

21.04.202507:04
یکی از شعرا پیشِ امیرِ دزدان رفت و ثَنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بَرکنَند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفایِ وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود؛ عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند؛ سگ را گشادهاند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود میخواهم، اگر انعام فرمایی.
رَضینٰا مِنْ نَوالِکَ بِالرَّحیلِ.
امیدوار بوَد آدمى به خیرِ کسان
مرا به خیرِ تو امّید نیست، شر مرسان
سالارِ دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و دِرَمی چند.
رَضینٰا مِنْ نَوالِکَ بِالرَّحیلِ.
امیدوار بوَد آدمى به خیرِ کسان
مرا به خیرِ تو امّید نیست، شر مرسان
سالارِ دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و دِرَمی چند.
27.03.202515:18
📺زرتشت قسمت دوم
فروردین ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی
فروردین ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی


23.03.202518:47
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
مولانا
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
مولانا


20.03.202508:18
نوروز! ای جاودانۀ سرافراز و سربلند!
ای نژاده، یادگار ماندگار پاک و پاکیزه!
اسطورهای تابانتر از حقیقت خورشید!
فراتر از زمان و مکان و هر ایده و رنگ و نیرنگ!
ای آیت و نعمت بی فتور اهورایی!
همدم و همراز جام جهان نمای جمشیدی!
همای اوج فرهنگ و تاریخ و تمدن! جلوه گاه هویت و هستی!
شناسنامۀ ملتی دیرین و دیرینه!
"خوش آمدی بربام ما"
ما، شرمنده از آنیم که اندر خور شأن تو ای والای وارسته! سفرهای نگستردهایم!
و میدانم تو میدانی چراهایش:
از آن رودی که لب تشنه است و خشکیده
وز آن سدی که خود عریان و عطشان است و تفدیده
وز آن خونین دل خندان افسرده!
ولیک
"با همه دردم امید درمان است"!
تا تو ای ابد مدت ازلی با منی، اهورای نگهبان تو با من و با ماست.
فرخنده و درخشان باشی ای یکتای بیهمتا!
نوروز ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی
@Draliakbaramini
https://www.instagram.com/aminii.aliakbar?igsh=MWo4NmI5dDBqeDcyaQ==
ای نژاده، یادگار ماندگار پاک و پاکیزه!
اسطورهای تابانتر از حقیقت خورشید!
فراتر از زمان و مکان و هر ایده و رنگ و نیرنگ!
ای آیت و نعمت بی فتور اهورایی!
همدم و همراز جام جهان نمای جمشیدی!
همای اوج فرهنگ و تاریخ و تمدن! جلوه گاه هویت و هستی!
شناسنامۀ ملتی دیرین و دیرینه!
"خوش آمدی بربام ما"
ما، شرمنده از آنیم که اندر خور شأن تو ای والای وارسته! سفرهای نگستردهایم!
و میدانم تو میدانی چراهایش:
از آن رودی که لب تشنه است و خشکیده
وز آن سدی که خود عریان و عطشان است و تفدیده
وز آن خونین دل خندان افسرده!
ولیک
"با همه دردم امید درمان است"!
تا تو ای ابد مدت ازلی با منی، اهورای نگهبان تو با من و با ماست.
فرخنده و درخشان باشی ای یکتای بیهمتا!
نوروز ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی
@Draliakbaramini
https://www.instagram.com/aminii.aliakbar?igsh=MWo4NmI5dDBqeDcyaQ==
18.03.202516:16
🔥چهارشنبه سوری به روایت سعید نفیسی
یکی از آداب چهارشنبه سوری آتش افروختن بود نه تنها زنان و کودکان در حیاط های خانه ها بسته به استطاعت خود چند کپه بوته خشک از همان بوته های خارشتری که برای پختن نان سنگک و سرخ کردن تنورها به کار میبردند روی زمین میگذاشتند و آنها را آتش میزدند و از روی هریک به نوبت میجستند و میگفتند: زردی من از تو، سرخی تو از من بلکه در معابر نیز جوانان و مردان زنده دل همین کار را میکردند و بوته فروشی در شب چهارشنبه کاسبی پردخلی بود و در سر گذرها خروارها بوته ریخته بودند دسته دسته مردم میخریدند و میبردند معتقد بودند که این کار رفع بلا و مرض میکند و تندرستی میآورد و رنگ زرد بیمار را به رنگ سرخ آتش مبدل میکند. قطعا این مراسم یادگار همان آیینی است که ایرانیان قدیم در شب جشن سده میکردند.
عقیده دیگری که داشتند این بود که کوزه یک ساله نکبت و بدبختی میآورد و در آخر هر سال باید کوزه نو خرید و کوزه کهنه را شکست و چون کوزه کهنه را مجموعه بدبختیها و امراض میدانستند همین که اول شب میشد زنها بالای بام خانه میرفتند و از بالای دیوار کوچه کوزه کهنه را پایین میانداختند و سعی میکردند بر سر راهگذری یا پیش پای او به زمین بخورد و بشکند…
در این شب چهارشنبه سوری آجیل مشکل گشا نیز رواج داشت؛ بدین گونه که مقداری آجیل شور و شیرین تدارک میکردند و در موقع پوست کندن آن اورادی میخواندند و حاجت خود را به زبان میآوردند و سپس آن را با آدابی روی خشت خامی میگذاشتند و از خانه بیرون میبردند و به مردم راهگذر میدادند که بخورند و در حق ایشان دعای خیر کنند.
در این شب بسته به استطاعت خود غذاهای چرب و شیرین و گوارا میخوردند و تنقل بسیار میکردند و حتی مردم متعین آتش بازی میکردند و ساز و نقاره میزدند و معتقد بودند که آن شب را باید کاملاً خوش باشند. بسیاری از زنها معتقد بودند که شب چهارشنبه سوری با چادر سیاه از خانه بیرون آمدن نحوست و نکبت دارد و مقید بودند حتماً با چادر نماز پا از خانه بیرون بگذارند.
یک نوع کوزه های کوچکی بود که به آن «بولونی» میگفتند و در این شب با آن فال میگرفتند و نوعی از قرعه کشی معمول بود و جوابهای مساعد با نامساعد را روی کاغذ نوشته بودند و در بولونی انداخته بودند و هر کس حاجتی داشت نیت میکرد و دست در بولونی میکرد و کاغذی را بیرون میآورد و از روی آنچه در آن نوشته شده بود سرنوشت خود را معلوم میکرد.
دسته ای از مردم طبقه سوم بودند که به آنها «لوطی» می گفتند و از شب چهارشنبه سوری تا روز سیزدهم فروردین در کوی و برزن شهر میگشتند. یا میمونی با خود داشتند که به او کارهای مخصوصی یاد داده بودند و به آن مرد «انتری» میگفتند. وی با انتر خود وسیله تفریح مردم را فراهم میکرد. عده دیگری بودند که بز می رقصاندند و با ساز و تنبور در کوچه ها میگشتند و باعث تفریح و خنده میشدند.
دسته دیگری بودند که به آنها آتش افروز میگفتند و سه چهار تن جوان با هم راه میافتادند و کلاه کاغذی سگلهدار بر سر گذاشته و لباسهای رنگارنگ پوشیده و صورت خود را با دوده سیاه کرده با ساز و ضرب از کوچه ها می رفتند و می رقصیدند و ترانه های مخصوصی میخواندند و کف میزدند و پا میکوبیدند. سازهایی که در این مراسم این مردم کوچه گرد مینواختند بیشتر دهل و نقاره و سرنا و کرنا بود. ترانهای که آتش افروزان میخواندند بیشتر این بود:
آتش افروز صغیرم
سالی یک روز فقیرم
و البته مردم به فراخور همت خود پولی در سینی که در آن منقلی از آتش گذاشته بودند میریختند و شاید تا سال دیگر از همین راه گذران میکردند.
📚کتاب خاطرات ادبی، سیاسی، و جوانی سعید نفیسی
یکی از آداب چهارشنبه سوری آتش افروختن بود نه تنها زنان و کودکان در حیاط های خانه ها بسته به استطاعت خود چند کپه بوته خشک از همان بوته های خارشتری که برای پختن نان سنگک و سرخ کردن تنورها به کار میبردند روی زمین میگذاشتند و آنها را آتش میزدند و از روی هریک به نوبت میجستند و میگفتند: زردی من از تو، سرخی تو از من بلکه در معابر نیز جوانان و مردان زنده دل همین کار را میکردند و بوته فروشی در شب چهارشنبه کاسبی پردخلی بود و در سر گذرها خروارها بوته ریخته بودند دسته دسته مردم میخریدند و میبردند معتقد بودند که این کار رفع بلا و مرض میکند و تندرستی میآورد و رنگ زرد بیمار را به رنگ سرخ آتش مبدل میکند. قطعا این مراسم یادگار همان آیینی است که ایرانیان قدیم در شب جشن سده میکردند.
عقیده دیگری که داشتند این بود که کوزه یک ساله نکبت و بدبختی میآورد و در آخر هر سال باید کوزه نو خرید و کوزه کهنه را شکست و چون کوزه کهنه را مجموعه بدبختیها و امراض میدانستند همین که اول شب میشد زنها بالای بام خانه میرفتند و از بالای دیوار کوچه کوزه کهنه را پایین میانداختند و سعی میکردند بر سر راهگذری یا پیش پای او به زمین بخورد و بشکند…
در این شب چهارشنبه سوری آجیل مشکل گشا نیز رواج داشت؛ بدین گونه که مقداری آجیل شور و شیرین تدارک میکردند و در موقع پوست کندن آن اورادی میخواندند و حاجت خود را به زبان میآوردند و سپس آن را با آدابی روی خشت خامی میگذاشتند و از خانه بیرون میبردند و به مردم راهگذر میدادند که بخورند و در حق ایشان دعای خیر کنند.
