Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
خاطرات پس از مرگ avatar

خاطرات پس از مرگ

قصه‌ی واقعی آدمایی که جاودانه شدن.
ناشناس:
https://t.me/HarfChatBot?start=a0e7ad9e8bd5
جواب چالش:
@chaleshml
TGlist 评分
0
0
类型公开
验证
未验证
可信度
不可靠
位置
语言其他
频道创建日期Feb 16, 2025
添加到 TGlist 的日期
Apr 02, 2025

"خاطرات پس از مرگ" 群组最新帖子

<strike>این پیام رو فوروارد کنید تا چنلتون رو نقد کنم.✨</strike>
已删除13.05.202506:18
已删除13.05.202506:18
已删除13.05.202506:18
خدا مردا رو آفرید و برای عذرخواهی مدس میکلسن رو فرستاد.
已删除11.05.202500:40
@LogiclessTragedy
این‌جا یه صفحه نیست؛ یه سکوت انتخاب‌شده‌ست. یه سکوتی که بوی چای داره،  بوی کاغذ کهنه، بوی پیانو. یه فضا که انگار زمان توش تند نمی‌گذره، فقط از کنارت رد می‌شه و اگه حواست نباشه، از دستش می‌دی.
توی اینجا همه‌چیز نرم و بی‌صداست، مثل نوری که از پنجره می‌تابه روی میز صبحانه، یا لمسی که روی گربه کشیده می‌شه بدون اینکه منتظر واکنش باشی. نوشته‌ها کوتاهن، ولی مثل تیغ بُرنده. انگار نه برای نوشتن، که برای بریدن سکوت ساخته شدن.
همه‌چی این‌جا یه جور طمأنینه‌ی اندوهگینه. مثل داستان‌های «کازوئو ایشی‌گورو»؛ نه پر از حادثه، نه پر از اشک، فقط پر از چیزی که نمی‌شه اسمشو گذاشت «غم» ولی از غم هم سنگین‌تره.
صاحب این فضا آدمیه که به جای اینکه زخم‌هاشو فریاد بزنه، نوازششون می‌کنه. با یه لیوانِ ستاره‌دار، با یه جمله‌ی کوتاه، با یه قطعه‌ی آلدووس هاردینگ، با نوازش گربه وسط اتود باخ.
و تو وقتی این‌جا رو ورق می‌زنی، انگار توی دفترچه‌ی کسی رو نگاه می‌کنی که بلد نیست بلند حرف بزنه، ولی وقتی چیزی می‌نویسه، نمی‌تونی فراموشش کنی.
این‌جا یه جور زمزمه‌ست برای آدمایی که از هیاهو خسته‌ان؛ یه آرامشِ ساخته‌شده از چیزای خیلی کوچیک ولی خیلی واقعی. مثل همون لحظه‌ای که می‌فهمی: موسیقی فقط صدا نیست، یه پناهه.
R. L. Stine✨
ولی این همه ماجرا نبود!

استاین به همین جا بسنده نکرد. کتاب‌های "Fear Street" (کتاب‌های خیابان وحشت) رو هم نوشت که داستان‌هایی برای نوجوان‌ها با موضوعات ترسناک‌تر و پیچیده‌تر داشت. این کتاب‌ها حتی برای بزرگ‌ترها هم جذابیت داشت و تا امروز میلیون‌ها نسخه از این کتاب‌ها فروخته شده. استاین ثابت کرد که از هر چیزی می‌تونه یک دنیای ترسناک بسازه، حتی از ترس‌هایی که خودش تجربه کرده.
آیا استاین فقط از ترس‌ها استفاده می‌کرد؟

واقعیت اینه که استاین بیشتر از همه، از قدرت تخیل خودش بهره برد. به جای اینکه از ترس‌های خود فرار کنه، اون‌ها رو به ابزارهای خلاقانه تبدیل کرد. استاین به شدت به روان‌شناسی شخصیت‌ها توجه می‌کرد و می‌دونست که چطور می‌تونه ترس‌های درونی افراد رو به داستان‌های جذاب و مهیج تبدیل کنه. به همین دلیل بود که کتاب‌هایش نه تنها ترسناک بودن، بلکه در عین حال مفاهیم عمیقی از شجاعت، دوستی و اعتماد به نفس رو هم منتقل می‌کرد.

