09.05.202523:36
راست میگه:)))))
06.05.202522:42
ریشه در ژرفای اقیانوس دارد شاید...
برای بامداد چهارشنبه،
و برای فرار از هجوم افکار.
قربان صداتون آقا🫀
@gongishkak
03.05.202519:57
بله دوستان. حق با داستایفسکی است؛ گرچه ما گاهی از یاد میبریم:
«هیچ چیز غیر قابل تحمّلتر از این نیست که وقتی بخت از آدم برمیگردد، دوستان همه جمع شوند و به او بگویند که کارهایش احمقانه بوده.»
#داستایفسکی
«هیچ چیز غیر قابل تحمّلتر از این نیست که وقتی بخت از آدم برمیگردد، دوستان همه جمع شوند و به او بگویند که کارهایش احمقانه بوده.»
#داستایفسکی
13.04.202521:42
بهار دلکش.
علیرضا قربانی، با تارِ داریوش طلایی.
#موسیقی_شبانه
علیرضا قربانی، با تارِ داریوش طلایی.
#موسیقی_شبانه
24.03.202522:16
نامههای کوتاه شبانه.
«سلام.
میگویند باران و آفتاب، یکجا جمع نمیشوند. جمعِ اضداد است.
بگذار بگویند. ما را با دنیای کسالتبارِ اینان چه کار؟ شاعران از عهدهاش برمیآیند:
تنت، حرارتِ خورشید و بوی باران داشت!»
#نامهها
#نادر_نادرپور
«سلام.
میگویند باران و آفتاب، یکجا جمع نمیشوند. جمعِ اضداد است.
بگذار بگویند. ما را با دنیای کسالتبارِ اینان چه کار؟ شاعران از عهدهاش برمیآیند:
تنت، حرارتِ خورشید و بوی باران داشت!»
#نامهها
#نادر_نادرپور
21.03.202513:21
پایان ترم هشتم.
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار باز آید..
#حافظ
با یاری خداوند، در هشت ترم، ۱۵۰ غزل از خواجهٔ شیراز را با هم خواندیم.
دوستانی که علاقه داشتند در این دوره شرکت کنند امّا شرایط حضور در دورهٔ آنلاین را نداشتند، میتوانند فایل صوتی جلسات را دریافت کنند.
هزینهٔ ثبت نام، تنها تا پایان تعطیلات نوروز، همان شهریهٔ سال گذشته است.
@Amir_ehsan_kamyab
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار باز آید..
#حافظ
با یاری خداوند، در هشت ترم، ۱۵۰ غزل از خواجهٔ شیراز را با هم خواندیم.
دوستانی که علاقه داشتند در این دوره شرکت کنند امّا شرایط حضور در دورهٔ آنلاین را نداشتند، میتوانند فایل صوتی جلسات را دریافت کنند.
هزینهٔ ثبت نام، تنها تا پایان تعطیلات نوروز، همان شهریهٔ سال گذشته است.
@Amir_ehsan_kamyab
09.05.202521:52
#موسیقی_شبانه
05.05.202519:17
#موسیقی_شبانه
02.05.202521:37
#موسیقی_شبانه
11.04.202517:28
برگی از یادداشتهای مسکوب:
«این روزها غزاله کجخلق است. بهانه میگیرد و نحسی میکند. هم از ناخوشیِ گیتا و هم به علّت بیکار ماندن در خانه. پریروز، به زحمت و با کشمکش از تلویزیون جدایش کردم و بردم برای درس پیانو. در راه گریه میکرد و میگفت:
پدر تو خیلی شانس داری. گفتم چرا؟
- برای اینکه من تو گوشت نمیزنم.
- چطور؟
- خب من نمیزنم. بچههای دیگه اگه از پای تلویزیون بلندشون کنن میزنن تو گوش پدرشون.
خندهام گرفته بود...
امّا در برگشت از درس، نطق غزاله در راه:
- پدر تو کارِ خوب که نداری.
