدمی تنها و تنها سزاوارِ محبّت است و بس.
هیچ مقام و هیچ مقصودِ دیگری شایستهٔ آدمی نیست.
او در یکی از فرازهای «مجالس سَبعه» چنین گفته: «زاهدی چیست؟ ترکِ بَد گفتن؛ عاشقی چیست؟ ترکِ خود گفتن»
«ترکِ خود گفتن» همان «از خویشْ مُردن» است؛ آدمی از منیّتِ خویش که برخیزد، محبّت مجالی مییابد تا شاخهٔ روح او را بشکافد و جوانهٔ سبزش را پدیدار گرداند.
اصل محبّت است؛ زیرا جمع همهی خوبیهاست، زیرا پاکباز است. از سر هرچه که دارد برمیخیزد و میبخشد. محبّت نمیپرسد، نمیترسد، تنها میبخشد.
هلا بس کن هلا بس کن که این عشقی که بگزیدی
نشاطی میدهد بیغم، قبولی میکند بی رد
«دیوان شمس، غزل ۵۸۵»
اصل محبّت است؛ زیرا کیمیایی است که خار را به گل، زهر را به قند و قهر را به لطف تبدیل میکند. محبّت از غلظت قلبها میکاهد، شفا میدهد و روشنی میآورد.
از محبّت دُردها صافی شود
از محبّت دَردها شافی شود
از محبّت مُرده زنده میکنند
از محبّت شاهْ بنده میکنند
«مثنوی، دفتر دوم»
اصل محبّت است؛ زیرا زنده است، تپنده است.
مولانا بارها او را خطاب کرده و گفته: «ای عشق برادرانه پیش آ»
و این گفتگو یکسویه نیز نمانده.
محبّت نیز مولانا را صدا زده و با او سخن گفته:
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت
آمدم! نعره مزن! جامه مدر! هیچ مگو
گفتم ای عشقْ من از چیزِ دگر میترسم
گفتْ آن چیزِ دگر نیست دِگر هیچ مگو
«دیوان شمس، غزل ۲۲۱۹»
اصل محبّت است؛ زیرا تنها کار ارزشمند این عالم، محبّت کردن است. محبّت بودن است.
روح آدمی تنها در محبّت است که شفاف میماند، لطیف میماند، و شریف میماند.
در شرابخانهٔ مولانا، فهم محبّت از راه قیل و قال ممکن نیست. فهم محبّت تنها از طریق تجربهٔ بیواسطه ممکن است. از راه «آفتاب آمد دلیل آفتاب». در جهان او، محبّت را تنها عاشق میفهمد؛ آنکس که عشق، آنِ او را گرفته است.
در «مجالس سبعه» میگوید
«پرسید یکی که: عاشقی چیست؟ گفتم که: چو ما شَوی بدانی»
اما بسا حیرت که حتی محبت نیز که اصل است، نزد مولانا غایت نیست. محبت با آن همه روشنی و پیچش، با آن همه شورانگیزی و جنبش، تنها ایوانیست... و مولانا فراسوی آن، هزاران هزار ایوان دیگر را دیده است...
ورای عشقْ هزاران هزار ایوان هست
ز عزّت و عظمت در گمان نمیآید
«دیوان شمس، غزل ۹۵۸»
@mehrdad_rahmani4
23.02.202516:11
گزارش کوتاهی از سلسله نشستهای ماهانهٔ صبح امید در سال ۱۴۰۳ (بخش دوم)
✍ مهرداد رحمانی
◻️ نشست پنجم: عشق و توسعه
سخنران: دکتر محسن رنانی
صوت نشست
ایشان ابتدا چارچوبی ملهم از مفهوم «عشق» که واجد سه رکن «جنبش»، «جذب»، و «بسط» است ارائه نمودند. بدین معنا که فرایند توسعه همواره با «جنبشی» آغاز میشود که منجر به «جذب» امکاناتی میگردد و در نهایت از طریق «بسط»، مابهازای آن شکوفا میشود. به زعم ایشان، دستاوردهای بشری در طول تاریخ از طریقِ توالیِ ظریفِ این سه رکن حاصل شده که خود برگرفته از الگوی طبیعت و تکامل آفرینش است. ایشان همچنین اظهار داشتند که هرگاه گرهای در این سه رکن ایجاد شود، فرایند توسعهیافتگی فرد یا جامعه ناقص مانده و دچار اختلال خواهد شد.
◻️ نشست ششم: عشق و تنهایی در نگاه مولانا
سخنران: استاد سودابه کریمی
صوت نشست
ایشان تلقی «عشقنامه» از آثار مولانا را گزاف ندانسته و تشریح کردند که عشق، عزیزترین مفهوم نزد مولاناست و اساسا از منظر او تمام هستی جزئی از عشق است. عشقی که کیمیاگر و آینهگر است. به زعم ایشان، آتش عشق نزد مولانا صیقلدهنده است و با بریدن بندهای تعلّقات، نقشی رهاییبخش و شادیآفرین دارد. ایشان با برشمردن چهار شکلِ تنهایی از منظر شمس و مولانا به تشریح هریک پرداختند: «تنهایی فیزیکی»، «تنهایی به معنای بیکسی» «تنهایی به معنای بیاویی» و در نهایت، «تنهایی به معنای فقر». دوای بیکسی را از منظر مولانا، ترک معشوقی و پای گزاردن در راه عاشقی و درمان بیاویی را «دیدار» قلمداد کردند.
◻️ نشست هفتم: نگاهی تطبیقی به تصاویر عشق در دیوان شمس و دیوان حافظ
سخنران: دکتر امیرحسین ماحوزی
صوت نشست
ایشان به مقایسهی صورتهای عشق در دیوان حافظ و دیوان شمس پرداختند. در ابتدا به دیوان حافظ پرداخته و دشواریهای راه عشق از منظر حافظ را تبیین کردند؛ که گویی بازنمایی امری ازلی است. به زعم دکتر ماحوزی، در تجربهٔ حافظ ابتدا معشوق حضور دارد و پس از فراقِ او، خطرات راه عشق آغاز میشود. ایشان ادامه میدهند که از نظر حافظ، عشق نه یک منزل که یک راه است و مقصود اصلی آفرینش نیز همین عشق است. اما در دیوان شمس، مولانا هر آن با عشق در تصاویر شگفت و بدیعی مواجه میشود و حتی عشق را مخاطب خویش قرار میدهد که در دیوان حافظ دیده نمیشود. عشق در دیوان شمس زنده است و مولانا گویی همواره در وصال عشق است. عشق در دیوان شمس اضداد را پیوند میدهد و همزمان بلعندهٔ معانی و حقیقتهاست، ایشان نتیجه میگیرد که تصویرسازیها از عشق در دیوان شمس هیچ نمونهی مشابهی در شعر فارسی پیش از خود ندارد و یگانه است.
◻️ نشست هشتم: بازآفرینی عشق در کار
سخنران: دکتر حمیدرضا رضایی
صوت نشست
ایشان در بحثی کاربردی به راهکارهایی برای جوانه زدن عشق در امور روزمره پرداختند و احوالاتی چون وجد و سرور و حال خوش را نشانههای چنین تحوّلی دانستند. در ادامه نیز، به ارائهی پیشنهادهایی جهت تداومبخشی به این دست تجربهها در امور روزمره پرداختند. در بخش بعدی، ایشان تمرکز بر استعدادها و ظرفیتهای فردی را نیز از عوامل جاری کردن تجربهٔ مطلوب عشق در امور زندگی دانستند.
💢 در انتها، ضمن تشکر از کلیهی عوامل و دستاندرکاران مؤسسهی سپهر مهر و خانهی اندیشمندان علوم انسانی و کلیهی بزرگوارانی که در برگزاری این نشستها، خالصانه از هیچ حمایتی دریغ نداشتند، شما را به نشست پایانی سال ۱۴۰۳، که فردا ششم اسفند در محل خانهی اندیشمندان، از ساعت ۱۶.۳۰ آغاز خواهد شد، دعوت مینماییم.
💢 لطفا شبکههای اجتماعی مؤسسهی سپهرِ مهر را برای اطلاع از برنامههای سال آینده دنبال بفرمایید:
Instagram
Telegram
Youtube
Aparat
@mehrdad_rahmani4
✍ مهرداد رحمانی
◻️ نشست پنجم: عشق و توسعه
سخنران: دکتر محسن رنانی
صوت نشست
ایشان ابتدا چارچوبی ملهم از مفهوم «عشق» که واجد سه رکن «جنبش»، «جذب»، و «بسط» است ارائه نمودند. بدین معنا که فرایند توسعه همواره با «جنبشی» آغاز میشود که منجر به «جذب» امکاناتی میگردد و در نهایت از طریق «بسط»، مابهازای آن شکوفا میشود. به زعم ایشان، دستاوردهای بشری در طول تاریخ از طریقِ توالیِ ظریفِ این سه رکن حاصل شده که خود برگرفته از الگوی طبیعت و تکامل آفرینش است. ایشان همچنین اظهار داشتند که هرگاه گرهای در این سه رکن ایجاد شود، فرایند توسعهیافتگی فرد یا جامعه ناقص مانده و دچار اختلال خواهد شد.
◻️ نشست ششم: عشق و تنهایی در نگاه مولانا
سخنران: استاد سودابه کریمی
صوت نشست
ایشان تلقی «عشقنامه» از آثار مولانا را گزاف ندانسته و تشریح کردند که عشق، عزیزترین مفهوم نزد مولاناست و اساسا از منظر او تمام هستی جزئی از عشق است. عشقی که کیمیاگر و آینهگر است. به زعم ایشان، آتش عشق نزد مولانا صیقلدهنده است و با بریدن بندهای تعلّقات، نقشی رهاییبخش و شادیآفرین دارد. ایشان با برشمردن چهار شکلِ تنهایی از منظر شمس و مولانا به تشریح هریک پرداختند: «تنهایی فیزیکی»، «تنهایی به معنای بیکسی» «تنهایی به معنای بیاویی» و در نهایت، «تنهایی به معنای فقر». دوای بیکسی را از منظر مولانا، ترک معشوقی و پای گزاردن در راه عاشقی و درمان بیاویی را «دیدار» قلمداد کردند.
