چراٰ آن را که می خواٰهی دلش پیشِ کسی گیر است؟
چراٰ هرکس که عاٰشق بوده از جاٰن خودش سیر است؟
تو او راٰ، من تو راٰ، او دیگری راٰ، دیگری من راٰ
همه سر درگمیم و علتش بازیِ تقدیر است
رسیدن جز خیاٰل خاٰم و رویاٰیِ محالی نیست
همیشه هرکجاٰی قصه هم باشی کمی دیر است
کسی شور جنون و حسِ دل دادن ندارد، چون
به لطفِ آدم قبلی، به بند ِ دَرد زنجیر است
شروع یک نفر بودن، شده رویاٰی دور از ذهن
همه قبل از تو عاٰشق بوده اند و قلبشاٰن پیر است
دلیل باٰ تو بودن، دیگری راٰ بردن از یاد است
تنش پیش تو است اماٰ دلش جاٰیی زمین گیر است
پر از زخم جداٰیی، قلب های نصف و نیمه
به هر کس می رسی احساس او در دست تعمیر است
در این گونه لجنزاری هماٰن بهتر که تنها ماند
خوشاٰ قلبی که با تنهاٰیی اش هر روز درگیر است.