Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
یادداشت‌های سید احمدرضا قائم‌مقامی avatar
یادداشت‌های سید احمدرضا قائم‌مقامی
یادداشت‌های سید احمدرضا قائم‌مقامی avatar
یادداشت‌های سید احمدرضا قائم‌مقامی
01.05.202512:12
کاریکاتور ارجاع

امروز داشتم یک نوشتهٔ خود را اصلاح و تنظیم می‌کردم. به آخر که رسیدم، دیدم هیچ منبع فرنگی ندارم. لابد باید بگردم چیزی پیدا کنم، چون اقتضای روزگار است! یادم آمد که چند سال پیش کتاب سعدی آقای دکتر جواد بشری را آورده‌ بودند برای محاسبه و امتیاز. باستان‌شناسی بود که از راه استخفاف گفت منبع خارجی هم که ندارد! به شوخی گفتم عوضش عربی دارد! مقصودم این بود که هر چیزی جایی دارد. چون انگار فهم مطلبم سخت بود، مجبور شدم توضیح دهم که استناد جایی معنی دارد که حرف و استدلال و استنباط دیگری به از تو باشد و در مورد سعدی هم، گرچه شاید رجوع دادن به تحقیقات غربی خوب باشد، ولی باید دید بهتر از آن حرف را ما خودمان زده‌ایم یا نزده‌ایم. به علاوه، اگر شما می‌توانید به انگلیسی بخوانید، نویسندهٔ کتاب می‌تواند به انگلیسی و زبانهای دیگر بخواند؛ اگر لازم می‌دید، رجوع می‌داد.
امروز مقالاتی باب روز است که منابعشان از مطالبشان بیشتر باشد، به چندین زبان، بی آنکه نویسنده بتواند آن منابع را درست بخواند. کسانی هستند که یک سطر بی غلط نمی‌توانند چیزی به عربی بخوانند و نوشته‌شان پر است از منابع عربی (گاهی متن عربی هم تصحیح کرده‌اند!)، نمی‌توانند معنای یک جمله به آلمانی و فرانسوی و ایتالیایی را دریابند و زنجیره‌ای از مراجع به این زبانها می‌سازند، و شده است که یک جملهٔ سادهٔ انگلیسی را هم چپکی بفهمند و بنای "استدلالهای" خود را بر آن بنهند. بعضی از اینان در زمان حیات و بعد از مرگ به مقام علامگی هم می‌رسند (مراکزی برای دادن مدرک علامگی تأسیس شده در مملکت)، بی آنکه در عمرشان پیش یک نفر آدم درست و حسابی امتحان پس داده باشند.
بازگردیم به آغاز سخن. آقا، این چه طریق نوشتن است که مراجع بیش از مطلب است و بعد هم که می‌خوانیم، می‌بینیم مطلب نیست و مهمل است؟ پس آن منابع که خوانده‌‌اید چیزی نبایست به سواد و شعور شما اضافه کند؟
سابق بر این هر کس را واجد هوش و استعداد و مایل به نوشتن می‌دیدم، می‌گفتم پیش از هر چیز مقالهٔ "در حاشیهٔ" آقای دکتر معصومی همدانی را بخوانید. اکنون دیگر دل و دماغ آن توصیه‌ها هم نیست.
23.04.202520:53
متنهای مانویان را چگونه باید ترجمه کرد؟

برای ترجمهٔ متنهای ایرانی مانویان به سنت ادبی آنان، که هم سامی است و هم ایرانی و هم بودایی، باید توجه داشت، ولی در هر حال، در جست‌وجوی عبارات و کلمات مناسب باید بیشتر به ادب فارسی و سنت صوفیّه رجوع نمود. قرآن نیز به زبانی سامی است و تشابه گاه گاه میان اسلوب گفتار در بعضی متنهای مانویان و قرآن ظاهراً از همین جاست که بعضی متنهای مانویان ترجمه از اصل ارمانی است که آن هم زبانی سامی است و سنت‌ ادبی این زبانها در نوشتن نوشته‌های مانی و مانویان بین‌النهرین لامحاله مؤثر بوده است. در این چند سطر خواسته‌ایم بگوییم که گشتن به دنبال کلمات پارسی همیشه معنای عبارات متون ایرانی مانویان را به درستی نمی‌رساند. ولی مقایسه با بعضی کلمات و عبارات قرآنی عبارات مانویان را نیز مفهومتر می‌کند و این چیزی است که در ترجمهٔ این متنها خوب است در مد نظر باشد. این تشابهات را که در هر حال وجود دارند، چنانکه گذشت، ظاهراً باید به سنت ادبی سامیان بازگرداند. مع هذا رأی درست دربارهٔ آن را باید از دانندگان زبانهای سامی خواست. غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد که مانند بعضی هموطنان بلافاصله در پی کشف اخذ و اقتباس مستقیم یکی از دیگری نباشم و بدان قائل نشوم. این چند سطر از صفحهٔ ۵۲ کتاب منتخب متون مانوی مری بویس انتخاب شده. ترجمه‌های دیگران نیز از این متن به دست است و امکان مقایسه برای خواننده هست. اینکه بعضی مترجمان دانستن دستور زبان مبدأ را برای ترجمه ضروری نیافته‌اند در مملکت ما جای تعجب ندارد.


"و من از آن روی این سخنان را گفتم تا خود هر کس این سخنان را باور¹ کند و آن را به دقت بشنود. پس هر که اینها را بشنود و باور کند و به سَر نگاه دارد و به کار نیک² آنها را رعایت کند³، رستگاری (mwxš)⁴ یابد از این زادمُرد (تناسخ) و برهد (bwxs'h) از هر بزه، زیراکه به واسطهٔ این تعلیم پاک⁵ و این حکمت بالغه⁶ و این پرهیز (گزاردن آداب دین) و فروتنی، من، مار⁷ مانی، و تو، مار عمّو (یا اَمّو)، و همهٔ سابقان⁸ و این مردمان فرخ (نیکبخت) که در این زمان بزایند و هم آنان که پس از این بزایند می‌رهند از این زادمُرد. زیراکه در این زادمُرد (یعنی در این جهان) هیچ نیست که خوب باشد، جز نکویی⁹ و کار نیک که مردمان آشنا (عارفان)¹⁰ کنند. آنان که به من، مار مانی، پاسخ گفتند¹¹ و به اورمزد بغ¹² امید دارند¹³ و دیناوران پاک و راست را راهنمای خویش خواهند، هم آنانند که می‌رهند و از این زادمُرد رهایی می‌یابند و به رستگاری جاویدان می‌رسند."¹⁴
———

۱. آنچه در متن است nw'r است احتمالاً تصحیف w'wr است. "باور کند" یعنی "معتقد شود"، آن سخنان را "اختیار کند".
۲. چنین است معنای kirbag kirdagān، یا "کارهای نیک". این kirbag صفت است به معنای "نیک" و kirdgān اصطلاح آشنایی است که دلالت دینی آن در در متون پارسی و پهلوانی و سغدی و ختنی معروف است.
۳. معنای پرخیز در این عبارت یعنی رعایت کردن.
۴. این mwxš به معنای نجات و رستگاری و رهایی لغت دخیل از هندی است که بواسطۀ بوداییان وارد زبانهای ایرانی شده. جناسی ساخته‌اند میان آن و bwxs'h، به معنای "برهد".
۵. قابل مقایسه است با طیّب در "الطیّب من القول"، "الکلم الطیّب" و "کلمه طیّبه".
۶. یا حکمت کامله. چنین است لفظاً معنای
ispurr žīrīft.
۷. مار عنوان احترام‌آمیز ارمانی است به معنای "حضرت" و "جناب" و مانند آنها.
۸. این است معنای hasēnagān در بعضی عبارات. گاه hasēnag معنای "قدیم" دارد، چه متضاد "حادث"، چه قدمای قوم یا پیامبران گذشته.
۹. یک معنای pun، که لغت هندی دخیل در زبانهای ایرانی است، کار نیک و درست است که مستوجب پاداش باشد. در معنای خاصتر صدقات و خیرات و بخششها مقصود است. باعث بر اختیار لفظ "نکویی" در ترجمه تداعی بود: "که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند."
۱۰. این šnāsag یعنی دانا و شناسا و عارف. آشنا به این ملاحظه در ترجمه اختیار شد:
بی‌ معرفت مباش که در من‌یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
۱۱. یا "لبیک گفتند" یا "استجابت کردند": استجیبوا الرسول.
۱۲. از آن جهت که منجی است.
۱۳. مقایسه شود با "لمن کان یرجو الله".
۱۴. اولئک هم المفلحون.
17.04.202508:45
بودور کی وار

