گفتم: احساساتم با هرچیزی به بازی گرفته میشه. گفت: این چیز خوبیه!
واقعا بد یا اذیتکننده نیست اما همیشه هم خوب نیست. خوب نیست که با یک فیلم تا چندروز غمگین میمونم، با لنگیدن یک گربه قلبم میگیره، با غصهی همهی آدمها اذیت میشم و با هر اتفاق تلخ نامربوطی به خودم اشکهام جاری میشه. از طرف دیگهای، با هر کادوی کوچیکی خوشحال میشم، با طعم خوب غذا خوشحال میشم، به هر جوک بامزه و بیمزهای میخندم، با هر حرف خوبی دلم گرم میشه و با هر توجه ریز و کوچیکی قلبم پر از نور میشه. شاید واقعا احساساتم بازیچهی هر اتفاق کوچک و بزرگی باشه ولی همینهاست که باعث میشه زنده باشم، واقعا هر لحظهای از زندگیم رو احساس کنم و تجربههای عمیقی داشته باشم؛ شاید سخت باشه ولی خیلی وقتها هم باعث میشه اتفاقات رو بهتر از هرکس دیگهای تجربه کنم و ازشون یاد بگیرم، اینجوری تمام اتفاقات کوچک هم برام به تجربههای بزرگ تبدیل میشن و توی ذهنم باقی میمونه. خیلی وقتها ناراحتکنندهست اما دوستداشتنیه.