
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

꯱ᥙꪀꪀყ
记录
02.02.202509:40
1.4K订阅者16.11.202423:59
300引用指数13.10.202423:59
137每帖平均覆盖率16.03.202523:59
227广告帖子的平均覆盖率06.02.202523:59
10.87%ER13.10.202423:59
10.82%ERR30.03.202512:37
31.03.202501:35
"سرنوشت گمشده"
قصر، باشکوه و ساکت، زیر نور ماه میدرخشید. تالارهای طویل، دیوارهایی با حکاکیهای کهن، باغهایی که عطر یاس در آنها پیچیده بود همه چیز به نظر بینقص میآمد، جز قلب شاهزادهای که میان این شکوه، گرفتار عشقی ممنوعه بود.
جیمین کنار پنجره ایستاده بود. عشق در نگاهش مثل شعلهای بود که آرام آرام در سرمای حقیقت خاموش میشد. عشق به کسی که نباید… به فرماندهای که در میدان جنگ بیرحم بود، اما در پنهانترین گوشههای قلبش، جیمین را دوست داشت.
صدای دیالوگهای گذشته در ذهنش پیچید.
«جونگ کوک… تو هیچوقت از چیزی نمیترسی؟»
فرمانده با همان نگاه سرد و قاطع همیشگیاش جواب داده بود:
«ترس؟ از چه؟ احساسات؟ عشق؟ اینها برای کسانی است که در قصرهایشان در امنیت نشستهاند، نه برای جنگجویانی که هر روز با مرگ روبهرو میشوند.»
آن کلمات، جیمین را لرزانده بود. شور و اشتیاقی که برای این عشق داشت، کمکم رنگ میباخت. اما نتوانسته بود سکوت کند.
«و اگر جنگی درون من باشد؟ اگر کسی باشم که در برابرش باید بایستی؟»
لحظهای، فقط لحظهای، نگاه جونگ کوک شکست. چیزی در چشمهایش لرزید، اما بلافاصله خاموش شد.
«شما شاهزادهاید. و من فقط یک فرمانده. عشق شما… سرنوشتی نیست که برای امثال من نوشته شده باشد.»
جیمین چشمانش را بست. انگشتانش روی نردههای سرد پنجره لغزید.
«اما سرنوشت… هرگز از من نپرسید که چه میخواهم.»
20.04.202519:44
03.04.202509:11
She felt like love wasn't meant for someone like her. Maybe she was only made to love and not be love at least, that is what she believed. I could see it in her the loneliness and how it wrapped itself around her smile. She couldn't help how she felt: a stranger in her own skin, a soul out of place, wishing someone would call her home.
There were beautiful gardens growing inside of her. And there were graveyards too, filled with everyone who said they loved her and lied. I often wondered how she could go on, but then I remembered what she told me on a cold winter night:
"Many have tried and failed in breaking my spirit. But I know what a warrior's blood tastes like, for it flows through my veins."
There were beautiful gardens growing inside of her. And there were graveyards too, filled with everyone who said they loved her and lied. I often wondered how she could go on, but then I remembered what she told me on a cold winter night:
"Many have tried and failed in breaking my spirit. But I know what a warrior's blood tastes like, for it flows through my veins."
20.04.202516:55
واووو قشنگ ترین ادیتی که دیده بودم🫠
خیلی کارت درسته
خیلی کارت درسته
03.04.202509:11


01.04.202517:33
melodia 🍨
𝑴𝒚 𝒔𝒘𝒆𝒆𝒕 𝒍𝒆𝒎𝒐𝒏𝒔, 𝑰 𝒊𝒏𝒗𝒊𝒕𝒆 𝒚𝒐𝒖 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒔𝒕𝒆𝒏 𝒕𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒐𝒔𝒕 𝒅𝒆𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕𝒇𝒖𝒍 𝒎𝒆𝒍𝒐𝒅𝒊𝒆𝒔.
𝑾𝒊𝒕𝒉 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒑𝒓𝒆𝒔𝒆𝒏𝒄𝒆, 𝒃𝒓𝒊𝒏𝒈 𝒔𝒘𝒆𝒆𝒕𝒏𝒆𝒔𝒔 𝒕𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒍𝒆𝒎𝒐𝒏-𝒄𝒐𝒍𝒐𝒓𝒆𝒅 𝒈𝒂𝒓𝒅𝒆𝒏.


