02.05.202501:11
دریا خبری نیست ؛ سروری در من
انگار نماده است وجودی در من
با اینهمه راکدی محال است دگر
پیدا بشود جوشش رودی در من
*
در من خبری نیست ز شور دریا
کورند دو چشمان عبور دریا
برگشت چو موج رو به خود، در خود ریخت
یک رود که شد سنگ صبور دریا
*
رفتی و به روز من سیاهی دادی
دلتنگی و درد و بی پناهی دادی
صد بار سوال کردم این رفتن را
اما تو فقط جواب واهی دادی
*
از وادی انتظار تنگ آمده ام
از دست دل و قرار تنگ آمده ام
باید که بفکر مردنی دیگر بود
از شکل طناب دار تنگ آمده ام
**
یک کشور زرد و پایختی سبزم
دنبال بهار و تاج و تختی سبزم
هرچند تلاس و کوششم بیهوده است
من زردترین برگ درختی سبزم
*
قلبی که طپنده میشود از من نیست
حسی که زننده می شود از من نیست
ایکاش که صادقانه می فهمیدید
این شعر که خوانده میشود از من نیست
*
رفتی و نکردی تو نگاهی از دل
آغاز شد "عشق" اشتباهی از دل
در محکمه بی گناهیم ثابت شد
من ماندم و دار ماند و آهی از دل
*
در چشم تو من به یاد خود افتادم
از چشم تو من چرا، چه شد؟ افتادم
دیوانه ی یک سقوط آزادم من
بهتر که ز پرتگاه #مد افتادم
****
جلدم نشد این پرنده و خار شدم
افسوس که بازیچه ی تکرار شدم
میخواست مرا به شهر چشمت ببرد
اما ز سرم پرید و بیدار شدم
****
در آینه حیرانی ما دعوت شد
در زلزله ویرانی نا دعوت شد
تا اینکه شناختم خودم را مرگی
ناخوانده به مهمانی ما دعوت شد
***
هی میکشد این خیال طرح یک دار
هر روز که می شوم به عشقت بیدار
از من به شما نصیحت عاشق" نشوید
چون آخر و عاقبت ندارد این کار..
****
باران خیال نم نمی دارم من
در سینه ولی جهنمی دارم من
تلفیقی از آب و آتشم میدانم
نزد دل خویش عالمی دارممن
***
گفتی که هزار رنگ دارد این عشق
یک دل به نشان سنگ دارد این عشق
نشنیدم و سرشکسته گفتم که چقدر
پیچ و خم و دنگ و فنگ دارد این عشق
*
مردابم و راکدم تکانم بدهید
جاری شدن مرا نشانم بدهید
ای مرگاگر برایتان مقدور است
اعجاز کنید و آشیانم بدهید..
****
ای دوست که با غروب دمسازی تو
با نور کم ستاره می سازی تو
تردید مکن که آفتابت را هم
با شب به سر قمار می بازی تو
#آرش_زربخش
بخشی از رباعی های مجنون واری که در یکروز نوشته شدن...بسیاری از آنها مفقود شدن...امیدوارم یا بیادم بیاییند یا پیدا بشوند اگرچه امید را بهتر است برای چیز بهتری خرج کنم...پیدا هم نشوند چیزی از دست ندادم...مگر الان که اینها هستند چه شده؟
@khishehayeshear
انگار نماده است وجودی در من
با اینهمه راکدی محال است دگر
پیدا بشود جوشش رودی در من
*
در من خبری نیست ز شور دریا
کورند دو چشمان عبور دریا
برگشت چو موج رو به خود، در خود ریخت
یک رود که شد سنگ صبور دریا
*
رفتی و به روز من سیاهی دادی
دلتنگی و درد و بی پناهی دادی
صد بار سوال کردم این رفتن را
اما تو فقط جواب واهی دادی
*
از وادی انتظار تنگ آمده ام
از دست دل و قرار تنگ آمده ام
باید که بفکر مردنی دیگر بود
از شکل طناب دار تنگ آمده ام
**
یک کشور زرد و پایختی سبزم
دنبال بهار و تاج و تختی سبزم
هرچند تلاس و کوششم بیهوده است
من زردترین برگ درختی سبزم
*
قلبی که طپنده میشود از من نیست
حسی که زننده می شود از من نیست
ایکاش که صادقانه می فهمیدید
این شعر که خوانده میشود از من نیست
*
رفتی و نکردی تو نگاهی از دل
آغاز شد "عشق" اشتباهی از دل
در محکمه بی گناهیم ثابت شد
من ماندم و دار ماند و آهی از دل
*
در چشم تو من به یاد خود افتادم
از چشم تو من چرا، چه شد؟ افتادم
دیوانه ی یک سقوط آزادم من
بهتر که ز پرتگاه #مد افتادم
****
جلدم نشد این پرنده و خار شدم
افسوس که بازیچه ی تکرار شدم
میخواست مرا به شهر چشمت ببرد
اما ز سرم پرید و بیدار شدم
****
در آینه حیرانی ما دعوت شد
در زلزله ویرانی نا دعوت شد
تا اینکه شناختم خودم را مرگی
ناخوانده به مهمانی ما دعوت شد
***
هی میکشد این خیال طرح یک دار
هر روز که می شوم به عشقت بیدار
از من به شما نصیحت عاشق" نشوید
چون آخر و عاقبت ندارد این کار..