چند سال پیش دوستی گفت فلانی، مملکت ما مملکت غیر علمی نیست؛ مملکت ضد علم است. بعد چند کلمه گفت و گفت زیادی جوش نزن. همین است که هست: بودور کی وار. گفت دانشگاه به دنبال معلم خوب نیست. این را در شیوهٔ جذب استادان جدید و در معامله با معلمان واقعی خود خوب نشان داده. به دنبال تربیت دانشجوی خوب هم ظاهراً نیست؛ بیشتر عقب دانشجوی بیشتر است. دنبال علم هم به آن معنی نیست؛ دنبال "مقالهٔ علمی‌-پژوهشی" است. دنبال کتاب خوب هم نیست؛ عقب کتابی است که در صفحهٔ شناسنامه‌اش روبه‌روی اسم مؤلف یا منتحل داخل کمانک نوشته باشد عضو هیأت علمی فلان دانشگاه. چند شاهد و دلیل هم برایم آورد. من هم از آن زمان سعی می‌کنم مشق ترکی کنم که بودور کی وار!
06.04.202520:38
این نوشتهٔ مرحوم مینوی هنوز تازه است‌. اگر مانند من اینها را بگوید، یعنی مثلاً بگوید که جلد اول سبکشناسی مرحوم بهار مطلقاً به کار نمی‌آید، ممکن است ناسزا بشنود و به دشمنی و غرض‌ورزی و خبث طینت و حسد و قدرناشناسی و رذائل دیگر موصوف شود. امید باید داشت چند نفری که هنوز در سن و سال گوش سپردن به پند هستند برای گفتهٔ مرحوم مینوی گوش شنوا داشته باشند. می‌خواستم بگویم بر کسانی که از سن تربیتشان گذشته حرجی نیست، دیدم باعث خرابی از قضا همانها هستند.
28.03.202517:58
ارد یشت، ۹

بعضی دوستان خواسته‌اند که گاهی بعضی عبارات اوستایی را ترجمه و شرح کنم. گاهی که چیزی مطالعه می‌کنم چیزی از آن را این جا نیز یادداشت می‌کنم.

ارد ایزد بخت و توانگری است. این عبارت جزئی است از وصف جامعه‌ای اشرافی که در رفاه و نعمت زندگی می‌کند:

aēšąm gātauua hištəņte
hustarəta hupō-busta
hukərəta barəziš.havaņtō
zaraniiapaxšta.pādhånhō
yōi hacahi ašiš vanuhi,
ušta bā yim hacahi
uta mąm upanhacahi
vouru-sarədha amauuaiti.

ایشان را گاههاست که بر آنها گسترشهای خوبِ خوب‌بوی گسترده‌اند، خوب‌ساخته (زیبا)، بالشها بر آنها نهاده، با پایه‌های زرنگار، ایشان که توشان همراهی ای ارد نیک.
خوشا آن کو تواش همراهی، مرا نیز همراه و یاری، ای ارد با صولت که بسیار توانگری
.

شرح بعضی کلمات:

گاه، در اوستایی gātu، تخت است.

است در ترجمهٔ hištənte آمده. این از قدیمترین شواهد استعمال فعل ایستادن به عنوان فعل ربطی یا کمکی است. در این معنی مادهٔ hišta را صرف ناگذر یا میانه می‌کنند. در "یادداشتی دربارهٔ دو عبارت مهر یشت" مباحث دستوری مربوط به این کاربرد توضیح داده شده. خدا می‌داند آن مقاله را کی چاپ کنند.

بر آنها گسترشها ... گسترده‌اند در ترجمهٔ hustarəta آمده. این صفت خود تخت نیست، چون تخت را نمی‌گسترند. گسترش تا قبل از دورهٔ جدید در فارسی معنای فرش داشته نه توسعه.

خوب‌ساخته در ترجمهٔ hukərəta آمده. این کلمه به مجاز معنای "زیبا" دارد. توجه شود به عطف این hukərəta و srīra به معنای "زیبا" در فقرهٔ ۲۲ همین یشت.

بالشها بر آنها نهاده در ترجمهٔ barəziš.hauuaņt آمده، لفظاً یعنی "بالشمند".

باصولت در ترجمهٔ amauuaitī آمده. این کلمه مشتق است از ama که در لفظ "قدرت حمله بردن" است. صولت از این جهت اختیار شده.

بسیار توانگر در ترجمهٔ vouru.sarədha آمده، یعنی آن که بسیار sarədha دارد یا sarədha او شمولی دارد. از sarədha به مجاز عده و عده مقصود است. بعضی از دانشمندان آن را به
pouru.sarədha
تصحیح کرده‌اند. اختلاف در معنی اندک است.
19.03.202521:33
پند حکیم محض صواب است و عین خیر

یک عبارت دیگر از مینوی خرد: پرسش سی‌ودوم (چاپ انکلساریا، ص ۱۰۰)*

xwadāy ān wattar kī šahr abē-bīm ud mardōmān abē-must dāštan nē
tuwān. ud sālār ān wattar kī pad hunar wad (?) ud andar kardārān an-ispās ud hašāgirdān nē ayār ud jādag-gōw. ud dōst ān wattar kī padiš wistāx būdan nē šāyēd. ud xwēšāwand ān wattar ī pad āstānag nē ayār. ud zan ān wattar kī abāg pad rāmišn zīyistan nē šāyēd. ud frazand ān wattar ī nē nām-burdār. ud šahr ān wattar kī pad nēkīh ud abē-bīmīh ud āwāmīh (?) andar zīyistan nē šāyēd.

شاه آن بدتر که مُلک را ایمن و مردمان را بی‌رنج¹ داشتن نتواند. و رئیس² آن بدتر که نسبت به فضیلت بد (؟)³ باشد و در حق آنان که به او نیکی کنند⁴ ناسپاس باشد و زیردستان را یار و دستگیر نباشد.⁵ و دوست آن بدتر که نتوان به او اعتماد کرد. و خویشاوند آن بدتر که به هنگام مصیبت یار نباشد. و زن آن بدتر که با او به خوشی نتوان زیستن. و فرزند آن بدتر که نام‌بردار نباشد.⁶ و مُلک آن بدتر که در او به نعمت⁷ و امنیّت و رفاهیت نتوان زیستن.


* ترجمهٔ مرحوم دکتر تفضلی در دسترس نیست.
۱. مُست هم معنای "ستم" دارد، هم "رنج"، هم "گله".
۲. فهم معنای کلمهٔ سالار در هر جمله وابسته است به سیاق عبارت، ولی ظاهراً بهترین معادل برای بیان معنای کلی آن همین رئیس است. توجه شود که هر دو کلمه با "سر" مربوطند.
۳. اگر متن تصحیف نشده باشد، ظاهراً معنای عبارت این است که اهل فضل را نیک تلقی نکند. ولی احتمالاً این دو کلمه تصحیف شده.
۴. چنین است معنای لفظ کرداران.
۵. احتمالاً شاگرد در این جا معنایی موسعتر دارد، یعنی "زیردست". جادگ‌گوی یعنی "شفیع" و "دستگیر" و "حامی" و "مدافع" و "وکیل" و "موکَّل" (به زبر کاف).
۶. گویا نه آن که صرفاً خامل‌ذکر یا نامشهور باشد، بلکه آن که نام پدر را گم کند.
۷. یک معنای نیکی "نعمت" است.
29.04.202513:06
سه کلمه از فارسی قدیم یهودی

وقتی شمار متنهای یک زبان یا گونه‌ای از زبان اندک باشد، محتمل است که شواذ لغوی بیشتر شود. مع‌هذا در خواندن و شرح کلمات شاذ همیشه باید محتاط بود. به عبارت بهتر، مصحح متن در مواجهه با آنچه ممکن است لغت شاذ به نظر آید احتمال خطا یا تصحیف را نیز باید همیشه در نظر بدارد. آنچه موضوع این یادداشت است احتمالاً از شمار همین تصحیفها و خطاهاست.

به واسطهٔ مقالاتی که آقای میلاد بیگدلو دربارهٔ متون کهن فارسی یهودی ترجمه کرده‌اند آگاهیهای فارسی‌زبانان از این گونه از زبان فارسی بسیار بیشتر از گذشته خواهد شد. منبع اطلاع بنده نیز در آنچه در دنبالهٔ یادداشت می‌آید یکی از همین مقالات است. در مقالهٔ "یافته‌های نو از متون کهن فارسی یهودی" از آقای شائول شاکد (به تصویر صفحه رجوع فرمایند 👆)، در جایی که سخن از فواید لغوی ترجمهٔ قدیم زبور به فارسی است، دربارهٔ تعبیر
p' pdyšgyrdyh
گفته شده که این تعبیر معادل عبارتی عبری به معنای "تا جاودان" است و سپس احتمال داده شده که جزء اول آن padiš باشد به معنای "بدان؛ در آن؛ به سوی" و معنای کل عبارت چیزی در حدود "ساختن گِردی یا حلقه‌ای در درون (خود)" [ظاهراً گردیه به معنای "گِردی" تصور شده]. آن گاه آقای شاکد می‌گوید که چنین تعبیری برای رساندن معنای جاودانگی بی‌ مناسبت نیست.

اما باید پرسید که چه مناسبتی در کار است و این چگونه روشی در تحلیل صرفی و معنایی کلمه است؟ ظاهراً این
pdyšgyrdyh
را باید تصحیف
pryšgyrdyh
شمرد، زیرا که حرف دال و راء را در خط عبری بسیار شبیه به هم می‌نویسند. اگر چنین باشد، تعبیر را باید
pa frišgirdīh
خواند (مصوت i ظاهراً بر e رجحان دارد). "بفرشگردیه" یعنی "به عاقبت؛ به قیامت" و معانی مشابه. حال اگر بگوییم این تعبیر مناسب است برای رساندن معنای جاودانگی، سخن بی‌پایه نگفته‌ایم.