◻️ نشست هفتم: نگاهی تطبیقی به تصاویر عشق در دیوان شمس و دیوان حافظ
سخنران: دکتر امیرحسین ماحوزی
صوت نشست
ایشان به مقایسهی صورتهای عشق در دیوان حافظ و دیوان شمس پرداختند. در ابتدا به دیوان حافظ پرداخته و دشواریهای راه عشق از منظر حافظ را تبیین کردند؛ که گویی بازنمایی امری ازلی است. به زعم دکتر ماحوزی، در تجربهٔ حافظ ابتدا معشوق حضور دارد و پس از فراقِ او، خطرات راه عشق آغاز میشود. ایشان ادامه میدهند که از نظر حافظ، عشق نه یک منزل که یک راه است و مقصود اصلی آفرینش نیز همین عشق است. اما در دیوان شمس، مولانا هر آن با عشق در تصاویر شگفت و بدیعی مواجه میشود و حتی عشق را مخاطب خویش قرار میدهد که در دیوان حافظ دیده نمیشود. عشق در دیوان شمس زنده است و مولانا گویی همواره در وصال عشق است. عشق در دیوان شمس اضداد را پیوند میدهد و همزمان بلعندهٔ معانی و حقیقتهاست، ایشان نتیجه میگیرد که تصویرسازیها از عشق در دیوان شمس هیچ نمونهی مشابهی در شعر فارسی پیش از خود ندارد و یگانه است.
◻️ نشست هشتم: بازآفرینی عشق در کار
سخنران: دکتر حمیدرضا رضایی
صوت نشست
ایشان در بحثی کاربردی به راهکارهایی برای جوانه زدن عشق در امور روزمره پرداختند و احوالاتی چون وجد و سرور و حال خوش را نشانههای چنین تحوّلی دانستند. در ادامه نیز، به ارائهی پیشنهادهایی جهت تداومبخشی به این دست تجربهها در امور روزمره پرداختند. در بخش بعدی، ایشان تمرکز بر استعدادها و ظرفیتهای فردی را نیز از عوامل جاری کردن تجربهٔ مطلوب عشق در امور زندگی دانستند.
💢 در انتها، ضمن تشکر از کلیهی عوامل و دستاندرکاران مؤسسهی سپهر مهر و خانهی اندیشمندان علوم انسانی و کلیهی بزرگوارانی که در برگزاری این نشستها، خالصانه از هیچ حمایتی دریغ نداشتند، شما را به نشست پایانی سال ۱۴۰۳، که فردا ششم اسفند در محل خانهی اندیشمندان، از ساعت ۱۶.۳۰ آغاز خواهد شد، دعوت مینماییم.
💢 لطفا شبکههای اجتماعی مؤسسهی سپهرِ مهر را برای اطلاع از برنامههای سال آینده دنبال بفرمایید:
Telegram
Youtube
Aparat
@mehrdad_rahmani4
11.02.202516:42
🕯۴نکته از قصهی عجوزهٔ مکار از دفتر ششم مثنوی
✍ مهرداد رحمانی
مولانا در دفتر ششم مثنوی، قصهی پیرزنی را روایت کرده که به یک میهمانی دعوت شده است؛ ازقضا، او مدتی است که در هوای صیدکردن شوهری برای خویش است. او با چنین نیّتی، تلاش میکند که خود را برای مهمانی بیاراید اما چین و چروک صورتش سمجتر از آنند که زیر سرخاب و سفیدابش مخفی بمانند پس ترفندی به ذهن او میرسد که طلاکاریهای اطراف صفحات قرآن را بریده و به عنوان تزئین بر چین و چروک صورتش بچسباند. او چندین بار تلاش میکند و هربار آن آرایهها از صورتش میافتند؛ تا جایی که عصبانی شده و شیطان را لعن و نفرین میکند. شیطان در آن حال، ناگاه ظاهر شده و او را عتاب میکند که ای پیرزن مکّار! تو از منِ شیطان نیز پیشی گرفتهای و این ترفندت به مخیّلهی من هم نمیرسید!
به زعم استاد فروزانفر و استاد کریم زمانی، هدف اصلی مولانا در این قصه، وصف حال کسانی است که میکوشند باطن تیرهی خویش را در لوای ظاهری فریبنده بپوشانند.
بااینحال، مولانا ضمن این داستان، کوشیده بر معانی کمابیش مشابه دیگری نیز پرتو افکند؛ از جمله ۴ نکتهٔ زیر، به زعم نگارنده:
۱) وادی عرفان، وادی ورود بیمهابا نیست. حتی آنانکه به حادثهای دگرگون شدهاند نیز دورهای از آمادگی روحی را سپری کردهاند. اگرچه میشود یکشبه دوستدار عرفان شد؛ اما یکشبه نمیتوان عارف شد. عرفان نیاز به جهد دارد، نیاز به شاگردی، ممارست، فروتنی، آیینمندی، حضور و مراقبت دارد.
گویی از نظر مولانا، آسیبهای پای نهادن در وادی عرفان، بدون آمادگی و پختگی لازم، بیش از منافعش است. از نظر او چنین وضعیتی به مانند روشن کردن آتش زیر یک دیگ خالی است.
مرغِ بیهنگام و راهِ بیرهی
آتشی پر در بن دیگِ تُهی
(مثنوی، دفترششم، بیت۱۲۲۶)
مولانا میگوید فقدان آمادگی در معنویت مثل این است که آدمی سودای نواختن سازی در دل دارد اما نه آن ساز را دارد و نه حتی نوازندگی میداند.
۲) تفاسیر ظاهرگرا و سطحی از دین و معنویت در صورتی که غلظت یابند، چیزی از اصل و باطن معنویت باقی نخواهندگذاشت؛ و آن را به پوستهای میانتهی و پوک بدل خواهند کرد.
مولانا باور دارد در تعلیم معنویت، اصل بر باطن امور است و دانهی معنا را در ژرفا باید جُست. ازین روست که نگرشهای سطحی و ظاهری به دین را بیخاصیت میداند که نه گرمایی در دل برمیانگیزند و نه چراغی در جان برمیافروزند.
نه دهنده نه پذیرندهٔ خوشی
نه در او معنی و نه معنیکَشی
(مثنوی، دفترششم، بیت ۱۲۴۶)
مولانا در ادامه، نوک پیکان نقدش را تیزتر نیز میکند. او باقیماندن در لایهٔ ظاهرِ دین را کاشتن تخم فضیحت تلقی میکند. امری که باطنسوز است و حجابی چهلتکّه میان آدمیان و گوهر دین برمیافرازد.
تخمِ نادر در فضیحت کاشتی
در جهانْ تو مُصحَفی نگذاشتی
(مثنوی، دفترششم، بیت ۱۲۷۹)
۳) مولانا در این قصّه، به سخنفروشان بازار معنویت نیز طعنه میزند. آنانکه سوار بر مرکب سخنان و آثار بزرگان در پی ساختن دکانی برای خویشتناند و همچنین جلب ستایش و تمجید دیگران. او این کار را به مانند آن میداند که فردی بخواهد چهرهی خویش را با رنگی مصنوعی گلگون کند یا بخواهد شاخهای مصنوعی را به جای شاخهی طبیعی جا زند.
چند دزدی حرف مردانِ خدا
تا فروشی و سِتانی مرحبا؟
رنگ بربسته تو را گلگون نکرد
شاخ بربسته فَنِ عُرجون نکرد.
(مثنوی، دفترششم، بیت ۳-۱۲۸۲)
عرجون اینجا به معنای شاخهی طبیعی است.
مولانا اینجا هم در ابیاتی مشابهِ قصهی موسی و شبان تاکید دارد که اصلْ، سوز و حلاوتی است که در درون آدمی برپاست و نه زیبایی سخنان او؛ چراکه یار همواره نظر بر درون آدمیان و دل آنها دارد و نه ظاهر و کلام آنها.
۴) در نهایت مولانای بشارتخو، باز همگان را بشارت میدهد؛ حتی آنانی را که مذمّت کرده و از تیغ نقد خویش مصون نگذاشته؛ چه از نظر او، هر انسانی امکانی بینهایت است و معدن بیانتهای امید.
مولانا میگوید اگر آن سوز و تپیدن در وجود آدمی جوانه زند، خدای کیمیاگر، شاخهی خشک وجود او را به نخلی خرّم و پربار بدل میکند.
میشود مبدَل به سوز مَریمی
شاخِ لبخشکی به نخلِ خرّمی
(مثنوی، دفترششم، بیت ۱۲۹۰)
و مولانایی که همواره مرزها را در مینوردد...
فراتر از آن؛
میگوید که حتی اگر آن سوز را هم نیافتی، او، اوی مهربان، جان و دل قراضهی تو را نیز خریدار است...
در یکی از قصههای تودرتویی که حین روایت قصهی عجوزه سروده، میگوید هیچ کسی نباید از رحمت خداوند نومید شود زیرا خداوند بشارت داده که خریدار دل و جان همگان است. حتی اگر تقلبی و پوچ و زنگارگرفته باشند؛ چرا که او،
آن اوی مهربان،
آن اوی کریم،
هیچگاه در پی کسب سود نیست و تنها و تنها در پی جود و مهربانی و پاکبازی است...
هیچ قلبی نزدِ او مردود نیست
زانکه قصدش از خریدنْ سود نیست
(مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۷)
@mehrdad_rahmani4
✍ مهرداد رحمانی
مولانا در دفتر ششم مثنوی، قصهی پیرزنی را روایت کرده که به یک میهمانی دعوت شده است؛ ازقضا، او مدتی است که در هوای صیدکردن شوهری برای خویش است. او با چنین نیّتی، تلاش میکند که خود را برای مهمانی بیاراید اما چین و چروک صورتش سمجتر از آنند که زیر سرخاب و سفیدابش مخفی بمانند پس ترفندی به ذهن او میرسد که طلاکاریهای اطراف صفحات قرآن را بریده و به عنوان تزئین بر چین و چروک صورتش بچسباند. او چندین بار تلاش میکند و هربار آن آرایهها از صورتش میافتند؛ تا جایی که عصبانی شده و شیطان را لعن و نفرین میکند. شیطان در آن حال، ناگاه ظاهر شده و او را عتاب میکند که ای پیرزن مکّار! تو از منِ شیطان نیز پیشی گرفتهای و این ترفندت به مخیّلهی من هم نمیرسید!
