۶ سال پیش در چنین روزی این چند بیت را به عربی گفتم. خالی از ضعف نیست اما بعنوان اولین قطعهٔ عربیام در ۱۸ سالگی، شاید چندان هم بد نباشد. گفتم که در اینجا آن را بازنشر کنم.
يا أيها الجفنُ غبِّق اسهرَ الناسِ
فالليلُ يدنو و ينأى ركبُ افراسِ
إنی لشمسٌ أما وجهي كطلعتها
غربتُ في ظلمةٍ من ليلةِ الياسِ
من المصائب في قلبي ترى ندباً
عند الكواعبِ أعطَى شافيَ الباسِ
ذوائبا نلتُ ضوءا في غياهبها
ترائبا حُزتُ منها لمعةَ الكاسِ
يا رئمَ وعساءِ حزني قد ملا عِبَري
نؤيَ المُنىَ فالمنايا خيرُ جلاسِ
ای پلک! بیخوابترین مردمان را غبوق (شراب شامگاهی) ده، که شب دارد میآید و سواران دارند میروند.
همانا که من خورشیدم -آیا نهاین است که طلعتی زرد همانند او دارم؟- در ظلمتی از شب یاس غروب کردم.
از مصیبتها در دل من رد زخمی میبینی، و دافع سختی من نزد دلبران جوان است.
گیسوانی که در سیاهی آن، نور میجویم و ترقوههایی که در آن درخشش جام را درمییابم.
ای غزال ریگتودهٔ اندوه من! اشکهای من بارانگیرهای آرزوهایم را پر کرد؛ پس همانا که مرگ بهترین همنشینان است