转发自:
• قوی سیاه •

10.05.202508:07
اما عزیز من!
در این حوالی تا بوده چنین بوده همیشه باید میجنگیدیم میدویدیم می هراسیدیم و افسوس که لبخند را شادی را عشق را چنان که باید لمس نکردیم آری این جهان جرعه ای آرامش و عمر به تاراج رفته ی ما را بدهکارمان است...
در این حوالی تا بوده چنین بوده همیشه باید میجنگیدیم میدویدیم می هراسیدیم و افسوس که لبخند را شادی را عشق را چنان که باید لمس نکردیم آری این جهان جرعه ای آرامش و عمر به تاراج رفته ی ما را بدهکارمان است...
09.05.202521:53
اگر روزی نامم را به خاطر نیاوردی بگو همان که دائم صبر میکرد و جان میداد.
09.05.202520:31
از سودا خوشم نمیاد


09.05.202517:18
که یهو با یک جمله وسط گریه، دلت سبز میشه.
09.05.202516:50
از #بهاری که داره میگذره.
08.05.202511:43
[برای محدثه..!]
محدثه عزیزم، برایت مینویسم تا از آسمان مرا بخوانی. روزها یکی پس از دیگری میآیند و میروند، بیآنکه نشانی از خود بهجا بگذارند. نه روشنایی سحر، نه تاریکی شب، هیچکدام برایم معنایی ندارند. همهچیز در سکوتی سرد و ممتد غرق شده است، سکوتی که نه آرامش دارد، نه پایان. جهان اطرافم نفس میکشد، اما من، در درون خود خاموش شدهام.
زمان از من عبور میکند، بیآنکه مرا لمس کند. انگار تکهای سنگ در اعماق دریا هستم بیحرکت، بیصدا، و فراموششده. نه اشتیاقی هست برای فردا، نه پرسشی برای امروز. همهچیز بیرنگ است، حتی خاطرات.
نمیدانم کِی آغاز شد، یا چگونه چنین عمیق فرو میروم. اما میدانم که این خاموشی، چیزی بیش از اندوه است. چیزی شبیه تهی، شبیه خلایی که نامی ندارد. و در این خلا، من هستم؛ نه آنگونه که دیگران میشناسند، بلکه شکسته، دور و ناپیدا.
در این روزها، در سکوتی که بر من سایه انداخته است، در هر لحظهای، تنها خودم هستم و دنیای سردی که بیرحمانه از کنارم عبور میکند. نه برای گفتوگو، نه برای نجات تلاش میکنم بلکه فقط برای زنده ماندن در این زمان بیپایان. این روزها زندگی میکنم بیآنکه باشم. نه برای آنکه نمیخواهم برای آنکه نمیتوانم.
اما امروز به اندازه ذرهای کوچیک از یک شِکَر بهترم و اکنون، به درون خود میاندیشم. آسمان به اندازهی یک نفس کوتاه روشنتر شدهاست، نه آنکه درخشش جدیدی به جهان آمده باشد، که فقط من توانستهام تفاوت میان دیروز و امروز را ببینم. شاید همین قدر کافی باشد تا گام کوچکی برداشته شود. نفس عمیقی، حرکتی لرزان و بازگشتی بیصدا.
من بازنگشتهام چون همهچیز خوب شده است. بازگشتهام چون نماندن دیگر ممکن نیست. من هنوز توان مبارزه با جهان را ندارم، اما حداقل آمادهام کنار زمین مبارزه بایستم و حال، در میانهی راهی بیپایان، هنوز در فکر آن لحظات خاموشی هستم، و در دل این بیپناهی، گام برمیدارم، بیآنکه بدانم چه چیزی مرا به جلو میبرد. فقط میروم، در سکوتی که هنوز با من است. شاید روزی، وقتی که هیچچیز به نظر نمیآید، نوری از دور پدیدار شود اما اکنون، هنوز در سایهام...
#شکاف
محدثه عزیزم، برایت مینویسم تا از آسمان مرا بخوانی. روزها یکی پس از دیگری میآیند و میروند، بیآنکه نشانی از خود بهجا بگذارند. نه روشنایی سحر، نه تاریکی شب، هیچکدام برایم معنایی ندارند. همهچیز در سکوتی سرد و ممتد غرق شده است، سکوتی که نه آرامش دارد، نه پایان. جهان اطرافم نفس میکشد، اما من، در درون خود خاموش شدهام.
زمان از من عبور میکند، بیآنکه مرا لمس کند. انگار تکهای سنگ در اعماق دریا هستم بیحرکت، بیصدا، و فراموششده. نه اشتیاقی هست برای فردا، نه پرسشی برای امروز. همهچیز بیرنگ است، حتی خاطرات.
نمیدانم کِی آغاز شد، یا چگونه چنین عمیق فرو میروم. اما میدانم که این خاموشی، چیزی بیش از اندوه است. چیزی شبیه تهی، شبیه خلایی که نامی ندارد. و در این خلا، من هستم؛ نه آنگونه که دیگران میشناسند، بلکه شکسته، دور و ناپیدا.
در این روزها، در سکوتی که بر من سایه انداخته است، در هر لحظهای، تنها خودم هستم و دنیای سردی که بیرحمانه از کنارم عبور میکند. نه برای گفتوگو، نه برای نجات تلاش میکنم بلکه فقط برای زنده ماندن در این زمان بیپایان. این روزها زندگی میکنم بیآنکه باشم. نه برای آنکه نمیخواهم برای آنکه نمیتوانم.
اما امروز به اندازه ذرهای کوچیک از یک شِکَر بهترم و اکنون، به درون خود میاندیشم. آسمان به اندازهی یک نفس کوتاه روشنتر شدهاست، نه آنکه درخشش جدیدی به جهان آمده باشد، که فقط من توانستهام تفاوت میان دیروز و امروز را ببینم. شاید همین قدر کافی باشد تا گام کوچکی برداشته شود. نفس عمیقی، حرکتی لرزان و بازگشتی بیصدا.
من بازنگشتهام چون همهچیز خوب شده است. بازگشتهام چون نماندن دیگر ممکن نیست. من هنوز توان مبارزه با جهان را ندارم، اما حداقل آمادهام کنار زمین مبارزه بایستم و حال، در میانهی راهی بیپایان، هنوز در فکر آن لحظات خاموشی هستم، و در دل این بیپناهی، گام برمیدارم، بیآنکه بدانم چه چیزی مرا به جلو میبرد. فقط میروم، در سکوتی که هنوز با من است. شاید روزی، وقتی که هیچچیز به نظر نمیآید، نوری از دور پدیدار شود اما اکنون، هنوز در سایهام...
#شکاف
10.05.202506:46
رنج، وقتی درمانپذیره که بشه «روایت»ش کرد. تا وقتی چیزی رو نگفتی، رنج داره تو رو زندگی میکنه. اما وقتی گفتی، نوشتی، بهش نگاه کردی، تغییر ماهیت میده و جزوی از مسیر رشدت میشه.
09.05.202521:51
زندگی واقعا عجیبه مثلا من هیچوقت فکر نمیکردم یه شب ساعت یک با وجود اینکه باید شیش صبح برم مدرسه، برای فرار از اورتینک و گریه، از تختم پاشم درس بخونم.
09.05.202520:31
بی مزه تر از امیرحسین وجود نداره
09.05.202517:04
زیبایی امشب.
09.05.202509:54
این روزها دانش آموزهای کنکوریم تنها امید و انگیزه منن.
08.05.202511:42
@Linknadarimmm
10.05.202505:21
"گاهی نیازه راههایی که سینه خیز رفتی رو با پاهای خودت بدو برگردی."
09.05.202520:36
فرشاد:
"ترانه منو انتخاب کرد من گفتم با نگارم، نگار باید بیاد دست و پای منو بوس کنه."
یارو اوسکلههه😭😭😭😂😂😂😂
"ترانه منو انتخاب کرد من گفتم با نگارم، نگار باید بیاد دست و پای منو بوس کنه."
یارو اوسکلههه😭😭😭😂😂😂😂
09.05.202520:30
وای نیازمند یک پارتنر برای غیب درمورد عشق ابدی هستم😭
09.05.202516:57
بزرگترین رکورد و افتخار امروزم اینکه تونستم شیش ساعت بیوقفه درس بخونم و بابتش خیلی خوشحالم.
09.05.202509:42
این ریمیکس + آشپزی + رقص ✨🌻
08.05.202511:03
آخرين پرنده را هم رها كردهام...
اما هنوز غمگينم
چيزى در اين قفس خالى هست
كه آزاد نمىشود
اما هنوز غمگينم
چيزى در اين قفس خالى هست
كه آزاد نمىشود
09.05.202521:54
"روزهای جالبی نیست، اما صبر میکنم."
09.05.202520:33
یکم از شخصیت ترانه خوشم میاد انگار هیچی براش مهم نیست و بقیه براش شوخی ان.
09.05.202517:21
بله آدمیزاد به این مدل یاد شدن ها محتاجه.


