امیدت بیهوده است. به یاد میآورم که میگفتی روز میشه این شب، باز میشه این در. اشتباه میکردی، جفتمان اشتباه میکردیم، حتی من که در عین مخالفت سر را به نشانهی تائید تکان میدادم. عزیزم! برخی درها برای باز شدن ساخته نشدهاند. بعضی درها کلیدی ندارند، کلیدشان گم شده است؛ کنار باغچه، در آن گلدان یا زیر پادری. رهگذری آمد کلید را برداشت و رفت. حتی به آن خانه راه نیافت که بگویی در باز میشود. در بسته میماند، خورشید طلوع نمیکند و ما بیخیال امیدهایمان میشویم، بیخیال یکدیگر.