
𝓗𝘦𝘺 𝓘̇𝘴𝘢𝘣𝘦𝘭𝘢
𝘉𝘢𝘣𝘦 𝘪 𝘸𝘰𝘶𝘭𝘥 𝘥𝘪𝘦 𝘧𝘰𝘳 𝘺𝘰𝘶 !
@ifuwereminex_bot
https://t.me/Shakeitxit
𝖼𝗁𝖺𝗅𝗅𝖾𝗇𝗀𝗋: @ohilikeitlikeit
@ifuwereminex_bot
https://t.me/Shakeitxit
𝖼𝗁𝖺𝗅𝗅𝖾𝗇𝗀𝗋: @ohilikeitlikeit
"𝓗𝘦𝘺 𝓘̇𝘴𝘢𝘣𝘦𝘭𝘢" 群组最新帖子
29.03.202520:40
همسرم باز شاهکار خلق کرده.
29.03.202520:40
میدانستم ان فسون سرد برای این جسم به صبح نمیرسد. میدانستم جانِ صادق من با واپسين رمق هایش هم تا صبح ستاره دوام نمیاورد.
میدانستم اخرین نفس هایم، فرصت زمزمه غزل بعد را به من نمیدهد. میدانستم که دیدگان من، آن هنگام که اغوش به رسیدن پرندگان مهاجر گشوده بودم، زیر مرداب اشک هایش، تک تک پرندگان آزادی را زیر تیغ امواج خفت بار، دفن میکند و خود را به خون آزادیخواهانش آلوده میکند. میدانستم آخرین باریست که قلم مرا به تو، به تو که از نور برخاسته بودی و من در ستایش تاریکی از تو خدایی تیره خلق کرده بودم؛ وصل میکند. میدانستم وقتش است. میدانستم...
میدانستم وقت سرودن اخرین شعر است.
میدانستم در سرم، در این حجم غمناکِ پیوند خورده با اجبارِ قابل انطباق با منطق، این محدودهٔ واهی، این آورنده حزن برای جسم ناتوانم در ایستادن بر روی دو پایش مقابل اندوه، این ارمغان سپرده شده به این جسم از ابتدای پیدایش؛ روزی جان بیگناهم را خواهد گرفت.
حال به من بگویید، چگونه بر صحنه آن تئاتری بنگرم که تنها یک تماشاچی و یک هنرمند دارد. آنگاه که یگانه هنرمندش را جلوی دو چشمم از ایستادن محروم کردند، دو پایش را بریدند و با خونِ سرخش، دریایی ساختند تا بهر غرق نشدن، هنرمند کوچک من، پر پرواز گشاید و از ان مهلکه ای که ساخته بودند رخت خداحافظی بر تن کند. چگونه میتوانستم خود را در آن دریای سرخ رها سازم، هنگامه ای که میدانستم من، دیگر از مرگ به دست خودش دوری نمیکند. هنگامی که میدانستم تا اخرین نفس، خیره به من میماند و مطمئن میشود رسالتم را در تکهتکه کردن ایام برومندیمان در آن هنگام که یاد گرفته بود بایستد، خوب به فرجام رسانیدم.
همه چیز را رها کردم تا معبودم تو باشی، اما چرا حال تنها توصیفی از ابلیسِ زادهٔ تصوراتت، در صحفه آخر این کتابام؟
29.03.202520:40
چرا حال تنها توصیفی از ابلیسِ زادهٔ حرام ترین گفته های تۅأم؟
25.03.202510:09
و من شراب ناب گذر عمرم را در جام سپید بیابانها لحظه لحظه نوشیدم
در آیینهٔ نفس کشندهٔ سراب، تورا یافتم زنده تر در هرگام. و آن هنگام، در اوان عطش رگهایم به هنگام تو آمدم تا تورا بیابم.
و تو، زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی. به پاس اینهمه راهی که آمدم درخت بید بر خاکسترم رویاندی. آه نیچهٔ ویرانهٔ من!
چه رؤیاها که پاره نشد. چه راه ها که فرسنگها تا به جنون راه شد و من به مسیری ره سپردم که پایانش در تو بود و مرگش از جان من معنا گرفت. که میداند که در این خاک، همهٔ رویاهایم روییده بود؟
فرصتی از کف رفت، قصه ای گشت تمام. این دوامی که درون رگ من ریخته زهر، داده پیوندم با فکر مرگ. دیریاست مانده یک جسد سرد، در خلوت کبود اتاقم.
سه حفره کبود که خالیست، بوی زهر جنون آمیزت نقش ویرانگی را بر هرچه هست، روشن و خوانا کشید. یادگارت در آغاز سفر همراهم بود. هنگامی که چشمت بر نخستین پردهٔ بنفش نیم روز افتاد و از وحشت، خاکسترم کرد. چشمک افق ها چه حسرت ها که به نگاهم نیاویخت!