چطور از ترس‌هاش داستان ساخت؟

یکی از جالب‌ترین چیزهایی که استاین همیشه به اون اشاره می‌کنه اینه که نوشتن داستان‌های ترسناک اصلاً برایش آسون نبوده. در واقع، خیلی وقت‌ها خودش از اینکه هیولاها و موجودات ترسناک رو توی ذهنش تصور می‌کرد، وحشت می‌کرد! ولی همون ترس‌ها باعث شد که داستان‌هایش خیلی جذاب‌تر و هیجان‌انگیزتر بشن. مثلاً استاین توی مصاحبه‌ای گفته که وقتی شروع به نوشتن داستان‌های Goosebumps کرد، خودشم می‌ترسید که شاید یه روز شب‌ها توی اتاقش موجودات عجیب رو ببینه! اما این ترس‌ها باعث می‌شد که داستان‌هایش از اون چیزی که فکرش رو می‌کرد، قوی‌تر بشن.

یک نویسنده‌ی میلیونی!

تا امروز، ار. ال. استاین بیش از ۲۰۰ جلد کتاب نوشته و میلیون‌ها نسخه از کتاب‌هایش در سراسر جهان فروش رفته. کتاب‌هایش به زبان‌های مختلف ترجمه شدن و حتی فیلم‌هایی از روی بعضی از آثارش ساخته شده. استاین نه تنها در زمینه ادبیات، بلکه در دنیای رسانه هم تاثیر زیادی گذاشته و همیشه در مصاحبه‌ها و صحبت‌هاش تأکید می‌کنه که
"ترس، چیزی نیست که ازش فرار کنی، بلکه باید باهاش زندگی کنی و ازش استفاده کنی."
-زندگی ار. ال. استاین: مردی که از تاریکی می‌ترسید، ولی دنیای ترس رو خلق کرد!

ار. ال. استاین، نویسنده‌ی معروف کتاب‌های دراسکریم (Goosebumps) و کتاب‌های وحشت‌زده (Fear Street)، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ترسناک تاریخ ادبیات نوجوانانه است. اما شاید هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این مرد، از چیزهایی که خودش می‌ترسید، بتونه دنیای ترس و وحشت رو بسازه. بله، ار. ال. استاین از تاریکی می‌ترسید!
کودکی که از ترس فرار نمی‌کرد:

ار. ال. استاین در تاریخ ۲۴ اکتبر ۱۹۴۳ در ایالات متحده متولد شد. از کودکی عاشق کتاب بود، ولی نکته‌ی جالب اینجاست که او هیچ وقت به نویسنده شدن فکر نمی‌کرد. در واقع، او از نوجوانی بیشتر به نوشتن داستان‌های کمدی و شوخی علاقه داشت. اما هیچ‌کس نمی‌دونست که یه روز قرار هست که استاین با کتاب‌های ترسناک‌اش به بزرگ‌ترین نویسنده‌ی ترس در تاریخ ادبیات تبدیل بشه.
نکته جالب‌تر اینه که ار. ال. استاین از بچگی به شدت از تاریکی می‌ترسید! اینطور نبود که فقط از موجودات خیالی یا هیولاها بترسه، بلکه حتی در شب‌های تاریک، وقتی چراغ‌ها خاموش می‌شد، احساس می‌کرد که چیزی توی اتاقش داره حرکت می‌کنه. همین ترس‌ها و احساسات غیرقابل توضیح باعث شد که او با ترس‌های واقعی خودش روبه‌رو بشه.

چطور از ترس‌های خودش استفاده کرد؟

در نوجوانی و اوایل بزرگسالی، استاین بیشتر وقتش رو به نوشتن داستان‌های کمدی می‌گذروند. اما یه روز به پیشنهاد ناشری، تصمیم می‌گیره که کتابی ترسناک بنویسه. اینجا بود که دنیای جدیدی برای او آغاز شد. اولین کتاب ترسناک استاین رو نوشت و به سرعت فهمید که در این دنیای ترسناک خیلی موفق‌تر از آن چیزی که فکر می‌کرد، عمل کرده.
دنیای ترسناک استاین:

اما با انتشار مجموعه کتاب‌های "دراسکریم" (Goosebumps)، استاین به اوج شهرت رسید. این مجموعه که شامل داستان‌هایی با هیولاها، موجودات عجیب و رازهای مرموز بود، خیلی سریع طرفداران زیادی پیدا کرد. جالب اینجاست که استاین از همون ترس‌هایی که خودش از بچگی تجربه کرده بود، استفاده کرد. مثلاً اون از تاریکی می‌ترسید، از هیولاها می‌ترسید، و این ترس‌ها رو توی کتاب‌هاش به شکل‌های مختلف به کار برد. کتاب‌های "دراسکریم" نه تنها در آمریکا، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگه هم محبوب شدند و نسل‌های زیادی از نوجوان‌ها رو به دنیای وحشت کشوندن.
از تبعید که برگشت، عشق‌های سختی رو تجربه کرد.
زن اولش مریض بود و رابطه‌شون پر از تنش.
خودش هم گرفتار قمار شد.
گاهی توی کازینو تمام پولش رو می‌باخت، حتی لباس تنش یا وسایل خونه رو گرو می‌ذاشت.
یه بار برای اینکه حق انتشار کارهاش از دست نره، مجبور شد فقط توی ۲۶ روز یه رمان بنویسه.
و اینطوری «قمارباز» به دنیا اومد.
اما امید هم بود.
آنا، منشی جوانش، اومد تو زندگیش. باهوش بود، صبور بود، و داستایفسکی رو واقعاً درک می‌کرد.
با هم ازدواج کردن، و آنا شد همراه همیشگی‌اش.
داستایفسکی بالاخره آرامش نسبی پیدا کرد.
و تو همین سال‌ها بود که شاهکارهاش رو نوشت:
«ابله»، «جنایت و مکافات»، «یادداشت‌های زیرزمینی»، و در نهایت «برادران کارامازوف».
تو آخرین سال‌های عمرش، دیگه فقط یه نویسنده نبود؛ یه صدا شده بود.
صدای کسی که از دل رنج نوشته، و با انسان‌های زخم‌خورده حرف می‌زنه.
سال ۱۸۸۱ از دنیا رفت.
تشییع جنازه‌ش یکی از بزرگ‌ترین مراسم‌های اون دوران روسیه بود.
روی سنگ قبرش نوشتن:
«اگر دانه گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها می‌ماند؛ اما اگر بمیرد، بار بسیار خواهد داد.»
فئودور جذب محفل‌های سیاسی و روشن‌فکری شد. با گروهی که کتاب‌های ممنوعه می‌خوندن و از آزادی حرف می‌زدن.
نتیجه؟ دستگیری.
حکمش؟ اعدام.
لحظه‌ای که تا مرگ فقط چند ثانیه مونده بود.
چشماش بسته شد. لباس اعدام تنش بود. تفنگ‌ها آماده‌ی شلیک بودن.
فیودور داشت آخرین لحظات زندگیشو می‌دید.
ولی در آخرین لحظه، فرمان عفو سلطنتی رسید.
شلیک نکردن.
اون لحظه، براش مثل یه تولد دوباره بود.
همه چیز عوض شد.
ولی عفو به معنی آزادی نبود. تبعیدش کردن سیبری.
چهار سال کار اجباری، تو سرمای کشنده، با زنجیر به پا، کنار مجرمان و قاتل‌ها.
بعدش هم چهار سال خدمت اجباری در ارتش.

اون‌جا، بین آدم‌هایی که جامعه طردشون کرده بود، فیودور روان انسان رو از نزدیک لمس کرد.
دید آدم چطور تو مرز بین ایمان و جنون، بین نجات و سقوط گیر می‌کنه.
و اون‌جا بود که داستایفسکیِ واقعی شکل گرفت.
اما فقط تبعید نبود، داستایفسکی صرع داشت.
تشنج‌هایی که بی‌هوا می‌اومدن و می‌بردنش تو دنیایی که نمی‌تونست کنترلش کنه.
می‌گفت قبل از هر حمله، چند لحظه یه احساس عجیب سراغش می‌اومد:
یه حسِ شفاف، یه جور روشنیِ بی‌نظیر.
انگار برای چند ثانیه به حقیقت نزدیک می‌شد.
داستایفسکی |

فیودور داستایفسکی تو سال ۱۸۲۱ توی مسکو به دنیا اومد.
پدرش یه پزشک نظامی بود؛ مردی خشک، جدی، و خشن.
مادرش اما زن مهربونی بود و علاقه‌ی داستایفسکی به ادبیات از همون بچگی، با صدای گرم مادرش شکل گرفت؛ وقتی که براش قصه می‌خوند و شعرهای روسی و مذهبی زمزمه می‌کرد.
فیودور بچه‌ی آرومی نبود. از همون اول، بیش از حد فکر می‌کرد.
از بچگی به کتاب پناه برد؛ از "دن کیشوت" تا آثار گوته و شکسپیر.
عاشق دنیای ذهن بود، عاشق انسان‌هایی که ساده نبودن.
تو ۱۶ سالگی مادرشو از دست داد.
دو سال بعد، پدرش هم به شکلی مرموز مُرد می‌گن احتمالا توسط رعیت‌ها به قتل رسید.
با مرگ پدر و مادر، فیودور موند و دنیای تنهاییش.