در این شب بسته به استطاعت خود غذاهای چرب و شیرین و گوارا میخوردند و تنقل بسیار میکردند و حتی مردم متعین آتش بازی میکردند و ساز و نقاره میزدند و معتقد بودند که آن شب را باید کاملاً خوش باشند. بسیاری از زنها معتقد بودند که شب چهارشنبه سوری با چادر سیاه از خانه بیرون آمدن نحوست و نکبت دارد و مقید بودند حتماً با چادر نماز پا از خانه بیرون بگذارند.
یک نوع کوزه های کوچکی بود که به آن «بولونی» میگفتند و در این شب با آن فال میگرفتند و نوعی از قرعه کشی معمول بود و جوابهای مساعد با نامساعد را روی کاغذ نوشته بودند و در بولونی انداخته بودند و هر کس حاجتی داشت نیت میکرد و دست در بولونی میکرد و کاغذی را بیرون میآورد و از روی آنچه در آن نوشته شده بود سرنوشت خود را معلوم میکرد.
دسته ای از مردم طبقه سوم بودند که به آنها «لوطی» می گفتند و از شب چهارشنبه سوری تا روز سیزدهم فروردین در کوی و برزن شهر میگشتند. یا میمونی با خود داشتند که به او کارهای مخصوصی یاد داده بودند و به آن مرد «انتری» میگفتند. وی با انتر خود وسیله تفریح مردم را فراهم میکرد. عده دیگری بودند که بز می رقصاندند و با ساز و تنبور در کوچه ها میگشتند و باعث تفریح و خنده میشدند.
دسته دیگری بودند که به آنها آتش افروز میگفتند و سه چهار تن جوان با هم راه میافتادند و کلاه کاغذی سگلهدار بر سر گذاشته و لباسهای رنگارنگ پوشیده و صورت خود را با دوده سیاه کرده با ساز و ضرب از کوچه ها می رفتند و می رقصیدند و ترانه های مخصوصی میخواندند و کف میزدند و پا میکوبیدند. سازهایی که در این مراسم این مردم کوچه گرد مینواختند بیشتر دهل و نقاره و سرنا و کرنا بود. ترانهای که آتش افروزان میخواندند بیشتر این بود:
آتش افروز صغیرم
سالی یک روز فقیرم
و البته مردم به فراخور همت خود پولی در سینی که در آن منقلی از آتش گذاشته بودند میریختند و شاید تا سال دیگر از همین راه گذران میکردند.
📚کتاب خاطرات ادبی، سیاسی، و جوانی سعید نفیسی
09.03.202509:07
بخش ششم
رستم و اسفندیار
محمدعلی شاه آن جلاد مشروطه خواهان دو بار سوگند یاد کرد که حافظ و نگهبان مشروطیت باشد ولی دیدیم که چه کرد! بد نیست برای بیداری سازی حافظه تاریخی خودمان دومین سوگندنامه او را مرور کنیم؛
«چون به واسطه انقلاباتی که در این چند روزه در طهران و سایر ولایات ایران واقع شده است برای ملت سوء ظنی حاصل شده بود که خدای ناخواسته ما در مقام نقض عهد و مخالفت از قانون اساسی هستیم. لهذا برای رفع این سوء ظن و اطمینان خاطر عموم، به این کلام الله مجید قسم یاد میکنیم که اساس مشروطیت و قوانین اساسی را مایه در کمال مواظبت و حمایت رعایت کرده و اجرای آن به هیج وجه غفلت نکنیم و هر کس برخلاف مشروطیت رفتار کرد مجازات سخت بدهیم و هرگاه نقض عهد و مخالفت از ما بروز کند در نزد صاحب قرآن مجید مطابق عهد و شروط و قسمی که از وکلای ملت گرفته ایم مسؤول خواهیم بود.(آدمیت:236)
در تاریخ نمونه های از این دست فراوان است. به هر رو اسفندیار این بار قانع می شود. عشق به قدرت چنان او را کر و کور کرد که نخواست بیش از این به سرانجام کار بیندیشد. سخنان مشفقانه و واقع بینانه مادر و حتی ناله و لابه او نیز کارگر نیفتاد:
مده از پی تاج سر را به باد که با تاج، شاهی ز مادر نزاد
پدر پیر سرگشت و برنا تویی به زور و به مردی توانا تویی
جز از سیستان در جهان جای هست دلیری مکن تیز و منمای دست
مرا خاکسار دو گیتی مکن ازین مهربان مام بشنو سخن
ولی اسفندیار که در برابر مادر دانا و باتجربه و کاردان و آشنا به سرشت قدرت پاسخی منطقی و استوار ندارد، دست به دامان تصادف و تقدیر و سرنوشت میزند؛
مرا گر به ز اول سر آید زمان بدان سو کشد اخترم بی گمان
از این لحظه تا پایان ماجرا اسفندیار پشت به خورشید خرد و رو به شب تیره احساسات کور میتازد. بویژه آنگاه که در برابر رستم قرار میگیرد که در جای خود شبه آن خواهیم پرداخت. اسفندیار برای صف آرایی دربرابر رستم سه بهانه یا دلیل می آورد: دو تا اصلی، (علمی و ایدئولوژیک) و یکی فرعی و احساسی.
بهانه نخست همان است که پدر پیشتر به او گفته بود: تهمت نافرمانی و سرکشی و جالب اینکه خود اسفندیار آن را در همان زمان رد کرده بود ولی اکنون در برابر رستم،خود بدان استناد می کند! چون یکی از ویژگیهای خودکامگان همواره این بوده است که دیگران را کوته فکر و کودن و کانا بدانند و خود را نوابغی بیبدیل و بی تا و بیهمتا! اسفندیار در پیامی که به رستم میدهد، چنین می آورد؛
به گیتی هر آن کس که نیکی شناخت بکوشید و با شهریاران بساخت
چه مایه جهان داشت لهراسب شاه نکردی گذر سوی آن بارگاه
چو او شهر ایران به گشتاسب داد نیامد ترا هیچ زان تخت یاد
سوی او یکی نامه ننوشته ای از آرایش بندگی گشته ای
نرفتی به درگاه او بندهوار نخواهی به گیتی کسی شهریار
@Draliakbaramini
رستم و اسفندیار
محمدعلی شاه آن جلاد مشروطه خواهان دو بار سوگند یاد کرد که حافظ و نگهبان مشروطیت باشد ولی دیدیم که چه کرد! بد نیست برای بیداری سازی حافظه تاریخی خودمان دومین سوگندنامه او را مرور کنیم؛
«چون به واسطه انقلاباتی که در این چند روزه در طهران و سایر ولایات ایران واقع شده است برای ملت سوء ظنی حاصل شده بود که خدای ناخواسته ما در مقام نقض عهد و مخالفت از قانون اساسی هستیم. لهذا برای رفع این سوء ظن و اطمینان خاطر عموم، به این کلام الله مجید قسم یاد میکنیم که اساس مشروطیت و قوانین اساسی را مایه در کمال مواظبت و حمایت رعایت کرده و اجرای آن به هیج وجه غفلت نکنیم و هر کس برخلاف مشروطیت رفتار کرد مجازات سخت بدهیم و هرگاه نقض عهد و مخالفت از ما بروز کند در نزد صاحب قرآن مجید مطابق عهد و شروط و قسمی که از وکلای ملت گرفته ایم مسؤول خواهیم بود.(آدمیت:236)
در تاریخ نمونه های از این دست فراوان است. به هر رو اسفندیار این بار قانع می شود. عشق به قدرت چنان او را کر و کور کرد که نخواست بیش از این به سرانجام کار بیندیشد. سخنان مشفقانه و واقع بینانه مادر و حتی ناله و لابه او نیز کارگر نیفتاد:
مده از پی تاج سر را به باد که با تاج، شاهی ز مادر نزاد
پدر پیر سرگشت و برنا تویی به زور و به مردی توانا تویی
جز از سیستان در جهان جای هست دلیری مکن تیز و منمای دست
مرا خاکسار دو گیتی مکن ازین مهربان مام بشنو سخن
ولی اسفندیار که در برابر مادر دانا و باتجربه و کاردان و آشنا به سرشت قدرت پاسخی منطقی و استوار ندارد، دست به دامان تصادف و تقدیر و سرنوشت میزند؛
مرا گر به ز اول سر آید زمان بدان سو کشد اخترم بی گمان
از این لحظه تا پایان ماجرا اسفندیار پشت به خورشید خرد و رو به شب تیره احساسات کور میتازد. بویژه آنگاه که در برابر رستم قرار میگیرد که در جای خود شبه آن خواهیم پرداخت. اسفندیار برای صف آرایی دربرابر رستم سه بهانه یا دلیل می آورد: دو تا اصلی، (علمی و ایدئولوژیک) و یکی فرعی و احساسی.