منظورش این بود که پول زیاد در نمیآوری. توضیح داده شد که کارِ خوب، الزاماً، با پول بیشتر همراه نیست. قبول کرد و گفت: خب، اونو ول کن. تو پول زیاد که نداری.
- آره
- هرچی من میخوام که برام نمیخری. مثلا Maison de Barbie و اسباببازیهای دیگه.
- آخه دیگه چقدر اسباببازی و...
- نه نمیخوام، مَثَل میگم.
- خب، مقصود؟
- استخر که نمیتونم برم. مادر میگه کثیفه، هوا سرده، اینه، اونه... مسافرت که نتونستیم بریم. تو که ماشین هم نداری.
- خب؟
- خب من همهش تو خونهام، حوصلهام سر میره، تلویزیون تماشا میکنم. مادر کار داره، تو میری دفتر. وقتی هم که خونه هستی فلسفه داری! (تکرار حرف گیتا) میری فلسفهتو ورمیداری. یا اینکه کتاب میخونی، هی میخونی، هی میخونی. من چقدر بخونم. خب تلویزیون نگاه میکنم، عادت میکنم. بعد میگین چرا عادت کردی.
روی هم رفته تصدیق کردم که حق با اوست، ولی باید اندازه نگه دارد. وگرنه هم مریض میشود و هم خرف.»
نمیدانم آن بزرگ، اگر امروز زنده بود، در باب اندازه نگه داشتن با این کمترین همداستان بود یا نه، که استفادهٔ بیش از حد از دنیای مجازی هم، به راستی، آدمی را خرفت میکند.
#شاهرخ_مسکوب
«این روزها غزاله کجخلق است. بهانه میگیرد و نحسی میکند. هم از ناخوشیِ گیتا و هم به علّت بیکار ماندن در خانه. پریروز، به زحمت و با کشمکش از تلویزیون جدایش کردم و بردم برای درس پیانو. در راه گریه میکرد و میگفت:
پدر تو خیلی شانس داری. گفتم چرا؟
- برای اینکه من تو گوشت نمیزنم.
- چطور؟
- خب من نمیزنم. بچههای دیگه اگه از پای تلویزیون بلندشون کنن میزنن تو گوش پدرشون.
خندهام گرفته بود...
امّا در برگشت از درس، نطق غزاله در راه:
- پدر تو کارِ خوب که نداری.
منظورش این بود که پول زیاد در نمیآوری. توضیح داده شد که کارِ خوب، الزاماً، با پول بیشتر همراه نیست. قبول کرد و گفت: خب، اونو ول کن. تو پول زیاد که نداری.
- آره
- هرچی من میخوام که برام نمیخری. مثلا Maison de Barbie و اسباببازیهای دیگه.
- آخه دیگه چقدر اسباببازی و...
- نه نمیخوام، مَثَل میگم.
- خب، مقصود؟
- استخر که نمیتونم برم. مادر میگه کثیفه، هوا سرده، اینه، اونه... مسافرت که نتونستیم بریم. تو که ماشین هم نداری.
- خب؟
- خب من همهش تو خونهام، حوصلهام سر میره، تلویزیون تماشا میکنم. مادر کار داره، تو میری دفتر. وقتی هم که خونه هستی فلسفه داری! (تکرار حرف گیتا) میری فلسفهتو ورمیداری. یا اینکه کتاب میخونی، هی میخونی، هی میخونی. من چقدر بخونم. خب تلویزیون نگاه میکنم، عادت میکنم. بعد میگین چرا عادت کردی.
روی هم رفته تصدیق کردم که حق با اوست، ولی باید اندازه نگه دارد. وگرنه هم مریض میشود و هم خرف.»
نمیدانم آن بزرگ، اگر امروز زنده بود، در باب اندازه نگه داشتن با این کمترین همداستان بود یا نه، که استفادهٔ بیش از حد از دنیای مجازی هم، به راستی، آدمی را خرفت میکند.
#شاهرخ_مسکوب
23.03.202501:22
ساقی به گردش آور، جامِ جهاننما را
مطرب ترانهخوان کن، سازِ طربفزا را..
