
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

دانشکده
https://www.daneshkadeh.org
دانشکده: چکیده پژوهشهای بهروز دانشگاهی، آموختههای کنشگری و تجربههای جهانی مرتبط با مسائل ایران
دانشکده: چکیده پژوهشهای بهروز دانشگاهی، آموختههای کنشگری و تجربههای جهانی مرتبط با مسائل ایران
记录
10.04.202523:59
3K订阅者22.03.202523:59
200引用指数22.04.202513:24
0每帖平均覆盖率22.04.202513:24
0广告帖子的平均覆盖率22.04.202513:24
0.00%ER18.03.202523:59
0.00%ERR09.04.202513:51
مالکان زمین همچنان صاحبان قدرتند!
«زمین قدرت است. هویت ما، گذشته خانوادگی ما، ثروت ما و رفاهمان، و روابطمان همه ریشه در زمین زیر پایمان دارد»
مایکل آلبرتوس، استاد علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو، کتاب اخیر خود را با این کلمات شروع میکند. او میخواهد نشان دهد که زمین چه اهمیت بینظیری در شکلدهی و تحول زندگی و معاش و سیاست انسانی داشته و دارد. آلبرتوس بهطور خاص بر تحولاتی متمرکز است که در دو قرن اخیر و در نتیجهی بازتوزیع بیسابقهی زمین در جوامع مختلف دنیا رخ داده است.
در قرون اخیر بارآوری زمین چند برابر شده است. با افزایش جمعیت در دوران معاصر ارزش زمین هم افزایش فراوان یافته و بهنحوی روزافزون کمیابتر شده و در نتیجه قدرت و ثروت مالکان زمین هم مضاعف گشته است.
آلبرتوس تخمین میزند که ارزش کل اراضی کره زمین باید حدود ۲۰۰ تریلیون دلار باشد که از ارزش کل تولید ناخالص اقتصاد جهانی بیشتر است و هیچ شکل دیگری از ثروت نمیتواند با آن رقابت کند.
قدرت زمین همچنین قدرتی اجتماعی است. زمینداران بزرگ در هر جایی معمولاً در بالای هرم سلسله مراتب اجتماعی قرار داشتهاند و از موهبت دسترسی خاص به سازمانها و محافل اجتماعی برخوردار بودهاند.
مالکیت زمین همچنین اولین شاخص شهروندی و امکان مشارکت سیاسی در بسیاری از جوامع بوده است. به همین ترتیب سیاستهایی که دولتها بر زمین گذاشتهاند، از قبیل اصلاحات ارضی، سیاستهای مالیاتی و تعیین محدودههای کاربری زمینها و اعطا یا سلب مالکیت زمین به این و آن، از مهمترین ابزارهای یارگیری و حذف رقبای سیاسی بوده است.
آلبرتوس میگوید رشد جمعیت، دولتسازی و نزاعهای اجتماعی در دو قرن گذشته، در سرتاسر جهان موجب تحولات چشمگیری در مالکیت زمین در جوامع مختلف شده است، و پیامدهای انقلابی در ساختار جوامع پدید آورده است، امری که آلبرتوس آن را «بازسازماندهی بزرگ» میخواند.
برخی الگوهای جمعیتی کنونی بر این دلالت دارند که جمعیت جهان پیش از سال ۲۱۰۰ میلادی از ۱۰ میلیارد نفر خواهد گذشت. بحرانهای اقلیمی نیز بهنحو بیسابقهای شدت گرفتهاند و باعث شدهاند سرزمینهایی که صدها و هزاران سال زیستگاه انسان بودهاند، غیر قابل سکونت شوند. بنابراین اگر افزایش جمعیت طبق این الگوها رخ دهد، فشار برای دستیابی به زمین به اوج خواهد رسید و میتوان پیشبینی کرد که توزیع زمین نیز بسیار ناهموار خواهد بود.
با توجه به موانع اجتماعی برای تغییر، تعجبآور نیست که مالکیت زمین در بیشتر نقاط جهان همچنان به نفع مردان است و این شکاف به نابرابری جنسیتی بیشتر دامن میزند. اما یکچیز واضح است: «هر جایی که زنان مالکیت بیشتری بر زمین به دست آوردهاند، در برابری حقوق نیز به دستآوردهای بیشتری نائل شدهاند.»