بهانه نخست همان است که پدر پیشتر به او گفته بود: تهمت نافرمانی و سرکشی و جالب اینکه خود اسفندیار آن را در همان زمان رد کرده بود ولی اکنون در برابر رستم،خود بدان استناد می کند! چون یکی از ویژگیهای خودکامگان همواره این بوده است که دیگران را کوته فکر و کودن و کانا بدانند و خود را نوابغی بیبدیل و بی تا و بیهمتا! اسفندیار در پیامی که به رستم میدهد، چنین می آورد؛
به گیتی هر آن کس که نیکی شناخت بکوشید و با شهریاران بساخت
چه مایه جهان داشت لهراسب شاه نکردی گذر سوی آن بارگاه
چو او شهر ایران به گشتاسب داد نیامد ترا هیچ زان تخت یاد
سوی او یکی نامه ننوشته ای از آرایش بندگی گشته ای
نرفتی به درگاه او بندهوار نخواهی به گیتی کسی شهریار
@Draliakbaramini
08.04.202518:36
🗞️برخی و شاید هم بتوان گفت بسیاری از پژوهشگران از دیرباز تا کنون همواره گرفتار تناقض و تعارضی درونی و تاریخی بوده اند: مرز میان مقدس و نامقدس را نمیشناسند و آنها را درهم می آمیزند. هرچند کتابهای آسمانی و پیامبران و اولیای هر دین مقدسند، ولی تاریخ و کارکرد پیروانشان دیگر مقدس نیستند. برای نمونه قرآن و اسلام و پیامبر و خاندان پاکش را مقدس می شماریم ولی تاریخ اسلام و کردار مسلمانان چیز دیگری است. چگونه می توانیم امویان و عباسیان و... را که جامه زهد و ریا بر تن می کردند ولی همگی خونخوار و ستمکار و فاسد بودند تا آنجا که می توان گفت در تاریخ بشر همانندشان کمتر دیده شده جزیی از مقدسات به شمار آوریم؟
ما باید تاریخ مسلمانان را نه به مثابه یک تاریخ مقدس بلکه بعنوان تاریخی ساخته دست خود انسانها مانند هر تاریخ انسانی دیگر... بخوانیم. به گفته عشماوی اسلام متفاوت از جلوه های خوب یا بد تاریخی اش است. اگر این مسأله درست فهمیده شود میتوان مسائل را به درستی ارزیابی کرد.
هرگاه مورخ، فیلسوف، ادیب، سیاست شناس و نظریهپرداز اسلامی خوب به این نکته توجه کند هم خود را از آن تناقض می رهاند و دیگر ناگزیر نیست آب توبه بر سر خلفای اموی و عباسی بریزد هم میتواند در فضایی روشن درباره ابن مقفع و ابومسلم و مازیار و افشین و بابک و یعقوب لیث و...به داوری بنشیند و به آسانی خواهد توانست ایدئولوژی را از اپیستمولوژی (معرفت شناسی) جدا کند؛ زیرا میان دین و معرفت دینی تفاوتی آشکار است.
برگرفته از :
مقاله ی «پدر ناشناخته ی اندیشه سیاسی در ایران »اطلاعات سیاسی اقتصادی ۳۱۸-۳۱۹
ما باید تاریخ مسلمانان را نه به مثابه یک تاریخ مقدس بلکه بعنوان تاریخی ساخته دست خود انسانها مانند هر تاریخ انسانی دیگر... بخوانیم. به گفته عشماوی اسلام متفاوت از جلوه های خوب یا بد تاریخی اش است. اگر این مسأله درست فهمیده شود میتوان مسائل را به درستی ارزیابی کرد.
هرگاه مورخ، فیلسوف، ادیب، سیاست شناس و نظریهپرداز اسلامی خوب به این نکته توجه کند هم خود را از آن تناقض می رهاند و دیگر ناگزیر نیست آب توبه بر سر خلفای اموی و عباسی بریزد هم میتواند در فضایی روشن درباره ابن مقفع و ابومسلم و مازیار و افشین و بابک و یعقوب لیث و...به داوری بنشیند و به آسانی خواهد توانست ایدئولوژی را از اپیستمولوژی (معرفت شناسی) جدا کند؛ زیرا میان دین و معرفت دینی تفاوتی آشکار است.
برگرفته از :
مقاله ی «پدر ناشناخته ی اندیشه سیاسی در ایران »اطلاعات سیاسی اقتصادی ۳۱۸-۳۱۹
26.03.202511:14
📺به مناسبت زادروز زرتشت
قسمت اول
فروردین ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی
قسمت اول
فروردین ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی


23.03.202513:59
✍️هر بار که نوروز از راه میرسد، احساس میکنم که من نیز با "سرمدیت" آن در دنیایی که ممکن است بهترین دنیایِ ممکن هم نباشد و در عین حال، بهترین بودنش هم غیر ممکن نیست، تولّدی دوباره پیدا میکنم و خود را برای مرور بر گذشته ای که نوروز بارها آن را پسِ پشت گذاشته است و ردّ پای خود را در چین پیشانی من نقش کرده است، آماده مییابم و هم اکنون نیز که توالی شصت نوروز را دارم پشت سر میگذارم، به رغم محنتها و مصایبی که یاد آنها در غربت بیشتر از هر جا و به هنگام تجدید سال بیشتر از هر وقت بر دل سنگینی میکند، همچنان مثل نوروزِ پیر وجودم را در گذرگاه این نفحۀ ایزدی تسلیم جاذبۀ حیات سرمدی مییابم و دل پیرم را بعد از گذشتِ سالهای دورِ جوانی هنوز از وسوسۀ عشق خالی نمیبینم.
این عشقی است که جان مرا با هرچه زیباست و هرچه انسانی است پیوند میدهد و بقایِ آن بعد از فنای من نیز همچنان ممکن است، غیر ممکن نیست.
عبدالحسین زرین کوب،
پاریس
@Draliakbaramini
این عشقی است که جان مرا با هرچه زیباست و هرچه انسانی است پیوند میدهد و بقایِ آن بعد از فنای من نیز همچنان ممکن است، غیر ممکن نیست.
عبدالحسین زرین کوب،
پاریس
@Draliakbaramini
转发自:
اندیشکده خرد

19.03.202510:58
این عادت غلط را کنار بگذاریم
امیر دبیری مهر
یکی از عادات غلطی که چند سال اخیر رایج شده فوروارد کردن پیام تبریک دیگران بدون ذکر نام گیرنده به مناسبت های مختلف از جمله اعیاد مذهبی یا ملی است.
این ارسال ها نه تنها معنای تبریک و شادباش ندارد بلکه عملا به معنای ارسال اسپم و پیام مزاحم است.
پیشنهاد می کنم هر پیام تبریک را با ذکر نام و نام خانوادگی گیرنده ارسال کنید و در انتهای متن هم نام خود را کامل قید کنید.
همچنین تلاش کنید متن ارسالی نوشته خودتان باشد حتی اگر بسیار ساده و کوتاه باشد.
امیر دبیری مهر
یکی از عادات غلطی که چند سال اخیر رایج شده فوروارد کردن پیام تبریک دیگران بدون ذکر نام گیرنده به مناسبت های مختلف از جمله اعیاد مذهبی یا ملی است.
این ارسال ها نه تنها معنای تبریک و شادباش ندارد بلکه عملا به معنای ارسال اسپم و پیام مزاحم است.
پیشنهاد می کنم هر پیام تبریک را با ذکر نام و نام خانوادگی گیرنده ارسال کنید و در انتهای متن هم نام خود را کامل قید کنید.
همچنین تلاش کنید متن ارسالی نوشته خودتان باشد حتی اگر بسیار ساده و کوتاه باشد.
16.03.202512:26
📌بخش یازدهم
🗞️رستم و اسفندیار
او اجازه نمی دهد حقوق بشر بازیچه دست اسفندیاری باشد که در یک دست قدرت دارد و در دست دیگر "ایدئولوژی"! کدام ایدئولوژی! همان که نامش را "دین بهی" گذاشته و در فهرست افتخاراتش ثبت کرده است:
نخستین کمر بستم از بهر دین
تهی کردم از بت پرستان زمین
و رستم یزدان پرست را متهم به بی دینی می کند تا در سایه اغواگری و پیش کشاندن دین، آسان تر به هدف برسد! ولی رستم هم به این نیرنگ آگاه است و هم پیامدهای آن را به جان می خرد. او از چیزی والاتر و بالاتر دفاع می کند و اجازه نمی دهد آن ارزش پایمال هوس قدرتمندان شود. آن ارزش، حقوق است که به هر قیمت باید مصون و محفوظ بماند و پایمال آز و هوس اربابان زور و زر نشود.
منتسکیو در{نامه های ایرانی} می نویسد:
حقوق هم مانند ریاضیات دارای نوعی ساختار عینی است که با هوس این و آن تغییر نمی کند
و جان لاک می گوید:
حقوق طبیعی انسان پیش از تاسیس همه سازمان های اجتماعی و سیاسی وجود داشته و در گرو پیمان خاصی نیست.
یعنی حقوق طبیعی چیزی نیست که ساخته و پرداختۀ دست این و آن باشد یا به هر بهانه در هم شکسته شود. چنانچه به آسانی و به هر دلیلی نقض شود، نتیجه اش ظلم و ستم است. به همین دلیل برادر اسفندیار یعنی پشوتن خطاب به او می گوید:
میازار کس را که آزاد مرد
سراندر نیارد به آزار و درد
مردم آزردن همان زیرپا نهادن حقوق طبیعی است.