#موسیقی_شبانه
#افتخاری
مطرب ترانهخوان کن، سازِ طربفزا را..
#موسیقی_شبانه
#افتخاری
20.03.202510:54
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا!
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا!
09.05.202521:51
بله دوستان. آدم با خواندن بعضی بیتها، با خودش میگوید: «برای امروز بس است. بیش از این نمیتوانم.»
«ملالِ دوریات ای پَرکشیده از دلِ من!
به من طریقهٔ تنها گریستن آموخت..»
#نادر_نادرپور
«ملالِ دوریات ای پَرکشیده از دلِ من!
به من طریقهٔ تنها گریستن آموخت..»
#نادر_نادرپور
05.05.202518:11
راست میگوید حزین: «دل چو با خویش نباشد، چه گلستان چه قفس.» اصل، قرارِ دل است.
«دل چو با خویش نباشد، چه گلستان چه قفس
بوستان پیشِ من و کنجِ غمآباد یکیست.»
#حزین_لاهیجی
«دل چو با خویش نباشد، چه گلستان چه قفس
بوستان پیشِ من و کنجِ غمآباد یکیست.»
#حزین_لاهیجی
02.05.202520:05
«دَه شیشه زهر، در رگ و پی میکند مرا
هر جامِ می که با دگری نوش میکنی..»
اوحدی میگوید.
#اوحدی
هر جامِ می که با دگری نوش میکنی..»
اوحدی میگوید.
#اوحدی
11.04.202500:23
شاهین نجفی چرا همچین کرد؟ بابا ما با این آهنگه خاطره داشتیم: اگه فردایی باشه من با تو میسازم🚶🏻♂
22.03.202519:40
میدانم. رسم نیست که در این کانال متنهای بلند بخوانیم. مورد پسند شما نیست. زندگیِ پرشتابِ این روزگار هم مجالی به آن نمیدهد.
امّا حالا که نوروز است و کاری نداریم. گِرد نشستهایم و از هوای بهار لذّت میبریم. بد نیست این یادداشت زیبای مسکوب را با هم بخوانیم. ببینید یک رویدادِ سادهٔ روزانه را، چقدر شیوا و دلانگیز بیان میکند. پاریس، ۱۹۹۴:
«دیروز رفتم کافه Rostand خوشگذرانیِ آخر هفته که یک کمی چیز بخوانم یا بنویسم. نشد. دختر و پسری ششدانگِ حواسم را جلب کردند. یک میز آنطرفتر نشسته بودند.
دختر هفده-هجدهساله، گندمگون، موهای صاف و پُرپشت و روشن، خوشگل. پسر هم بیستساله با موهای مشکی و چشم آبی، حسابی خوشقیافه.
روبهروی هم نشسته بودند. دختر بیشتر میخندید، پسر کمتر. خجالتی به نظر میآمد. آدامس میجوید و بیفایده سعی میکرد حالتی جدّی داشته باشد.
ظاهراً خودم را به خواندن مشغول کرده بودم ولی زیرچشمی دستها را میپاییدم که خیلی دیدنی بود. روی میز. دستهای دختر همیشه روی میز است و کمابیش در حرکت، نزدیک دستهای پسر. یک تکانِ کوچک کافی است تا همدیگر را بگیرند. ولی پسر دستهایش را میدزدد. جلو میآورد، روی میز میگذارد، بعد زیر چانه، پشت سر و کشاله میرود. با پایهٔ چراغِ کنارِ میز، با خودکار بازی میکند. آدامس میجود، پشت گردنش را میخاراند. پنجهها را کنار میز میسُراند. به فنجان قهوه ور میرود.
نگاه دختر گرم و خواهنده است، نگاه مهربان و منتظر. با پاکت سیگارش بازی میکند. پسر آن را میگیرد. هرچه دختر میخندد، پسر خمیازه میکشد. از خستگی نیست، از بلاتکلیفی است. از حرفهای به زباننیامده است و از احساسِ خشکیده در دست.