به زعم استاد فروزانفر و استاد کریم زمانی، هدف اصلی مولانا در این قصه، وصف حال کسانی است که میکوشند باطن تیرهی خویش را در لوای ظاهری فریبنده بپوشانند.
بااینحال، مولانا ضمن این داستان، کوشیده بر معانی کمابیش مشابه دیگری نیز پرتو افکند؛ از جمله ۴ نکتهٔ زیر، به زعم نگارنده:
۱) وادی عرفان، وادی ورود بیمهابا نیست. حتی آنانکه به حادثهای دگرگون شدهاند نیز دورهای از آمادگی روحی را سپری کردهاند. اگرچه میشود یکشبه دوستدار عرفان شد؛ اما یکشبه نمیتوان عارف شد. عرفان نیاز به جهد دارد، نیاز به شاگردی، ممارست، فروتنی، آیینمندی، حضور و مراقبت دارد.
گویی از نظر مولانا، آسیبهای پای نهادن در وادی عرفان، بدون آمادگی و پختگی لازم، بیش از منافعش است. از نظر او چنین وضعیتی به مانند روشن کردن آتش زیر یک دیگ خالی است.
مرغِ بیهنگام و راهِ بیرهی
آتشی پر در بن دیگِ تُهی
(مثنوی، دفترششم، بیت۱۲۲۶)
مولانا میگوید فقدان آمادگی در معنویت مثل این است که آدمی سودای نواختن سازی در دل دارد اما نه آن ساز را دارد و نه حتی نوازندگی میداند.
۲) تفاسیر ظاهرگرا و سطحی از دین و معنویت در صورتی که غلظت یابند، چیزی از اصل و باطن معنویت باقی نخواهندگذاشت؛ و آن را به پوستهای میانتهی و پوک بدل خواهند کرد.
مولانا باور دارد در تعلیم معنویت، اصل بر باطن امور است و دانهی معنا را در ژرفا باید جُست. ازین روست که نگرشهای سطحی و ظاهری به دین را بیخاصیت میداند که نه گرمایی در دل برمیانگیزند و نه چراغی در جان برمیافروزند.
نه دهنده نه پذیرندهٔ خوشی
نه در او معنی و نه معنیکَشی
(مثنوی، دفترششم، بیت ۱۲۴۶)
مولانا در ادامه، نوک پیکان نقدش را تیزتر نیز میکند. او باقیماندن در لایهٔ ظاهرِ دین را کاشتن تخم فضیحت تلقی میکند. امری که باطنسوز است و حجابی چهلتکّه میان آدمیان و گوهر دین برمیافرازد.
تخمِ نادر در فضیحت کاشتی
در جهانْ تو مُصحَفی نگذاشتی
(مثنوی، دفترششم، بیت ۱۲۷۹)
۳) مولانا در این قصّه، به سخنفروشان بازار معنویت نیز طعنه میزند. آنانکه سوار بر مرکب سخنان و آثار بزرگان در پی ساختن دکانی برای خویشتناند و همچنین جلب ستایش و تمجید دیگران. او این کار را به مانند آن میداند که فردی بخواهد چهرهی خویش را با رنگی مصنوعی گلگون کند یا بخواهد شاخهای مصنوعی را به جای شاخهی طبیعی جا زند.
چند دزدی حرف مردانِ خدا
تا فروشی و سِتانی مرحبا؟
رنگ بربسته تو را گلگون نکرد
شاخ بربسته فَنِ عُرجون نکرد.
(مثنوی، دفترششم، بیت ۳-۱۲۸۲)
عرجون اینجا به معنای شاخهی طبیعی است.
مولانا اینجا هم در ابیاتی مشابهِ قصهی موسی و شبان تاکید دارد که اصلْ، سوز و حلاوتی است که در درون آدمی برپاست و نه زیبایی سخنان او؛ چراکه یار همواره نظر بر درون آدمیان و دل آنها دارد و نه ظاهر و کلام آنها.
۴) در نهایت مولانای بشارتخو، باز همگان را بشارت میدهد؛ حتی آنانی را که مذمّت کرده و از تیغ نقد خویش مصون نگذاشته؛ چه از نظر او، هر انسانی امکانی بینهایت است و معدن بیانتهای امید.
مولانا میگوید اگر آن سوز و تپیدن در وجود آدمی جوانه زند، خدای کیمیاگر، شاخهی خشک وجود او را به نخلی خرّم و پربار بدل میکند.
میشود مبدَل به سوز مَریمی
شاخِ لبخشکی به نخلِ خرّمی
(مثنوی، دفترششم، بیت ۱۲۹۰)
و مولانایی که همواره مرزها را در مینوردد...
فراتر از آن؛
میگوید که حتی اگر آن سوز را هم نیافتی، او، اوی مهربان، جان و دل قراضهی تو را نیز خریدار است...
در یکی از قصههای تودرتویی که حین روایت قصهی عجوزه سروده، میگوید هیچ کسی نباید از رحمت خداوند نومید شود زیرا خداوند بشارت داده که خریدار دل و جان همگان است. حتی اگر تقلبی و پوچ و زنگارگرفته باشند؛ چرا که او،
آن اوی مهربان،
آن اوی کریم،
هیچگاه در پی کسب سود نیست و تنها و تنها در پی جود و مهربانی و پاکبازی است...
هیچ قلبی نزدِ او مردود نیست
زانکه قصدش از خریدنْ سود نیست
(مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۷)
@mehrdad_rahmani4
31.03.202515:03
🕯 مطلوب را طالب کند
چرخش عاشقانه در رابطهٔ طالب و مطلوب در نظرگاه مولانا
✍ مهرداد رحمانی
حیرتانگیزترین لحظههای مولانا، هنگامی است که اسرار از دهانش مستانه بیرون میجهند و یک به یک فاش میشوند. اگرچه که مولانا در چنین اوقاتی، غالباً زبان را از ادامهٔ گفتن باز میدارد و به خاموشی میگراید.
یکی از این لحظات شگرف، مواقعی است که اصل و حقیقت «طلب» بر او آشکار میشود.
در نظرگاه مولانا، آنچه از «طلب» نزد مخلوقات است بسی حقیر و قراضه است؛ و معدن و گوهر «طلب» همان کششی است که از جانب خالق به سمت جهان جریان دارد.
گویی ما همچون بُرادههای آهنیم و جاذبهٔ او آهنربا.
پولادپارههاییم آهنرباستْ عشقت
اصلِ همه طلبْ تو در تو طلبْ ندیدم
«دیوان شمس، غزل ۱۶۹۰»
مولانا در چنین احوالی، منظرههای شگفتی از رابطهٔ میان خالق و مخلوق شهود کرده است. منظرههایی سراسر حیرت که در گنجایش عقل جزوی نیست؛ و نتیجهٔ وجد وسُروریست که از کشف «طلب» و «شوق» خداوند به بندگانش سر زده است.
مولانا غرق در چنین سروری، سرمستانه پادشاهی را تصور میکند که از وفور «طلب»، گداییِ بندهای را میکند و نیاز و «طلب» پادشاه تا جایی پیش میرود که گدا گمان میبرَد که نکند او پادشاست.
چه عجب اگر گدایی زِ شَهی عطا بجوید
عجب اینکه پادشاهی ز گدا کُند گدایی
و عجبتر اینکه آن شه به نیازْ رفت چندان
که گدا غلط دراُفتد که مَراست پادشاهی
«دیوان شمس، غزل ۲۸۳۸»
در صحنهٔ دیگری، مولانا ماهی کوچکی را تصویر کرده است.
آن ماهی تا میفهمد که این دریاست که مشتاقاته طالبِ اوست، اوج میگیرد و در پوست خود نمیگنجد. شدت «طلب» و عنایتِ دریا به حدیست که ماهی کوچک گمان میکند سلطان اوست و آن دریای بینهایت وزیرش.
مر بحرْ را زِ ماهی دائم گزیر باشد
زیرا به پیشِ دریا ماهی حقیر باشد
آن ماهیای که داندْ کان بحرْ طالبِ اوست
پایش ز روی نخوت فوقِ اثیر باشد
گویی ز بس عنایت آن ماهی است سلطان
وان بحرِ بینهایتْ او را وزیر باشد.
«دیوان شمس، غزل ۸۵۳»
در تصویر دیگری، سلطانی را میبیند که سرشار از طلب و شوق بندهٔ خویش است؛ و از شادی اینکه بندهٔ ناچیزش تنها یکبار او را یاد کرده، خواب به چشمش نمیرود.
ز شادیْ دوشْ آنْ سلطانْ نخفتهست
که منْ بندهْ مَر او را یاد کردم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۳»
آثار مولانا همچنین مملو از تصاویریست که در آن، وقوف به حقیقت «طلب» و شوق بیکران خالق به مخلوقات سبب میشود تا آهویی زَهره یابد و مستانه به شیری حمله بَرَد؛ و یا مرغ کوچکی، شجاعت کند و بیپروا قصد صید عقابی کند. گاهی نیز آنقدر زیر سایهٔ عنایت هُما، سعادت میاندوزد که گمان میبرد شاید هما خود اوست.
آهویی میتاخت آنجا بر مثالِ اژدها
بر شمارِ خاکْ شیرانْ پیشِ او نخجیر بود
«دیوان شمس، غزل ۷۳۲»
آن میْ که چو صعوه زو بنوشد
آهنگ کُنَد به صیدِ عَنقا
«دیوان شمس، غزل ۱۱۹»
مرا سایهٔ هما چندان نوازد
که گویی سایهْ او شُد من هُمایم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۲۶»
در حقیقت، طلب و شوق خداوند به آدمی، از نظر مولانا واجد بشارتی است که تمام «محالات» را به «حال» بدل میکند. چونان که از سرور و انبساطش، مومی مدعی میشود که من پولاد را پولاد کردهام.
منم مومی که دعویِ من این است
که من پولاد را پولاد کردم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۳»
مولانا میگوید اگرچه آدمی در جهان هستی چونان ذرهای است اما کافی است که بشارت «طلب» و شوق خداوند به او داده شود. آنگاه در دل او روزنهای باز میشود که خورشید با همهٔ عظمتش در بیکرانگی او گم است.
هر ذره کنار اگر گُشاید
خورشیدْ نگنجد اندر آغوش
«دیوان شمس، غزل ۱۲۳۶»
در حقیقت، مولانا آدمی را مخزن اسرار و «عالم اکبر» میبیند که جهان هستی انعکاس ناچیزی از اوست.