دو مثال اخیر تجربهی اصلاحات ارضی در کلمبیا و بولیوی است که طی آن سند زمینهای کشاورزی مشترکا به نام زن و شوهری که روی آنها کار میکردهاند زده شد. توانمندسازی زنان از طریق مالکیت زمین منجر به افزایش حضور و قدرت تصمیمگیری زنان در سیاست شد. پس از این اصلاحات ارضی، زنان بومی توانستند موقعیتهای سیاسی بیسابقهای بیابند و صدای بلندتری در جمع حکمرانان جامعه پیدا کنند.
مروری بر کتاب مایکل آلبرتوس را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/14062/
@Daneshkadeh_org
«زمین قدرت است. هویت ما، گذشته خانوادگی ما، ثروت ما و رفاهمان، و روابطمان همه ریشه در زمین زیر پایمان دارد»
مایکل آلبرتوس، استاد علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو، کتاب اخیر خود را با این کلمات شروع میکند. او میخواهد نشان دهد که زمین چه اهمیت بینظیری در شکلدهی و تحول زندگی و معاش و سیاست انسانی داشته و دارد. آلبرتوس بهطور خاص بر تحولاتی متمرکز است که در دو قرن اخیر و در نتیجهی بازتوزیع بیسابقهی زمین در جوامع مختلف دنیا رخ داده است.
در قرون اخیر بارآوری زمین چند برابر شده است. با افزایش جمعیت در دوران معاصر ارزش زمین هم افزایش فراوان یافته و بهنحوی روزافزون کمیابتر شده و در نتیجه قدرت و ثروت مالکان زمین هم مضاعف گشته است.
آلبرتوس تخمین میزند که ارزش کل اراضی کره زمین باید حدود ۲۰۰ تریلیون دلار باشد که از ارزش کل تولید ناخالص اقتصاد جهانی بیشتر است و هیچ شکل دیگری از ثروت نمیتواند با آن رقابت کند.
قدرت زمین همچنین قدرتی اجتماعی است. زمینداران بزرگ در هر جایی معمولاً در بالای هرم سلسله مراتب اجتماعی قرار داشتهاند و از موهبت دسترسی خاص به سازمانها و محافل اجتماعی برخوردار بودهاند.
مالکیت زمین همچنین اولین شاخص شهروندی و امکان مشارکت سیاسی در بسیاری از جوامع بوده است. به همین ترتیب سیاستهایی که دولتها بر زمین گذاشتهاند، از قبیل اصلاحات ارضی، سیاستهای مالیاتی و تعیین محدودههای کاربری زمینها و اعطا یا سلب مالکیت زمین به این و آن، از مهمترین ابزارهای یارگیری و حذف رقبای سیاسی بوده است.
آلبرتوس میگوید رشد جمعیت، دولتسازی و نزاعهای اجتماعی در دو قرن گذشته، در سرتاسر جهان موجب تحولات چشمگیری در مالکیت زمین در جوامع مختلف شده است، و پیامدهای انقلابی در ساختار جوامع پدید آورده است، امری که آلبرتوس آن را «بازسازماندهی بزرگ» میخواند.
برخی الگوهای جمعیتی کنونی بر این دلالت دارند که جمعیت جهان پیش از سال ۲۱۰۰ میلادی از ۱۰ میلیارد نفر خواهد گذشت. بحرانهای اقلیمی نیز بهنحو بیسابقهای شدت گرفتهاند و باعث شدهاند سرزمینهایی که صدها و هزاران سال زیستگاه انسان بودهاند، غیر قابل سکونت شوند. بنابراین اگر افزایش جمعیت طبق این الگوها رخ دهد، فشار برای دستیابی به زمین به اوج خواهد رسید و میتوان پیشبینی کرد که توزیع زمین نیز بسیار ناهموار خواهد بود.
با توجه به موانع اجتماعی برای تغییر، تعجبآور نیست که مالکیت زمین در بیشتر نقاط جهان همچنان به نفع مردان است و این شکاف به نابرابری جنسیتی بیشتر دامن میزند. اما یکچیز واضح است: «هر جایی که زنان مالکیت بیشتری بر زمین به دست آوردهاند، در برابری حقوق نیز به دستآوردهای بیشتری نائل شدهاند.»