****
باران خیال نم نمی دارم من
در سینه ولی جهنمی دارم من
تلفیقی از آب و آتشم میدانم
نزد دل خویش عالمی دارممن
***
گفتی که هزار رنگ دارد این عشق
یک دل به نشان سنگ دارد این عشق
نشنیدم و سرشکسته گفتم که چقدر
پیچ و خم و دنگ و فنگ دارد این عشق
*
مردابم و راکدم تکانم بدهید
جاری شدن مرا نشانم بدهید
ای مرگاگر برایتان مقدور است
اعجاز کنید و آشیانم بدهید..
****
ای دوست که با غروب دمسازی تو
با نور کم ستاره می سازی تو
تردید مکن که آفتابت را هم
با شب به سر قمار می بازی تو
#آرش_زربخش
بخشی از رباعی های مجنون واری که در یکروز نوشته شدن...بسیاری از آنها مفقود شدن...امیدوارم یا بیادم بیاییند یا پیدا بشوند اگرچه امید را بهتر است برای چیز بهتری خرج کنم...پیدا هم نشوند چیزی از دست ندادم...مگر الان که اینها هستند چه شده؟
@khishehayeshear
转发自:
واران



14.04.202509:35
«معتقدم اگر شعر خوبی یا رمان خوبی بخوانی، چیزی از آن در وجود تو میماند، در وجدان تو، در شخصیت تو میماند و از راههای مختلف به تو کمک میکند.
به نظر من این فکر حساسیت آدم و تخیل او را تقویت میکند و نوعی حس انتقاد نسبت به جهانی که در آن زندگی میکند به وجود میآورد. این گریزناپذیر است، اگر مدتی در جامعهای کامل و بینقص و منسجم که در فضای آن همهچیز یکدست و پیوسته است، زندگی کنید و بعد به دنیای واقعی برگردید چارهای جز مقایسه این دو ندارید؛ و بعد به این نتیجه میرسید که دنیای واقعی بهمراتب حقیرتر و فقیرتر از دنیای عظیمی است که نویسندگان بزرگ خلق میکنند.
یعنی مقایسه، حس انتقاد تو را نسبت به دنیای واقعی تشدید میکند و بهتر است در مقابل وسوسۀ رفعورجوع مسئله مقاومت کنی. جامعهای که خوب میخواند و استعداد آفرینش ادبیات خوب را دارد، فریب دادن این جامعه بسیار دشوارتر از جامعهای مرکب از افراد جاهل است.»
دعوت به تماشای دوزخ| گزیده و ترجمهٔ عبدالله کوثری| انتشارات فرهنگ جاوید
▫️خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (به اسپانیایی: Jorge Mario Pedro Vargas Llosa) (زاده ۲۸ مارس ۱۹۳۶ – درگذشته ۱۳ آوریل ۲۰۲۵) درگذشت.
به نظر من این فکر حساسیت آدم و تخیل او را تقویت میکند و نوعی حس انتقاد نسبت به جهانی که در آن زندگی میکند به وجود میآورد. این گریزناپذیر است، اگر مدتی در جامعهای کامل و بینقص و منسجم که در فضای آن همهچیز یکدست و پیوسته است، زندگی کنید و بعد به دنیای واقعی برگردید چارهای جز مقایسه این دو ندارید؛ و بعد به این نتیجه میرسید که دنیای واقعی بهمراتب حقیرتر و فقیرتر از دنیای عظیمی است که نویسندگان بزرگ خلق میکنند.