بلافاصله پس از این لغت، آقای شاکد سعی کرده فعل فرود شکست به معنای "خم شد" و "نماز برد" را به کمک معنای لازمِ فعلِ شکستن و هم به کمک معنایی که در فرهنگ آنندراج (!) درج است ("ضد درست شدن") توجیه کند. البته یک معنای شکسته ضد درست است ("که با شکستگی ارزد به صد هزار درست")، ولی این ارتباطی با معنای "خم شدنِ" مورد بحث آقای شاکد ندارد. یک معنای شکستن "دو تا شدن" و "خم شدن" است. لااقل در مورد زلف و قامت چنین است و همان را در این جا باید طرف قیاس قرار داد. "کمرم شکست" در یک معنی یعنی "قدم دوتا شد".
آقای شاکد خواسته آن معنی را که از شکستن استنباط کرده به شاهدی از یک متن دیگر به فارسی یهودی، تفسیر حزقیال، تأیید کند. آن شاهد چنین است: "از سخنان ایشان مَترس و از پیش ایشان مَشکیه." کسی در بالای این لغت آخر شرحی نوشته بوده: "شکسته ای." ولی ظاهراً آن کس نیز که این کلمه را به بالای سطر اضافه کرده بوده درست متوجه عبارت نبوده. قرینهٔ جمله می‌گوید که کلمهٔ آخر را باید مشکوه (یعنی "مترس") خواند: "از سخنان ایشان مترس و از پیش ایشان مشکوه." (از پیش کسی شکوهیدن به گوش فارسی‌زبان ممکن است فصیح نیاید، ولی در متنی که ترجمه است عجیب نیست). حرف واو و یاء عبری قابل اشتباه با هم هستند.

بنابراین، احتمالاً هرچه آقای شاکد در این صفحه گفته غلط است و ظاهراً این مثالها مثالهای مناسبی باشد برای آنچه در صدر یادداشت آمد.
بسیاری از تعلیقات ولادیمیر مینورسکی در این چاپ و ترجمه ضایع شده. لازم است که از نو آن تعلیقات ترجمه شود و در کنار متنی منقح دوباره چاپ شود.
11.04.202514:30
دربارهٔ یک تشبیه قدیمی: ذیل دیگر بر مقالهٔ "منشأ کهن ..."

در این یادداشتها تا کنون چند ذیل نوشته‌ایم بر مقاله‌ای که چند سال قبل دربارهٔ منشأ کهن بعضی ترکیبات و عبارات فارسی دری در مجلهٔ فرهنگ‌نویسی چاپ شد. اینک ذیلی دیگر:

در آن مقاله اشاره شده که تشبیه فراوانی چیزها به شمار مویهای سر (مثلاً "به اندازهٔ موهای سرت" در فارسی امروز) سابقهٔ قدیم دارد. آنچه در آن مقاله سند این گفته است عبارتی است از آبان یشت (فقرهٔ ۷۷) که به لحاظ نحوی هنوز بی ابهامی نیست و تصحیحی نیز که برتلمه سالها قبل در جزئی از این عبارت در بند ۲۱۷ مقالهٔ بلند خود در مجلد اول اساس فقه اللغهٔ ایرانی کرده مانع از ابهام عبارت نیست، سهل است درستی آن را نیز نباید مسلم پنداشت. با این همه، معنای عبارت به طور کلی روشن است، و آن مطابق ضبط غالب نسخه‌ها چنین است:

tā-bā aša tā aršuxdha, arəduuī sūre anāhite, yat-mē auuauuat daēuuaiiasnanąm nijatəm yaþa sārəm varsanąm barāmi ...

و ای ناهید برکت‌رسان ... (؟)،¹ اینها² سخنانی است از روی راستی و سخنانی است راست که من چندان از پرستندگانِ دیوان کشته‌ام که مویها بر سر دارم ...³

این عبارت از چند جهت توجه محققان را به خود جلب کرده: اول آنکه ظاهراً تنها شاهد معتبر از لفظ sāra به معنای "سر" به عنوان کلمهٔ بسیط در ایرانی باستان است؛⁴ دیگر آنکه حاوی یکی از کهنترین شواهد ساخت دستوری "عامل‌دار" در زبانهای ایرانی است؛⁵ سدیگر کاربرد دشوار bā در آن؛ و چهارم همین تشبیهی که در آن درج است.

غرض از یادداشت حاضر یادآوری این نکته است که این مضمون را در کتابهای پهلوی هم گاهی تکرار کرده‌اند. از آن جمله است این دو عبارت بندهشن:
۱. از چاپ آقای پاکزاد، ص ۹۰:
u-š frawahr ī artēštārān ahlawān ... pērāmōn ī ān drubuštīh ōwōn bē gumārd ciyōn +humānāg mōy abar sar.⁶

و ارواح جنگاوران⁷ را پیرامون آن باره چندان گمارد که موی بر سر.

۲. از چاپ آقای پاکزاد، ص ۱۰۵:

pad hamāg zamīg urwar ēdōn bē rust ciyōn mōy pad sar ī mardōmān.

بر همه زمین گیاه چندان رست که موی بر سر مردمان.

در شمارهٔ اخیر نامهٔ فرهنگستان یادداشتی چاپ شده که متضمن شاهدی از متون سغدی نیز هست. آن یادداشت از جهت آن شاهد سغدی به کار می‌آید.

———

۱. فعلاً در ترجمهٔ bā به "و" اکتفا شد و arədvī ترجمه نشد. "برکت‌رسان" در ترجمهٔ sūrā بر "توانا" ترجیح داده شد.
۲. مرجع ضمیر vacah و vāc در فقرهٔ قبل است.
۳. مقایسه شود با ترجمهٔ آقای دکتر مولایی، آبان یشت، چاپ آوای خاور، ص ۱۰۵.
۴. به نوشتهٔ بالنسبه آسان‌خوان ما در شمارهٔ اخیر مجلهٔ گزارش میراث می‌توان رجوع کرد. یک دو شاهد از آن نوشته در آینده به نحوی دیگر تبیین خواهد شد، اگر عمری بود.
۵. شواهد این ساخت در اوستایی کم نیست و بر حسب اینکه عامل جمله چه حالت دستوری بپذیرد تنوعی نیز در آن هست. این به کار آن استاد علامهٔ متخصص در ergativity خواهد آمد.
۶. جمله به لحاظ نحوی بی اشکالی نیست.
۷. در جای دیگر گفته‌ایم که "فروهرهای رستگاران"، که در اصل مفهومی ساختهٔ جامعهٔ پهلوانی بوده، قابل مقایسه است با "الارواح جنود مجنّده، فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف".
06.04.202520:38
27.03.202515:06
ذیل یادداشت پیشین و اشاره‌ای به پیوستگیهای زبانی در مناطق غربی ایران

آقای دکتر میثم محمدی قسمتی از کتاب زیر چاپ خود دربارهٔ فهلویّات و آذریّات سفینهٔ تبریز را از روی لطف برای بنده فرستادند. مایهٔ خوشحالی است که مطلبی که در یادداشت پیشین آمد با تحقیقات دقیق ایشان همسوست. خلاصهٔ سخن ایشان در شرح یک دوبیتی آذری، که کلمهٔ مالایوان به معنای ملّاح دو بار در آن به کار رفته، این است که

جز مالایوان آذری، مالااون در ترجمهٔ قدیم مقامات حریری به طبری نیز به کار رفته. در کرمانشاه mallawān و در بروجردی maleun به معنای شناگر است، و پسوند وان را با پسوند کشتیوان می‌توان سنجید. جزء اول کلمه صورتی است از ملّاح.

مطالب دقیقتر را در کتاب ایشان باید ملاحظه کرد.
بدین ترتیب به نظر می‌رسد که اصل کلمهٔ ملوان روشن شده باشد و حدس نویسندهٔ حاضر را باید قطعی تلقی کرد. نکتهٔ کلیتری که از حیث مسائل لغوی زبان فارسی اهمیّت دارد این است که یکی از نواحی استعمال این لغت کوهستان و آذربایگان بوده و این با ملاح‌بان اسکندرنامهٔ منثور هم که در همان نواحی غربی تألیف شده سازگار است. اگر شاهد نظامی نیز معتبر باشد، نواحی اران و شروان و دربند را نیز باید از مناطقی شمرد که صورتی از این کلمه در آنها تداول می‌داشته، زیرا وقتی کلمه‌ای در گنجه و آذربایگان رواج داشته باشد، بعید است که در اران و شروان نداشته باشد.
مایهٔ شادی است که تحقیقات آقای محمدی، که یک نمونهٔ عالی آن دربارهٔ ویس و رامین اخیراً در پژوهشهای ایرانشناسی (ناموارهٔ دکتر محمود افشار) چاپ شده، در کنار تحقیقات اخیر یک دو تن از دیگر محققان اندک اندک اوضاع ادبی غرب ایران را از تاریکی بیرون خواهد آورد.
18.03.202508:33
دنبالهٔ یادداشت پیشین 👆

دو احتمال در توجیه این بیقاعدگی دستوری قابل طرح است. اول آنکه ممکن است قرینه‌سازیی که در عبارت است، یعنی کلمهٔ drujīm که در دنبالهٔ متن در حالت مفعولی صرف شده، باعث شده باشد که گويندهٔ متن drighu را نیز در حالت مفعولی صرف کند:
sraošo ašiio drighūm þratōtəmō hō vərəþrajō drujīm jaghništō.

