
نور
اینجا باهم چیزهای زیبا میبینیم
ناشناس:
@Noorbookmarkbot
جواب چالش ها:
@musicwnoor
ناشناس:
@Noorbookmarkbot
جواب چالش ها:
@musicwnoor
"نور" 群组最新帖子
07.04.202519:38
این کتاب تموم شد
کتاب بعدی چی باشه؟
کتاب بعدی چی باشه؟
07.04.202519:25
کتاب "زندگی در پیش رو" اثر رومن گاری داستانی عمیق و احساسی است که از زبان پسربچهای به نام مومو روایت میشود. موریس در یک محله فقیرنشین در پاریس زندگی میکند و تحت سرپرستی مادری پیر به نام مادام روزه قرار دارد که در گذشته یک زن فروشنده بوده است. این زن، به خاطر شغلش و ارتباطش با مشتریان، با چالشهای اجتماعی و فرهنگی مختلفی روبروست.
حتما گوش کنید و نظرتون رو به من بگید🦢
[ @Noorbookmarkbot ]
حتما گوش کنید و نظرتون رو به من بگید🦢
[ @Noorbookmarkbot ]
07.04.202519:25
جنایت و مکافات
#کتابصوتی [Listen here]
برای آن که بنشیند بر جان
#کتابصوتی [Listen here]
07.04.202519:25
زندگی در پیش رو
#کتابصوتی [Listen here]
برای آن که بنشیند بر جان
#کتابصوتی [Listen here]
07.04.202514:42
چنل های هم رو ببینید و جوین بشید💘
06.04.202516:43
فور کردین؟
06.04.202513:35
به ۱۰ نفر اول یک آهنگ با وایب چنلشون تقدیم می کنم🦋
06.04.202512:54
این پیام +یک پست به انتخاب خودتون رو فور کنید و اینجا جوین باشید تا یک پست ازتون فور کنم و جوین بشم.✨
گسترده
گسترده
05.04.202519:50
این نوشته از منه و اگر دوست دارید باز هم ازشون بخونید گایا رو اینجا سرچ کنید.
حتما ری اکت بزارید💘
حتما ری اکت بزارید💘
05.04.202519:49
کودکی که اشتباه زاده شد، قد کشید ، پشت دیوار هارا دید.
دستش به سیب سرخ رسید ، به مدرسه رفت و نوشت.
نوشت از بابا، نوشت از مامان، نوشت از دوست و نامه هایش را آرام به باد گفت.
اما همه چیز اشتباه بود و این درست شدنی هم نبود .
وقتی به دنبال آغوش میگشت سیلی میخورد . وقتی دوست داشت چشم بگذارد تا بازی کند تنهایی برایش چشمک میزد و او تنها کاری که میتوانست بکند اینبود که چشم هایش را ببندد تا شاید هیولا های انسان نما او را پیدا نکنند.
بازی زندگی سخت تر از آن بود که فکر میکرد . کم کم دید رگ هایش آبی شده اند. داشت بیماری آدم بزرگ ها را میگرفت. اما از نوع زودهنگام و بدخیم.
انگار از این سیاره نبود . به هرکس نزدیک میشد از او فرار میکردند . کسی او را باور نداشت ، کسی به او فکر نمیکرد ، کسی اورا دوست نداشت ، کسی محبت هایش را خرج او نمیکرد .
تنها و بدون هیچ جذابیتی ، توپی شده بود که بین دست ها پاس میخورد و آخر هم مسخره میشد.
درد داشت . درد را دوست نداشت اما کسی حرف های کودک اشتباه را نمیفهمید.
آن قدر در سکوت شب را تماشا کرد که آخر آسمان اورا از دنیا گرفت.
آسمانی که مهربانی اش از خدا همبیشتر بود اورا از هر چیزی دور کرد و بعد آرام در گوشه ای از دامانش نشاند . کودک اشتباه جایش در آسمان هم اشتباه بود. سیاه چاله ای شد تنها که آسمان هم جرعت نزدیک شدن به او را نداشت.
_گایا
دستش به سیب سرخ رسید ، به مدرسه رفت و نوشت.
نوشت از بابا، نوشت از مامان، نوشت از دوست و نامه هایش را آرام به باد گفت.
اما همه چیز اشتباه بود و این درست شدنی هم نبود .
وقتی به دنبال آغوش میگشت سیلی میخورد . وقتی دوست داشت چشم بگذارد تا بازی کند تنهایی برایش چشمک میزد و او تنها کاری که میتوانست بکند اینبود که چشم هایش را ببندد تا شاید هیولا های انسان نما او را پیدا نکنند.
بازی زندگی سخت تر از آن بود که فکر میکرد . کم کم دید رگ هایش آبی شده اند. داشت بیماری آدم بزرگ ها را میگرفت. اما از نوع زودهنگام و بدخیم.
انگار از این سیاره نبود . به هرکس نزدیک میشد از او فرار میکردند . کسی او را باور نداشت ، کسی به او فکر نمیکرد ، کسی اورا دوست نداشت ، کسی محبت هایش را خرج او نمیکرد .
تنها و بدون هیچ جذابیتی ، توپی شده بود که بین دست ها پاس میخورد و آخر هم مسخره میشد.
درد داشت . درد را دوست نداشت اما کسی حرف های کودک اشتباه را نمیفهمید.
آن قدر در سکوت شب را تماشا کرد که آخر آسمان اورا از دنیا گرفت.
آسمانی که مهربانی اش از خدا همبیشتر بود اورا از هر چیزی دور کرد و بعد آرام در گوشه ای از دامانش نشاند . کودک اشتباه جایش در آسمان هم اشتباه بود. سیاه چاله ای شد تنها که آسمان هم جرعت نزدیک شدن به او را نداشت.
_گایا
05.04.202519:46
记录
30.01.202523:59
753订阅者30.10.202423:59
60引用指数21.10.202423:59
247每帖平均覆盖率06.04.202509:00
24广告帖子的平均覆盖率01.02.202523:59
50.00%ER31.10.202423:59
18.80%ERR登录以解锁更多功能。