انگار پسره دارد تکانی میخورد. خمیازهها تمام شد. هردو میخندند و کمی رنگ میاندازند. سرخ میشوند. مخصوصاً دختر که نوارِ باریکِ سبزی به دورِ مچِ دستِ چپ بسته، کنارِ بندِ ساعت.
پسرهٔ بیبخار، عوضِ آنکه نوار و، اقلّاً به بهانهٔ آن، دست دختر را بگیرد، دستش را برد پشت سر. دارد به پشت گوشش ور میرود. دختر، بیخودی و از ناچاری، حرف میزند و هی دست چپ را جلو میدهد. ولی پسر وانمود میکند که نمیبیند.
حوصلهام سر رفت. نه خودش کارش را کرد و نه گذاشت ما کارمان را بکنیم. پسرهٔ نالایق!»
#شاهرخ_مسکوب
امّا حالا که نوروز است و کاری نداریم. گِرد نشستهایم و از هوای بهار لذّت میبریم. بد نیست این یادداشت زیبای مسکوب را با هم بخوانیم. ببینید یک رویدادِ سادهٔ روزانه را، چقدر شیوا و دلانگیز بیان میکند. پاریس، ۱۹۹۴:
«دیروز رفتم کافه Rostand خوشگذرانیِ آخر هفته که یک کمی چیز بخوانم یا بنویسم. نشد. دختر و پسری ششدانگِ حواسم را جلب کردند. یک میز آنطرفتر نشسته بودند.
دختر هفده-هجدهساله، گندمگون، موهای صاف و پُرپشت و روشن، خوشگل. پسر هم بیستساله با موهای مشکی و چشم آبی، حسابی خوشقیافه.
روبهروی هم نشسته بودند. دختر بیشتر میخندید، پسر کمتر. خجالتی به نظر میآمد. آدامس میجوید و بیفایده سعی میکرد حالتی جدّی داشته باشد.
ظاهراً خودم را به خواندن مشغول کرده بودم ولی زیرچشمی دستها را میپاییدم که خیلی دیدنی بود. روی میز. دستهای دختر همیشه روی میز است و کمابیش در حرکت، نزدیک دستهای پسر. یک تکانِ کوچک کافی است تا همدیگر را بگیرند. ولی پسر دستهایش را میدزدد. جلو میآورد، روی میز میگذارد، بعد زیر چانه، پشت سر و کشاله میرود. با پایهٔ چراغِ کنارِ میز، با خودکار بازی میکند. آدامس میجود، پشت گردنش را میخاراند. پنجهها را کنار میز میسُراند. به فنجان قهوه ور میرود.
نگاه دختر گرم و خواهنده است، نگاه مهربان و منتظر. با پاکت سیگارش بازی میکند. پسر آن را میگیرد. هرچه دختر میخندد، پسر خمیازه میکشد. از خستگی نیست، از بلاتکلیفی است. از حرفهای به زباننیامده است و از احساسِ خشکیده در دست.
انگار پسره دارد تکانی میخورد. خمیازهها تمام شد. هردو میخندند و کمی رنگ میاندازند. سرخ میشوند. مخصوصاً دختر که نوارِ باریکِ سبزی به دورِ مچِ دستِ چپ بسته، کنارِ بندِ ساعت.
پسرهٔ بیبخار، عوضِ آنکه نوار و، اقلّاً به بهانهٔ آن، دست دختر را بگیرد، دستش را برد پشت سر. دارد به پشت گوشش ور میرود. دختر، بیخودی و از ناچاری، حرف میزند و هی دست چپ را جلو میدهد. ولی پسر وانمود میکند که نمیبیند.
حوصلهام سر رفت. نه خودش کارش را کرد و نه گذاشت ما کارمان را بکنیم. پسرهٔ نالایق!»
#شاهرخ_مسکوب
20.03.202508:06
بیایید دوستان. بیایید حالا که نوروزِ ما نیز، چون نوروزِ منوچهری، ابری و بارانی است، این بیت او را با هم، و برای هم، بخوانیم:
«رعدْ تبیرهزن است، برقْ کمندافکن است
وقتِ طرب کردن است، می خور، کِت نوش باد!»
