-مارجری مور برای حق کار کردن جنگید.
چی کار کرد؟
مارجری مور برای حق کار کردن زنها تلاش کرد و ثابت کرد که زنها هم میتونن تو کارهای بزرگ و مهم حضور داشته باشن. اون برای اینکه بتونه کار کنه، با مشکلات زیادی روبهرو شد، ولی هیچ وقت تسلیم نشد.
-فرناندا نوتو برای حقِ داشتن مالکیت جنگید.
چی کار کرد؟
فرناندا نوتو برای اینکه بتونه مال و اموال خودش رو داشته باشه، از حق خودش دفاع کرد و این حق رو برای زنها به رسمیت شناخت. امروز دیگه زنها میتونن دارایی خودشون رو نگه دارن.
-کلارا لودویگا برای حق سلامت و درمان جنگید.
چی کار کرد؟
کلارا لودویگا برای اینکه زنها حق انتخاب درمان داشته باشن، ایستاد و گفت: "من میخوام خودم تصمیم بگیرم." این کارش باعث شد که زنها هم بتونن به راحتی تو مسائل سلامتیشون دخالت داشته باشن.
-آنا لیزا بیلز برای حق داشتن جیب جنگید!
چی کار کرد؟
آنا لیزا گفت: "چرا باید به کسی وابسته باشم؟ من خودم باید بتونم پولم رو با خودم حمل کنم." و به همین دلیل، یکی از اولین زنهایی شد که برای داشتن جیب یا کیف شخصی مبارزه کرد. این حق باعث شد که زنان بتونن از استقلال مالی خودشون دفاع کنن.
امروز باید جواب سوالهایی رو میدادم که هیچ وقت نمیخواستم جوابشون رو بدونم. زندگی؟ زندگی هیچ وقت چیزی به من نداد جز دروغ و فریب. حالا این من بودم و این دنیا که هیچ چیزی جز سایهها و پسماندهای گذشته نداشت.
آیا قرار بود همیشه در این جهنم دست و پا بزنم؟ قرار بود به همین شکلی که هستم، برای همیشه زجر بکشم؟ بله، همه چیز به هم ریخته بود، اما کسی نبود که کمک کنه. هیچ دستی برای کشیدن من از این باتلاق نبود. مثل یه زندانی در قفس، هر لحظه بیشتر و بیشتر در باتلاق خودم غرق میشدم.
و امروز... امروز دیگه هیچ راه فراری نبود. همه اون وعدههای توخالی، همه دروغهایی که باور کرده بودم، همه چیز تبدیل به کثافت روی زمین شد. این قطار هیچ مقصدی نداشت. فقط میرفت، به جایی که کسی نمیدونه کجاست، به جایی که هیچ برگشتی ازش نیست. این زندگی، این جهنم... هیچوقت تموم نمیشه.»
این چنل رو میشه به لئوناردو داوینچی تشبیه کرد؛ یه گوشهی دنج که انگار دفترچه طراحی داوینچیه، پر از طرحهای دقیق و بااحساس، یه فنجون چای برای الهام گرفتن، و یه آهنگ لطیف توی پسزمینه. صاحب چنل هم خودش دست به قلمه و به نظر میاد که داره دنیای خودش رو خطبهخط میکشه، مثل داوینچی که ذهنش رو روی کاغذ میآورد.
این چنل، شبیه به حس و حال "ریچارد براتیگان" یا حتی "صادق هدایت" داره. یه سبک نوشتن که توش سادگی، غم، و یه نوع خستگی عمیق از دنیا موج میزنه، اما در عین حال، شاعرانه و تاثیرگذاره.
این چنل پر از جملاتیه که انگار از یه جای خیلی شخصی و عمیق میان، شاید گاهی کوتاه و ساده، ولی پر از احساس. ممکنه عکسایی از هوای ابری، پنجرهای که به یه خیابون خیس از بارون باز میشه، یا یه لیوان چای نیمهخورده توی سکوت بذاره، چیزایی که یه جور خستگی آروم توشونه. نوشتههاش انگار یه حرفهای نگفتهان، برای اونایی که بین خطها رو میخونن و حسش میکنن.
چنلی که اینجوری مینویسه، خیلی شبیه به فضای "ویرجینیا وولف" داره. وولف توی نوشتههاش طبیعت، حس و حال لحظهها و جریان نرم زندگی رو با جزئیات توصیف میکرد، طوری که انگار داری یه تابلوی نقاشی رو میخونی.
چنل این فرد میتونه پر از متنهایی باشه که مثل یه تصویر زنده توی ذهن نقش میبندن. شاید یه روز درباره وزش باد بین درختا بنویسه، یه روز از نور طلایی غروب که روی برگا میتابه، یا حتی حس راه رفتن توی یه خیابون خلوت پاییزی. همهچیز توی این چنل یه جور آرامش، لطافت و نگاه عمیق به زندگی داره، انگار یه گوشه خلوت و شاعرانه از دنیا رو نشون میده که توش میشه برای چند دقیقه، همهچیز رو حس کرد و نفس کشید.
این چنل انگار ورژن تلگرامی "سیلویا پلات" یا "ویرجینیا وولف" باشه.
یه چنل که با زبانی تلخ و جذاب، درونمایههای درد، زیبایی، و طغیان رو کنار هم میچینه. اگه بخوام دقیقتر بگم، فضای اینجا خیلی شبیه به شعرها و نوشتههای سیلویا پلاته؛ یه نوع اعترافنویسی که انگار از دل یک ذهن پریشان اما خلاق بیرون اومده. همونطور که پلات توی "جامهدان" یا دفتر شعرهاش، با جزئیات ظریف، احساسات شدید و گاهی نابودکنندهاش رو ترسیم میکرد، اینجا هم همین اتفاق میافته.