در بیکرانگی مقام آدمی همین بس که مولانا که از شرح و بیان «عشق» احساس عجز و خجلتزدگی میکند؛ آدمی را بسی عجبتر و شگفتتر از عشق تجربه میکند؛ و میگوید گویی نهاد «عشق» را آدمی بنیاد کرده است.
عجب چیزی است عشق و من عجبتر
تو گویی عشق را خود من نهادم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۱»
در ما نگرید و در رُخِ عشق
ما خواجه عجبتریم یا آن؟
«دیوان شمس، غزل ۱۹۲۲»
هر آن چیزی که تو گویی که آنید
به بالاتر نِگر بالایِ آنیم
« دیوان شمس، غزل ۱۵۳۶»
@mehrdad_rahmani4
چرخش عاشقانه در رابطهٔ طالب و مطلوب در نظرگاه مولانا
✍ مهرداد رحمانی
حیرتانگیزترین لحظههای مولانا، هنگامی است که اسرار از دهانش مستانه بیرون میجهند و یک به یک فاش میشوند. اگرچه که مولانا در چنین اوقاتی، غالباً زبان را از ادامهٔ گفتن باز میدارد و به خاموشی میگراید.
یکی از این لحظات شگرف، مواقعی است که اصل و حقیقت «طلب» بر او آشکار میشود.
در نظرگاه مولانا، آنچه از «طلب» نزد مخلوقات است بسی حقیر و قراضه است؛ و معدن و گوهر «طلب» همان کششی است که از جانب خالق به سمت جهان جریان دارد.
گویی ما همچون بُرادههای آهنیم و جاذبهٔ او آهنربا.
پولادپارههاییم آهنرباستْ عشقت
اصلِ همه طلبْ تو در تو طلبْ ندیدم
«دیوان شمس، غزل ۱۶۹۰»
مولانا در چنین احوالی، منظرههای شگفتی از رابطهٔ میان خالق و مخلوق شهود کرده است. منظرههایی سراسر حیرت که در گنجایش عقل جزوی نیست؛ و نتیجهٔ وجد وسُروریست که از کشف «طلب» و «شوق» خداوند به بندگانش سر زده است.
مولانا غرق در چنین سروری، سرمستانه پادشاهی را تصور میکند که از وفور «طلب»، گداییِ بندهای را میکند و نیاز و «طلب» پادشاه تا جایی پیش میرود که گدا گمان میبرَد که نکند او پادشاست.
چه عجب اگر گدایی زِ شَهی عطا بجوید
عجب اینکه پادشاهی ز گدا کُند گدایی
و عجبتر اینکه آن شه به نیازْ رفت چندان
که گدا غلط دراُفتد که مَراست پادشاهی
«دیوان شمس، غزل ۲۸۳۸»
در صحنهٔ دیگری، مولانا ماهی کوچکی را تصویر کرده است.
آن ماهی تا میفهمد که این دریاست که مشتاقاته طالبِ اوست، اوج میگیرد و در پوست خود نمیگنجد. شدت «طلب» و عنایتِ دریا به حدیست که ماهی کوچک گمان میکند سلطان اوست و آن دریای بینهایت وزیرش.
مر بحرْ را زِ ماهی دائم گزیر باشد
زیرا به پیشِ دریا ماهی حقیر باشد
آن ماهیای که داندْ کان بحرْ طالبِ اوست
پایش ز روی نخوت فوقِ اثیر باشد
گویی ز بس عنایت آن ماهی است سلطان
وان بحرِ بینهایتْ او را وزیر باشد.
«دیوان شمس، غزل ۸۵۳»
در تصویر دیگری، سلطانی را میبیند که سرشار از طلب و شوق بندهٔ خویش است؛ و از شادی اینکه بندهٔ ناچیزش تنها یکبار او را یاد کرده، خواب به چشمش نمیرود.
ز شادیْ دوشْ آنْ سلطانْ نخفتهست
که منْ بندهْ مَر او را یاد کردم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۳»
آثار مولانا همچنین مملو از تصاویریست که در آن، وقوف به حقیقت «طلب» و شوق بیکران خالق به مخلوقات سبب میشود تا آهویی زَهره یابد و مستانه به شیری حمله بَرَد؛ و یا مرغ کوچکی، شجاعت کند و بیپروا قصد صید عقابی کند. گاهی نیز آنقدر زیر سایهٔ عنایت هُما، سعادت میاندوزد که گمان میبرد شاید هما خود اوست.
آهویی میتاخت آنجا بر مثالِ اژدها
بر شمارِ خاکْ شیرانْ پیشِ او نخجیر بود
«دیوان شمس، غزل ۷۳۲»
آن میْ که چو صعوه زو بنوشد
آهنگ کُنَد به صیدِ عَنقا
«دیوان شمس، غزل ۱۱۹»
مرا سایهٔ هما چندان نوازد
که گویی سایهْ او شُد من هُمایم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۲۶»
در حقیقت، طلب و شوق خداوند به آدمی، از نظر مولانا واجد بشارتی است که تمام «محالات» را به «حال» بدل میکند. چونان که از سرور و انبساطش، مومی مدعی میشود که من پولاد را پولاد کردهام.
منم مومی که دعویِ من این است
که من پولاد را پولاد کردم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۳»
مولانا میگوید اگرچه آدمی در جهان هستی چونان ذرهای است اما کافی است که بشارت «طلب» و شوق خداوند به او داده شود. آنگاه در دل او روزنهای باز میشود که خورشید با همهٔ عظمتش در بیکرانگی او گم است.
هر ذره کنار اگر گُشاید
خورشیدْ نگنجد اندر آغوش
«دیوان شمس، غزل ۱۲۳۶»
در حقیقت، مولانا آدمی را مخزن اسرار و «عالم اکبر» میبیند که جهان هستی انعکاس ناچیزی از اوست.
در بیکرانگی مقام آدمی همین بس که مولانا که از شرح و بیان «عشق» احساس عجز و خجلتزدگی میکند؛ آدمی را بسی عجبتر و شگفتتر از عشق تجربه میکند؛ و میگوید گویی نهاد «عشق» را آدمی بنیاد کرده است.
عجب چیزی است عشق و من عجبتر
تو گویی عشق را خود من نهادم
«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۱»
در ما نگرید و در رُخِ عشق
ما خواجه عجبتریم یا آن؟
«دیوان شمس، غزل ۱۹۲۲»
هر آن چیزی که تو گویی که آنید
به بالاتر نِگر بالایِ آنیم
« دیوان شمس، غزل ۱۵۳۶»
@mehrdad_rahmani4
01.03.202504:54
اِشکستگان را جانها بستست بر امّید تو
زیباییشناسیِ شکست نزد مولانا (بخش دوم)
✍ مهرداد رحمانی
◻️ ۲) اصلاح خطاها و اشتباهات
تجربه شکست و ناکامی و تلخی ناشی از آن، اگرچه در ظاهر خوشایندِ آدمی نیست، اما در باطن حامل آموزههایی است که برای زندگی او مفیدند. شکست اگر ناشی از اشتباه فرد باشد، به او میآموزد که راه صحیح کدام است و نقاط ضعف او چیست. آدمی همچنین در شکست و ناکامی عمیقا درمییابد که حیلهگری و زیرکی عاقبت خوشی ندارد و طریق سعادت صرفا از مسیر اخلاقی زیستن به دست میآید.
زیرکی ضدِ شکستست و نیاز
زیرکی بگذار و با گولی بساز
«مثنوی شریف، دفتر ششم»
البته گفتنی است که در نظر مولانا حتی هراس و اضطرار فرد از خطاها نیز جلوهای از رحمت خداست. اینجا نیز نعل وارونهای در کار است. گویی چنین ترسی به مانند کمندی است که با قصد نجات فرد از منجلاب خطاها افکنده شده است. مولانا در این باره اینگونه سروده:
از جُرم ترسان میشوی از چاره پُرسان میشوی
آن دَم تو ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟
از بَد پشیمان میشوی الله گویان میشوی
آن دَم تو را او میکِشد تا وارهاند مر تو را
«دیوان شمس، غزل ۳»
◻️۳) شناخت ظرفیتهای خویشتن
در موارد بسیاری، تجربهٔ شکست، ظرفیتها و امکاناتی را آشکار میکند که فرد پیشتر از وجودشان آگاه نبوده است. به عنوان نمونه، فرد ممکن است پس از تجربهٔ شکست، شجاعت خویش را بیابد و یا متوجه شود که پیمانهٔ صبر و تابآوری روانی او بسی بیش از چیزی بوده که میپنداشته، و یا دریابد که قادر است از بند تعلقاتی رها شود که پیش ازین در تصورش هم نمیگنجیده.
مولانا در ابیات زیر وجود آدمی را همچون معدنی از طلا میانگارد که اگرچه با کندهکاری و تیشه زدن، آسیب میبیند اما در نهایت گهرهای گرانبهایش آشکار خواهد شد.
اندر شکستِ جان شُد پیدا لطیفْ جانی
چون این جهان فروشد وا شُد دِگر جهانی
بازارِ زرگران بین کز نقدِ زر چه پُر شد
گر چه زِ زخم تیشه درهم شکست کانی
«دیوان شمس، غزل ۲۹۵۷»
گر تو مُشک و عنبری را بِشکنی
عالمی از فوحِ ریحانْ پُر کنی
«مثنوی شریف، دفتر سوم»
زین شکستْ آن رحمِ شاهان جوش کرد
دوزخ از تهدیدِ من خاموش کرد
رنجْ گنج آمد که رحمتها دَروست
مغزْ تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر! موضعِ تاریک و سرد
صبر کردنْ بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جامِ مستی است
کان بلندیها همه در پستی است.
«مثنوی شریف، دفتر دوم»
دُر اگر چه خُرد و اِشکسته شود
توتیای دیدهٔ خسته شود
ای دُر از اِشکستِ خود بر سر مزن
کز شکستنْ روشنی خواهی شدن
«مثنوی شریف، دفتر چهارم»
این نکته ازین جهت اهمیت دارد که به تعبیر دکتر آرش نراقی، مولانا اصل و گوهر زندگی را همین کیفیتهای باطنی میداند که آنها را «هستهای نیستنُما» مینامد. باقی امور مانند ثروت و شهرت و شهوت و لذت، عَرَضی و ناپایدارند و به همین دلیل علیرغم کارکردهایشان، نمیتوانند غایت اصیلِ زندگی آدمی باشند. اموری که از آنها به «نیستهای هستنُما» تعبیر شده است.