ازاینجا ما به وجه دیگر سرپیچی رستم می رسیم و آن دفاع از آزادی است.
آزادی و حقوق بشر و حقوق طبیعی چنان در هم تنیده اند که جداکردنشان از هم ناممکن است. ارنست کاسیرر از قول ولتر می گوید:
در حقیقت آزاد بودن یعنی چه؟ یعنی شناختن حقوق بشر زیرا شناختن آن همان است و دفاع از آن همان. بی گمان یکی ازدرون مایه های اصلی داستان رستم و اسفندیار، آزادی است و مفهومی از آزادی که در این داستان مورد توجه فردوسی بوده، فرمان نبردن کورکورانه است. پیروی چشم و گوش بسته از دستور در خور شأن انسان آزاد و آزاده نیست.کارل یاسپرس در این باره چنین می گوید: آنچه در گذشته روی داده اعلام خطری است برای ما، فراموش کردن آن تقصیر است. همه روزه پیوسته باید آن را به یاد داشته باشیم. آنچه روی داده ممکن است و همیشه ممکن خواهد بود. فقط با دانستن و یا به یاد داشتن می توان از تکرارش جلوگیری کرد. خطر در این است که نخواهیم بدانیم، خطر در فراموشی است. در این است که اطاعت از دستورات دولت صورت ماشینی بیابد.
فرمان گشتاسپ و خواست اسفندیار این است که برای اینکه به همگان نشان داده شود که جهان پهلوان رستم مطیع بی چون و چراست و با همه نام آوری بازیچه ای است در دست قدرت حاکمه! و برای اینکه او نیز همرنگ شود، همرنگ جماعتی که در کاخ گشتاسبی سر در آخور فرو برده اند، باید بند بر دست به دربار برده شود و زانو به زانوی کسانی بنشیند که مثال همان سگ قلاده به گردنی هستند که لافونتن (1659-1621 پاریس) در داستان گرگ و سگ مطرح می کند." سگ در برابر ناز و نعمتی که نصیبش شده، اجازه می دهد که قلاده به گردنش بیندازند، جای قلاده بی مو شده است. گرگ از او می پرسد:
ترا می بندند؟ پس نمی دوی؟ هرجا که دلت بخواهد نمی توانی بروی؟
سگ می گوید: نه همیشه، اما چه اهمیتی دارد؟
گرگ: چطور چه اهمیت دارد؟ اهمیت آن به اندازه ای است که من حاضر نیستم، به هیچ وجه آن را با همه غذاهای تو عوض کنم.”
آری گشتاسب می خواهد رستم را چنین خوار و زبون کند؛ غلامی حلقه به گوش یا سگی قلاده به گردن که البته این هم رسم دیرینی است که در جهان ما بویژه در جهان سوم هنوز آثارش پا برجاست. نامش وفاداری سیاسی یا شهروند مطیع یا همرنگ و بهنجار یا طرفدار نظم و ... است.
ادامه دارد.
🗞️رستم و اسفندیار
او اجازه نمی دهد حقوق بشر بازیچه دست اسفندیاری باشد که در یک دست قدرت دارد و در دست دیگر "ایدئولوژی"! کدام ایدئولوژی! همان که نامش را "دین بهی" گذاشته و در فهرست افتخاراتش ثبت کرده است:
نخستین کمر بستم از بهر دین
تهی کردم از بت پرستان زمین
و رستم یزدان پرست را متهم به بی دینی می کند تا در سایه اغواگری و پیش کشاندن دین، آسان تر به هدف برسد! ولی رستم هم به این نیرنگ آگاه است و هم پیامدهای آن را به جان می خرد. او از چیزی والاتر و بالاتر دفاع می کند و اجازه نمی دهد آن ارزش پایمال هوس قدرتمندان شود. آن ارزش، حقوق است که به هر قیمت باید مصون و محفوظ بماند و پایمال آز و هوس اربابان زور و زر نشود.
منتسکیو در{نامه های ایرانی} می نویسد:
حقوق هم مانند ریاضیات دارای نوعی ساختار عینی است که با هوس این و آن تغییر نمی کند
و جان لاک می گوید:
حقوق طبیعی انسان پیش از تاسیس همه سازمان های اجتماعی و سیاسی وجود داشته و در گرو پیمان خاصی نیست.
یعنی حقوق طبیعی چیزی نیست که ساخته و پرداختۀ دست این و آن باشد یا به هر بهانه در هم شکسته شود. چنانچه به آسانی و به هر دلیلی نقض شود، نتیجه اش ظلم و ستم است. به همین دلیل برادر اسفندیار یعنی پشوتن خطاب به او می گوید:
میازار کس را که آزاد مرد
سراندر نیارد به آزار و درد
مردم آزردن همان زیرپا نهادن حقوق طبیعی است.
ازاینجا ما به وجه دیگر سرپیچی رستم می رسیم و آن دفاع از آزادی است.
آزادی و حقوق بشر و حقوق طبیعی چنان در هم تنیده اند که جداکردنشان از هم ناممکن است. ارنست کاسیرر از قول ولتر می گوید:
در حقیقت آزاد بودن یعنی چه؟ یعنی شناختن حقوق بشر زیرا شناختن آن همان است و دفاع از آن همان. بی گمان یکی ازدرون مایه های اصلی داستان رستم و اسفندیار، آزادی است و مفهومی از آزادی که در این داستان مورد توجه فردوسی بوده، فرمان نبردن کورکورانه است. پیروی چشم و گوش بسته از دستور در خور شأن انسان آزاد و آزاده نیست.کارل یاسپرس در این باره چنین می گوید: آنچه در گذشته روی داده اعلام خطری است برای ما، فراموش کردن آن تقصیر است. همه روزه پیوسته باید آن را به یاد داشته باشیم. آنچه روی داده ممکن است و همیشه ممکن خواهد بود. فقط با دانستن و یا به یاد داشتن می توان از تکرارش جلوگیری کرد. خطر در این است که نخواهیم بدانیم، خطر در فراموشی است. در این است که اطاعت از دستورات دولت صورت ماشینی بیابد.
فرمان گشتاسپ و خواست اسفندیار این است که برای اینکه به همگان نشان داده شود که جهان پهلوان رستم مطیع بی چون و چراست و با همه نام آوری بازیچه ای است در دست قدرت حاکمه! و برای اینکه او نیز همرنگ شود، همرنگ جماعتی که در کاخ گشتاسبی سر در آخور فرو برده اند، باید بند بر دست به دربار برده شود و زانو به زانوی کسانی بنشیند که مثال همان سگ قلاده به گردنی هستند که لافونتن (1659-1621 پاریس) در داستان گرگ و سگ مطرح می کند." سگ در برابر ناز و نعمتی که نصیبش شده، اجازه می دهد که قلاده به گردنش بیندازند، جای قلاده بی مو شده است. گرگ از او می پرسد:
ترا می بندند؟ پس نمی دوی؟ هرجا که دلت بخواهد نمی توانی بروی؟
سگ می گوید: نه همیشه، اما چه اهمیتی دارد؟
گرگ: چطور چه اهمیت دارد؟ اهمیت آن به اندازه ای است که من حاضر نیستم، به هیچ وجه آن را با همه غذاهای تو عوض کنم.”
آری گشتاسب می خواهد رستم را چنین خوار و زبون کند؛ غلامی حلقه به گوش یا سگی قلاده به گردن که البته این هم رسم دیرینی است که در جهان ما بویژه در جهان سوم هنوز آثارش پا برجاست. نامش وفاداری سیاسی یا شهروند مطیع یا همرنگ و بهنجار یا طرفدار نظم و ... است.
ادامه دارد.