یعنی مقایسه، حس انتقاد تو را نسبت به دنیای واقعی تشدید میکند و بهتر است در مقابل وسوسۀ رفعورجوع مسئله مقاومت کنی. جامعهای که خوب میخواند و استعداد آفرینش ادبیات خوب را دارد، فریب دادن این جامعه بسیار دشوارتر از جامعهای مرکب از افراد جاهل است.»
دعوت به تماشای دوزخ| گزیده و ترجمهٔ عبدالله کوثری| انتشارات فرهنگ جاوید
▫️خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (به اسپانیایی: Jorge Mario Pedro Vargas Llosa) (زاده ۲۸ مارس ۱۹۳۶ – درگذشته ۱۳ آوریل ۲۰۲۵) درگذشت.
13.04.202512:38
.
.
.
چند رباعی از دهه های پیش :
هی درد و بلا به جان خریدن تا کی؟
خودسوزی خویش را ندیدن تا کی؟
یکبار خطا..بهشت..حوا...کافیست
این بازی "آدم" آفریدن تا کی؟
###
هر چند کمم ولی زیادم با "عشق"
گاهی غمگین و گاه شادم با "عشق"
از دست تورم مضاعف امسال
تمدید نشد قراردادم با "عشق"
###
گل داد و شناختیم پژمردن را
در اوج بهار زندگی مردن را
از "عشق" فقط سه چیز را فهمیدم
دلتنگی و درد و خون دل خوردن را..
ح.ز
.
.
چند رباعی از دهه های پیش :
هی درد و بلا به جان خریدن تا کی؟
خودسوزی خویش را ندیدن تا کی؟
یکبار خطا..بهشت..حوا...کافیست
این بازی "آدم" آفریدن تا کی؟
###
هر چند کمم ولی زیادم با "عشق"
گاهی غمگین و گاه شادم با "عشق"
از دست تورم مضاعف امسال
تمدید نشد قراردادم با "عشق"
###
گل داد و شناختیم پژمردن را
در اوج بهار زندگی مردن را
از "عشق" فقط سه چیز را فهمیدم
دلتنگی و درد و خون دل خوردن را..
ح.ز
14.04.202512:32
.
@Khosehayeshear
@Khosehayeshear
转发自:
امضای مستقبل

13.04.202521:03
□ پنج اپیزود از کتاب «حالا بُعد ماضی بعدن بود»
• شعر رضا روزبهانی
□ صداها:
• محسن توحیدیان
• نگین فرهود
• رضا بهادر
• رضا روزبهانی
• بهار الماسی
□ موسیقی:
• گوستاوو سانتائولایا
• کامیلا توماس
□ تدوین و میکس:
• سعید اسکندری
• شعر رضا روزبهانی
□ صداها:
• محسن توحیدیان
• نگین فرهود
• رضا بهادر
• رضا روزبهانی
• بهار الماسی
□ موسیقی:
• گوستاوو سانتائولایا
• کامیلا توماس
□ تدوین و میکس:
• سعید اسکندری
13.04.202512:38
.
.
به من گفتند شعرت مرده مرد مرده در گورت بمان آرام و ساکت باش مثل طبع یک صحرا...
کسی که جان ماهش را پلنگی مرده میگیرد چو قطره در صدف با جذر و مدش میشود دریا...
چه مانده در سر الفاظ جز لفاظی پر رنگ و بی جایی که خاتم از نگین دارد
چه دارد این زبان با حمق صاحب خانه اش از دوری آن جان خوشبو جز خیالی غرق در معنا.....
.
به من گفتند شعرت مرده مرد مرده در گورت بمان آرام و ساکت باش مثل طبع یک صحرا...
کسی که جان ماهش را پلنگی مرده میگیرد چو قطره در صدف با جذر و مدش میشود دریا...
چه مانده در سر الفاظ جز لفاظی پر رنگ و بی جایی که خاتم از نگین دارد
چه دارد این زبان با حمق صاحب خانه اش از دوری آن جان خوشبو جز خیالی غرق در معنا.....