◻️۴) ایمنی
گویی از پشت پنجرهای که مولانا به جهان مینگرد، ایمنی تنها در فروتنی و و از خود رهیدگی است. هرچه آدمی از تکبر و جاهطلبی دوری گزیند و در تواضع و خاکساری خو کند، ایمنتر است. شکست از آن رو که آدمی را از برجِ عاج غرور پایین میکشد، میتواند کارکردی ایمنیبخش یابد.
خِضرْ کشتی را برای آن شکست
تا تواند کشتی از فُجّار رَست
چون شِکسته می رهد اِشکسته شو
اَمنْ در فقرست اندر فقر رو
«مثنوی شریف، دفتر چهارم»
به طور کلی، اینکه ساختار جهان به گونهای سامان یافته که حتی در شکست و ناکامی نیز گنج و رحمت خدا یافتنیست، به خودی خود اطمینانبخش و بشارتآفرین است.
مولانا در ابیات شکّرین زیر، گویی به آدمی اطمینان میدهد که اگر فروتن، صبور و از خود رهیده باشد، هر چه بر او بگذرد، چه هولناک، چه طربناک، همه را در آغوش امن و پر محبت خداوند مهربان تجربه خواهد کرد. پس نه بر او ترسی خواهد بود و نه محزون میشود.
خواجهٔ اِشکستهبند آنجا رود
که در آنجا پایِ اشکسته بود.
هستی اندر نیستی بِتْوان نمود
مالداران بر فقیرْ آرند جود
«مثنوی شریف، دفتر اول»
شکسته باش و خاکی باش اینجا
که میجوید کرم هر جا فقیریست
که هستی نیستی جوید همیشه
زکات آنجا نیاید که امیریست
«دیوان شمس، غزل ۳۴۸»
یکی کَدو ز کَدوها اگر شکستْ آرد
شکستهبندْ همه گردِ آن کدو گردد
ز صد سبو، چو سبوی سبوگری بُرد آب
همیشه خاطر او گردِ آن سبو گردد
شکستگانِ توایم ای حبیب و نیستْ عجب
تو پادشاهی و لطفِ تو بندهجو گردد
«دیوان شمس، غزل ۹۰۸»
هر شکستی پیشِ من پیروز شد
جمله شبها پیش چشمم روز شد
پیش تو خون است آبِ رود نیل
نزد من خون نیست، آب است ای نبیل
«مثنوی شریف، دفتر ششم»
@mehrdad_rahmani4
زیباییشناسیِ شکست نزد مولانا (بخش دوم)
✍ مهرداد رحمانی
◻️ ۲) اصلاح خطاها و اشتباهات
تجربه شکست و ناکامی و تلخی ناشی از آن، اگرچه در ظاهر خوشایندِ آدمی نیست، اما در باطن حامل آموزههایی است که برای زندگی او مفیدند. شکست اگر ناشی از اشتباه فرد باشد، به او میآموزد که راه صحیح کدام است و نقاط ضعف او چیست. آدمی همچنین در شکست و ناکامی عمیقا درمییابد که حیلهگری و زیرکی عاقبت خوشی ندارد و طریق سعادت صرفا از مسیر اخلاقی زیستن به دست میآید.
زیرکی ضدِ شکستست و نیاز
زیرکی بگذار و با گولی بساز
«مثنوی شریف، دفتر ششم»
البته گفتنی است که در نظر مولانا حتی هراس و اضطرار فرد از خطاها نیز جلوهای از رحمت خداست. اینجا نیز نعل وارونهای در کار است. گویی چنین ترسی به مانند کمندی است که با قصد نجات فرد از منجلاب خطاها افکنده شده است. مولانا در این باره اینگونه سروده:
از جُرم ترسان میشوی از چاره پُرسان میشوی
آن دَم تو ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟
از بَد پشیمان میشوی الله گویان میشوی
آن دَم تو را او میکِشد تا وارهاند مر تو را
«دیوان شمس، غزل ۳»
◻️۳) شناخت ظرفیتهای خویشتن
در موارد بسیاری، تجربهٔ شکست، ظرفیتها و امکاناتی را آشکار میکند که فرد پیشتر از وجودشان آگاه نبوده است. به عنوان نمونه، فرد ممکن است پس از تجربهٔ شکست، شجاعت خویش را بیابد و یا متوجه شود که پیمانهٔ صبر و تابآوری روانی او بسی بیش از چیزی بوده که میپنداشته، و یا دریابد که قادر است از بند تعلقاتی رها شود که پیش ازین در تصورش هم نمیگنجیده.
مولانا در ابیات زیر وجود آدمی را همچون معدنی از طلا میانگارد که اگرچه با کندهکاری و تیشه زدن، آسیب میبیند اما در نهایت گهرهای گرانبهایش آشکار خواهد شد.
اندر شکستِ جان شُد پیدا لطیفْ جانی
چون این جهان فروشد وا شُد دِگر جهانی
بازارِ زرگران بین کز نقدِ زر چه پُر شد
گر چه زِ زخم تیشه درهم شکست کانی
«دیوان شمس، غزل ۲۹۵۷»
گر تو مُشک و عنبری را بِشکنی
عالمی از فوحِ ریحانْ پُر کنی
«مثنوی شریف، دفتر سوم»
زین شکستْ آن رحمِ شاهان جوش کرد
دوزخ از تهدیدِ من خاموش کرد
رنجْ گنج آمد که رحمتها دَروست
مغزْ تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر! موضعِ تاریک و سرد
صبر کردنْ بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جامِ مستی است
کان بلندیها همه در پستی است.
«مثنوی شریف، دفتر دوم»
دُر اگر چه خُرد و اِشکسته شود
توتیای دیدهٔ خسته شود
ای دُر از اِشکستِ خود بر سر مزن
کز شکستنْ روشنی خواهی شدن
«مثنوی شریف، دفتر چهارم»
این نکته ازین جهت اهمیت دارد که به تعبیر دکتر آرش نراقی، مولانا اصل و گوهر زندگی را همین کیفیتهای باطنی میداند که آنها را «هستهای نیستنُما» مینامد. باقی امور مانند ثروت و شهرت و شهوت و لذت، عَرَضی و ناپایدارند و به همین دلیل علیرغم کارکردهایشان، نمیتوانند غایت اصیلِ زندگی آدمی باشند. اموری که از آنها به «نیستهای هستنُما» تعبیر شده است.
◻️۴) ایمنی
گویی از پشت پنجرهای که مولانا به جهان مینگرد، ایمنی تنها در فروتنی و و از خود رهیدگی است. هرچه آدمی از تکبر و جاهطلبی دوری گزیند و در تواضع و خاکساری خو کند، ایمنتر است. شکست از آن رو که آدمی را از برجِ عاج غرور پایین میکشد، میتواند کارکردی ایمنیبخش یابد.
خِضرْ کشتی را برای آن شکست
تا تواند کشتی از فُجّار رَست
چون شِکسته می رهد اِشکسته شو
اَمنْ در فقرست اندر فقر رو
«مثنوی شریف، دفتر چهارم»
به طور کلی، اینکه ساختار جهان به گونهای سامان یافته که حتی در شکست و ناکامی نیز گنج و رحمت خدا یافتنیست، به خودی خود اطمینانبخش و بشارتآفرین است.
مولانا در ابیات شکّرین زیر، گویی به آدمی اطمینان میدهد که اگر فروتن، صبور و از خود رهیده باشد، هر چه بر او بگذرد، چه هولناک، چه طربناک، همه را در آغوش امن و پر محبت خداوند مهربان تجربه خواهد کرد. پس نه بر او ترسی خواهد بود و نه محزون میشود.
خواجهٔ اِشکستهبند آنجا رود
که در آنجا پایِ اشکسته بود.
هستی اندر نیستی بِتْوان نمود
مالداران بر فقیرْ آرند جود
«مثنوی شریف، دفتر اول»
شکسته باش و خاکی باش اینجا
که میجوید کرم هر جا فقیریست
که هستی نیستی جوید همیشه
زکات آنجا نیاید که امیریست
«دیوان شمس، غزل ۳۴۸»
یکی کَدو ز کَدوها اگر شکستْ آرد
شکستهبندْ همه گردِ آن کدو گردد
ز صد سبو، چو سبوی سبوگری بُرد آب
همیشه خاطر او گردِ آن سبو گردد
شکستگانِ توایم ای حبیب و نیستْ عجب
تو پادشاهی و لطفِ تو بندهجو گردد
«دیوان شمس، غزل ۹۰۸»
هر شکستی پیشِ من پیروز شد
جمله شبها پیش چشمم روز شد
پیش تو خون است آبِ رود نیل
نزد من خون نیست، آب است ای نبیل
«مثنوی شریف، دفتر ششم»
@mehrdad_rahmani4
23.02.202516:10
گزارش کوتاهی از سلسله نشستهای ماهانهٔ صبح امید در سال ۱۴۰۳ (بخش اول)
✍ مهرداد رحمانی
🕯 سلسله نشستهای ماهانهٔ «صبح امید» فردا ششم اسفندماه، با سخنرانی آقای دکتر ایرج شهبازی با عنوان «مراقبت از رابطهٔ عاشقانه» به ایستگاه پایانی خود در سال ۱۴۰۳ میرسد و امید است که در سال آتی نیز با موضوعاتی تازه تداوم یابد.
💢 این امر بهانهای شد تا گزارش کوتاهی از این نشستهای ماهانه، که براساس مسئولیت اجتماعی مؤسسهٔ وزین «سپهر مهر» به رایگان برگزار شده را تقدیم نمایم.
در این نشستها، اساتید برجستهای به سخنرانی در باب «عشق» پرداخته و هر یک از زاویهای تخصصی، پرتوی بر این مفهوم سترگ افکندند. به علاوه، در هر نشست، سرکار خانم فریبا خادمی به خوانش ابیاتی از مثنوی شریف پرداخته و در انتها نیز برنامه به ساز و آوازِ هنرمندان چیرهدست این سرزمین سپرده میشد.
در ادامه گزارش مختصری از هر یک از نشستها ارائه شده است.
