راجب این قسمت پایتخت اینو بگم که
نقی واقعا کم زحمت نکشید برای این خانواده و حقم نداشت اینجوری خورد
بشه واقعا .
اما دیدگاه من به عنوان کسی که تقریبا همه ی حرفای بهتاشو درک کردم اینه که:
وقتی کاریو میخوای بکنی و نمیزارن بزور هلت میدن تو مسیری که تهش پوچی و فقط رویاهای محاله ،یه جایی اینجوری از زندگی خسته میشی!
در کل مثل رابطه خودمون با خانواده ست
هر دو طرف تا حدودی درست میگن اما نمیتونن همدیگه رو درک کنن و حرف همو بفهمن(:
این سکانس و بیشتر ما جونا خوب درک میکنیم که به اسم صلاح برامون کلی تصمیم گرفتن و
کاش بفهمیم بزرگترا بعضی وقتا به اسم صلاح گند میزنن به آینده ت
به ته امیدی که مونده
بعضی وقتا هلت میدن سمت مسیر اشتباه
بعد میگن ما صلاحتو میخواستیم
اونجایی که نقی سکوت کرد شاید خیلیا بگن از تواضع بود ولی من میگم وقتایی که میدونی واقعا کارت اشتباه بوده اینجوری سکوت میکنی و شرمنده((:
در پایان که : خلاصه ی واقعی زندگی یکجوان ایرانی همین سکانس بود.
که حتی اگر واقعا مقصر نباشی در نهایت تو کز میکنی تو گوشه ی اتاقت ووظیفته که تقاص یه عمر حسرتتو از دل بقیه در بیاری