✧.*૯Բ૯⋆.ೃ࿔*:・
برخلاف ان غریبه که هیچ از مصر و خدایانش نمیدانست ذهن ست هنوز درگیر مارها بود. سرش را به سمت مرد چرخاند و به ارامی ادامه داد.
-باهاشچیکار کردن؟
-هیچی، با همون مارها بردنش انداختنش یه گوشه.
-میتونی اونو به معبد ایسیس برگردونی؟
چشمان مرد ناگهان گرد شدند و به اطراف نگاه کوتاهی از سر بیچارگی کرد.
-چی میگی؟ به اون مارها دست بزنم؟
-مطمئنم اگه نخوای بهش اسیب بزنی اون مارها باهات کاری ندارن.
غریبه دستانش را درهوا تکانی داد و درحالی که به چهره میرساند که چقدر از این کار چندشش میشود شانه هایش را جمع کرد.
-نه عق. من به اوندست نمیزنم!
اخم های ست درهم شد و کلاه قلابی اش را محکم به سر مرد کوبید.
-ینی چی! از دستوراتم سرپیچی میکنی حیف نون؟
➴ #WFF #Spoiler
➴ #Seth
✧⋄⋆⋅⋆⋄ @avapaintt ⋄⋆⋅⋆⋄✧