اما یه بخش دیگهی این چنل آدم رو یاد ویرجینیا وولف میندازه؛ مخصوصاً اون جنبههای جریان سیال ذهن و غرق شدن توی افکار پیچیده. نوشتههایی که شاید اولش ساده به نظر بیان، اما وقتی چندبار بخونیشون، تازه لایههای زیرینشون رو میبینی. یه جور رهایی از قید و بندها، یه نوع جسارت توی بیان احساسات، درست مثل "خانم دالووی" یا "اتاقی از آن خود".
این چنل ترکیبی از اعترافنویسی عریان سیلویا پلات و جریان سیال ذهن ویرجینیا وولفه؛ جایی که عشق، آشوب، هویت و تنهایی، همه توی یه قاب تاریک و جذاب کنار هم قرار گرفتن.
این چنل میتونه شبیه "نیک هورنبی" باشه. هورنبی نویسندهایه که عشق عمیقی به موسیقی داره و تو کتاباش مثل High Fidelity درباره تاثیر آهنگها بر زندگی و احساسات آدمها مینویسه. چنل این فرد پر از ترکهای خاص، پلیلیستهایی که حس و حال متفاوتی دارن، و شاید حتی متنهای کوتاهی درباره حس هر آهنگ باشه. ادمین این چنل احتمالاً کسیه که با هر آهنگ یه خاطره داره، با هر ملودی یه داستان، و سلیقهاش تو انتخاب موسیقی طوریه که هرکسی که وارد چنلش بشه، یه چیزی برای گوش دادن پیدا میکنه.
"اینجا بلوط مینویسه" همون محسن نامجوعه که وسط یه خیابون خلوت، زیر بارون، با یه نخ سیگار گوشه لبش نشسته و یه ساز ناکوک دستشه.
یه چنل که انگار یه دفترچهی شخصی پر از فکرای نصفهنصفه، حرفای نگفته، و دلتنگیهای کهنه است. از اون جاهایی که وقتی واردش میشی، حس میکنی یکی داره باهات از یه عشق گمشده، یه دوستی که دیگه نیست، یا یه روزای خوب که تموم شده حرف میزنه. ولی نه طوری که فقط غم باشه، یه جورایی یه لبخند محو ته حرفاش هست، یهجور شوخی با زندگی که انگار میگه: آره دنیا تلخه، ولی بیا یه چایی بخوریم، شاید بهتر شد!
مثل نامجو که هم تلخ میخونه، هم با کلمات بازی میکنه، اینجا هم گاهی یه متن پر از غصه میخونی، گاهی هم یه جملهی ساده که انگار کل حالتو توش خلاصه کرده. از اون چنلایی که باید وقت بذاری، بشینی، چند بار یه متن رو بخونی و بعد یه نفس عمیق بکشی.
این چنل اگه یه هنرمند بود، رضا براهنی میشد؛ یه نویسنده و شاعر که توی کلماتش یه جور اندوه لطیف و فکرشده داره، همونقدر که عمیقه، ساده هم هست.
"پستیچی کلمات آبی" شبیه یکیه که شبها کنار پنجره میشینه، نور زرد چراغ مطالعه رو کاغذش میریزه و با صدای بارون، جملههاش رو مینویسه. یه چنل که بیشتر از اینکه فقط نوشته باشه، حس داره، اونجوری که انگار یکی کنار دستت نشسته و داره تو دلش با خودش حرف میزنه، اما تو هم میتونی صداشو بشنوی.
این چنل اگه یه هنرمند بود، یانی تیرسن میشد؛ همون نوازندهای که وقتی آهنگاشو گوش میدی، انگار توی یه فیلم فرانسوی قدیمی راه میری، با یه غروب ملایم و بادی که آروم پردهها رو تکون میده.
اینجا پر از نتهای پیانو، ملودیهای کلاسیک و اون حس لطیف و شاعرانهایه که از ترکیب موسیقی و هنر میاد. انگار یکی با یه پیانوی قدیمی توی یه اتاق پر از نور شمع نشسته و بدون اینکه بخواد چیزی رو توضیح بده، فقط حسش رو روی کلاویهها جاری میکنه. یه چنل که حالوهوای یه دفتر نت دستنویس پر از رویاهای خاموش رو داره.
ظرفیت:تا وقتی خط بخوره
امیدوارم درک کنید که دیلی های بهم ریخته نمیشه.
-فیلیپ ک. دیک – نویسندهای که در خونش غرق شد.
کی بود؟ نویسندهی معروف علمیتخیلی.
-چارلز بودلر – شاعر لعنتشده و نامههای خونی
کی بود؟ شاعر فرانسوی، نویسندهی «گلهای شر»
جان دی – جادوگر ملکه که با خون نوشت!
کی بود؟ کیمیاگر و مشاور ملکه الیزابت.
-هنری کراویت – نویسندهای که خون خودش را هدیه داد!
کی بود؟ نویسنده و روزنامهنگار قرن ۱۹
"وقتی جوهر کافی نیست، نویسندهها با خون مینویسند!"
-سِر والتر رالی – آخرین شعر با خون اعدامی.
-کی بود؟ نویسنده، شاعر و ماجراجوی انگلیسی
-فردریش شیلر – درد، الهام و خون
کی بود؟ شاعر و نمایشنامهنویس آلمانی
-آنتونیو لوپز دی سانتا آنا – بیانیهای از درد
کی بود؟ ژنرال، سیاستمدار و نویسنده مکزیکی.
-یوکیو میشیما – نویسندهای که با خون خودش داستان نوشت!
کی بود؟ نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس ژاپنی