آوار آفتاب همه حسرتِ خزانم بود.
تنها میرفتم، میشنوی؟ تنها.
همه تپش هایم از آن تو باد، من از برگریز سرد ستارگان گذشتهام و سرانجام در اهنگ مهآلود شب، تورا گم کردم. میان ما سرگردانی بیابان هاست. میان ما، هزار و یک شب جست و جو ها بود.
24.03.202520:47
转发自:
سࢪزمیڼ نۅشٺہㅤ

24.03.202520:47
ㅤ ㅤ ㅤㅤ ㅤ% ㅤ🏷️ 달콤한 사랑 ᵎ ;
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤ
جانـم بہ قࢪبانت چـہ وقـت آمـدن اسـت حـالا؟
ایـن سـوز ࢪا نمےبینے بࢪ دل بے ࢪمق ایـن دیوانـہ ے بے مداࢪا؟
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ 𓂃
دلباختـہ بگࢪیخت ز ࢪنج دلدادگے دـہر
عشـق فـغان بࢪڪشید: ڪو پـس آن جـانـان بے همـتا؟
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ 𓂃
دهـہ اے صبࢪ نڪشیدم از بـہࢪ گذࢪگاه انـس عشـق
هـان و هـان ، نمیےنگرے خطࢪ شیفتگے پیـش پـا ࢪا؟
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ 𓂃
دو سـہ تـا ࢪاـہگذر بـہ ࢪوی فـواد شڪستـہ مـان ࢪقصیدند
گفـتنـد آیـا نمےخواهے بپذیࢪے اعتناے ماࢪا؟
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ 𓂃
گفـتمشـان ڪـہ ایـن واج هـا دیـوانگیسـت
مگࢪ نمےدانـید خاطࢪم آڪنده اسـت از عشـق والا؟
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ 𓂃
جـز آن پࢪیچهࢪ خوشخوے بے ماننـد
ڪدام دیاࢪے مے تـواند باشـد دࢪ ذڪࢪ مـا؟
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ 𓂃
حـال ڪمے گیتے ایـن بندـہ ے ذلیـل ࢪا دࢪ یافتے
چـیز دیگࢪے نیسـت بࢪاے فناے ایـن ࢪوح بے دسـت و پـا؟
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ 𓂃
ㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤㅤ ㅤㅤ ㅤㅤㅤ


24.03.202520:47
24.03.202520:47
در مراسم خاڪسپارے احساساتم بہ آنچہ ڪہ از تو مانده مےنگرم...
لبخندے بر لب هایم مےنگارم و براے چندمین بار تیغ نهفتہ در گلویم را بہ پایین مےفرستم.
براے آخرین بار شڪوفہ عشق را قبل مرگش نوازش مےڪنم، درون خیالاتم مےبوسم و زیباییش را تحسین مےڪنم.
ڪتاب شروع نشده اے را باز مےڪنم و رویاهایی ڪہ در آن ها مایے وجود داشت را به تصویر مےڪشم.
با حسرتے ڪہ بند بند وجودم را مےسوزاند ڪتاب نانوشتہ "ما" را مےبندم و همراه احساساتم به خاڪ مےسپارم.
زخم گلویم سر باز مےڪند و از چشمانم مےچڪد.
هنگامے ڪہ خیسے چشمانم بوسہ بر خاڪت مےزند...
لبخندے بر لب هایم مےنگارم و براے چندمین بار تیغ نهفتہ در گلویم را بہ پایین مےفرستم.
براے آخرین بار شڪوفہ عشق را قبل مرگش نوازش مےڪنم، درون خیالاتم مےبوسم و زیباییش را تحسین مےڪنم.
ڪتاب شروع نشده اے را باز مےڪنم و رویاهایی ڪہ در آن ها مایے وجود داشت را به تصویر مےڪشم.
با حسرتے ڪہ بند بند وجودم را مےسوزاند ڪتاب نانوشتہ "ما" را مےبندم و همراه احساساتم به خاڪ مےسپارم.
زخم گلویم سر باز مےڪند و از چشمانم مےچڪد.
هنگامے ڪہ خیسے چشمانم بوسہ بر خاڪت مےزند...
آیا ممکن است رزها شڪوفہ زنند؟
24.03.202520:47
24.03.202520:46
24.03.202520:46
24.03.202520:46
24.03.202520:46
记录
05.03.202523:59
386订阅者10.10.202423:59
0引用指数27.12.202423:59
175每帖平均覆盖率31.10.202423:59
36广告帖子的平均覆盖率14.12.202423:59
15.79%ER04.11.202423:59
21.94%ERR频道变更历史
登录以解锁更多功能。