اما اگر هم سرآغازی برای چنین توسعهای وجود داشت، در اصلاحات نخستوزیر استولیپین* نهفته بود؛ کسی که در نظر لنين "سرجلادی"* بیش نبود و ترورش در ۱۹۱۱ را بی هیچ اما و اگری به منزله واقعیتی مثبت ارزیابی کرد. همچنین آن اعتمادی که دیگر مارکسیستها به "برادران بزرگتر" خود در غرب داشتند که باید انقلاب مارکسیستی "قاعدهمند" را به جریان میانداختند، [در لنین] میشود گفت اصلاً وجود نداشت. در واقع بولشویکها در واپسین سالهای منتهی به جنگ [جهانی اول] در جنبش بینالمللی و بسیار با اعتمادبهنفس [سوسیالیستها] تنها نقشی پاییندست داشتند: در اروپای غربی نام موسولینی معروفتر از نام لنین بود*. وقتی جنگ آغاز شد، احزاب مارکسیست اروپا تقريباً بدون استثنا در کمال نومیدی لنين - طرف دولتهایشان را گرفتند. در آن زمان خواسته لنین مبنی بر این که جنگ میان دولتها به جنگ داخلی تبدیل شود، در ابتدا هیچ جا بازخورد مثبتی نداشت؛ حتی در میان هواداران گئورگی پلخانوف، بنیانگذار مارکسیسم روسی.
_همان
*Pyotr Stolypin (۱۹۱۱-۱۸۶۲):
استولیپین پس از انقلاب ۱۹۰۵، از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ نخست وزیر روسیه بود. او در این مقام اصلاحات گستردهای را به اجرا گذاشت و همین باعث شد در همه جناحها دشمنانی برای خود بتراشد. پس از آن که تا حد زیادی نفوذ خود را از دست داد، از مقام خود کنارهگیری کرد و در همان سپتامبر ۱۹۱۱ فردی انقلابی او را به ضرب گلوله به قتل رساند.
*به معنای "جلاد ارشد"
*در آن سالها موسولینی از رهبران پرنفوذ حزب سوسیالیست ایتالیا بود و هنوز از این حزب جدا نشده بود (و هیچ بنیبشری هم حدس نمیزد ده سال بعد او در قامت رهبر فاشیستهای ایتالیا و جهان، بنیانگذار ضد سوسیالیستیترین ایدئولوژی خواهد شد.)