07.03.202516:06
بخش چهارم
رستم و اسفندیار
چنین گفت با مادر اسفندیار که بامن همی بد کند شهریار
مرا گفت چون کین لهراسب شاه بخواهی به مردی ز ارجاسب شاه
همه پادشاهی و لشکر تراست همان گنج با تخت و افسر تراست
کنون چون بر آرد سپهر آفتاب سر شاه بیدار گردد ز خواب
بگویم پدر را سخنها که گفت ندارد زمن راستیها نهفت
و گر هیچ تاب اندر آرد به چهر به یزدان که بر پای دارد سپهر
که بی کام او تاج بر سر نهم همه کشور ایرانیان را دهم
میبینیم که اسفندیار دارد خودش را آماده شاه کشی و پدرکشی می کند و فزون خواهی را به اوج میرساند. او حتی بیش از پدر تشنه قدرت است و در سایه همین قدرت طلبی است که خواسته غیرممکنی را مطرح میکنند و آن این است که پادشاه به نفع او کنار بکشد و با این خواسته نشان می دهد که جوانی خام است که نه از سرشت سیاست آگاه است و نه قواعد بازی سیاسی را خوب می شناسند. اما مادرش کتایون زنی پخته و سخته، نشان می دهد که از روانشناسی قدرت آگاه است:
بدانست کان تاج و تخت و کلاه نبخشد ورا نامبردار شاه
بدو گفت کای رنج دیده پسر زگیتی چه جوید دل تا جور
مگر گنج و فرمان ورای و سپاه تو داری بر این فزونی مخواه
یکی تاج دارد پدر بر پسر تو داری دگر لشکر و بوم و بر
چو او بگذرد تاج و تختش تراست بزرگی و شاهی و بختش تراست
اما سر فتنه جوی اسفندیار در برابر این رآلیسم سیاسی مادر فرود نمی آید و همچون کودکان چند روزی قهر می کند و دوباره موضوع را مطرح می کند، ولی این بار با پدر:
مرا از بزرگان بر این شرم خواست که گویند گنج و سپاهت کجاست
بهانه کنون چیست من بر چیم؟ پس از رنج پویان ز بهر کیم؟
اما گشتاسب گرچه در نزد زرتشتیان شخصیتی والا دارد، در نزد فردوسی پیر فرتوت خانقاه قدرت و استکبار است و خوب می داند که چگونه سر حریف را زیر آب کند؛ یعنی او را به مأموریتی بفرستد که در آن بازگشتی نیست، هر چند این مأمور از پیش کشته شده، فرزند دلبندش باشد! این قانون همه سیاستمداران ماکیاولیست است که بر تخت ماندن مهمترین اصل است و برای نگهداشتن آن هر کاری مجاز ! تا آنجا که عزیزترین کسان را نیز میتوان در این راه ناجوانمردانه به مسلخ کشاند. گشتاسب نخست به سراغ گفتمان اغواگری و تخریب شخصیت می رود. ببینیم چه ویژگیهایی و خصایلی را به حریف یعنی رستم نسبت میدهد. خطاب به اسفندیار می گوید:
@Draliakbaramini
رستم و اسفندیار
چنین گفت با مادر اسفندیار که بامن همی بد کند شهریار
مرا گفت چون کین لهراسب شاه بخواهی به مردی ز ارجاسب شاه
همه پادشاهی و لشکر تراست همان گنج با تخت و افسر تراست
کنون چون بر آرد سپهر آفتاب سر شاه بیدار گردد ز خواب
بگویم پدر را سخنها که گفت ندارد زمن راستیها نهفت
و گر هیچ تاب اندر آرد به چهر به یزدان که بر پای دارد سپهر
که بی کام او تاج بر سر نهم همه کشور ایرانیان را دهم
میبینیم که اسفندیار دارد خودش را آماده شاه کشی و پدرکشی می کند و فزون خواهی را به اوج میرساند. او حتی بیش از پدر تشنه قدرت است و در سایه همین قدرت طلبی است که خواسته غیرممکنی را مطرح میکنند و آن این است که پادشاه به نفع او کنار بکشد و با این خواسته نشان می دهد که جوانی خام است که نه از سرشت سیاست آگاه است و نه قواعد بازی سیاسی را خوب می شناسند. اما مادرش کتایون زنی پخته و سخته، نشان می دهد که از روانشناسی قدرت آگاه است:
بدانست کان تاج و تخت و کلاه نبخشد ورا نامبردار شاه
بدو گفت کای رنج دیده پسر زگیتی چه جوید دل تا جور
مگر گنج و فرمان ورای و سپاه تو داری بر این فزونی مخواه
یکی تاج دارد پدر بر پسر تو داری دگر لشکر و بوم و بر
چو او بگذرد تاج و تختش تراست بزرگی و شاهی و بختش تراست
اما سر فتنه جوی اسفندیار در برابر این رآلیسم سیاسی مادر فرود نمی آید و همچون کودکان چند روزی قهر می کند و دوباره موضوع را مطرح می کند، ولی این بار با پدر:
مرا از بزرگان بر این شرم خواست که گویند گنج و سپاهت کجاست
بهانه کنون چیست من بر چیم؟ پس از رنج پویان ز بهر کیم؟
اما گشتاسب گرچه در نزد زرتشتیان شخصیتی والا دارد، در نزد فردوسی پیر فرتوت خانقاه قدرت و استکبار است و خوب می داند که چگونه سر حریف را زیر آب کند؛ یعنی او را به مأموریتی بفرستد که در آن بازگشتی نیست، هر چند این مأمور از پیش کشته شده، فرزند دلبندش باشد! این قانون همه سیاستمداران ماکیاولیست است که بر تخت ماندن مهمترین اصل است و برای نگهداشتن آن هر کاری مجاز ! تا آنجا که عزیزترین کسان را نیز میتوان در این راه ناجوانمردانه به مسلخ کشاند. گشتاسب نخست به سراغ گفتمان اغواگری و تخریب شخصیت می رود. ببینیم چه ویژگیهایی و خصایلی را به حریف یعنی رستم نسبت میدهد. خطاب به اسفندیار می گوید:
@Draliakbaramini
31.03.202512:43
📺زرتشت قسمت سوم و پایانی
محوربحث: طبیعت
فروردین ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی
محوربحث: طبیعت
فروردین ۱۴۰۴
#دکتر_علی_اکبر_امینی


26.03.202511:13
به مناسبت زادروز زرتشت👇


21.03.202507:36
🔰گزارش ایبنا از بازار کتابهای اندیشه در سالی که گذشت؛
انسان ایرانی در جستوجوی معنا
🔸خوانندگان ایرانی در سال 1403 بیش از پیش به دنبال آثاری بودند که نه تنها به آنها در مواجهه با چالشهای زندگی کمک کند، بلکه بینشی نو درباره هستی و جایگاه انسان در جهان ارائه دهد. کتابهایی که در صدر فهرست پرفروشها قرار گرفتند، عمدتاً به موضوعاتی همچون خودشناسی، روابط انسانی، معناجویی و مدیریت اضطراب و استرس در دنیای پرتلاطم امروز پرداختهاند.
🔸سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهام عبادتی: بازار کتابهای حوزه اندیشه در سالی که گذشت شاهد افزایش علاقه مخاطبان به موضوعاتی درباره زندگی روزمره و معنای زندگی بود، بهگونهای که پرفروشترین آثار این سال بازتابدهنده دغدغههای عمیق جامعه نسبت به مسائل زندگی روزمره و پرسشهای بنیادین درباره معنای زندگی بودند.
🔻این گزارش به معرفی پرفروشترین کتابهای اندیشه در سال ۱۴۰۳ میپردازد:
ibna.ir/x6xjN
@ibna_official
انسان ایرانی در جستوجوی معنا
🔸خوانندگان ایرانی در سال 1403 بیش از پیش به دنبال آثاری بودند که نه تنها به آنها در مواجهه با چالشهای زندگی کمک کند، بلکه بینشی نو درباره هستی و جایگاه انسان در جهان ارائه دهد. کتابهایی که در صدر فهرست پرفروشها قرار گرفتند، عمدتاً به موضوعاتی همچون خودشناسی، روابط انسانی، معناجویی و مدیریت اضطراب و استرس در دنیای پرتلاطم امروز پرداختهاند.
🔸سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهام عبادتی: بازار کتابهای حوزه اندیشه در سالی که گذشت شاهد افزایش علاقه مخاطبان به موضوعاتی درباره زندگی روزمره و معنای زندگی بود، بهگونهای که پرفروشترین آثار این سال بازتابدهنده دغدغههای عمیق جامعه نسبت به مسائل زندگی روزمره و پرسشهای بنیادین درباره معنای زندگی بودند.
🔻این گزارش به معرفی پرفروشترین کتابهای اندیشه در سال ۱۴۰۳ میپردازد:
ibna.ir/x6xjN
@ibna_official
19.03.202509:24
اطلاعیه خانه اندیشمندان علوم انسانی درباره اتفاقات اخیر
به نام خداوند جان و خرد
در آستانه نوروز و شروع لیالی قدر، تقارن بهار طبیعت با بهار قرآن و معنویت را به فال نیک گرفته، ضمن تبریک آغاز سال نو و آرزوی خوشبختی و سرافرازی برای ملت شریف ایران در سال ۱۴۰۴، به استحضار هموطنان فرهیخته و شهروندان فرهنگ دوست تهران میرساند در طول یک هفته گذشته اخباری دال بر صدور آرایی از طرف محاکم قضایی کشور مبنی بر بطلان قرارداد بهرهبرداری خانه اندیشمندان علوم انسانی از ساختمان واقع در بوستان ورشو منتشر شد که کام بسیاری از علاقهمندان به این مجموعه علمی و فرهنگی را تلخ کرد و موجی از نگرانی و ناامیدی در جامعه بهویژه در میان اصحاب علم و فرهنگ به وجود آورد.
با توجه به بازتاب گسترده انتشار این اخبار در محافل علمی و فرهنگی و به منظور رفع ابهامات موجود در ذهن برخی از مخاطبین گرامی به استحضار مردم شریف ایران و شهروندان فرهیخته تهرانی که دلنگران تعطیلی این نهاد مدنی بوده و هستند، میرساند با پیگیری مداوم و رایزنیهای گسترده جمعی از نیکاندیشان، دلسوزان و صاحبمنصبان فهیم و فرهنگپرور کشور، خوشبختانه فرآیند اجرای آراء فوق که متضمن تخلیه و واگذاری ساختمان فعلی خانه اندیشمندان علوم انسانی بود؛ به تعویق افتاده است. بر همین اساس و با امید به رفع موانع و مشکلات موجود در سال جدید به آگاهی شما مخاطبان گرامی میرسانیم برنامههای خانه اندیشمندان از همان روزهای آغازین سال طبق روال سابق برگزار خواهد شد. ما عمیقا بر این باوریم خانه اندیشمندان تعطیل شدنی نیست چرا که اساسا اندیشهورزی تعطیل شدنی نیست و فضای فیزیکی و کالبد و ساختمان در تداوم حیات و باروری این شجره طیبه و روشن ماندن این چراغ عامل کلیدی نخواهد بود.