09.05.202516:54
🍒


08.05.202514:51
یه مدت بدنم قهر کرده بود با من، با دارو و دکتر، تازه آشتیش دادم.
مامان این بشقابو چیده میگه: «بخور جون بگیری.»
جون و دلم تویی خب مامان.
مامان این بشقابو چیده میگه: «بخور جون بگیری.»
جون و دلم تویی خب مامان.
08.05.202511:03
-دردناکترين حرفي كه میشود به
يک آدم زد چيست؟
+اينكه وقتی حالش خوب نيست به او
بگويى: تمامش كن، فكر كردى تو تنها كسى
هستى كه رنج مى كشى؟
مثل اين است به بيمارى كه دارد مى ميرد بگويى: نفس بكش،فكر كردي تو تنها كسى هستى كه داري مى ميرى؟
_مریم دولتيارى
يک آدم زد چيست؟
+اينكه وقتی حالش خوب نيست به او
بگويى: تمامش كن، فكر كردى تو تنها كسى
هستى كه رنج مى كشى؟
مثل اين است به بيمارى كه دارد مى ميرد بگويى: نفس بكش،فكر كردي تو تنها كسى هستى كه داري مى ميرى؟
_مریم دولتيارى
显示 1 - 24 共 107
登录以解锁更多功能。