دو مثال اخیر تجربهی اصلاحات ارضی در کلمبیا و بولیوی است که طی آن سند زمینهای کشاورزی مشترکا به نام زن و شوهری که روی آنها کار میکردهاند زده شد. توانمندسازی زنان از طریق مالکیت زمین منجر به افزایش حضور و قدرت تصمیمگیری زنان در سیاست شد. پس از این اصلاحات ارضی، زنان بومی توانستند موقعیتهای سیاسی بیسابقهای بیابند و صدای بلندتری در جمع حکمرانان جامعه پیدا کنند.
مروری بر کتاب مایکل آلبرتوس را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/14062/
@Daneshkadeh_org
02.04.202514:32
با بحران «یاوهگویی» چه کنیم؟
در فضای سیاسی امروز جهان، به هر طرف که رو کنیم، با انبوهی از حرفهای مفت، مزخرف و نادرست مواجه میشویم که از بد حادثه خریدار هم دارند. این گفتارها از سوی سخنگویان متنوعی بر زبان میآیند، اما وجوه مشترکی دارند که هری فرانکفورت، فیلسوف فقید آمریکایی، سالها پیش در رسالهی «در باب حرف مفت» به آنها پرداخته بود.
از نظر فرانکفورت، مشخصهی مشترک مهم یاوهگویان، کسانی که حرف مفت میزنند، این است که اهمیتی به «حقیقت» نمیدهند و نسبت به حقیقت، جزئیات گفتار و نسبت به حرفهای دیگران با بیقیدی رفتار میکنند.
یاوهگو اهمیتی به جستجوی حقیقت امور نمیدهد، بلکه به قول فرانکفورت، آرمانش وفاداری به خودش و ایستادن بر سر حرفهای خودش است. به جای اینکه در پی دادن تصویری درست از دنیای مشترکمان باشد، میخواهد ادعاهای خودش را به کرسی بنشاند، تا خودش را ثابت کند.
این رفتاری است که در سرتاسر جهان از رهبران عوامفریب و مستبد میببینیم؛ و از آن بدتر، میببینیم که چطور هیمن رفتار به سطوح پایینتر جامعه هم تسری پیدا میکند و گوینده و خریدار اراجیف و چرت و پرت چطور زیاد میشود. در واقع، اصلاً بُرد چنین رهبرانی در همین است که انبوه مردم دیگر نگران درستی و حقیقت امور نباشند.
نکتهی مهمتر این است که شیوع این رفتار، هم سیاست و هم شهروندی دموکراتیک را شدیداً به خطر میاندازد زیرا مردم دیگر با یکدیگر بهعنوان افرادی نگاه نمیکنند که هر یک چشمی به دنیا دارند و میتوانند بازگو کنندهی حقیقت از منظر خودشان باشند و استدلالهایشان درخور شنیدن است.
حال پرسش این است که در برابر چنین بحران همهگیری چه میتوان کرد؟ سوفی بورگو استاد مطالعات سیاسی در دانشگاه اتاوا میگوید در عصر حاضر، چارهاندیشی برای نجات دموکراسی و سیاست از خطر عادیسازی بیقیدی در قبال حقیقت و مشروعسازی شیوع گفتارهای نفرتپراکنانه ضرورتی عاجل است.
بورگو میگوید نظریهپردازان سیاسی راجع به اهمیت گفتار سیاسی و لزوم آزادی بیان بسیار گفتهاند، اما چیزی که الان پرداختن به آن ضرورت دارد، تمرکز بر اهمیت «شنیدن» است. بدون شنیدن توأم با مراقبت و دقت، چیزی به اسم «صدا» یا مکالمهی معنیدار هم وجود نخواهد داشت.
اما مشکل اینجاست که حتی برای مکالمهی معنیدار با دشمن و شنیدن صدای او هم ما با وضعیت برابری مواجه نیستیم. کسانی که از خودگذشتگی میکنند و خودشان را برای درگرفتن گفتگو به خطر میاندازند، کسانی هستند که در موقعیت ستمدیده قرار دارند، نه قدرتمندان و برخورداران.
یک مثالش داریل دیویس است: روشنفکر و هنرمند سیاهپوست آمریکایی که عمری را به گفتگو با کو کلاکس کلانها گذرانده؛ یعنی با سرسختترین نژادپرستان سفید و دشمن آمریکاییهای آفریقاییتبار.