"سروش دوستِ ارد بیش از هر کس دیگر حامی درویشان است، آن سروش پیروزمند که بیش از هر کس دیگر درهم‌شکنندهٔ ناراستی است."

اما علت اصلی در واقع آن است که این عبارت (و همچنین فقرهٔ چهارم از آفرینگان سوم) را بر گردهٔ فقرهٔ پنجم یسن ۳۴ ساخته‌اند و این چیزی است که به لحاظ مضمون محققان از گذشته به آن متوجه بوده‌اند.⁵ آن عبارت گاهانی چنین است:
kat.və xšaþrəm kā ištiš ... ašā vohū mananhā þrāiiōidiiāi drigūm yūšmākəm.

"چیست امر و قدرت شما، همراه با اشه و بهمن (یا: به واسطهٔ اشه و بهمن)، برای محافظت (من که) درویش شما (هستم)."⁶

در این جا þrāiiōidiiāi مصدر است از همان ریشهٔ þrā و طبیعی است که چون مصدر است مانند فعل مفعول (drigūm) بپذیرد.⁷ اما این در مورد þrātar که اسم فاعل از این ریشه است صادق نیست، زیرا اسم فاعلی که تکیهٔ آن بر -tar- باشد، مطابق قاعدهٔ اصلی مضاف‌الیه می‌پذیرد نه مفعول. راست است که در اوستا همیشه این قاعده رعایت نشده، اما اولاً در اوستا گرایش به این است که اسم فاعلها را بیشتر با مضاف‌الیه (نه مفعول) به کار ببرند، یعنی کاربرد هر دو نوع اسم فاعل به مرور با مضاف‌الیه بیشتر شده (و این نوآوریی در ایرانی باستان است که علت آن را باید در جای دیگر بازنمود)؛ ثانیاً شاهد قدیمتر استعمال þrātar در اوستا (یسن ۵۰، ۱) حاکی از آن است که در ایرانی باستان نیز این کلمه در اصل با مضاف‌الیه به کار می‌رفته و نه مفعول و استعمال آن با مفعول در سروش یشت حاصل خطایی است که از مقایسه با فقرهٔ پنجم یسن ۳۴ در ذهن گوینده به وجود آمده است. به عبارت دقیقتر، سرمشق گويندهٔ سروش یشت در آن عبارت همان فقرهٔ گاهانی یسن ۳۴ بوده است، ضمن آنکه قرینه‌سازی در همان فقرهٔ سوم سروش یشت نیز احتمالاً در انحراف ذهن او مؤثر افتاده است.

به این ترتیب، به نظر می‌رسد یکی از بیقاعدگیهای کاربردهای نحوی اسم فاعلهای ساخته‌شده با -tar- در ایرانی باستان حل شده باشد.



5. Cf. S. Wikander, Der arische Männerbund (Lund, 1938), 54; S. Insler, The Gāthās of Zarathustra, Acta Iranica 8 (Leiden, 1975), 222; Kreyenbroek, loc. cit.

۶. خطاب عبارت با هرمزد و مقربان اوست. "درویشِ شما" یعنی "محتاج به شما". هیچ نابجا نیست اگر با "الفقیر الی الله" مقایسه شود.
۷. فعل þrā در اوستا فعلی کم‌کاربرد است. متمم آن مفعول مستقیم است. کمی بعد از این عبارت، در فقرهٔ هفتم یسن ۳۴، می‌گوید:
naēcīm təm aniiəm yūšmat vaēdā ašā aþā þrāždūm.
"به حقیقت جز شما کسی را نمی‌دانم؛ پس ما را محافظت کنید/پناه باشید." (یا "جز شما کسی را ندانم؛ پس به واسطهٔ اشه/با اشه/ بنا بر اشه/چنانکه حق است ما را محافظت کنید."؛ یا "جز شما، همراه با اشه، کسی را ندانم؛ پس ما را محافظت کنید."). این همان مضمونی است که در فقرهٔ پنجم آمده و قابل مقایسه است با آنچه از فقرهٔ اول یسن ۵۰ نقل شد.

* قلم بعضی حروف عبارات آوانوشت باید اصلاح شود.
20.04.202512:10
گسترش زبان فارسی

پس از آنکه زبان دری یا پارسی زبان نوشتار شد، نه تنها سخنوران خراسان چون رودکی سمرقندی و بوشکور بلخی و مسعود مروزی و بوعلی سینای بخارایی و بوریحان بیرونی خوارزمی و منجیک ترمذی و سنایی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری هروی و فردوسی طوسی و خیام نیشابوری و منوچهر دامغانی به این زبان نوشتند، بلکه نیز سخنوران جاهای دیگر چون فرخی سیستانی و غضایری رازی و بوسلیک گرگانی و جمال‌الدین اصفهانی و قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مسعود سعد لاهوری و باباطاهر همدانی و سعدی شیرازی و صدها سخنور دیگر از هر گوشه و کنار این سرزمین. به خاطر این گسترش زبان فارسی است که رستم لارجانی حدود سال ۴۰۰ هجری برای فرمانروایان همدان شاهنامه می‌سراید و در زمان فرمانروایی خاندان کاکویه در اصفهان، ابن‌سینا دانشنامۀ علایی را به زبان فارسی تألیف می‌کند و کمی بعد فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین را می‌سراید. و باز به خاطر گسترش زبان فارسی است که اسدی طوسی، در نیمۀ نخستین سدۀ پنجم، از طوس راه می‌افتد و به دربار جستانیان طارم (سرزمین میان قزوین و زنجان و گیلان) می‌رود و شاهان آنجا را به زبان فارسی می‌ستاید و سپس از آنجا به دربار شیبانیان در نخجوان می‌رود و برای امیر آنجا گرشاسپ‌نامه را می‌سراید و می‌بیند که اهل ادب آنجا مجلس شاهنامه‌خوانی دارند یا شاعر همزمان او، قطران تبریزی همۀ امیران آذربایجان و اران را به فارسی مدیحه می‌سراید و یا عنصرالمعالی در همان زمان‌ها از گرگان به گنجه می‌رود و در آنجا با امیر ابوالاسوار شدّادی به فارسی سخن می‌گوید. پیداست که زبان فارسی نمی‌توانست در فاصلۀ یکی دو قرن به عنوان زبان نوشتار همۀ سرزمین ایران را بگیرد، اگر پیش از آن قرن‌ها به عنوان زبان گفتار در سراسر ایران رواج نمی‌داشت.
زبان فارسی یا دری حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن حدود هزار سال نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمین‌های فلات ایران بوده است و روزگاری به عنوان زبان فرهنگ و ادب، به کشورهای دیگر نفوذ کرده است.

[گل رنج‌های کهن: برگزیدۀ مقالات دربارۀ شاهنامۀ فردوسی، دکتر جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ص ۴۰۶- ۴۰۷]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
09.04.202516:34
دنبالهٔ یادداشت پیشین

یک دو صفحه بعد از اختلاف مانویّه در مسألهٔ نسبت دادن یا ندادن معجزه به مانی یاد می‌کند و می‌گوید:

و هم فی امره علی قولین: فرقة تقول انّه لم یکن لمانی معجزة و تحکی انّه اخبر بارتفاع الآیات عند مضی المسیح و اصحابه، و اُخری تزعم انّه کان ذاآیات و معجزات.

ترجمهٔ مرحوم اذکایی چنین است (ص ۲۶۶):

"و آنان در امر وی دو گونه نظر دارند: گروهی گویند که مانی را معجزه‌ای نبوده است و دربارهٔ او چنین بازگویند که به فراز شدن آیت‌ها بگاه آمدن مسیح و یارانش خبر داده است؛ و دیگر (گروهی) که پندارند او دارای آیت‌ها و معجزه‌ها بوده."

اینکه عرض شد گاهی ترجمه ناروشن است مقصود مانند این جمله بود. خواننده از کجا باید بداند که از "فراز شدن آیت‌ها بگاه آمدن مسیح و یارانش" مقصود این است که پس از دورهٔ مسیح و اصحابش دیگر معجزه‌ای رخ نمی‌دهد؟

نمونهٔ دیگر از این ابهام در ترجمه چند سطر بعد است. می‌گوید که شاپور مانی را از مملکت خود بیرون کرد به حکم سنتی که زردشت نهاده بود که مدعیان پیامبری را باید از مملکت بیرون کرد:

"... انّ سابور اخرجه عن مملکته، اخذاً بما سَنّه لهم زرادشت من نفی المتنبّیین عن الارض، و شرط علیه ان لایرجع. فغاب الی الهند و الصّین و التّبّت و دعا هناک. ثم رجع. فحینئذ اخذه بهرام و قتله، لانّه نقض الشّریطة، و اباح الدم.

می‌گوید:
"شاپور او را از مملکت خود بیرون کرد، به موجب سنتی که زردشت برای ایشان نهاده بود که مدعیان پیامبری را از سرزمین بیرون کنند، و با او پیمان کرد که بازنگردد. پس ناپیدا شد و به سوی هند و چین و تبت رفت و در آن جا به خواندن مردم به دین خود مشغول شد. سپس بازگشت و در این زمان بهرام گرفتش و کشتش، چون پیمان شکسته بود، و خونش روا کرد."