#منوچهری
«رعدْ تبیرهزن است، برقْ کمندافکن است
وقتِ طرب کردن است، می خور، کِت نوش باد!»
#منوچهری
07.05.202518:23
رضاخان پس از نخستوزیری، خیال براندازی قاجار را در سر داشت. استاد موحّد برآنند که نزدیکترین شکل حکومت که برای او قابل فهم بود، الگوی حکومت مصطفی کمال در ترکیه بود. ایشان مینویسند:
«جمهوریّت مُدِ مقبولِ زمان بود. آمریکا و فرانسه، دو کشوری که برای روشنفکران ایران بیشترین جذابیت را داشتند، جمهوری بودند. روسیه و ترکیه هم در مجاورت ایران، مُدِ زمان را پذیرا گشته بودند.»
در آخرین روز سال ۱۳۰۲، عدّهای از جمهوریخواهان ایران، طرح تغییر رژیم را به قیدِ فوریت، به مجلس میدهند:
«امّا حرکت جمهوریخواهی با مخالفت شدید روحانیان و اهل بازار مواجه گردید.»
کار به جایی میرسد که رضاخان در ۶ فروردین راهی قم میشود و پس از دیدار با مراجع تقلید، در بازگشت به تهران، در بیانیهای به تاریخ ۱۲ فروردین میگوید:
«چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توصیه نماییم عنوان جمهوری را موقوف سازند.»
کمتر از دو سال بعد، در ۲۰ آبان ۱۳۰۴، لورِین (وزیر مختار بریتانیا در ایران) در گزارشی محرمانه مینویسد:
«مخالفت روحانیون با نهضت جمهوری جنبهٔ بنیادی و اساسی دارد، چون هرگونه تغییرِ مهم، ضرورتاً به از دست رفتنِ نفوذِ روحانیون خواهد انجامید.
تودههای مردم هنوز ناآگاهاند و مستعدّ تحریکاتِ تعصّبآلود و به سادگی تحتِ تأثیرِ روحانیون قرار خواهند گرفت.»
#از_حکایات
#خواب_آشفته_نفت
«جمهوریّت مُدِ مقبولِ زمان بود. آمریکا و فرانسه، دو کشوری که برای روشنفکران ایران بیشترین جذابیت را داشتند، جمهوری بودند. روسیه و ترکیه هم در مجاورت ایران، مُدِ زمان را پذیرا گشته بودند.»
در آخرین روز سال ۱۳۰۲، عدّهای از جمهوریخواهان ایران، طرح تغییر رژیم را به قیدِ فوریت، به مجلس میدهند:
«امّا حرکت جمهوریخواهی با مخالفت شدید روحانیان و اهل بازار مواجه گردید.»
کار به جایی میرسد که رضاخان در ۶ فروردین راهی قم میشود و پس از دیدار با مراجع تقلید، در بازگشت به تهران، در بیانیهای به تاریخ ۱۲ فروردین میگوید:
«چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توصیه نماییم عنوان جمهوری را موقوف سازند.»
کمتر از دو سال بعد، در ۲۰ آبان ۱۳۰۴، لورِین (وزیر مختار بریتانیا در ایران) در گزارشی محرمانه مینویسد:
«مخالفت روحانیون با نهضت جمهوری جنبهٔ بنیادی و اساسی دارد، چون هرگونه تغییرِ مهم، ضرورتاً به از دست رفتنِ نفوذِ روحانیون خواهد انجامید.
تودههای مردم هنوز ناآگاهاند و مستعدّ تحریکاتِ تعصّبآلود و به سادگی تحتِ تأثیرِ روحانیون قرار خواهند گرفت.»
#از_حکایات
#خواب_آشفته_نفت
04.05.202522:06
#موسیقی_شبانه
15.04.202520:51
چه میشود کرد. آدم دغلکار و حقّهباز، در هر عصری بوده است.