◻️ نشست اول: عشق نامشروط
سخنران: دکتر ایرج شهبازی
صوت نشست
ایشان در ابتدا به معرفی سه الگو در «روابط انسانی» پرداختند که شامل «الگوی سلطهجویانه»، «الگوی روابط عادلانه»، و «الگوی روابط شفقتورزانه» بود. سپس تصریح کردند که از این میان، الگوی شفقتورزانه، نقطهٔ اوج انسانیت و اخلاق است. ایشان در ادامه، با پرداختن به ویژگیهای عشق نامشروط از جمله بیشرطی، بیتوقّعی، بیغرضی، انتخابی بودن و... به شیوههای نیل به عشق نامشروط در قالب یک فرایند آگاهانه و عقلانی پرداختند. ایشان همچنین با برشمردن مصادیق عشق نامشروط نشان دادند که برای تحقّق این مهم، بینهایت راه هست. در انتها نیز به نقدها در خصوص عشق نامشروط پرداخته و به ایضاح مفهومی آن پرداختند.
◻️ نشست دوم: مَهرنَسْک؛ بحثی در تقابل مهر و عشق
سخنران: دکتر شروین وکیلی
صوت نشست
محور بحث ایشان، ارتباط مهرآمیز میان انسانها بود. ایشان توضیح دادند که مِهرنَسْک به معنای رسالهای در باب مهر است و تفاوت میان مهر و عشق را از منظر ادبیات کهن توضیح دادند. ایشان سپس به توضیح دستگاه «زروان» پرداخته و آن را در رابطهی دونفره و روابط اجتماعی و انواع الگوهای مهر تشریح کردند.
◻️ نشست سوم: مقولهبندی عشق
سخنران: استاد مصطفی ملکیان
صوت نشست
ایشان در ابتدا به محدودیت واژگانی زبان فارسی در باب معانی عشق پرداخته و آن را در زمرهی مفاهیم دارای اشتراک لفظی برشمردند. ایشان در ادامه به انواع متعدّد مقولهبندی عشق اشاره کرده و ترکیبی از مقولهبندی «پیتریم سوروکین» و «پیتر کریفت» را به عنوان مبنای سخنرانی خویش ذکر کردند. ایشان به هفت مقولهی اصلی و زیرمجموعههای آنها پرداختند که درنهایت منجر به ارائهی ۱۴ پدیدهٔ مختلف از عشق میگردد. از جملهی این مقولهها میتوان به عاطفهی غریضی، میل شوقانگیز، عشق رمانتیک، عشق آگاپهای و... اشاره کرد.
◻️ نشست چهارم: از عاشقی تا آشتی
سخنران: دکتر محمّدجواد اعتمادی
صوت نشست
ایشان با رجوع به میراث عرفانی نشان دادند که ادبیات عرفانی ایران، منشاء رحم و مدارا و عشق و آشتی است. در این متون، سیمای انسانِ عاشق، سیمایی صلحخو و آشتیجوست. ایشان با ذکر حکایاتی از ابوسعید ابوالخیر، ابوالحسن خرقانی، مولانا و... پیوند قرین میان عشق و آشتی را تبیین کردند.
در ادامه، ایشان پنج نکته از نسبت قرین آشتی و عشق برشمردند؛ از جمله «تجربهی وحدت نزد عاشق»، «درمانگری عشق»، «آبادی درون عاشق»، «رحم عاشق» و «خوشخویی عاشق». در انتها نیز حکایاتی از منش آشتیجویانه مولانا را ذکر کردند.
@mehrdad_rahmani4
✍ مهرداد رحمانی
🕯 سلسله نشستهای ماهانهٔ «صبح امید» فردا ششم اسفندماه، با سخنرانی آقای دکتر ایرج شهبازی با عنوان «مراقبت از رابطهٔ عاشقانه» به ایستگاه پایانی خود در سال ۱۴۰۳ میرسد و امید است که در سال آتی نیز با موضوعاتی تازه تداوم یابد.
💢 این امر بهانهای شد تا گزارش کوتاهی از این نشستهای ماهانه، که براساس مسئولیت اجتماعی مؤسسهٔ وزین «سپهر مهر» به رایگان برگزار شده را تقدیم نمایم.
در این نشستها، اساتید برجستهای به سخنرانی در باب «عشق» پرداخته و هر یک از زاویهای تخصصی، پرتوی بر این مفهوم سترگ افکندند. به علاوه، در هر نشست، سرکار خانم فریبا خادمی به خوانش ابیاتی از مثنوی شریف پرداخته و در انتها نیز برنامه به ساز و آوازِ هنرمندان چیرهدست این سرزمین سپرده میشد.
در ادامه گزارش مختصری از هر یک از نشستها ارائه شده است.
◻️ نشست اول: عشق نامشروط
سخنران: دکتر ایرج شهبازی
صوت نشست
ایشان در ابتدا به معرفی سه الگو در «روابط انسانی» پرداختند که شامل «الگوی سلطهجویانه»، «الگوی روابط عادلانه»، و «الگوی روابط شفقتورزانه» بود. سپس تصریح کردند که از این میان، الگوی شفقتورزانه، نقطهٔ اوج انسانیت و اخلاق است. ایشان در ادامه، با پرداختن به ویژگیهای عشق نامشروط از جمله بیشرطی، بیتوقّعی، بیغرضی، انتخابی بودن و... به شیوههای نیل به عشق نامشروط در قالب یک فرایند آگاهانه و عقلانی پرداختند. ایشان همچنین با برشمردن مصادیق عشق نامشروط نشان دادند که برای تحقّق این مهم، بینهایت راه هست. در انتها نیز به نقدها در خصوص عشق نامشروط پرداخته و به ایضاح مفهومی آن پرداختند.
◻️ نشست دوم: مَهرنَسْک؛ بحثی در تقابل مهر و عشق
سخنران: دکتر شروین وکیلی
صوت نشست
محور بحث ایشان، ارتباط مهرآمیز میان انسانها بود. ایشان توضیح دادند که مِهرنَسْک به معنای رسالهای در باب مهر است و تفاوت میان مهر و عشق را از منظر ادبیات کهن توضیح دادند. ایشان سپس به توضیح دستگاه «زروان» پرداخته و آن را در رابطهی دونفره و روابط اجتماعی و انواع الگوهای مهر تشریح کردند.
◻️ نشست سوم: مقولهبندی عشق
سخنران: استاد مصطفی ملکیان
صوت نشست
ایشان در ابتدا به محدودیت واژگانی زبان فارسی در باب معانی عشق پرداخته و آن را در زمرهی مفاهیم دارای اشتراک لفظی برشمردند. ایشان در ادامه به انواع متعدّد مقولهبندی عشق اشاره کرده و ترکیبی از مقولهبندی «پیتریم سوروکین» و «پیتر کریفت» را به عنوان مبنای سخنرانی خویش ذکر کردند. ایشان به هفت مقولهی اصلی و زیرمجموعههای آنها پرداختند که درنهایت منجر به ارائهی ۱۴ پدیدهٔ مختلف از عشق میگردد. از جملهی این مقولهها میتوان به عاطفهی غریضی، میل شوقانگیز، عشق رمانتیک، عشق آگاپهای و... اشاره کرد.
◻️ نشست چهارم: از عاشقی تا آشتی
سخنران: دکتر محمّدجواد اعتمادی
صوت نشست
ایشان با رجوع به میراث عرفانی نشان دادند که ادبیات عرفانی ایران، منشاء رحم و مدارا و عشق و آشتی است. در این متون، سیمای انسانِ عاشق، سیمایی صلحخو و آشتیجوست. ایشان با ذکر حکایاتی از ابوسعید ابوالخیر، ابوالحسن خرقانی، مولانا و... پیوند قرین میان عشق و آشتی را تبیین کردند.
در ادامه، ایشان پنج نکته از نسبت قرین آشتی و عشق برشمردند؛ از جمله «تجربهی وحدت نزد عاشق»، «درمانگری عشق»، «آبادی درون عاشق»، «رحم عاشق» و «خوشخویی عاشق». در انتها نیز حکایاتی از منش آشتیجویانه مولانا را ذکر کردند.
@mehrdad_rahmani4
06.02.202522:45
🕯 گفت پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورَد.
خود را در آب میدید و میرَمید.
او پنداشت که از دیگری میرَمد. نمیدانست که از خود میرَمد.
همهٔ اخلاق بَد؛ از ظلم و کین و حسَد و حِرص و بیرحمی و کِبر چون در تو است نمیرنجی.
چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی...
مولانا
فیه ما فیه
#چراغهای_دل (۸۲)
@mehrdad_rahmani4
خود را در آب میدید و میرَمید.
او پنداشت که از دیگری میرَمد. نمیدانست که از خود میرَمد.
همهٔ اخلاق بَد؛ از ظلم و کین و حسَد و حِرص و بیرحمی و کِبر چون در تو است نمیرنجی.
چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی...
مولانا
فیه ما فیه
#چراغهای_دل (۸۲)
@mehrdad_rahmani4
26.03.202518:42
🕯 ور تو مَحوی بیخطر در آب ران
قصههای مثنوی؛ نحوی و کشتیبان
مولانا در دفتر اول مثنوی، و در میانهٔ قصهٔ بلند «اعرابی و خلیفه»، حکایت کوتاه اما عمیق «نَحْوی و کشتیبان» را روایت کرده است.
قصهٔ مرد نحوی [متبحر در دستور زبان] که سخت به علم خویش مغرور است و از سر کِبر و خودپرستی، به کشتیبان طعنه میزند که چون به علم «نحو» آشنا نیستی، پس نیمِ عمرت بر فناست!
آن یکی نَحوی به کشتی دَر نِشست
رو به کشتیبانْ نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحوْ خواندی؟ گفتْ لا
گفتْ نیمِ عمرِ تو شد در فنا
اما در نظرگاه مولانا، همه چیز در حال تغیّر و تبدّل است و اوضاع به یک منوال نمیماند.
مدتی میگذرد و گردابی متلاطم پدیدار میشود. کشتی در شُرفِ در هم شکستن است که کشتیبان رو به نحوی کرده و میپرسد: آیا شنا کردن میدانی؟ پاسخ میدهد: نه.
و اینبار کشتیبان به او میگوید: حال که شنا کردن نمیدانی، بدان که کل عمرت بر فناست چرا که کشتی به زودی غرقهٔ این گردابها خواهد بود.
