
𝒟ysphoric
ㅤ:حرݼی کــــه ٹو دوسٺ داࢪے
ུhttp://t.me/HidenChat_Bot?start=1945784102
ུhttp://t.me/HidenChat_Bot?start=1945784102
" 𝒟ysphoric" 群组最新帖子
05.04.202516:35
وای وای خیلی وایب ژاپن میده این بشر
03.04.202512:43
کیوت🤏🏼
02.04.202517:55
نیستی واقعا حس میکن-
01.04.202520:43
خفن مثل همیشه
01.04.202520:15
new pack ♡͡ 00 00
01.04.202518:39
با قدمهای بزرگ و اضطراب، از میان کوچههای تنگ و تاریک محله میدویدم هر لحظه که میگذشت، ترس و نگرانی در وجودم بیشتر میشد. سرانجام وارد جنگل تاریک شدم و به سمت گاراژی رفتم که هیچکس از وجودش خبر نداشت این محل، تنها جای قرار من و وو بود، جایی که خاطرات شاد و غمگینی در آن داشتیم.
از میان درختان با ترس زیاد رد میشدم وقتی به گاراژ رسیدم، دست از زانوهایم گرفتم و نفسهای تندی میزدم در آنجا با قفل و زنجیر بسته شده بود با سنگی که روی زمین بود، با ضربههای مکرر به زنجیر میزدم تا آن را بشکنم سرانجام زنجیر را شکوندم و به گوشهای پرت کردم با عجله وارد گاراژ شدم.
اما آنجا مثل همیشه نبود دیگر هیچ وسیلهای در آنجا نبود همهچیز خاک خورده بود و تار عنکبوتهایی که با نور خورشید میدرخشیدند سکوت را حاکم کرده بودند. تنها بر روی زمین خاک خورده زانو زدم قلبم درد میکرد و چشمانم پر از اشک شده بود چرا اینجا تخلیه شده و به این روز افتاده بود؟
دستم را مشت کردم و از سر کلافگی به رونم میکوبیدم به این فکر کردم که چه اتفاقی افتاده، اما هیچ چیز به یادم نمیآمد.
"اگر اینجا نیست، پس کجاست؟" همینطور داشتم فکر میکردم که چشمم به کتابی افتاد که در طاقچه بود بلند شدم و کتاب را برداشتم خاک روی آن را با فوت پاک کردم و آن را باز کردم.
در گوشه پایین کتاب، تاریخی نوشته شده بود که به آن خیره شدم این تاریخ برایم آشنا بود دستم را روی طاقچه گذاشتم، بدنم را خم کردم و سرم را پایین آوردم در فکر فرو رفتم. این کتاب را خودم برایش گرفته بودم این تاریخ یادآور روزی بود که آن را به او هدیه داده بودم در آن لحظه خاطرات گذشته به ذهنم هجوم آورد یادم آمد که چقدر آن کتاب برایم مهم بود و چقدر از دادن آن به او لذت برده بودم حالا که دوباره آن را در دست داشتم احساس عجیبی داشتم گویی زمان به عقب برگشته بود و من دوباره در همان روز بودم که آن را به او هدیه داده بودم اما حالا همه چیز متفاوت بود او دیگر آنجا نبود و من تنها بودم. فهمیدم که باید به کتابخانهای میرفتم که در آن پارهوقت کار میکرد آن کتابخانه در سئول بود.
به سمت در گاراژ رفتم و از آنجا خارج شدم نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه را به ریههایم کشاندم کتاب را در دستم فشردم و از جنگل خارج شدم.
تاکسی زردی که از دور میآمد را با دستم متوقف کردم، سوار شدم و به سئول رفتم. وقتی به مقصد رسیدم، از تاکسی پیاده شدم و وارد کتابخانه شدم. کتابخانهای با وایب کلاسیک بود که بخشی از آن مخصوص صفحه های گرامافون بود و در کنج آن یک گرامافون قدیمی وجود داشت .فضای آنجا با آهنگ کلاسیک پر شده بود، صاحب آنجا را دیدم و به سمت او رفتم درباره او پرسیدم، اما گفتند که دیگر آنجا کار نمیکند.
روی صندلیهای کنار شیشه نشستم و سرم را به شیشه عقب تکیه دادم بغض گلویم را گرفته بود. به کتابی که در دستم بود خیره شدم و دوباره با سوالات در ذهنم تنها ماندم
01.04.202516:07
01.04.202516:07
کیوتعلی
01.04.202516:02
فردا میزارم🤭
01.04.202515:58
اینجا رو 195 میکنید؟
شیرینی میدم بهتون ☝🏻
转发自:
choi san.

31.03.202519:32
ㅤㅤㅤㅤ𝒲𝖾𝗅ᥴ𝗈𝗆𝖾 𝛕𝗈 𝖺𝗍𝖾𝖾𝗓'𝗌 𝖺𝗋𝖾𝖺ㅤㅤㅤㅤ
ادمین چنلهای ایتیز با موضوعات مودبرد، کاپلی، فیکشن،اپدیت و نیوز، استیکر و ... جهت شرکت در بزرگترین تب ایتیز ایدی خودشون + لینک چنلشون رو اینجا ارسال کنند.
ادمین چنلهای ایتیز با موضوعات مودبرد، کاپلی، فیکشن،اپدیت و نیوز، استیکر و ... جهت شرکت در بزرگترین تب ایتیز ایدی خودشون + لینک چنلشون رو اینجا ارسال کنند.
- دیلیتون حتما باید اکتیو باشه.
- دیلیتون پرسونال و فن گرلی (اسپم زیاد) نباشه.
- آمار چنلتون مهم نیست، این فضا برای رشد چنل شماست و با هر آماری میتونید در تب شرکت کنید.


30.03.202521:45
چقد نازه😭😭
记录
29.03.202523:59
192订阅者01.01.202523:59
0引用指数03.02.202523:59
40每帖平均覆盖率12.02.202518:24
12广告帖子的平均覆盖率11.03.202518:24
33.33%ER03.02.202523:59
37.04%ERR登录以解锁更多功能。