Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
کلبه سبز avatar

کلبه سبز

🌸خوش اومدین 🌸
🌺دوستان کانال معرفی کنیدهمکاری کنیدتا عضو جدید بیاد کانال سپاس🙏🏻 🌹
😎لفت ندین 😐😠ممنون میشیم🙏🏻
ارتباط
@aminnn9547
TGlist 评分
0
0
类型公开
验证
未验证
可信度
不可靠
位置
语言其他
频道创建日期Квіт 16, 2025
添加到 TGlist 的日期
Квіт 16, 2025

记录

16.04.202523:59
4.9K订阅者
16.04.202519:42
33引用指数
19.04.202523:59
34每帖平均覆盖率
30.04.202523:59
34广告帖子的平均覆盖率
22.04.202507:55
0.00%ER
22.04.202507:55
0.00%ERR
订阅者
引用指数
每篇帖子的浏览量
每个广告帖子的浏览量
ER
ERR
16 КВІТ '2518 КВІТ '2520 КВІТ '25

کلبه سبز 热门帖子

#شعر🌹
#حسین_حائریان

از پنجره بوی سوختگی می‌آید؛
انگار همین حوالی
یک نفر تمام گذشته‌اش را آتش زده...
جنگلی را سوزانده
که یک درخت را فراموش کند...


@kolbh_sabzz
16.04.202512:25
داستان عشق حضرت حافظ و شاخه نبات

آورده‌اند که:
سال‌ها پیش خواجه شمس‌الدین محمد شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمس‌الدین شوهر من است. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسان‌الغیب و حافظ را به او داد. (لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد ... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند.


Amin


@kolbh_sabzz
یک کاسه ی سفالی‌ام اما
دلتنگی ام
اندازه ی دریاست ....


#معصومه_صابر

@kolbh_sabzz
15.04.202515:27
یه‌‌ شبایی تو زندگی آدمیزاد هست که بعد از ساعت‌ها فکر و خیال، به خودش میاد و میبینه روحش از اعماق وجود داره گریه میکنه ولی از چشماش هیچ اشکی نمیاد.

کیا تجربع کردن اینو بزارن 👍🏻



Amin


@kolbh_sabzz
15.04.202508:26


یک خانم هنگام آمدن شوهرش از سركار در يك برگه نوشت: شوهرم!
من از پیشت رفتم وباز نميگردم خدا حافظ.

سپس خود را در زير تخت خواب پنهان كرد تا واكنش  شوهرش را بيبيند.
شوهر ش كه داخل شد برگه را خواند و قلم را از جيبش كشيد در برگه چیزی نوشت و سپس بطور عادي رفت لباسش را عوض كرد گويا هيچ چيزي نشده، بعدا تلفنش را بیرون آورد و گفت: سلام زندگيم خوبي
برايت خبری خوش دارم كاري را که ميخواستم شد، زنم خودش رفته خانه پدرش بر نمیگردد زندگيم همراهش سخت بود، حالا خوب شد و ميدان برايت خالي شده خوش باش .

نيم ساعت بعد پيشت هستم منتظر باش،
زن در زير تخت شوك زده شد ولي گريه خويش را كنترل کرد،سپس شوهر از منزل خارج شد .زن از زير تخت با قلب شكسته و حيران بیرون آمد‌ و
رفت سمت برگه كه بيبيند نوشته شوهرش چیه....
ديد كه شوهر نوشته:

پاهايت از  زير تخت معلوم بود 
من رفتم نون بخرم


😐

Amin

@kolbh_sabzz
15.04.202515:26
ماندگارترین حرف‌ها از ماندگارترین نویسنده‌ها:

۱. فئودور داستایفسکی: یعنی من انتخاب می‌کنم چه کسی ویرانم کند.
۲. اسکار وایلد: زندگی کردن نادرترین چیز در جهان است، بیشتر مردم فقط وجود دارند...
۳. لئو تولستوی: با من از دین صحبت نکنید، بلکه بگذارید دین را در کردار شما ببینم.
۴. فرانس کافکا: انگار تمام آنچه را دوست داشته‌ام از من دزدیده‌اند و حتی اگر تمام آن را به من بازگردانند، کافی نخواهد بود.
۵. ویکتور هوگو: ترک کردن جایی که هیچ تعلقی به آنجا نداری یعنی پختگی... فقط عاجزها به ماندن اصرار می‌کنند.


Amin

@kolbh_sabzz
15.04.202508:28


شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!

ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:

«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است
.》

Amin


@kolbh_sabzz
15.04.202515:31
اراده ‌کن

تقدیم کن بهش باهم گوش کنید

Amin

@kolbh_sabzz
14.04.202518:04
از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها، مهری*ها، اسفندی ها
چـون بهتـرین هستند
سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها
چـون صادق هستند
سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری* ها، آذری* ها، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند
سه نفر رو هرگز از دست نده :
مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها
چـون دوست ِ واقعی هستند
Amin

@kolbh_sabzz
شب بخیر ای نفست شرحِ پریشانیِ من..

Amin


@kolbh_sabzz
16.04.202518:32
💥با ما به آسانی انگلیسی یاد بگیرید

@LearnbyEnglishlearners


💥کانال آموزشی ترکی استانبولی

@Termeybabakachal



💥آموزش تخصصی خوشنویسی باخودکار
@azad_sma



💥از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad



💥من و کتاب
@ME_KETAB



💥فیلم و تحلیل

@SuCcESs_Film



💥کانال مطالعات سوریه .......‌
@hdrhbb1

💥حریر
@Golparrrrrrrr


💥کلبه ے سبز
@kolbh_sabzz


💥اقتصاد و رسانه
@economedia


💥روانشناسی خانواده
@Ravanshenasifamily


💥فیتنس،رژیم،علم تمرین
@FitnessBody97



💥روانشناسی کودک
@dranushee


💥کافه روانشناسی
@caferavanshenasiii


💥گلهای جاویدان
@golhayejavidaneiran


💥همه مشکلاتت را به روانشناس و مشاور متخصص بگو-تماس رایگان
@drholakooei
登录以解锁更多功能。