یاد اون روزا بخیر که مسیر دانشگاه تا امیرآباد رو یورتمه میرفتم، رفت و برگشت. الان نهایتا تا فاصلهی چند صد متری میتونم بخزم. آدم قدر یه سری چیزا رو هیچوقت نمیدونه، یکیشم سلامتی.
18.04.202508:00
26.03.202501:57
من کافی هستم. اما چند شات؟
25.03.202520:55
05.04.202516:11
02.04.202522:55
31.03.202517:47
02.04.202522:09
02.04.202522:20
01.04.202519:56
باید گذشت. از مسیرها، حسها، آدمها، آدمها، آدمها.
18.04.202507:42
19.04.202506:21
03.04.202500:00
02.04.202516:44
همچنان که در روز طبیعت تووی خونه مراقب خودم بودم چون من هم جزئی از طبیعتم به این فکر میکنم که ما گرهی سبزهی چه کسی بودیم؟
شاید هم خوشبختی در پریز کنار تخت، سمت سرد بالش و هندزفری گرهنخورده باشه.
19.04.202506:21
18.04.202523:16
فرشتهی شونه چپم از دستم شاکیه. نه معصیتی نه فسادی نه گناهی نه هیچی. چیکار داری میکنی زن؟ دفترم خالیه ها!
18.04.202509:06
یاد اون روزا بخیر که مسیر دانشگاه تا امیرآباد رو یورتمه میرفتم، رفت و برگشت. الان نهایتا تا فاصلهی چند صد متری میتونم بخزم. آدم قدر یه سری چیزا رو هیچوقت نمیدونه، یکیشم سلامتی.
18.04.202508:00
18.04.202507:42
17.04.202521:07
17.04.202520:47
حسها اگر ثبت نشوند میمیرند.
17.04.202518:51
ما فقط توهّم استقلال و آزادی داریم و همین یعنی محدودیت.
17.04.202518:49
دارم به این فکر میکنم اگر گوشهی یک روستایی یک کلبه و زمین کشاورزیای برای خودم داشتم، آیا باز هم این اهداف بلندپروازانه رو با خودم حمل میکردم؟
17.04.202515:40
پس کی اندازهی یاران امام زمان میشیم؟
06.04.202510:06
یک انسان کوچک بیش نیستی؛ اما اقیانوس اقیانوس اندوه درونت جا میشود.
05.04.202517:14
تو خیلی دوری اشاره به مهمونای عیدی که میان و میرن.