پاییـزدیگـر؛
登录以解锁更多功能。
- این نگاهات رو براے کے نگہداشتے؟
- از بعدِ من، قلب کے رو اینطور شکاف مےدے؟
پوزخندش، حالت واقعے چشمهاش رو نشونش داد.
- تو چرا خفه نمےشے یونجون؟
- تویے دارے این حرف رو مےزنے کـہ کافے بود نگاـہ خمارش رو بهم قفل کنـہ تا زانوهام رو ازدست بدم!
دستهاش رو کنترل مےکرد تا سیلےاے نثار زبون تیز و پوزخندے کہ لبهاش رو جذابتر مےکرد نکنـہ.
سیلےاے کـہ کافے بود بہ صورت یونجون بخورـہ تا دومتر اونورتر ازشدت سنگینے و قدرتش پرت بشـہ.
- برو گمشو یونجون! برو گمشو!
اما، این دستهاے یونجون بود کـہ گردنش رو بـہ اسارت کشید و غضبناک فشار داد.
- سوبین کے میخواے بفهمے! این حماقتِ هردوے ماست!
- هردوے ما بچگے کردیم...
نفسهاے تیکـہتیکـہاے کـہ از لبهاے سوبین پرتاب میشد، دستهاے یونجون رو عقب زد و فریاد کشید:
- بچگے؟ چه بچگـےاے دیوونـہ؟
- ما نزدیک ۳۰ سال سنمونـہ کدوم بچگے وقتے الان ما عاقلیم!
- انقدر نندازش بـہ پاے سن کممون چوے یونجون...
- بگو رویاے بزرگ شدنمون رو بـہ عشقے کہ بین قلبمون سوخت ترجیح دادیم...