اما از ترجمهٔ مرحوم اذکایی بدون مراجعه به متن اصلی دشوار می‌توان دریافت که مقصود از "نفی" چیست. مترجمی که کلمات فارسی غلیظ در نوشتهٔ خود به کار می‌برد، چه اشکال دارد که نفی را به لفظی فارسی ترجمه کند و ابهام و دوپهلویی را از نوشتهٔ خود بزداید؟ به علاوه، پایان عبارت نیز به دقت مطابق با متن عربی نیست (ص ۲۶۶-۲۶۷؛ در سجاوندی و املا دست برده نشد):

"شاپور او را از کشور خویش بیرون کرد، حسب آیینی که زرادشت در نفی پیامبر نمایان¹ از روی زمین برنهاده؛ و با او پیمان کرد که بازنگردد، پس وی به سوی هند -و -چین - و تبت رفت، و در آنجا به دعوت پرداخت. سپس هنگامی که بازگشت، بهرام (شاه) او را گرفت و بکشت، زیرا که پیمان شکنی² نموده، ریختن خونش روا باشد."

این ترجمه مفهوم را می‌رساند، ولی فقط مفهوم را می‌رساند.



۱. یعنی "پیامبرنمایان". این هم از هنر ناشر است در کنار سجاوندی نادرست.
۲. یعنی "پیمان‌شکنی". رعایت نکردن فاصله‌ها خواندن کتاب را در بعضی مواضع، نه این جا، برای خوانندهٔ ناآشنا دشوار می‌کند. ناشر بایست در کار خود دقیقتر باشد.
04.04.202515:57
دربارهٔ یک عبارت ارداویزنامه (نمونهٔ دیگر از نقل عبارات اوستایی در کتابهای پهلوی)

در فقرهٔ هشتم از فصل دوازدهم ارداویزانامه، ارداویراز در سفر به بهشت در جایی با روان کسانی مواجه می‌شود که خویدوده به جای آورده‌اند و آنان را در نور و روشنایی می‌بیند (مطابق چاپ فیلیپ ژینیو، ترجمهٔ ژاله آموزگار، ص ۹۳):

andar ān ī abzār brēhēnīd rōšnīh ka-š gar bālāy rōšnīh az-iš hamē vaxšīd.


در همین چاپ عبارت به این شکل ترجمه شده (ص ۵۵):

در آن روشنایی که با نیرومندی آفریده شده بود ... که نور به بلندی کوه از آن می‌تافت.

پیداست که abzār brēhēnīd را کلمهٔ مرکب باید خواند: abzār-brēhēnīd. چون ترجمهٔ sūra اوستایی به معنای "قدرتمند" یا "سودمند و بابرکت" و "دارای منفعت" به abzār پهلوی چیزی است معمول (چنانکه مثلاً abzār-gōspand که صفت گشتاسپ است ترجمهٔ gao.sūra است)، آسان می‌توان دریافت که abzār-brēhēnīd نیز ترجمه‌ای است از لفظی اوستایی، و آن sūrō-þwaršta است. این کلمه در فقرهٔ بیست‌وسوم وندیداد ۱۹ صفت روشناییها (raocanhąm) است. معنای این صفت در آن عبارت اوستایی "ساختهٔ نیرومندان" یا "ساختهٔ دارندگان برکت" است یعنی ایزدان یا "ساختهٔ (ایزد) قادر" یا "ساختهٔ (ایزد) مبارک" یعنی هرمزد. در ترجمهٔ پهلوی وندیداد این کلمه به همین abzār-brēhēnīd ترجمه شده (قس چاپ مهناز معظمی، ص ۴۴۰-۴۴۱)، و قرینهٔ آن، starąm baghō.dātanąm، ظاهراً می‌گوید که در کتابهای پهلوی هم چنین معنایی از آن درمی‌یافته‌اند. پس احتمالاً معنای عبارت ارداویزنامه "روشناییهایی است که آفریدهٔ خداوند است" یا اگر abzār را قید تلقی کرده باشند، "روشناییهایی که طوری آفریده شده‌اند که در آنها منافع بسیار است".

تعبیر gar-bālāy نیز ترجمه‌ای است از gairi.bərəz اوستایی.

این نیز شاهد دیگری است از استعمال تعابیر اوستایی در پهلوی، ولی با کندن آنها از زمينهٔ آنها و بی‌توجهی به سیاق (context) عبارات اوستایی (موضوع وندیداد ۱۹، ۲۳ بکلی چیزی دیگر است).

گویا همین تعبیر باشد که در گزیده‌های زادسپرم، ۳۵، ۱۳ نیز به کار رفته. ترجمهٔ فیلیپ ژینیو و احمد تفضلی، ص ۱۳۱، احتمالاً نادرست است. ولی توضیح آن موکول است به یادداشتی دیگر.


بعد التحریر: بعد از تحریر یادداشت، به واسطهٔ ترجمه و شرح فریدون وهمن بر ارداویزنامه معلوم شد که جاماسپ آسا پیشتر متوجه اصل اوستایی تعبیر شده (Indo-Iranian Journal, 1976, p. 117-118) و این در این قبیل تتبعات چیزی است که هر کس به آن دیر یا زود عادت می‌کند. اما در تفسیر کلمه قدری میان آنچه در این یادداشت آمد و آنچه جاماسپ آسا گفته اختلاف است.
26.03.202521:56
ملوان (یادداشت لغوی)

ملوان از لغات فرهنگستان اول است. لغتی است در اصل عامیانه که فرهنگستان آن را از لهجه‌های محلی گرفته. نقد تند مرحوم پورداود بر این لغت و لغت خلبان و چند لغت تازه‌ساز دیگر فرهنگستان اول معروف است. نقد ملایمتر نقدی است از مرحوم سلطانعلی سلطانی بهبهانی. در نقدی که بر فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی نوشته شده رأی آن مرحوم دربارهٔ لغت ملوان پذیرفته شده، ولی احتمالاً تجدید نظری در آن لازم است.
خلاصهٔ رأی مرحوم سلطانی این است که فرهنگستان به جای ملّاح ملوان را نهاده، اما ملوان تلفظ عامیانهٔ ملاحان (یعنی در اصل صورت جمع) است که در نواحی فارس و کردستان و کهگیلویه و بهبهان و جز آنها به معنای شناگر استعمال دارد و در لری آن را بار دیگر به ملوانل هم جمع می‌بندند. نیز گفته شده که لرها ملوان را در لهجه‌های مختلف لری "مله‌هون" و "مله‌اون" و "مله‌آن" تلفظ می‌کنند. مله و دست‌مله به معنای "شنا" از روی همین لغت ساخته شده است.¹

ممکن است نظر آن مرحوم دربارهٔ اینکه ملوان در اصل صورت جمع است درست باشد، اما واو کلمه را شاید صورتی دیگر که موضوع این یادداشت است بهتر توجیه کند. در اسکندرنامهٔ منثوری که مرحوم ایرج افشار چاپ کرده (چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب) چند بار به جای ملاح ملاح‌بان به کار رفته و اگر بتوان به ضبط یک بیت خسرو و شیرین در لغت‌نامه اعتماد کرد، نظامی نیز ملاح‌بان را به کار برده:

دلم با این رفیقان بی‌رفیق است
ز بس ملاح‌بان کشتی غریق است²

در ملاح‌بان البته حشوی است، ولی به هر حال استعمال داشته³ و اینکه در ادب فارسی کم‌استعمال است و در یک کتاب تقریباً عامیانه مانند اسکندرنامهٔ منثور شواهدی دارد معلوم می‌کند که عوام آن را به قیاس کشتیبان و کشتیوان ساخته بوده‌اند. احتمالاً ملوان صورت عامیانه‌تر همین ملاح‌بان (و *ملاح‌وان)، و نه صورت جمع عامیانهٔ ملاح، است که تا دورهٔ معاصر در معنای کشتیبان و مجازاً شناگر در بعضی لهجه‌ها تداول داشته و فرهنگستان که گرفتن لغات لهجه‌ای و رواج دادن آنها را نادرست نمی‌دانسته آن را بدل به لغتی رسمی کرده است.



۱. رجوع شود به مجموعهٔ مقالات سلطانعلی سلطانی بهبهانی، چاپ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۰ و ۱۱. نویسنده به درستی گفته که فرهنگستان بهتر می‌بود لفظ کشتیبان را که از قدیمترین ایام در فارسی به شکل کشتیبان و کشتیوان استعمال داشته در مقابل لغت ملاح وضع کند.
۲. مثلی بوده که صورت عربی آن را چنین آورده‌اند: من کثرة الملاحین غرقت السفینة.
۳. سالها قبل در بعضی لهجه‌های ایران به دروازه‌بان فوتبال گلربون می‌گفتند، و شاید هنوز هم بگویند. گلربون ترکیبی است از گلر و دروازه‌بون (دروازه‌بان). ممنون‌دار که هنوز عوام به کار می‌برند نحتی است از ممنون و منت‌دار.
18.03.202508:32
توجیه یک اشتباه دستوری در یشت یازدهم، ۳ (در دو فرسته؛ این یادداشت تخصصی است)

در فقرهٔ سوم از یشت یازدهم دربارهٔ سروش می‌گوید:

sraošō ašiiō drighūm þrātōtəmō.

"سروش دوست ارد، که بیش از هر کس (/ایزد) دیگر حافظ درویشان است."

