«من هرگز به کسی بدی نکردهام» این جمله از فروغ است. بعضی وقتها این جمله را در نامهاش مینوشت. بعضی وقتها آن را هقهقکنان و در لابهلای گریههایش میگفت: «فریدون! سعی کن آرام باشی، سعی کن خوب باشی، سعی کن مردم را دوست بداری، عاشق باشی و به نقطهی تکامل معرفت برسی» عاشق باشی یعنی دوست بدار– یعنی عشق! حس کن، –لمس کن– و به خاطر آن راست و صادق باش. محبت را برای محبت بخواه. و صحبت از بدن نبود. فروغ هرگز در تمام مدتی که به یاد دارم سخن از «عشقی» که به ناحق نام «عشق» گرفته و منظور عدهای از منتقدان به اصطلاح هنری ما نیز آن بود، نبرد. عشق فروغ عارفانه و پاک بود. او ۱۶ سال عاشق پسرش بود که هرگز او را ندید و سالهای سال فقط و فقط با احترام از مردی سخن میگفت که زمانی همسرش بود و بزرگترین ناحقی را که همان اجازه ندادن برای دیدن فرزندش بود، در حق او کرد. فروغ از همان زمان که شروع به شعر گفتن کرد بدون حق شد؛ حق دیدن فرزند را از او گرفتند، حق زندگی با پدر و مادر را از او گرفتند، حق تنها زندگی کردن و اصولا زندگی کردن را از او گرفتند...
“فریدون فرخزاد، پس از درگذشت فروغ