29.03.202515:37
"جیمین گربهی مشکی رنگی را دنبال میکند
تا اینکه مقابل ویرانههای یک قلعهی خاموش میایستد؛ هوا سنگین است، مه بین سنگهای شکسته میخزد، و در تاریکی، انگار چیزی پشت پنجرههای خالی تکان میخورد...
Name: Roseveil Cat
Genre: Dark, Classic, Romance
Couple: Yoonmin
Part 2
𝃜rꫀᥲɗ ȶɦꫀ ꮪȶᦅrყ𝂅
astrid
ㅤ ┈┈─┈─┈┈─┈─┈┈─
ㅤㅤㅤㅤㅤㅤ🫧🐈⬛
تا اینکه مقابل ویرانههای یک قلعهی خاموش میایستد؛ هوا سنگین است، مه بین سنگهای شکسته میخزد، و در تاریکی، انگار چیزی پشت پنجرههای خالی تکان میخورد...
Name: Roseveil Cat
Genre: Dark, Classic, Romance
Couple: Yoonmin
Part 2
𝃜rꫀᥲɗ ȶɦꫀ ꮪȶᦅrყ𝂅
astrid
ㅤ ┈┈─┈─┈┈─┈─┈┈─
ㅤㅤㅤㅤㅤㅤ🫧🐈⬛


20.04.202519:44
~𝑬𝒍 𝒎𝒖𝒄𝒉𝒂𝒄𝒉𝒐 𝒅𝒆 𝒍𝒐𝒔 𝒐𝒋𝒐𝒔 𝒕𝒓𝒊𝒔𝒕𝒆𝒔
𝑽𝒊𝒗𝒆 𝒔𝒐𝒍𝒐 𝒚 𝒏𝒆𝒄𝒆𝒔𝒊𝒕𝒂 𝒂𝒎𝒐𝒓
𝑪𝒐𝒎𝒐 𝒆𝒍 𝒂𝒊𝒓𝒆, 𝒏𝒆𝒄𝒆𝒔𝒊𝒕𝒂 𝒗𝒆𝒓𝒎𝒆
𝑪𝒐𝒎𝒐 𝒂𝒍 𝒔𝒐𝒍, 𝒍𝒐 𝒏𝒆𝒄𝒆𝒔𝒊𝒕𝒐 𝒚𝒐
11.04.202513:38
I FEELL
IN LOVE
WITH HOPE
IN LOVE
WITH HOPE
Lancali
30.03.202516:40
فور کنید + id براتون وایب درست کنم
ترجیحاً اونایی که همو نمیشناسیم یا تا حالا براتون وایب نزدم فور کنن
05.04.202508:45
لنگوئج هم بلدم اما خب برای اون ایده ندارم
05.04.202508:45
تم سخته حمایت نکنید میخوره تو ذوقم😭
10.04.202523:52
اولین برگ از دفترچهای که شاید قرار بود پر از امید باشد، اما…
امروز حس عجیبی داشتم. از آن حسهایی که انگار دنیا ساکت شده، اما نه از آرامش، از خالی بودن. انگار همه چیز باید به دست خودم پیش برود. نه دستی هست، نه شانهای، نه نگاهی که بگوید "من هستم". عشق؟ نه… دیگر باورش ندارم. یا شاید هیچوقت سهم من نبوده. شاید چیزی شبیه شانس است، یا طلسمی قدیمی که سالها پیش روی قلبم افتاده… اما هرچه هست، من ندارمش.
امروز با خودم فکر میکردم، زندگی مثل راه رفتن در مه است. هر قدم را تنها برمیدارم، بیآنکه بدانم راه درست کدام است. گاهی صدایم در دل این مه گم میشود، گاهی حتی خودم را نمییابم. اما عجیب است، هنوز میروم، هنوز ادامه میدهم، مثل جادویی قدیمی که مرا به پیش میکشد، بیآنکه دلیلش را بدانم.
دنیا، ساکت است. من، ساکتتر. شاید این دفتر، تنها جایی باشد که صدایم را میشنود. اینجا، دستنوشتههایم گواهی میدهند که هنوز هستم… هرچند فقط برای خودم.
امروز حس عجیبی داشتم. از آن حسهایی که انگار دنیا ساکت شده، اما نه از آرامش، از خالی بودن. انگار همه چیز باید به دست خودم پیش برود. نه دستی هست، نه شانهای، نه نگاهی که بگوید "من هستم". عشق؟ نه… دیگر باورش ندارم. یا شاید هیچوقت سهم من نبوده. شاید چیزی شبیه شانس است، یا طلسمی قدیمی که سالها پیش روی قلبم افتاده… اما هرچه هست، من ندارمش.
امروز با خودم فکر میکردم، زندگی مثل راه رفتن در مه است. هر قدم را تنها برمیدارم، بیآنکه بدانم راه درست کدام است. گاهی صدایم در دل این مه گم میشود، گاهی حتی خودم را نمییابم. اما عجیب است، هنوز میروم، هنوز ادامه میدهم، مثل جادویی قدیمی که مرا به پیش میکشد، بیآنکه دلیلش را بدانم.
دنیا، ساکت است. من، ساکتتر. شاید این دفتر، تنها جایی باشد که صدایم را میشنود. اینجا، دستنوشتههایم گواهی میدهند که هنوز هستم… هرچند فقط برای خودم.
20.04.202521:06
登录以解锁更多功能。