آن خصوصیّت دستوری که در این عبارت جلب نظر می‌کند این است که drighūm (مفعولی مفرد مذکر) وابستهٔ اسم فاعل þrātar است. اما این خلاف قاعده است، زیرا þrātar ("حامی، حافظ، وکیل، موکَّل") معادل trātár در هندی باستان است و چون trātár از آن دسته از اسم فاعلهای ساخته‌شده با -tar- است که در آنها پسوند تکیه‌ور است، وابستهٔ دستوری آن باید در حالت مضاف‌الیهی صرف شود نه در حالت مفعولی.¹

امیل بنونیست² که بیش از دیگر محققان دربارهٔ اسم فاعلهای ساخته‌شده با -tar- در ایرانی باستان تحقیق کرده، ظاهراً چون بیشتر به تمایز معنایی میان اسم‌ فاعلهای ساخته شده با -tár- تکیه‌ور و -tar- بی‌تکیه متوجه بوده است، þrātár را در دسته‌ای از اسم فاعلها قرار داده که تکیهٔ آنها بر روی ریشه است. بنونیست درست به همین عبارت سروش یشت توجه داشته و ظاهراً استعمال þrātar با مفعول مستقیم نیز بیشتر باعث اشتباه او شده است. در واقع معادل ویدی این اسم فاعل، که تکیهٔ آن بر پسوند است و پیوسته با مضاف‌الیه به کار رفته، راه را بر تحلیل بنونیست می‌بندد.³
بنابراین، باید راه دیگر برای این کاربرد دستوری یافت، اما پیش از آن باید معلوم کرد که در اوستا نیز، مانند وید، þrātar در اصل با مضاف‌الیه به کار می‌رفته است. در فقرهٔ اول از یسن ۵۰، که گويندهٔ آن به جست‌وجوی یاری (auuah) خداوند است، می‌گوید:
kə mōi pasəušmə.nā þrātā vistō aniiō ašātcā þßātcā?
"کیست حافظ چارپایان من و من، جز اشه و تو (ای هرمزد)؟" (لفظاً "که شناخته شده/ یافت شده به عنوان حافظ چارپایان من و من، جز اشه و تو؟"
پیداست که در این عبارت وابستهٔ دستوریِ þrātar دو کلمهٔ pasəuš و mə است که هر دو مضاف‌الیهند. پس انتظار است که با توجه به نظایر ویدی و این عبارت یسن پنجاهم، در فقرهٔ سوم سروش یشت نیز صورت درست عبارت چنین بوده باشد:
sraōšō ašiiō +drighəuš þrātō.təmō.⁴




۱. دربارهٔ trātár در هندی باستان رجوع شود به:
E. Tichy, Die Nomina agentis auf -tar- im Vedischen (Heidelberg, 1995), insb. 199ff.
دربارهٔ اینکه trātár صفت ایزدان است از آن جهت که حامی ضعیفان و نیازمندان و گرفتارانند، رجوع شود به همان، ۲۰۰؛ نیز مقایسه شود با یسن ۵۰، ۱، که از آن یاد خواهد شد. ملازم این مفهوم مفهوم auuah است.
2. E. Benveniste, Noms d'agent et noms d'action en indo-europêen (Paris, 1957), 20.
۳. فیلیپ کرینبروک از بنونیست پیروی کرده است:
Ph. Kreyenbroek, Sraoša in the
Zoroastrian Tradition (Leiden, 1985), 98.
۴. مقایسه شود با پرسشنیها، ۴۴:
yōi nōit drighaoš ašō.tkaēšahe auuanhasca þrāþraheca pərəsånte.
"آنان که برای یاری و حمایت درویش راست‌کیش رای نمی‌زنند." (یا: آنانکه از یاری و حمایت درویش راست‌کیش نمی‌پرسند.")
رجوع شود به:
K. M. Jamaspasa and H. Humbach, Pursišnīhā (Wiesbaden, 1971), 66-67.
مضمون "درویش راست‌کیش"، که به همین لفظ در فقرهٔ ۸۴ مهر یشت از آن یاد شده، در گاهان ریشه دارد. "جادنگوی درویشان" که در دوران ساسانیان منصبی دیوانی بوده، با آنکه ناگزیر از اقتضائات تاریخی آن عصر است، به لحاظ فقهی ریشه در همین حرمتی دارد که در سنت زردشتی از همان اوستای قدیم برای درویش نیازمند و ستم‌دیده قائل بوده‌اند. دربارهٔ درویش در گاهان رجوع شود به:
J. Narten, Der Yasna Haptanhāiti (Wiesbaden, 1986), 238ff., with reference; G. Thompson, "Ádhrigu and drigu: On the Semantics of an Old Indo-Iranian Word," Journal of the American Oriental Society , Apr. - Jun., 2002, Vol. 122, No. 2, 411-18.
دربارهٔ جادگگوی درویشان یا جادنگوی درویشان در دورهٔ ساسانی، از جمله رجوع شود به:
تورج دریایی، در یادنامهٔ دکتر احمد تفضلی، تهران، ۱۳۷۹.
25.04.202518:49
میر، بو، با (یادداشت لغوی)

در مقالهٔ "یادداشتهای لغوی و دستوری" در کتاب چهل گفتار گفته شده که حذف a آغاز کلمه، به شرط آنکه هجای مستقل باشد، در متون پارسی زردشتی (پهلوی) و مانوی و متون پهلوانی مانوی شواهدی دارد و این ظاهراً بدین معنی است که این تحول از پیش از اسلام آغاز شده بوده است. بعضی کلمات عربی (یا به طور کلی سامی) نیز مشمول این قاعده شده‌اند. شاید بعضی از این کلمات قبل از اسلام وارد فارسی شده بوده‌اند و بنابراین تحول آنها در انتقال به فارسی بعد از اسلام (مرز میان فارسی قبل و بعد از اسلام مرزی قراردادی است) از تحول کلمات ایرانی پیروی کرده باشد. شاید نیز بعضی از این الفاظ در همان یک دو قرن اول هجری که هنوز حذف این فتحهٔ ابتدای کلمات صورت نهایی نپذیرفته بوده وارد زبان فارسی شده بوده‌اند. ربون به معنای "بیعانه" از اربون و اتون، یعنی تون، ممکن است از این کلمات باشند (تون و کوره و تنور و آجر را در یک مقوله می‌توان جای داد. اینها دخیلند از زبانهای سامی). توضیح یکسان برای همهٔ این قبیل کلمات نمی‌توان آورد. این جا از دو کلمهٔ امیر و جزء اول کنیه‌های عربی یاد می‌کنیم که تحول آنها معمولاً پرسش دوستان بوده و پاسخ بنده این بوده که:

امیر از لغاتی است که در همان قرن اول، در زمان فتوحات عرب، وارد ایران و به صورت خمیر وارد ماوراء النهر شده. در آن زمان هنوز حذف a ابتدای کلمات فارسی تثبیت نشده بوده. در دوران حذف a از آغاز کلمات فارسی، با امیر هم، به واسطهٔ سابقهٔ استعمال آن در فارسی، همان معامله را کرده‌اند که با اصل کلمات با و باز و زیر و زبر و بیابانی و مرداد و ناهید و ناب و وام و سورستان و رشک و جز اینها کرده‌اند.
همین در مورد ابو و ابا در آغاز کنیه‌ها صادق است (از جمله به نوشتهٔ مرحوم احمد طاهری عراقی در مجموعهٔ مقالات او رجوع شود)، بدین معنی که با اینها نیز در زمانی که حذف a همه‌جاگیر شده همچون لغات فارسی معامله کرده‌اند، زیرا از همان قرن اول هجری ایرانی عرب را به کنیهٔ او می‌خوانده و این الفاظ به گوش او آشنا بوده و بعلاوه از همان قرن ایرانیان نومسلمان نیز کنیه‌های عربی اختیار کرده‌ بوده‌اند. حال پرسش این است که چرا ابی (یعنی در حالت جر) بدل به بی نشده؟ پاسخ ظاهراً این است که ابی، بر خلاف ابو و ابا، که مستقلاً به کار می‌رفته‌اند، و مخصوصاً دومین آنها در خطاب استعمال می‌شده، جز به عنوان مضاف الیه یا تابع یک کلمهٔ مجرور استعمال نداشته و در این سیاق همان صورت عربی عبارت را می‌نوشته‌اند یا بر زبان می‌آورده‌اند، مانند ابراهیم بن ابی‌ اسحاق ... بنابراین، بویزید و بایزید و بوبکر و بابکر و ... ممکن شده و بی‌یزید و بی‌بکر و ... نه. صورت ایرانیتر جزء اول کنیه‌ها یک باء ظاهراً مضموم بوده که در نامهای قدیم مانند بلقسم و بعبدله بر جای مانده.
18.04.202515:32
علم چیست؟