فرصت را مغتنم شمرده از همه شخصیتهای فرزانه، نهادهای مدنی و انجمنهای علمی که طی یک هفته اخیر دغدغهمندانه موضوع خانه را پیگیری کرده و به انحاء مختلف از تداوم حیات این مجموعه علمی و فرهنگی حمایت کردند؛ تشکر و قدردانی می کنیم. همچنین از اصحاب شریف رسانه که در تنویر افکار عمومی نقش مؤثر و بسزایی ایفا کردند و نیز از همه دلسوزان کشور که مانع خاموش شدن چراغ این خانه شدند و نشاط و امید را به عموم مردم بهویژه جوانان برومند کشور بازگرداندند، صمیمانه سپاسگزاریم. انشاءالله در مجالی دیگر در مورد جزئیات اتفاقات دو سال گذشته بهویژه روند پرونده حقوقی خانه به تفصیل با شما سخن خواهیم گفت.
به امید اعتلای ایران و آرزوی آیندهای درخشان و پرافتخار برای مردم شریف و فرهنگ دوست کشور
خانه اندیشمندان علوم انسانی
۱۴۰۳/۱۲/۲۹
🆔 @iranianhht
به نام خداوند جان و خرد
در آستانه نوروز و شروع لیالی قدر، تقارن بهار طبیعت با بهار قرآن و معنویت را به فال نیک گرفته، ضمن تبریک آغاز سال نو و آرزوی خوشبختی و سرافرازی برای ملت شریف ایران در سال ۱۴۰۴، به استحضار هموطنان فرهیخته و شهروندان فرهنگ دوست تهران میرساند در طول یک هفته گذشته اخباری دال بر صدور آرایی از طرف محاکم قضایی کشور مبنی بر بطلان قرارداد بهرهبرداری خانه اندیشمندان علوم انسانی از ساختمان واقع در بوستان ورشو منتشر شد که کام بسیاری از علاقهمندان به این مجموعه علمی و فرهنگی را تلخ کرد و موجی از نگرانی و ناامیدی در جامعه بهویژه در میان اصحاب علم و فرهنگ به وجود آورد.
با توجه به بازتاب گسترده انتشار این اخبار در محافل علمی و فرهنگی و به منظور رفع ابهامات موجود در ذهن برخی از مخاطبین گرامی به استحضار مردم شریف ایران و شهروندان فرهیخته تهرانی که دلنگران تعطیلی این نهاد مدنی بوده و هستند، میرساند با پیگیری مداوم و رایزنیهای گسترده جمعی از نیکاندیشان، دلسوزان و صاحبمنصبان فهیم و فرهنگپرور کشور، خوشبختانه فرآیند اجرای آراء فوق که متضمن تخلیه و واگذاری ساختمان فعلی خانه اندیشمندان علوم انسانی بود؛ به تعویق افتاده است. بر همین اساس و با امید به رفع موانع و مشکلات موجود در سال جدید به آگاهی شما مخاطبان گرامی میرسانیم برنامههای خانه اندیشمندان از همان روزهای آغازین سال طبق روال سابق برگزار خواهد شد. ما عمیقا بر این باوریم خانه اندیشمندان تعطیل شدنی نیست چرا که اساسا اندیشهورزی تعطیل شدنی نیست و فضای فیزیکی و کالبد و ساختمان در تداوم حیات و باروری این شجره طیبه و روشن ماندن این چراغ عامل کلیدی نخواهد بود.
فرصت را مغتنم شمرده از همه شخصیتهای فرزانه، نهادهای مدنی و انجمنهای علمی که طی یک هفته اخیر دغدغهمندانه موضوع خانه را پیگیری کرده و به انحاء مختلف از تداوم حیات این مجموعه علمی و فرهنگی حمایت کردند؛ تشکر و قدردانی می کنیم. همچنین از اصحاب شریف رسانه که در تنویر افکار عمومی نقش مؤثر و بسزایی ایفا کردند و نیز از همه دلسوزان کشور که مانع خاموش شدن چراغ این خانه شدند و نشاط و امید را به عموم مردم بهویژه جوانان برومند کشور بازگرداندند، صمیمانه سپاسگزاریم. انشاءالله در مجالی دیگر در مورد جزئیات اتفاقات دو سال گذشته بهویژه روند پرونده حقوقی خانه به تفصیل با شما سخن خواهیم گفت.
به امید اعتلای ایران و آرزوی آیندهای درخشان و پرافتخار برای مردم شریف و فرهنگ دوست کشور
خانه اندیشمندان علوم انسانی
۱۴۰۳/۱۲/۲۹
🆔 @iranianhht
11.03.202514:05
بخش هفتم
رستم و اسفندیار
بهانه دوم، ایدئولوژیک است و آن این است که باید به آیین ما بگروی، گرچه در وهله نخست این نکته را چندان بزرگ نمی کند، به فرزندش بهمن می گوید به رستم بگو:
ز دادار باید که دارد سپاس
که اویست جاوید نیکی شناس
چو دوری گزیند ز کردار زشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت
در اینجا دست به دستانی می زند که چیزی نیست جز نیرنگ همیشگی همۀ دین فروشان و آنان که از دین استفادۀ ابزاری می کنند:
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
اسفندیار خود را مروج دین بهی می داند و رستم را به دین خود فرا می خواند و رستم را تهدید می کند که چنانچه از این درخواست سرباز زند، باید آماده جنگ شود.
بهانه سوم روانشناسانه و عاطفی است. به رستم می گوید:
پدر شهریار است و من کهترم
ز فرمان او یک زمان نگذرم
یعنی خود را مأمور معذور و در عین حال فرزندی مطیع و سر به راه می داند. ضمن آن که تلویحا گوش زد می کند که در یک جامعه پدرسالار در برابر فرمان پدر “غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟" حتی اگر شاهزاده باشی! در هر حال هر سه بهانه سخت سست و بی بنیاد است و خود اسفندیار هم به فرمان عقل و منطق این را می داند اما به هرروی برای رسیدن به مقصود بهانه ای لازم است. البته در کنار این سه بهانه، تهدید را هم چاشنی کار می کند و خطاب به خانواده رستم میگوید:
همه یکبه یک پند من بشنوید بدین خوب گفتار من بگروید
نباید که این خانه ویران شود به کام دلیران ایران شود
وسر انجام خواسته اش را مطرح میکند:
تو آن کن که بر یابی از روزگار برآنرو که فرمان دهد شهریار
تو خود بند بر پای نه بی درنگ نباشد ز بند شهنشاه ننگ
تو را چون برم بسته نزدیک شاه سراسر بدو بازگردد گناه
و سر انجام تطمیع، کار همیشگی جباران که در سست عنصران در می گیرد اما در رستم و رستم صفتان هرگز کارگر نمی افتد! وعده اسفندیار این است:
از آن پس که من تاج بر سر نهم جهان را به پیش تو اندر نهم
اما پاسخ رستم کوبنده است و غرور آفرین:
ز من هر چه خواهی تو فرمان کنم به دیدارت آرامش جان کنم
مگر بند کز بند عاری بود شکستی بود زشت کاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم براین است و بس
ز تو پیش بودند کنداوران نکردندپایم به بند گران
@Draliakbaramini
رستم و اسفندیار
بهانه دوم، ایدئولوژیک است و آن این است که باید به آیین ما بگروی، گرچه در وهله نخست این نکته را چندان بزرگ نمی کند، به فرزندش بهمن می گوید به رستم بگو:
ز دادار باید که دارد سپاس
که اویست جاوید نیکی شناس
چو دوری گزیند ز کردار زشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت
در اینجا دست به دستانی می زند که چیزی نیست جز نیرنگ همیشگی همۀ دین فروشان و آنان که از دین استفادۀ ابزاری می کنند:
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
اسفندیار خود را مروج دین بهی می داند و رستم را به دین خود فرا می خواند و رستم را تهدید می کند که چنانچه از این درخواست سرباز زند، باید آماده جنگ شود.
بهانه سوم روانشناسانه و عاطفی است. به رستم می گوید:
پدر شهریار است و من کهترم
ز فرمان او یک زمان نگذرم
یعنی خود را مأمور معذور و در عین حال فرزندی مطیع و سر به راه می داند. ضمن آن که تلویحا گوش زد می کند که در یک جامعه پدرسالار در برابر فرمان پدر “غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟" حتی اگر شاهزاده باشی! در هر حال هر سه بهانه سخت سست و بی بنیاد است و خود اسفندیار هم به فرمان عقل و منطق این را می داند اما به هرروی برای رسیدن به مقصود بهانه ای لازم است. البته در کنار این سه بهانه، تهدید را هم چاشنی کار می کند و خطاب به خانواده رستم میگوید:
همه یکبه یک پند من بشنوید بدین خوب گفتار من بگروید
نباید که این خانه ویران شود به کام دلیران ایران شود
وسر انجام خواسته اش را مطرح میکند:
تو آن کن که بر یابی از روزگار برآنرو که فرمان دهد شهریار
تو خود بند بر پای نه بی درنگ نباشد ز بند شهنشاه ننگ
تو را چون برم بسته نزدیک شاه سراسر بدو بازگردد گناه
و سر انجام تطمیع، کار همیشگی جباران که در سست عنصران در می گیرد اما در رستم و رستم صفتان هرگز کارگر نمی افتد! وعده اسفندیار این است:
از آن پس که من تاج بر سر نهم جهان را به پیش تو اندر نهم
اما پاسخ رستم کوبنده است و غرور آفرین:
ز من هر چه خواهی تو فرمان کنم به دیدارت آرامش جان کنم
مگر بند کز بند عاری بود شکستی بود زشت کاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم براین است و بس
ز تو پیش بودند کنداوران نکردندپایم به بند گران
@Draliakbaramini
07.03.202505:32
بخش سوم
رستم و اسفندیار
نکته جالب توجه در بحث نویمان این است که وی از نمایشنامه معروف " سوفوکل" در می گذرد و هیچ اشاره ای بدان نمی کند؛ حال آنکه نمونه عالی سرپیچی در آنتیگون اثر سوفوکل آمده است. ( 406-496 پیش از میلاد) فشرده نمایشنامه چنین است:
پولینیس و آنتوکل، دو برادر دشمن یکدیگر، در دروازه شهر تب کشته می شوند. کرنون پادشاه تب به خاک سپاری پولینیس را که به شهر تب حمله کرده است ممنوع می کند و می گوید هرکس به چنین کاری دست زند محکوم به مرگ خواهد شد. آنتیگون خواهر پولینیس این فرمان را زیر پا میگذارد و در نتیجه محکوم می شود که زنده به گور شود...