در گذشته نیز، برخی مُشک را با جگرِ سوخته در هم کرده و به جای مُشکِ اصل، به خلایق قالب میکردند. به این مشکِ تقلّبی هم «ناک» میگفتند.
حالا صائب، خطاب به دلدار، میگوید روا نیست که بر گیسوی خوشبوی تو غالیه بسایند. (غالیه از عطریاتِ مرکّب بوده است که زنان برای آرایش گیسو و عطرآگین کردن آن به کار میبردند):
«ساختن غالیهآلود سرِ زلفِ تو را
مُشک را با جگرِ سوخته آمیختن است!»
#صائب
در گذشته نیز، برخی مُشک را با جگرِ سوخته در هم کرده و به جای مُشکِ اصل، به خلایق قالب میکردند. به این مشکِ تقلّبی هم «ناک» میگفتند.
حالا صائب، خطاب به دلدار، میگوید روا نیست که بر گیسوی خوشبوی تو غالیه بسایند. (غالیه از عطریاتِ مرکّب بوده است که زنان برای آرایش گیسو و عطرآگین کردن آن به کار میبردند):
«ساختن غالیهآلود سرِ زلفِ تو را
مُشک را با جگرِ سوخته آمیختن است!»
#صائب
09.04.202518:27
عادتِ بادهنوشان چنین بوده است (و ظاهراً هنوز هم مرسوم است) که خمارِ شرابِ دوشین را، به درکشیدنِ پیالهای در بامداد، میشکستند. به این شرابِ سحرگاهی، «صَبوحی» میگفتند.
منوچهری میگوید (رطل: پیالهٔ بزرگ):
«مِیزدگانیم ما، در دلِ ما غم بُوَد
چارهٔ ما بامداد، رطلِ دمادم بُوَد
راحتِ کژدمزده، کُشتهٔ کژدم بُوَد
مِیزده را هم به می، دارو و مرهم بُوَد»
#منوچهری
منوچهری میگوید (رطل: پیالهٔ بزرگ):
«مِیزدگانیم ما، در دلِ ما غم بُوَد
چارهٔ ما بامداد، رطلِ دمادم بُوَد
راحتِ کژدمزده، کُشتهٔ کژدم بُوَد
مِیزده را هم به می، دارو و مرهم بُوَد»
#منوچهری
21.03.202518:41
صبح امروز، در هوای بارانی، در کنار درختانِ جوانهزده، با خود گفتم لابد عرفی هم این بیت را در چنین بهاری سروده است:
«این تشنگی به جام و قدح کم نمیشود
با ساقیان بگوی، که فکرِ سبو کنند!»
#عرفی_شیرازی
«این تشنگی به جام و قدح کم نمیشود
با ساقیان بگوی، که فکرِ سبو کنند!»
#عرفی_شیرازی
19.03.202522:13
میبدی مینویسد:
«ای جوانمرد! به غنیمت دار آن نَفَسِ دردناک که از سرِ نیاز و گداز و سوزِ دل برآید.
هفتصدهزارساله تسبیحِ ابلیس، در صحرای لاابالی به بادِ بینیازی برداد و آن یک نَفَسِ درویشِ سوخته، و آهِ آن مفلسِ بیچاره، به حضرتِ خود بُرد و این ندا درداد که: انین المذنبین احبّ الیّ من زجل المسبّحین [نالهٔ گنهکاران را خوشتر دارم، تا آوازِ تسبیحگزاران.]»
#عرفان
«ای جوانمرد! به غنیمت دار آن نَفَسِ دردناک که از سرِ نیاز و گداز و سوزِ دل برآید.
هفتصدهزارساله تسبیحِ ابلیس، در صحرای لاابالی به بادِ بینیازی برداد و آن یک نَفَسِ درویشِ سوخته، و آهِ آن مفلسِ بیچاره، به حضرتِ خود بُرد و این ندا درداد که: انین المذنبین احبّ الیّ من زجل المسبّحین [نالهٔ گنهکاران را خوشتر دارم، تا آوازِ تسبیحگزاران.]»
#عرفان
显示 1 - 24 共 26
登录以解锁更多功能。