این عنوان غلط‌انداز است، چون بنده فیلسوف علم نیستم و علوم دقیقه نیز نخوانده‌ام که بدانم علم چیست، ولی چون مستخدم دانشگاهم می‌دانم که لااقل در دانشکده‌های علوم انسانی بنا بر آیین‌نامه‌های دانشگاه چه چیزی علم به حساب می‌آید. این را از آن جا می‌گویم که در بعضی جلسات شورای دانشکده ناگزیر باید به بعضی کتابها و مقالات امتیازی داده شود و چون تقریباً هرچه عقل آن شوری، که بنا بر تعریف عقل جمعی است، می‌گوید خلاف آیین‌نامه است، یا باید به عقل افراد شوری شک کرد یا به عقل مدونان آیین‌نامه‌ها. مثالی می‌زنم و عرض می‌کنم که مانند این در عمر من در جلسات شوری مکرر در مکرر اتفاق افتاده و از این جهت غلط نیست اگر بگویم مشت نمونهٔ خروار است و هر بار موجب اعتراض من و بعضی دیگر بوده و تقریباً هیچ گاه به جایی نرسیده و من چندین بار در جلسات در مقام استیصال در برابر آیین‌نامهٔ دانشگاه این بیت را خوانده‌‌ام:
در کف شیر نر خونخواره‌ای
غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای

اما یکی از مثالها: کتاب کلام و جامعه از یوزف فان اس کتابی است در چند مجلد و بعضی مجلدات آن در فارسی بیش از هزار صفحه دارد. من چون خدا توی سرم زده، چیزهایی در دوران تحصیلم یاد گرفته‌ام و می‌توانم به چند زبان مطالبی را که در آنها کوره سوادی دارم به زحمت دیکسیونر و قاموس لغت بخوانم و خود نیز چیزهایی از زبان آلمانی ترجمه کرده‌ام. مقداری از نوشته‌های ارجمند حیرت‌زای جناب فان اس را نیز گاهی به زبان آلمانی خوانده‌ام. بعلاوه سالها شغلم مقابله و ویرایش کتابهای ترجمه‌شده بوده. بنابراین، می‌دانم که ترجمه و مقابله و ویرایشِ ولو یک صفحه از کتاب جناب فان اس، با آن همه مراجع عربی که مترجم و ویراستار را مجبور به رجوع مکرر به آنها می‌کند، فکرسوز و عمرکاه است. خلاصه کنم. یکی از مجلدات این کتاب در حدود هزار صفحه به جلسه آمده و چون ویرایش ترجمه مطابق آیین‌نامه ممکن است حداکثر دو امتیاز ("تا دو امتیاز") بگیرد و نام دانشگاه هم در صفحهٔ شناسنامه‌ مرقوم نشده، با امتیاز صفر کله‌گنده بحث ختم شده.
در همان جلسه یا جلسهٔ پیشترش کتابی آمده که چاپ دانشگاه تهران است و با معیارهای علمی امتیازش صفر است، بلکه مؤلف را به جرم نوشتن آن و هیأت نظارت بر انتشارات دانشگاه را به جرم معاونت در آن جرم باید زندانی کرد. ولی آیین‌نامه آن را واجد "تا چهل امتیاز" می‌داند. شوری می‌تواند آن چهل امتیاز را ندهد، ولی به دشمنی و غرض‌ورزی منسوب می‌شود و آن نویسنده هم نمی‌دانم چرا می‌تواند بعد از اعتراض رأی شوری را گاهی باطل کند. بنابراین، شوری اگر به چنین کتابی نمرهٔ صفر یا کمتر از بیست بدهد، در واقع خود را کنف کرده. این جاست که من در طی سالها متقاعد شده‌ام دانشگاه عقب علم نیست، عقب عالم نیز نیست، چون ظاهراً برایش مهم نیست که فلان استادش عمرش را صرف کتابی مانند کتاب جناب فان اس کرده؛ عقب کسی است که کتابی بسازد و نام دانشگاه را در پیشانیش مهر کند، ولو آنکه آن کتاب وهن دانش و وهن دانشگاه باشد. صاحبان بعضی از این کتابها گاه حتی پس از آنکه مسلم شده که کتابشان انتحال است از امتیاز کتابهای خود و منافع آن، که ارتقا به مراتب استادی و دانشیاری است، محروم نشده‌اند. قصهٔ این کتابها دراز است. قصهٔ مقالات نیز یکی داستان است پر آب چشم. اگر کسی طالب بود که بشنود و کاری از دستش برمی‌آمد که مانع از این همه ترویج جهل و ظلم به عالم شود، بنده را بخواند تا شرحی برایش بگویم.
09.04.202515:33
اشاره‌ای دربارهٔ ترجمهٔ آثار باقیهٔ ابوریحان (در دو فرسته)

امروز مشغول منظم کردن یکی از نوشته‌های کوتاهی شدم که پیشتر دربارهٔ روایت ابوریحان دربارهٔ مانویان در همین یادداشتها نوشته بودم. برای اینکه از درستی سخن خود اطمینان حاصل کنم، بجا دیدم که به ترجمهٔ مرحوم اذکایی نیز نگاهی انداخته شود. ولی مع‌ الاسف معلوم شد این ترجمه قابل اعتماد نیست و گاه ناروشن است. نخست چند سطر از عبارت را نقل می‌کنیم:

ثم جاء بعدهما [ای مرقیون و ابن دیصان] مانی، تلمیذ فادرون، و کان عرف مذهب المجوس و النصاری و الثنویّه. فتنبّأ و زعم فی کتابه الموسوم بالشابورقان [...] انّ الحکمه و الاعمال (البر) لم یزل رسل الله تأتی بها فی زمن بعد زمن فکان مجیئهما (/ مجیئهم) فی بعض القرون علی یدی الرسول الذی هو البد الی بلاد الهند [...] ثم نزل هذا الوحی و جاءت هذه النبوّه فی هذا القرن الاخیر علی یدیّ انا مانی رسول اله الحق الی ارض بابل. و ذکر فی انجیله [...] انه الفارقلیط الذی بشّر به المسیح ...

یعنی:

"پس از این دو [مرقیون و ابن دیصان] مانی، شاگرد فادرون، آمد و او مذهب مجوسان و نصاری و ثنویان [یعنی در درجهٔ اول مذهب مرقیون و ابن دیصان و پیروان ایشان] را می‌شناخت و دعوی پیغامبری کرد. و در آغاز کتاب خود به نام شاپورگان [...] بر آن رفته که حکمت و کارها [یعنی wēhīh ud kirdagān مذکور در متنهای مانوی ایرانی: تعالیم دینی و آداب دینی] را پیامبران خدا همواره در چند زمان آورده‌اند. و آن (حکمتها و آیینها) در قرنی بر دست رسولی آمده که نام او بُد است به زمین هند [...] سپس این وحی فروآمد و این پیغامبری آمد در این قرن آخر بر دست من، مانی، پیامبر ایزد راستی، به زمین بابل. و در انجیل خویش [...] یاد کرده است که او همان فارقلیط است که مسیح به او بشارت داده ..."

اما ترجمهٔ مرحوم اذکایی (چاپ نی، ۱۳۹۲، ص ۲۶۴) چنین است (سجاوندی تغییر نکرد):

"آنگاه، پس از آن دو، مانی شاگرد فادرون (قردون) بیامد. وی دینهای زردشتی و مسیحی و آیین دوگانه‌گرایی (= ثنویّت) را برشناخته، در آغاز کتاب خود به نام شاپورگان [...] آورده است که دانایی و نیکوکاری را فرستادگان خدا همواره در زمانهای پیاپی فرامی‌آورند؛ چنانکه در یکی از سده‌های (گذشته) بر دست فرستاده‌ای - یعنی همان بُد (= بودا) که سوی هندوستان - بیامد [...] سپس که این وحی فرود آمد، آن فرستاده در همین سدهٔ پسین- بر دستهای من مانی وخشور ایزد اشه (= حقّ) به سرزمین بابل بیامد؛ و در انجیل خود [...] یاد کرده است هم او خود فارقلیط (= روح القدس) است که مسیح نویدش را داده ..."

۱. مقصود از ثنویّه، مانند مجوس و نصاری در همان جمله، ثنویان است؛ "آیین دوگانه‌گرایی" نادقیق است.
۲. فتنبّأ از ترجمه ساقط است.
۳. برشناخته و فرامی‌آورند نه در این عبارت فصیحند، نه دقیقند، نه چنین تکلفی در پیشوندهای فعلی لازم است.
۴. "که سوی هندوستان" لابد غلط چاپ است.
۵. "سپس که این وحی فرود آمد ..." تا آخر جمله نه به لحاظ جمله‌بندی سر و ته دارد نه معنی را رسانده.
۶. وخشور چندان مناسب ترجمهٔ رسول عربی نیست.
۷. "رسول اله الحق" در لفظ یعنی "پیامبر ایزد راستی". آنچه از این تعبیر در اول نظر به یاد می‌آید bagh rāštīgar است در نوشته‌های مانویان به زبان پهلوی اشکانی که لقب ایزد برین مانویان است. در واقع نیز محققان پیشتر متوجه یکسانی این دو تعبیر شده بوده‌اند.¹ "وخشور ایزد اشه" الحق از طرائف ترجمه‌هاست.² چه مناسبت است میان مفهوم اشهٔ زردشتی و خدای مانویان؟ می‌دانم که مرحوم اذکایی یک مقالهٔ بلند دارد که در آن خواسته بگوید که حق ترجمه‌ای است از اشه، ولی این را نیز می‌دانم که آن مقاله بکلی بی‌پایه است.
۸. مقصود از فارقلیط در این عبارت روح القدس نیست. راست است که‌ parakletos انجیل یوحنا با روح القدس مربوط است، ولی این عبارتِ منسوب به مانی چنین غرضی ندارد. مانی نیز مدعی نشده که او، خود، روح القدس است که در روی زمین نزول کرده.