برای اکثریت عظیمی از انسانها آنتیگون تجسم بی گناهی، قربانی قدرت ستم پیشه، سمبل روحیه ای است که در مقابل ظلم سر خم نمی کند...آنتیگون طغیان وجدان بشری است در برابر بی عدالتی و خودکامگی قدرت خود محور، طغیان انسان آزاد در برابر قدرت حکومت. (مالوری،26:1381)
جالب آن است که در بیشتر موارد استدلال آنتیگون برای زیر پا نهادن فرمان پادشاه، مشابهتی تام و تمام با استدلالی دارد که رستم در برابر اسفندیار می آورد و بر پایه آن خواسته گشتاسب را نمی پذیرد، با این تفاوت که رستم برای سرپیچی از فرمان شاه استدلال حقوقی دارد، هم فلسفی، هم اخلاقی، هم سیاسی. ولی استدلال آنتیگون یک بعدی است یعنی تنها بعد حقوقی دارد. به سخن دیگر داستان رستم و اسفندیاردر سنجش با آنتیگون، بسی ژرف تر و پربارتراست. در اینجا منظور از یادآوری نمایشنامه سوفوکل یک آن است که غفلت" نویمان" را یادآور شویم و دیگر اینکه پیشینه موضوع در ادبیات یونان باستان به دست دهیم؛ در همان حال ریشه های آنتوگونیسم را که امروزه بصورت یک مکتب ادبی درآمده است که خود معادل همان سرپیچی و سرکشی است، نشان دهیم. از آنجا که خوانندگان با اصل داستان رستم و اسفنیار آشنایند از آن در می گذریم.
نخستین تخم تراژدی را گشتاسب و اسفندیار می پاشند. گشتاسب پادشاهی است سالخورده و سر سپرده قدرت که تخت و تاج چنان برایش لذت آور است که حاضر نیست به هیچ قیمتی آن را به پسرش اسفندیار بسپارد، ازسوی دیگراسفندیار شاهزاده ای است که همه چیز دارد جز تاج فرمانروایی ولی می خواهد این یکی را هم در زمان حیات پدر به چنگ آورد! این دو حریف قدرت جو اسیر همان بیماری کهنه ومزمنی هستند که همه دیکتاتورهای تاریخ را به کام خودکشیده است و آن بیماری به گفته افلاطون "پله ئو نوخیا" نام دارد یعنی گرسنگی سیری ناپذیر! به گفته افلاطون اراده قدرت جو هرگز آرام نمیگیرد، عطشی است که هرگز فرو نمی نشیند، کسانی که زندگی خود رادر این شهوت به سر می برند مانند دانائیدها هستند که تلاش می کنند خمره سوراخی را از آب پر کنند. فردوسی فزون خواهی و قدرت طلبی اسفندیار را در لابه لای گفتگوهای او با مادرش کتایون نشان می دهد:
@Draliakbaramini
رستم و اسفندیار
نکته جالب توجه در بحث نویمان این است که وی از نمایشنامه معروف " سوفوکل" در می گذرد و هیچ اشاره ای بدان نمی کند؛ حال آنکه نمونه عالی سرپیچی در آنتیگون اثر سوفوکل آمده است. ( 406-496 پیش از میلاد) فشرده نمایشنامه چنین است:
پولینیس و آنتوکل، دو برادر دشمن یکدیگر، در دروازه شهر تب کشته می شوند. کرنون پادشاه تب به خاک سپاری پولینیس را که به شهر تب حمله کرده است ممنوع می کند و می گوید هرکس به چنین کاری دست زند محکوم به مرگ خواهد شد. آنتیگون خواهر پولینیس این فرمان را زیر پا میگذارد و در نتیجه محکوم می شود که زنده به گور شود...
برای اکثریت عظیمی از انسانها آنتیگون تجسم بی گناهی، قربانی قدرت ستم پیشه، سمبل روحیه ای است که در مقابل ظلم سر خم نمی کند...آنتیگون طغیان وجدان بشری است در برابر بی عدالتی و خودکامگی قدرت خود محور، طغیان انسان آزاد در برابر قدرت حکومت. (مالوری،26:1381)
جالب آن است که در بیشتر موارد استدلال آنتیگون برای زیر پا نهادن فرمان پادشاه، مشابهتی تام و تمام با استدلالی دارد که رستم در برابر اسفندیار می آورد و بر پایه آن خواسته گشتاسب را نمی پذیرد، با این تفاوت که رستم برای سرپیچی از فرمان شاه استدلال حقوقی دارد، هم فلسفی، هم اخلاقی، هم سیاسی. ولی استدلال آنتیگون یک بعدی است یعنی تنها بعد حقوقی دارد. به سخن دیگر داستان رستم و اسفندیاردر سنجش با آنتیگون، بسی ژرف تر و پربارتراست. در اینجا منظور از یادآوری نمایشنامه سوفوکل یک آن است که غفلت" نویمان" را یادآور شویم و دیگر اینکه پیشینه موضوع در ادبیات یونان باستان به دست دهیم؛ در همان حال ریشه های آنتوگونیسم را که امروزه بصورت یک مکتب ادبی درآمده است که خود معادل همان سرپیچی و سرکشی است، نشان دهیم. از آنجا که خوانندگان با اصل داستان رستم و اسفنیار آشنایند از آن در می گذریم.
نخستین تخم تراژدی را گشتاسب و اسفندیار می پاشند. گشتاسب پادشاهی است سالخورده و سر سپرده قدرت که تخت و تاج چنان برایش لذت آور است که حاضر نیست به هیچ قیمتی آن را به پسرش اسفندیار بسپارد، ازسوی دیگراسفندیار شاهزاده ای است که همه چیز دارد جز تاج فرمانروایی ولی می خواهد این یکی را هم در زمان حیات پدر به چنگ آورد! این دو حریف قدرت جو اسیر همان بیماری کهنه ومزمنی هستند که همه دیکتاتورهای تاریخ را به کام خودکشیده است و آن بیماری به گفته افلاطون "پله ئو نوخیا" نام دارد یعنی گرسنگی سیری ناپذیر! به گفته افلاطون اراده قدرت جو هرگز آرام نمیگیرد، عطشی است که هرگز فرو نمی نشیند، کسانی که زندگی خود رادر این شهوت به سر می برند مانند دانائیدها هستند که تلاش می کنند خمره سوراخی را از آب پر کنند. فردوسی فزون خواهی و قدرت طلبی اسفندیار را در لابه لای گفتگوهای او با مادرش کتایون نشان می دهد:
@Draliakbaramini


29.03.202508:58
در سنهٔ ست و خمس مایة (۵۰۶) به شهر بلخ در کوی بردهفروشان در سرای امیر ابو سعد جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم.
در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر خیام شنیدم که او گفت:
📝«گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال (نسیم) بر من گلافشان میکند.»
مرا این سخن مستحیل نمود.
و دانستم چنوئی که گزاف نگوید.
چون در سنهٔ ثلاثین به نشابور رسیدم چهار (چندین) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده.
و او را بر من حق استادی بود.
آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد. و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد بمنه و کرمه
نظامی عروضی چهار مقاله، …حکایت هفت
در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر خیام شنیدم که او گفت:
📝«گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال (نسیم) بر من گلافشان میکند.»
مرا این سخن مستحیل نمود.
و دانستم چنوئی که گزاف نگوید.
چون در سنهٔ ثلاثین به نشابور رسیدم چهار (چندین) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده.
و او را بر من حق استادی بود.
آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد. و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد بمنه و کرمه
نظامی عروضی چهار مقاله، …حکایت هفت


26.03.202508:39
پیشنهاد مطالعه:
فصلنامه اطلاعات سیاسی- اقتصادی
زمستان ۱۴۰۲
شماره۳۱۸- ۳۱۹
فصلنامه اطلاعات سیاسی- اقتصادی
زمستان ۱۴۰۲
شماره۳۱۸- ۳۱۹


20.03.202518:45
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس، رقص باد،
نغمهی شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار،
خوش بهحالِ روزگار
#فریدون_مشیری
https://t.me/Draliakbaramini/295
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس، رقص باد،
نغمهی شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار،
خوش بهحالِ روزگار
#فریدون_مشیری
https://t.me/Draliakbaramini/295
18.03.202518:57
خجسته باد جشن ایرانزمینی چهارشنبه سوری
نمادی از یگانگی ملی ایرانیان
ایرانزمین گهواره فرهنگ است و جشن های شاد و دیرپا از جلوه های زیبای این فرهنگ پربار و ماندگار...