14.04.202512:21
@khoshehayeshear
转发自:
واران

13.04.202521:02
مانند پرندە در سقوط آزاد
ناگاە ز روی داربستی افتاد
بابا همەی زندگی اش قرضی بود
جانش را-- قسط آخرش-- را هم داد
#واران
ناگاە ز روی داربستی افتاد
بابا همەی زندگی اش قرضی بود
جانش را-- قسط آخرش-- را هم داد
#واران
转发自:
امضای مستقبل

13.04.202509:43
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را
چشم سیه مست تو بیرون آورد
از صومعه بایزید بسطامی را
خاقانی
زلف تو برانداخت نکونامی را
چشم سیه مست تو بیرون آورد
از صومعه بایزید بسطامی را
خاقانی
14.04.202512:19
تو تنها از این رابطه خسته ای
من از زندگی خسته ام،گوش کن
من سنگ و بیروح و دلسرد رو
بیا مثل دردی فراموش کن
#
میدونم داره باغمون آب از
زمستون و زردی و غم میخوره
میدونم که کم کم تو هم مثل من
از این وضع حالت بهم می خوره
#
نخواستم که داغون ببینی منو
اگه پس زدم زندگیمو عزیز
اگه از همون روز اول به تو
نشون دادم این خستگیمو عزیز
#
پدر مادرم باد و ابرند و من
زمستون قطبم پر از برف و مه
من : این سوز آتشفشانو زدن
به ساز غم انگیز یخ ها،گره
#
مامان دست سرد حسینو بگیر
بگیر از تنش سوز سرماش رو
مامان درد دارم..مامان گشنمه
مامان گرم کن رو دلم آش رو.....
#آرش(حسین)_زربخش
@khoshehayeshear
من از زندگی خسته ام،گوش کن
من سنگ و بیروح و دلسرد رو
بیا مثل دردی فراموش کن
#
میدونم داره باغمون آب از
زمستون و زردی و غم میخوره
میدونم که کم کم تو هم مثل من
از این وضع حالت بهم می خوره
#
نخواستم که داغون ببینی منو
اگه پس زدم زندگیمو عزیز
اگه از همون روز اول به تو
نشون دادم این خستگیمو عزیز
#
پدر مادرم باد و ابرند و من
زمستون قطبم پر از برف و مه
من : این سوز آتشفشانو زدن
به ساز غم انگیز یخ ها،گره
#
مامان دست سرد حسینو بگیر
بگیر از تنش سوز سرماش رو
مامان درد دارم..مامان گشنمه
مامان گرم کن رو دلم آش رو.....
#آرش(حسین)_زربخش
@khoshehayeshear
13.04.202512:38
این غزل جزو اولین پست های فیسبوکم بود...
:
بیکرانی دور از من بیکرانی در وجودم
آه دریا آرزوی مرده در روئیای رودم
ریشه ام درخاک میمیرد سرم درآسمانها
همچو کوهی مرده بی تابوت در گوری عمودم
سر بریدم نخلهای لحظه ها را تا رسیدم
عاقبت در مزرع بی حاصل کشف وشهودم
زندگی را خواب میبیند کسی در من خدایا
کاش در کابوس وحشتناک بودن من نبودم
پلک بستی دود شد دور و بر خاکستر من
آنهمه شعری که از دنیای چشمانت سرودم
ای جنون بیهوده میکوشی مرا از خود بگیری
من هزاران بار جنگ تن به تن را آزمودم
کاش وقتی در خیالم میگذشتی با نسیمی
بالهای با قفس خو کرده ام را میگشودم
من کویری خشک وتو ابر بهاری پرطراوت
گریه کن شاید بگیرد آتشی در تار و پودم...
:
بیکرانی دور از من بیکرانی در وجودم
آه دریا آرزوی مرده در روئیای رودم
ریشه ام درخاک میمیرد سرم درآسمانها
همچو کوهی مرده بی تابوت در گوری عمودم
سر بریدم نخلهای لحظه ها را تا رسیدم
عاقبت در مزرع بی حاصل کشف وشهودم
زندگی را خواب میبیند کسی در من خدایا
کاش در کابوس وحشتناک بودن من نبودم
پلک بستی دود شد دور و بر خاکستر من
آنهمه شعری که از دنیای چشمانت سرودم
ای جنون بیهوده میکوشی مرا از خود بگیری
من هزاران بار جنگ تن به تن را آزمودم
کاش وقتی در خیالم میگذشتی با نسیمی
بالهای با قفس خو کرده ام را میگشودم
من کویری خشک وتو ابر بهاری پرطراوت
گریه کن شاید بگیرد آتشی در تار و پودم...
显示 1 - 11 共 11
登录以解锁更多功能。