داریل دیویس بارها با اعضای این گروه همصحبت و همپیاله شده به این امید که گفتگویی حقیقی بینشان در بگیرد و در نتیجهی چنین گفتگوهایی برخی از اعضای این گروه از آن برگشتهاند. دیویس با کسانی وارد گفتگو میشود که در وهلهی اول نسبت به یکدیگر هیچ همدلیای ندارند؛ گفتگوهایشان چهرهبهچهره است و راجع به مسائلی است که ابتدا بیاهمیت جلوه میکنند اما میتوانند باورهای سیاسی طرفین را به مخاطره بیندازند؛ و رابطهای در این مکالمهها ساخته میشود که طرفین را به چیزهایی که به اشتراک دارند واقف میکند.
در عمل این فرد سیاهپوست و فعال ضدنژادپرستی است که اول ادعاهای خودش را کنار میگذارد و مکالمه را با سفیدپوستان قدرتمند نژادپرست شروع میکند؛ و این اوست که باید به خودش سختی بدهد و عقاید و سازمان آنها را بهدرستی بشناسد؛ آدمی در جایگاه دیویس است که باید در هر گفتگویی چشمانداز شکست مکالمه را در نظر داشته باشد و عواقبش را تحمل کند.
بورگو میگوید اگر مثال دیویس را نمونهای از گفتگوی بالقوهرهاییبخش بدانیم، میبینیم که با دعوت به چنین مکالمهای عملاً داریم طرفهای ستمدیدهای مانند زنان زیر سلطهی مردسالاری و رنگینپوستان گرفتار نژادپرستی و امثال ایشان را دعوت میکنیم که خود را بهسختی و دردسر و خطر بیندازند و مکالمهای خطرناک را با سرانجامی نامعلوم به امید تغییر آغاز کنند.
اینجا است که بورگو میگوید رسیدن به وضعیت شهروندی بهتر و برابر و حفظ دموکراسی یا نیل به آن از طریق گفتگو، مستلزم از خودگذشتگیهای نابرابر مردمان است: از خودگذشتگی کسانی که همین الان در معرض ستم هستند، برای اینکه شاید با قبول خطر بتوانند پس از پیمودن راهی دشوار، قدری در عقاید برخی از اعضای گروههای مسلط که تن به گفتگو میدهند، خلل ایجاد کنند یا در ایشان همدلیای برانگیزند.
چکیدهای از حرفهای سوفی بورگو را در زیر بخوانید
https://daneshkadeh.org/global/14033/
@Daneshkadeh_org
در فضای سیاسی امروز جهان، به هر طرف که رو کنیم، با انبوهی از حرفهای مفت، مزخرف و نادرست مواجه میشویم که از بد حادثه خریدار هم دارند. این گفتارها از سوی سخنگویان متنوعی بر زبان میآیند، اما وجوه مشترکی دارند که هری فرانکفورت، فیلسوف فقید آمریکایی، سالها پیش در رسالهی «در باب حرف مفت» به آنها پرداخته بود.
از نظر فرانکفورت، مشخصهی مشترک مهم یاوهگویان، کسانی که حرف مفت میزنند، این است که اهمیتی به «حقیقت» نمیدهند و نسبت به حقیقت، جزئیات گفتار و نسبت به حرفهای دیگران با بیقیدی رفتار میکنند.
یاوهگو اهمیتی به جستجوی حقیقت امور نمیدهد، بلکه به قول فرانکفورت، آرمانش وفاداری به خودش و ایستادن بر سر حرفهای خودش است. به جای اینکه در پی دادن تصویری درست از دنیای مشترکمان باشد، میخواهد ادعاهای خودش را به کرسی بنشاند، تا خودش را ثابت کند.
این رفتاری است که در سرتاسر جهان از رهبران عوامفریب و مستبد میببینیم؛ و از آن بدتر، میببینیم که چطور هیمن رفتار به سطوح پایینتر جامعه هم تسری پیدا میکند و گوینده و خریدار اراجیف و چرت و پرت چطور زیاد میشود. در واقع، اصلاً بُرد چنین رهبرانی در همین است که انبوه مردم دیگر نگران درستی و حقیقت امور نباشند.