به درستی ریشه تاریخی و دقیق جشن چهارشنبه سوری را نمی دانیم.چون پس از اسلام بود که نامیدن روزهای هفته به شیوه امروزین رواج یافت و در روزگاران کهن تر ، هر روز ماه نامی مخصوص به خود داشت.اما نیک می دانیم آیین چهارشنبه سوری جشنی دیرپا و البته ایرانیست .آن را در شامگاه روز سه شنبه که فردایش آخرین چهارشنبه سال قدیم است جشن می گیرند و صبح فردایش در برخی جاها مانند آذربایجان به رودخانه ها می روند و کوزه آبی پر می کنند که بر این باورند شگون دارد و کوزه کهنه را دور می اندازند. برخی سنت های این جشن ایرانی یگانه است و ایرانیان در دیگر جاها نیز افزودنی های نیک به آن آمیخته کرده اند.
واژه سور را دو گونه معنا کرده اند: یکی برگرفته از جشن و دودیگر برگرفته از سرخی آتشی که بر پای می کنند واز روی آن می پرند و این اصلی ترین بخش جشن است.
تمامی آیین ها و یادمان هایی که ملت ایران در هنگامه های گوناگون برپا می داشتند و بخشی از آنها همچنان در فرهنگ این سرزمین پایدار شدند، با منش، اخلاق و خرد نیاکان ما در آمیخته بودند و در همه آنها باور به پروردگار، امید به زندگی، نبرد با اهریمنان و بدسگالان و مرگ پرستان گنجانده شدند و چهارشتبه سوری هم از آن دور نیست.
یکی از زیبایی های این آیین جلوه های گوناگون آن در شهرها وجاهاست که شیرینی آن را دو چندان کرده است.در کنار آتش افروزی و دید و بازدید از کهنسالان و قاشق زنی و فالگوش ایستادن که بخش مشترک این آیین دیرپاست هر شهر و دیاری جلوه های زیبایی به این سور افزوده است.شرح جزییات این رسوم نیازمند نوشتاری دراز است.کوتاه سخن می توان از آب و گلاب پاشی به دیگران و شال اندازی در تبریز، آجیل خوری و کوزه تازه از آب پرکردن در ارومیه، قایق سواری پس از آتش افروزی در بوشهر، کوزه قدیمی را از نمک و ذغال و سکه پرکردن و شکستن در خراسان،آتش زدن پتو و نمد کهنه در سیستان و بلوچستان،حلوا و آش پختن در فارس،برگزاری جشن در صحرا و جمع آوری سنگ و پرتاب به پشت سر در کردستان،آتش زدن پوشال برنج همراه با اسپند در گیلان،خرمن آتش هفت تایی در لرستان،پخت آش هفت ترشی و کشتی گیری در مازندران،حلواپزی به یاد درگذشتگان در برخی شهرهای استان مرکزی بعنوان بخش کوچکی از این آیین های زیبا یاد کرد.
جشن هایی چون چهارشنبه سوری و دیگر مراسم آئینی که یادگار دیرپای نیاکان پاک نهاد ایرانزمین است باید نگاهبانی شده و در گستره جهانی معرفی شوند . اهمیت دادن به این آداب و رسوم ، غرور ملی ایرانیان را به عنوان یک ملت ریشه دار تقویت کرده و حس میهن دوستی و عشق به ایران و یگانگی ملی را در آنها زنده می کند .
چهارشنبه سوری و آیین هایش آنقدر زیباست که باید بکوشیم آن را به جشنی جهانی بدل کنیم.
خیلی تلاش کردند نابودش سازند .ولی نتوانستند.
تا ایران و ایرانی هست این جشن نیز ماندگار خواهد ماند.
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳خورشیدی
جشن ایرانی چهارشنبه سوری خجسته باد!
افشین جعفرزاده
💚🤍❤️
https://www.instagram.com/p/DHUL_XTid8X/?igsh=MXJ2NGU5d3F5Zmx4Nw==
چکامه خوانی زیبای استاد شهریار به مناسبت نوروز و چهارشنبه سوری👇
https://www.instagram.com/tv/CMe63lIplOl/?igshid=1udjjlmlsoznj
نمادی از یگانگی ملی ایرانیان
ایرانزمین گهواره فرهنگ است و جشن های شاد و دیرپا از جلوه های زیبای این فرهنگ پربار و ماندگار...
به درستی ریشه تاریخی و دقیق جشن چهارشنبه سوری را نمی دانیم.چون پس از اسلام بود که نامیدن روزهای هفته به شیوه امروزین رواج یافت و در روزگاران کهن تر ، هر روز ماه نامی مخصوص به خود داشت.اما نیک می دانیم آیین چهارشنبه سوری جشنی دیرپا و البته ایرانیست .آن را در شامگاه روز سه شنبه که فردایش آخرین چهارشنبه سال قدیم است جشن می گیرند و صبح فردایش در برخی جاها مانند آذربایجان به رودخانه ها می روند و کوزه آبی پر می کنند که بر این باورند شگون دارد و کوزه کهنه را دور می اندازند. برخی سنت های این جشن ایرانی یگانه است و ایرانیان در دیگر جاها نیز افزودنی های نیک به آن آمیخته کرده اند.
واژه سور را دو گونه معنا کرده اند: یکی برگرفته از جشن و دودیگر برگرفته از سرخی آتشی که بر پای می کنند واز روی آن می پرند و این اصلی ترین بخش جشن است.
تمامی آیین ها و یادمان هایی که ملت ایران در هنگامه های گوناگون برپا می داشتند و بخشی از آنها همچنان در فرهنگ این سرزمین پایدار شدند، با منش، اخلاق و خرد نیاکان ما در آمیخته بودند و در همه آنها باور به پروردگار، امید به زندگی، نبرد با اهریمنان و بدسگالان و مرگ پرستان گنجانده شدند و چهارشتبه سوری هم از آن دور نیست.
یکی از زیبایی های این آیین جلوه های گوناگون آن در شهرها وجاهاست که شیرینی آن را دو چندان کرده است.در کنار آتش افروزی و دید و بازدید از کهنسالان و قاشق زنی و فالگوش ایستادن که بخش مشترک این آیین دیرپاست هر شهر و دیاری جلوه های زیبایی به این سور افزوده است.شرح جزییات این رسوم نیازمند نوشتاری دراز است.کوتاه سخن می توان از آب و گلاب پاشی به دیگران و شال اندازی در تبریز، آجیل خوری و کوزه تازه از آب پرکردن در ارومیه، قایق سواری پس از آتش افروزی در بوشهر، کوزه قدیمی را از نمک و ذغال و سکه پرکردن و شکستن در خراسان،آتش زدن پتو و نمد کهنه در سیستان و بلوچستان،حلوا و آش پختن در فارس،برگزاری جشن در صحرا و جمع آوری سنگ و پرتاب به پشت سر در کردستان،آتش زدن پوشال برنج همراه با اسپند در گیلان،خرمن آتش هفت تایی در لرستان،پخت آش هفت ترشی و کشتی گیری در مازندران،حلواپزی به یاد درگذشتگان در برخی شهرهای استان مرکزی بعنوان بخش کوچکی از این آیین های زیبا یاد کرد.
جشن هایی چون چهارشنبه سوری و دیگر مراسم آئینی که یادگار دیرپای نیاکان پاک نهاد ایرانزمین است باید نگاهبانی شده و در گستره جهانی معرفی شوند . اهمیت دادن به این آداب و رسوم ، غرور ملی ایرانیان را به عنوان یک ملت ریشه دار تقویت کرده و حس میهن دوستی و عشق به ایران و یگانگی ملی را در آنها زنده می کند .
چهارشنبه سوری و آیین هایش آنقدر زیباست که باید بکوشیم آن را به جشنی جهانی بدل کنیم.
خیلی تلاش کردند نابودش سازند .ولی نتوانستند.
تا ایران و ایرانی هست این جشن نیز ماندگار خواهد ماند.
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳خورشیدی
جشن ایرانی چهارشنبه سوری خجسته باد!
افشین جعفرزاده
💚🤍❤️
https://www.instagram.com/p/DHUL_XTid8X/?igsh=MXJ2NGU5d3F5Zmx4Nw==
چکامه خوانی زیبای استاد شهریار به مناسبت نوروز و چهارشنبه سوری👇
https://www.instagram.com/tv/CMe63lIplOl/?igshid=1udjjlmlsoznj
09.03.202513:40
شاهنامه و زنان
اسفند ۱۴۰۳
#دکتر_علی_اکبر_امینی
@Draliakbaramini
اسفند ۱۴۰۳
#دکتر_علی_اکبر_امینی
@Draliakbaramini


23.02.202515:51
جلسه نقد دکتر جواد طباطبایی دانشگاه تهران، سالن اقبال آشتیانی
تاریخ پنجم اسفند هزارو چهار صد و سه
@Draliakbaramini
تاریخ پنجم اسفند هزارو چهار صد و سه
@Draliakbaramini
显示 1 - 24 共 36
登录以解锁更多功能。