گفت: کلِ عُمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرقِ این گردابهاست
مولانا در نتیجهگیری داستان، دو مفهوم «محو» و «نحو» را در برابر هم قرار میدهد و میگوید:
محو می باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بی خطر در آب ران
آب دریا مُرده را بر سَر نهد
ور بود زنده زِ دریا کی رهد؟
فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف
در کم آمد یابی ای یارِ شگرف
چه بسا مراد مولانا از «نحو» و «محو» اشاره به «من دروغین» و «من راستین» در وجود آدمی باشد.
◻️ من دروغین یا «نحو» زاییدهٔ ذهن است و از غفلت و وهم تغذیه میکند؛ حال آنکه من راستین یا «محو» زاییدهٔ بیذهنی است و از آگاهی و حضور ارتزاق میکند.
◻️ «نحو» از راه افزودن و اندوختن فربه میشود؛ حال آنکه «محو» از راه زدودن و کاستن
◻️«نحو» میاندوزد اما ایمنی نمییابد؛ و «محو» میبازد و معدن ایمنی است.
◻️ «نحو» کژبین است و حقایق را وارونه میبیند؛ اما «محو» روشنبین است و حقایق را آنگونه که هستند درمییابد.
◻️ «نحو» در بند صفتها و رنگها وصورتهاست؛ حال آنکه «محو» بیصفت و بیرنگ است و بیصورت و آزاد.
◻️«نحو» خود را جدا و در فاصله با دیگران میفهمد، اما «محو» خود را در پیوستگی و وحدت با جهان تجربه میکند.
◻️«نحو» همه چیز را دارد و هیچ چیز از آن او نیست؛ اما «محو» هیچ ندارد و همه چیز از آن اوست.
◻️«نحو» سنگین است و منقبض و دردناک؛ و «محو» سبکبار است و منبسط و طربناک.
◻️ «نحو» در حسرت دیروز و در سودای فرداست؛ و «محو» مقیم گلستان لحظهٔ حال
◻️«نحو» در سودای قرار است و به بیقراری میرسد؛ و «محو» به درون بیقراری میپرد و از آسمان قرار سر بر میآورد.
از نظرگاه مولانا، نحوی و کشتیبان همزمان در وجود همهٔ ما هستند و سعادتمند آن کسی است که «محو» بودنش بر «نحو» بودنش محیط گردد.
ذهن از بزرگترین نعمتها و امکانهای آدمی است که لازمهٔ بقای او و جامعه است. مشکل از آنجا آغاز میشود که ساحت ذهن بر ساحت روح تسلط مییابد؛ تا آنجا که هویتی کاذب میآفریند و آن را باور میکند. اما قوای ذهنی قادر نیست باطن امور و حقایق معنوی عالم را دریابد، پس آدمی را مشوش میگرداند.
اهل معنویت گفتهاند که راه رهایی از تسلط ذهن، تابش آگاهی و قرار گرفتن در وضعیت حضور است. به تعبیر آنها سرمای «نحو» تاب حضور گرمابخش «محو» را ندارد و با تابش آفتاب بیداری و حضور، به آنی از میان خواهد رفت.
از نظر مولانا اما راه رهایی از بند ذهن، «عشق» است که طبیب همهٔ بیماریهای روان است که میگفت:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
در عین حال مولانا نیز راه عشق و «محو شدن» را نه افزودن علم و دانش و معلومات که صیقل زدن مداوم و زدودن غبار خودبینی از آئینهٔ دل میداند.
@mehrdad_rahmani4
قصههای مثنوی؛ نحوی و کشتیبان
مولانا در دفتر اول مثنوی، و در میانهٔ قصهٔ بلند «اعرابی و خلیفه»، حکایت کوتاه اما عمیق «نَحْوی و کشتیبان» را روایت کرده است.
قصهٔ مرد نحوی [متبحر در دستور زبان] که سخت به علم خویش مغرور است و از سر کِبر و خودپرستی، به کشتیبان طعنه میزند که چون به علم «نحو» آشنا نیستی، پس نیمِ عمرت بر فناست!
آن یکی نَحوی به کشتی دَر نِشست
رو به کشتیبانْ نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحوْ خواندی؟ گفتْ لا
گفتْ نیمِ عمرِ تو شد در فنا
اما در نظرگاه مولانا، همه چیز در حال تغیّر و تبدّل است و اوضاع به یک منوال نمیماند.
مدتی میگذرد و گردابی متلاطم پدیدار میشود. کشتی در شُرفِ در هم شکستن است که کشتیبان رو به نحوی کرده و میپرسد: آیا شنا کردن میدانی؟ پاسخ میدهد: نه.
و اینبار کشتیبان به او میگوید: حال که شنا کردن نمیدانی، بدان که کل عمرت بر فناست چرا که کشتی به زودی غرقهٔ این گردابها خواهد بود.
گفت: کلِ عُمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرقِ این گردابهاست
مولانا در نتیجهگیری داستان، دو مفهوم «محو» و «نحو» را در برابر هم قرار میدهد و میگوید:
محو می باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بی خطر در آب ران
آب دریا مُرده را بر سَر نهد
ور بود زنده زِ دریا کی رهد؟
فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف
در کم آمد یابی ای یارِ شگرف
چه بسا مراد مولانا از «نحو» و «محو» اشاره به «من دروغین» و «من راستین» در وجود آدمی باشد.
◻️ من دروغین یا «نحو» زاییدهٔ ذهن است و از غفلت و وهم تغذیه میکند؛ حال آنکه من راستین یا «محو» زاییدهٔ بیذهنی است و از آگاهی و حضور ارتزاق میکند.
◻️ «نحو» از راه افزودن و اندوختن فربه میشود؛ حال آنکه «محو» از راه زدودن و کاستن
◻️«نحو» میاندوزد اما ایمنی نمییابد؛ و «محو» میبازد و معدن ایمنی است.
◻️ «نحو» کژبین است و حقایق را وارونه میبیند؛ اما «محو» روشنبین است و حقایق را آنگونه که هستند درمییابد.
◻️ «نحو» در بند صفتها و رنگها وصورتهاست؛ حال آنکه «محو» بیصفت و بیرنگ است و بیصورت و آزاد.
◻️«نحو» خود را جدا و در فاصله با دیگران میفهمد، اما «محو» خود را در پیوستگی و وحدت با جهان تجربه میکند.
◻️«نحو» همه چیز را دارد و هیچ چیز از آن او نیست؛ اما «محو» هیچ ندارد و همه چیز از آن اوست.
◻️«نحو» سنگین است و منقبض و دردناک؛ و «محو» سبکبار است و منبسط و طربناک.
◻️ «نحو» در حسرت دیروز و در سودای فرداست؛ و «محو» مقیم گلستان لحظهٔ حال
◻️«نحو» در سودای قرار است و به بیقراری میرسد؛ و «محو» به درون بیقراری میپرد و از آسمان قرار سر بر میآورد.
از نظرگاه مولانا، نحوی و کشتیبان همزمان در وجود همهٔ ما هستند و سعادتمند آن کسی است که «محو» بودنش بر «نحو» بودنش محیط گردد.
ذهن از بزرگترین نعمتها و امکانهای آدمی است که لازمهٔ بقای او و جامعه است. مشکل از آنجا آغاز میشود که ساحت ذهن بر ساحت روح تسلط مییابد؛ تا آنجا که هویتی کاذب میآفریند و آن را باور میکند. اما قوای ذهنی قادر نیست باطن امور و حقایق معنوی عالم را دریابد، پس آدمی را مشوش میگرداند.
اهل معنویت گفتهاند که راه رهایی از تسلط ذهن، تابش آگاهی و قرار گرفتن در وضعیت حضور است. به تعبیر آنها سرمای «نحو» تاب حضور گرمابخش «محو» را ندارد و با تابش آفتاب بیداری و حضور، به آنی از میان خواهد رفت.
از نظر مولانا اما راه رهایی از بند ذهن، «عشق» است که طبیب همهٔ بیماریهای روان است که میگفت:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
در عین حال مولانا نیز راه عشق و «محو شدن» را نه افزودن علم و دانش و معلومات که صیقل زدن مداوم و زدودن غبار خودبینی از آئینهٔ دل میداند.
@mehrdad_rahmani4


25.02.202511:33
اطلاعرسانی درمورد درسگفتارهای نیایش
یه مناسبت ماه رمضان، چهار درسگفتار درمورد نیایش از نگاه مولانا برگزار میکنیم. مخاطبان اصلی این دوره، ایرانیان مقیم آمریکا و کانادا هستند؛ به همین سبب این برنامه در روزهای سهشنبه، ساعت هفت صبح، به وقت ایران برگزار میشود. برای ثبت نام لطفا به آیدی تلگرام خانم آرزو حنیفی @ArezooHanifi پیام بدهید و برای اطلاعات بیشتر به اطلاعی نگاه کنید.
ایرج شهبازی
هفتم اسفندماه ۱۴۰۳
@irajshahbazi
(البته امکان شرکت در دوره برای همگان وجود دارد و محدود به ایرانیان مقیم امریکا و کانادا نیست)
یه مناسبت ماه رمضان، چهار درسگفتار درمورد نیایش از نگاه مولانا برگزار میکنیم. مخاطبان اصلی این دوره، ایرانیان مقیم آمریکا و کانادا هستند؛ به همین سبب این برنامه در روزهای سهشنبه، ساعت هفت صبح، به وقت ایران برگزار میشود. برای ثبت نام لطفا به آیدی تلگرام خانم آرزو حنیفی @ArezooHanifi پیام بدهید و برای اطلاعات بیشتر به اطلاعی نگاه کنید.
ایرج شهبازی
هفتم اسفندماه ۱۴۰۳
@irajshahbazi
(البته امکان شرکت در دوره برای همگان وجود دارد و محدود به ایرانیان مقیم امریکا و کانادا نیست)
17.02.202519:22
🕯 همهٔ رنجها از آن خیزد که چیزی خواهی و آن مُیسّر نشود.
چون نخواهی، رنج نماند.
آدمیان چند دستهاند.
و ایشان را درین طریق مراتب است.
بعضی به جهد و سعی به جایی رسند که آنچه در اندرون و اندیشه خواهند، به فعل نیاورند. این مقدورِ بشرست،
امّا اینکه در اندرون، دغدغهٔ خواست و تمنّایی نیاید، آن مقدورِ آدمی نیست.