دنباله دارد.
———
۱. رجوع شود به توضیحات یاکوب پولوتسکی و ورنر زوندرمان در این دو نوشته:
K. Schmidt and H. J. Polotsky, Ein Mani-Fund in Ägypten, Berlin, 1933, p. 66; W. Sundermann, "Namen von Göttern, Dämonen und Menschen ...," AoF 6 (1979), pp. 118-119, n. 35.
۲. از همین طرفه‌هاست ترجمهٔ "المجوسیّه" در همان صفحه، در چند سطر قبلتر، به "مغه‌/مگه‌گرایی"!
30.03.202517:31
دربارهٔ عبارتی از بندهشن و گوشه‌ای از شیوهٔ ترجمه و تفسیر عبارات اوستایی در کتابهای پهلوی

در فصلی از بندهشن که عنوان "نبرد آفریدگان مادی با اهریمن" دارد ("بخش هشتم" در ترجمهٔ مرحوم مهرداد بهار)، دربارهٔ کوهها می‌گوید (ص ۱۰۳-۱۰۴ از چاپ آقای پاکزاد):

ciyōn gōwēd ku frāz dād ēstēnd sūr ō āsrōnān ud artēštārān ud wāstaryōšān.

"در اوستا چنین گوید که (کوهها) را آفریده‌اند که سور ملایان و جنگاوران و کشاورزان و شبانان باشند."

اینکه کوهها سور طبقات جامعه باشند عجیب است. اما اگر توجه شود که این عبارت ترجمهٔ عبارتی از اوستاست، قدری معنایش روشنتر می‌شود. آن عبارت فقرهٔ هشتم از زمیاد یشت است، درست پس از آنکه فهرستی از کوهها ذکر شده:

... vīspəm auuat aipi draonō bažat aþraurunaēca raþaēštāica vāstriia fšuiiente.

"... این همه را چون نعمت و دارایی می‌بخشد به ملایان و جنگاوران و شبانان چارپاپرور."¹

کلید فهم عبارت بندهشن این است که sūr ترجمهٔ draonah اوستایی است و draonah اوستایی به معنای "سهم و دارایی" و معانی مشابه است. در ترجمهٔ یسن ۳۳، ۸ مترجمان draonah را به سور ترجمه و به مزد تفسیر کرده‌اند. در نزد مترجمان کتابهای پهلوی وقتی که یک لفظ پهلوی یک یا چند بار در ترجمهٔ لفظی اوستایی به کار رفت، راه باز می‌شود که آن را در عبارات دیگر نیز گاه به شکل "مکانیکی" به کار ببرند، درست مانند مترجمان امروز که وقتی معادلی را برای لفظی بیگانه برگزیدند، گمان می‌کنند در تمام نوشته باید عین همان لفظ را به کار ببرند. باری، مقصود از عبارت بندهشن این است که فواید و برکات کوهها، علی‌الخصوص چشمه‌ها و آبها و گیاهان آنها، به همهٔ طبقات جامعه می‌رسد.²

این کشف نویسندهٔ حاضر نیست؛ کشف استاد بیلی است. ذکر آن در این جا به جهت یادآوری یک شیوهٔ مترجمان و مفسران کتابهای پهلوی بود و دیگر گوشزد دوبارهٔ این دقیقه که مؤلفان کتابهای پهلوی اوستا را در حافظه داشته‌اند، مانند علما و ادبای مسلمان که قرآن را در یاد داشته‌اند و مدام به آن استناد کرده‌اند یا عبارات آنها تلمیحی به آیات قرآن داشته. خوانندهٔ امروزین کتابهای پهلوی باید مدام میان اوستا و متون پهلوی در حرکت باشد. حال دکانداری لابد پیدا می‌شود و به اسم بینامتنیت و یک دو لفظ دهان‌پرکن دیگر از این راه عایدیی به کف می‌آورد.

———
۱. عبارت دشوار است. ترجمه قدری ساده شد.
۲. مقایسه شود با جملهٔ پیش از آن جمله در بندهشن:
... pad haštdah sāl hamāg kōf az zamīg abar āmad hēnd kē frādišn (?) ud sūd ī mardōmān aziš.
23.03.202502:16
نوروز ترکی

فضای مجازی پر شده است از ادعای جدید رئیس جمهور ترکیه در مورد نوروز. جهت اول این مسأله معلوم است که قدرت سیاسی است. اما فارغ از این مسأله که اصل است، یک ایرانی اگر بخواهد بداند نوروز چیست باید چه کند؟ آیا در این مملکت که می‌گوید دو هزار و پانصد سال است نوروز را در آغاز بهار جشن می‌گیرد یک کتاب نوشته شده که با خیال راحت به مخاطب خود بگویید آن کتاب را بخواند؟ اصلاً کدام محققان را پرورده‌اید که بتوانند چنین چیزی بنویسند؟ فلان استاد سلیم‌دل که هیچ گاه نتوانست از چنگال فکر حزب توده رها شود منتهای هنرش این بود که همهٔ مواریث این مملکت، و از جمله نوروز، را در عراق سه هزار قبل بجوید. فلان استاد علوم سیاسی دانشگاه نوشته که عجب است که هیچ یک از محققان ایران‌دوست دوران پهلوی هم اعتراف به این نکرده که نوروز در واقع عید کردی است، و طرفه آنکه این مهمل بی‌ حجت و دلیل را در دفاع از ایران نوشته. فلان استاد معروف ادبیات در سلسله‌ای از مقالات مغلوط که در دفاع از زبان فارسی نوشته خاقانی را بی هیچ سند و مدرکی ترک‌زاده خوانده و در جواب منتقد که می‌گوید سندت کو، می‌گوید که تو از کجا می‌گویی که ترک‌زاده نبوده؟ فلان استاد دیگر که از مسببان وضع امروز دانشگاه است و در نودسالگی دانشگاه پشت بلندگو می‌رود و مزورانه از جفای این سالها به دانشگاه می‌گوید، هم او که این اواخر خود را از صدیقون مانوی توهم کرده، منتهای سلوک علمی و معنویش این است که برای نجات ایران باید از گوشتخواری پرهیز کرد. فی‌الجمله ایران در میان محققان نیز مدافع خوب کم دارد.

بازگردیم به نوروز. کدام گروه عربی یک رسالهٔ قابل چاپ به اسم نوروز یا مهرجان نوشته؟ کدام دائرةالمعارف ما یک مدخل نوروز نوشته که به کار آید؟ بلی، در امریکا نوشته‌اند و یک انتشارات بی در و پیکر زیر نظر کسی که نه انگلیسی می‌دانسته نه فارسی مبلغی از آنها را چاپ کرده. همین فرد چند سال در یک دائرةالمعارف مملکت پول مفت گرفته و هیچ به دست مردم داده. همان دائرةالمعارف به جای آنکه روزی یک دانشنامهٔ جدید باز کند و مدخل آبگوشت بنویسد، بهتر می‌بود مدخل نوروز را می‌نوشت (ترتیب الفبا را بلدم، ولی چیزی هم به اسم اینترنت وجود دارد). بنیاد ایرانشناسی با آن عرض و طولش در آن سالها بهتر می‌بود یک کتاب که به خواندن بیرزد دربارهٔ نوروز می‌نوشت. ولی چگونه بنویسد، وقتی از همان آغاز کارها را در آن به دست پیادگان دادند که دنبال بستن بار خود بودند؟
به طور کلی آن استادی که گفته همه چیز در این مملکت متولی دارد جز ایران راست گفته. ولی از آن جا که طبیعت و ذات ایرانی است، شمار زیادی از همین مدعیان نوظهور ایران‌دوستی نیز به دنبال آنند که از این نمد کلاهی برای خود بسازند. گروهی نیز که ممکن است در نیت خود صادق باشد، و بالاتر از آن استعدادی داشته باشد و کاری از دستش برآید، برای نمردن و ادامهٔ زندگی می‌جنگد. شماری از همین گروهند که از ناچاری در فضای مجازی به عزم دفاع از ایران برخاسته‌اند و در آن میانه هم پیداست که گروهی در پی همان کلاهند. دفاع از مواریث یک مملکت جز قدرت سیاسی و اجتماعی و جز هیجانِ احساسات میراث‌بران، به پشتوانه‌ای علمی نیز نیازمند است و آن کار دانشگاه و بنیادهای پژوهشی آن مملکت است. ولی در مملکتی که نتوانسته چنانکه باید افرادی قابل برای ساختن این پشتوانه آماده کند و آن چند نفری را هم که آماده کرده به قوت لایموت سر پا نگه داشته، چگونه انتظار دارد برای او به تعبیر مبتذل جدید "تولید علم کنند"؟

این نوشتهٔ ناپخته نتیجهٔ یک کابوس بود.
17.03.202518:21
🔸ترانه: آمد فصل بهار

🔹خواننده: استاد جمال وفائی
🔸آهنگ: استاد بدیع زاده
🔸شعر: (مرآت )
دوره بهمن و دی رفت و آن نامه شد طی آمد فصل بهار
▫کیفیت ریل

🆔 @jamalvafaei
显示 1 - 24 41
登录以解锁更多功能。