نکتهی مهمتر این است که شیوع این رفتار، هم سیاست و هم شهروندی دموکراتیک را شدیداً به خطر میاندازد زیرا مردم دیگر با یکدیگر بهعنوان افرادی نگاه نمیکنند که هر یک چشمی به دنیا دارند و میتوانند بازگو کنندهی حقیقت از منظر خودشان باشند و استدلالهایشان درخور شنیدن است.
حال پرسش این است که در برابر چنین بحران همهگیری چه میتوان کرد؟ سوفی بورگو استاد مطالعات سیاسی در دانشگاه اتاوا میگوید در عصر حاضر، چارهاندیشی برای نجات دموکراسی و سیاست از خطر عادیسازی بیقیدی در قبال حقیقت و مشروعسازی شیوع گفتارهای نفرتپراکنانه ضرورتی عاجل است.
بورگو میگوید نظریهپردازان سیاسی راجع به اهمیت گفتار سیاسی و لزوم آزادی بیان بسیار گفتهاند، اما چیزی که الان پرداختن به آن ضرورت دارد، تمرکز بر اهمیت «شنیدن» است. بدون شنیدن توأم با مراقبت و دقت، چیزی به اسم «صدا» یا مکالمهی معنیدار هم وجود نخواهد داشت.
اما مشکل اینجاست که حتی برای مکالمهی معنیدار با دشمن و شنیدن صدای او هم ما با وضعیت برابری مواجه نیستیم. کسانی که از خودگذشتگی میکنند و خودشان را برای درگرفتن گفتگو به خطر میاندازند، کسانی هستند که در موقعیت ستمدیده قرار دارند، نه قدرتمندان و برخورداران.
یک مثالش داریل دیویس است: روشنفکر و هنرمند سیاهپوست آمریکایی که عمری را به گفتگو با کو کلاکس کلانها گذرانده؛ یعنی با سرسختترین نژادپرستان سفید و دشمن آمریکاییهای آفریقاییتبار.
داریل دیویس بارها با اعضای این گروه همصحبت و همپیاله شده به این امید که گفتگویی حقیقی بینشان در بگیرد و در نتیجهی چنین گفتگوهایی برخی از اعضای این گروه از آن برگشتهاند. دیویس با کسانی وارد گفتگو میشود که در وهلهی اول نسبت به یکدیگر هیچ همدلیای ندارند؛ گفتگوهایشان چهرهبهچهره است و راجع به مسائلی است که ابتدا بیاهمیت جلوه میکنند اما میتوانند باورهای سیاسی طرفین را به مخاطره بیندازند؛ و رابطهای در این مکالمهها ساخته میشود که طرفین را به چیزهایی که به اشتراک دارند واقف میکند.
در عمل این فرد سیاهپوست و فعال ضدنژادپرستی است که اول ادعاهای خودش را کنار میگذارد و مکالمه را با سفیدپوستان قدرتمند نژادپرست شروع میکند؛ و این اوست که باید به خودش سختی بدهد و عقاید و سازمان آنها را بهدرستی بشناسد؛ آدمی در جایگاه دیویس است که باید در هر گفتگویی چشمانداز شکست مکالمه را در نظر داشته باشد و عواقبش را تحمل کند.
بورگو میگوید اگر مثال دیویس را نمونهای از گفتگوی بالقوهرهاییبخش بدانیم، میبینیم که با دعوت به چنین مکالمهای عملاً داریم طرفهای ستمدیدهای مانند زنان زیر سلطهی مردسالاری و رنگینپوستان گرفتار نژادپرستی و امثال ایشان را دعوت میکنیم که خود را بهسختی و دردسر و خطر بیندازند و مکالمهای خطرناک را با سرانجامی نامعلوم به امید تغییر آغاز کنند.
اینجا است که بورگو میگوید رسیدن به وضعیت شهروندی بهتر و برابر و حفظ دموکراسی یا نیل به آن از طریق گفتگو، مستلزم از خودگذشتگیهای نابرابر مردمان است: از خودگذشتگی کسانی که همین الان در معرض ستم هستند، برای اینکه شاید با قبول خطر بتوانند پس از پیمودن راهی دشوار، قدری در عقاید برخی از اعضای گروههای مسلط که تن به گفتگو میدهند، خلل ایجاد کنند یا در ایشان همدلیای برانگیزند.
چکیدهای از حرفهای سوفی بورگو را در زیر بخوانید
https://daneshkadeh.org/global/14033/
@Daneshkadeh_org
登录以解锁更多功能。