و آن را جز جذبهٔ حق، از او نَبَرد.
«مولانا، فیه ما فیه»
#چراغهای_دل (۸۳)
@mehrdad_rahmani4
چون نخواهی، رنج نماند.
آدمیان چند دستهاند.
و ایشان را درین طریق مراتب است.
بعضی به جهد و سعی به جایی رسند که آنچه در اندرون و اندیشه خواهند، به فعل نیاورند. این مقدورِ بشرست،
امّا اینکه در اندرون، دغدغهٔ خواست و تمنّایی نیاید، آن مقدورِ آدمی نیست.
و آن را جز جذبهٔ حق، از او نَبَرد.
«مولانا، فیه ما فیه»
#چراغهای_دل (۸۳)
@mehrdad_rahmani4
04.02.202515:24
🕯گفتم چو خواهی رنجِ من، آن رنجْ باشد گنجِ من
رنج به مثابهی گنج از منظر مولانا
✍ مهرداد رحمانی
عالَم هستی برای مولانا سراسر کرم و لطف و رحمت است. از نظر او، همهی آثار خداوند سرچشمه در عشق دارد؛ نه فقط نعمتهایش.
رحمت اندَر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فرو مای ای پسر
«مثنوی، دفتر دوم»
در تجربهی او، هدف از خلقت نه سود؛ بلکه جود خداوند بر مخلوقاتش بوده است. مولانا شأن خدا را اجلّ از آن میداند که به مخلوقاتش آسیبی برساند یا از آنان چیزی بستاند.
گفت پیغمبر که حق فرموده است
قصدِ من از خَلقْ احسان بوده است
آفریدم تا زِ من سودی کنند
تا زِ شهدم دستْآلودی کنند
نه برای آنکه تا سودی کنم
وز برهنه من قَبایی بَر کنم
«مثنوی، دفتر دوم»
من نکردم اَمر تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
«مثنوی، دفتر دوم»
همین است که نزد مولانا، تجربههای دردناک و رنجآلود زندگی نیز وجهی از لطف و رحمت الهیاند. تا آنجا که مولانا رنج را گنج مییابد و ارجی برابرِ آب حیات بر او مینهد.
رنجْ گنج آمد که رحمتها دروست
مغز تازه شد چو بِخْراشید پوست
ای برادرْ موضعِ تاریک و سرد
صبر کردنْ بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جامِ مستی است
کان بلندیها همه در پَستی است
«مثنوی، دفتر دوم»
شاید بتوان وجهِ منوّر و گرمابخش رنج را در دو خاصیت برشمرد، که با دو گونه رنجهای گریزپذیر و گریزناپذیر تناظر دارد.
◻️خاصیت رهاییبخشی
برخی از رنجها حاصل انتخابها و رفتارهای ناصحیح آدمیاند. اینگونه رنجها و اضطرارها بر او پدیدار میشوند تا ضمن گوشزد و تنبُّه، چونان ریسمانی او را از چاه خطای خویش نجات دهند.
گویی هدف رنج در این موقعیتها، بازیابی آدمی است تا قادر باشد خطای خویش را اصلاح نماید. مولانا در غزلی میگوید پشیمانی و ترس آدمی پس از خطا، نشانهی مبارکی است، گویی خدا از این طریق او را نجات میدهد.
از بَد پشیمان میشوی الله گویان میشوی
آن دَم تو را او میکِشد تا وارهاند مر تو را
از جُرم ترسان میشوی از چاره پُرسان میشوی
آن دَم تو ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟
«دیوان شمس، غزل ۳»
◻️خاصیت آگاهیبخشی
گاهی گریزی از برخی رنجها نیست. آدمی ناخواسته به آنها مبتلا میشود. چنین رنجهایی ناشی از انتخابها یا خطای آدمی نیست، و گویی همهی ٔ آدمیان بیش و کم آنها را خواهند چشید.
در چنین موقعیتهایی، رنج به آدمی یادآوری میکند که هیچ چیزی در این جهان ثبات ندارد و نخواهد پایید. این خاصیتِ بینشبخشِ رنج است که چشم آدمی را به وابستگیهایش میگشاید.
مولانا آدمیان را بشارت میدهد که از رنجها مگریزید و مهراسید، که در رنجها همواره راهی هست به سوی دوست.
مگْریز ز رنجِ ما که هر جا
رنجیست رهی بوَد دوا را
«دیوان شمس، غزل ۱۲۳»
غصه و ترس و بلا هست کمندِ خدا
گوشْ کشان آردت رنجْ به درگاه جود
«دیوان شمس، غرل ۸۸۷»
با این حال، چشمی این حقیقت را در مییابد که به نور عشق خو کرده باشد و از مرحلهی خفاشی رسته باشد. از همین روست که مولانا آدمی را بر همّت کردن به نورجویی و نورخویی ترغیب میکند.
چشم را در روشنایی خوی کن
گر نه خفاشی نظر آن سوی کن
«مثنوی، دفتر دوم»
اصلِ حرف مولانا شاید آن است که اگر جهان را حاصل لطف خداوند تجربه کنیم، آنگاه نگاه ما به اتفاقها دگرگون خواهد شد و در هر کدام، چه گوارا چه دردناک، پرتو مهرِ دوست را باز خواهیم یافت.
ور درد و رنج داری در من نظر کن از وِی
کان تیرِ رنجْ نَجْهد الّا که از کمانم
ور رنجْ گشت راحتْ در من نگر همان دَم
میبین که آن نشانهست از لطفِ بینشانم
«دیوان شمس، غزل ۱۶۹۹»
@mehrdad_rahmani4
رنج به مثابهی گنج از منظر مولانا
✍ مهرداد رحمانی
عالَم هستی برای مولانا سراسر کرم و لطف و رحمت است. از نظر او، همهی آثار خداوند سرچشمه در عشق دارد؛ نه فقط نعمتهایش.
رحمت اندَر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فرو مای ای پسر
«مثنوی، دفتر دوم»
در تجربهی او، هدف از خلقت نه سود؛ بلکه جود خداوند بر مخلوقاتش بوده است. مولانا شأن خدا را اجلّ از آن میداند که به مخلوقاتش آسیبی برساند یا از آنان چیزی بستاند.
گفت پیغمبر که حق فرموده است
قصدِ من از خَلقْ احسان بوده است
آفریدم تا زِ من سودی کنند
تا زِ شهدم دستْآلودی کنند
نه برای آنکه تا سودی کنم
وز برهنه من قَبایی بَر کنم
«مثنوی، دفتر دوم»
من نکردم اَمر تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
«مثنوی، دفتر دوم»
همین است که نزد مولانا، تجربههای دردناک و رنجآلود زندگی نیز وجهی از لطف و رحمت الهیاند. تا آنجا که مولانا رنج را گنج مییابد و ارجی برابرِ آب حیات بر او مینهد.
رنجْ گنج آمد که رحمتها دروست
مغز تازه شد چو بِخْراشید پوست
ای برادرْ موضعِ تاریک و سرد
صبر کردنْ بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جامِ مستی است
کان بلندیها همه در پَستی است
«مثنوی، دفتر دوم»
شاید بتوان وجهِ منوّر و گرمابخش رنج را در دو خاصیت برشمرد، که با دو گونه رنجهای گریزپذیر و گریزناپذیر تناظر دارد.
◻️خاصیت رهاییبخشی
برخی از رنجها حاصل انتخابها و رفتارهای ناصحیح آدمیاند. اینگونه رنجها و اضطرارها بر او پدیدار میشوند تا ضمن گوشزد و تنبُّه، چونان ریسمانی او را از چاه خطای خویش نجات دهند.
گویی هدف رنج در این موقعیتها، بازیابی آدمی است تا قادر باشد خطای خویش را اصلاح نماید. مولانا در غزلی میگوید پشیمانی و ترس آدمی پس از خطا، نشانهی مبارکی است، گویی خدا از این طریق او را نجات میدهد.
از بَد پشیمان میشوی الله گویان میشوی
آن دَم تو را او میکِشد تا وارهاند مر تو را
از جُرم ترسان میشوی از چاره پُرسان میشوی
آن دَم تو ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟
«دیوان شمس، غزل ۳»
◻️خاصیت آگاهیبخشی
گاهی گریزی از برخی رنجها نیست. آدمی ناخواسته به آنها مبتلا میشود. چنین رنجهایی ناشی از انتخابها یا خطای آدمی نیست، و گویی همهی ٔ آدمیان بیش و کم آنها را خواهند چشید.
در چنین موقعیتهایی، رنج به آدمی یادآوری میکند که هیچ چیزی در این جهان ثبات ندارد و نخواهد پایید. این خاصیتِ بینشبخشِ رنج است که چشم آدمی را به وابستگیهایش میگشاید.
مولانا آدمیان را بشارت میدهد که از رنجها مگریزید و مهراسید، که در رنجها همواره راهی هست به سوی دوست.
مگْریز ز رنجِ ما که هر جا
رنجیست رهی بوَد دوا را
«دیوان شمس، غزل ۱۲۳»
غصه و ترس و بلا هست کمندِ خدا
گوشْ کشان آردت رنجْ به درگاه جود
«دیوان شمس، غرل ۸۸۷»
با این حال، چشمی این حقیقت را در مییابد که به نور عشق خو کرده باشد و از مرحلهی خفاشی رسته باشد. از همین روست که مولانا آدمی را بر همّت کردن به نورجویی و نورخویی ترغیب میکند.
چشم را در روشنایی خوی کن
گر نه خفاشی نظر آن سوی کن
«مثنوی، دفتر دوم»
اصلِ حرف مولانا شاید آن است که اگر جهان را حاصل لطف خداوند تجربه کنیم، آنگاه نگاه ما به اتفاقها دگرگون خواهد شد و در هر کدام، چه گوارا چه دردناک، پرتو مهرِ دوست را باز خواهیم یافت.
ور درد و رنج داری در من نظر کن از وِی
کان تیرِ رنجْ نَجْهد الّا که از کمانم
ور رنجْ گشت راحتْ در من نگر همان دَم
میبین که آن نشانهست از لطفِ بینشانم
«دیوان شمس، غزل ۱۶۹۹»
@mehrdad_rahmani4
Паказана 1 - 17 з 17
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.