رفت مدرسه‌ی مهندسی نظامی، ولی دلش با ادبیات بود، نه با اعداد و ابزار.
شب‌ها پنهونی می‌نوشت، خواب رمان‌نویس شدن می‌دید.
تو ۲۵ سالگی، با اولین رمانش بیچارگان معروف شد.
همه گفتن "یه نابغه‌ی تازه رسیده!"
ولی خیلی زود، افتاد تو دوره‌ای تاریک از زندگی.
-مارجری مور برای حق کار کردن جنگید.

تو دهه ۴۰ میلادی، زن‌ها اجازه نداشتن تو بیشتر شغل‌ها کار کنن و اگر هم کار می‌کردن، حقوقشون خیلی کمتر از مردها بود.
چی کار کرد؟
مارجری مور برای حق کار کردن زن‌ها تلاش کرد و ثابت کرد که زن‌ها هم می‌تونن تو کارهای بزرگ و مهم حضور داشته باشن. اون برای اینکه بتونه کار کنه، با مشکلات زیادی روبه‌رو شد، ولی هیچ وقت تسلیم نشد.

-فرناندا نوتو برای حقِ داشتن مالکیت جنگید.

در زمان‌های قدیم، زن‌ها حتی نمی‌تونستن مالک چیزی باشن. یعنی اگه شوهرشون می‌مرد، همه چیز به مردهای خانواده می‌رسید.
چی کار کرد؟
فرناندا نوتو برای اینکه بتونه مال و اموال خودش رو داشته باشه، از حق خودش دفاع کرد و این حق رو برای زن‌ها به رسمیت شناخت. امروز دیگه زن‌ها می‌تونن دارایی خودشون رو نگه دارن.

-کلارا لودویگا برای حق سلامت و درمان جنگید.

تو قرن ۱۹، زنان هیچ کنترلی روی سلامت خودشون نداشتن. پزشکان به جای اون‌ها تصمیم می‌گرفتن که چی بخورن و چی نه.
چی کار کرد؟
کلارا لودویگا برای اینکه زن‌ها حق انتخاب درمان داشته باشن، ایستاد و گفت: "من می‌خوام خودم تصمیم بگیرم." این کارش باعث شد که زن‌ها هم بتونن به راحتی تو مسائل سلامتیشون دخالت داشته باشن.
 -آنا لیزا بیلز برای حق داشتن جیب جنگید!

آنا لیزا بیلز تو دهه ۱۸۷۰، برای یک حق خیلی ساده جنگید: حق داشتن جیب! در اون زمان، زن‌ها حتی اجازه نداشتن که یه جیب داشته باشن یا کیف خودشون رو حمل کنن.
چی کار کرد؟
آنا لیزا گفت: "چرا باید به کسی وابسته باشم؟ من خودم باید بتونم پولم رو با خودم حمل کنم." و به همین دلیل، یکی از اولین زن‌هایی شد که برای داشتن جیب یا کیف شخصی مبارزه کرد. این حق باعث شد که زنان بتونن از استقلال مالی خودشون دفاع کنن.
زن‌هایی که برای چیزای کوچیک جنگیدن و زندگی رو تغییر دادن:

-مری ولستونکرافت برای حق تحصیل زن‌ها جنگید.

مری ولستونکرافت یکی از اولین زن‌هایی بود که تو قرن ۱۸ برای حق تحصیل زن‌ها جنگید. در اون زمان، زن‌ها هیچ شانسی برای تحصیل نداشتن و حتی نمی‌تونستن مثل مردها درس بخونن.
چی کار کرد؟
مری گفت که زن‌ها هم باید حق داشته باشن مثل مردها علم یاد بگیرن و توی دنیای علم و دانش پیشرفت کنن. این حرفش یه شوک به جامعه بود.

-الیزابت کادی استانتون برای حق رأی زن‌ها جنگید.

در قرن ۱۹، زن‌ها حتی اجازه نداشتن تو انتخابات رأی بدن! یعنی حق داشتن رأی برای انتخاب مسئولین کشور از زن‌ها گرفته شده بود.
چی کار کرد؟
الیزابت کادی استانتون دست به کار شد و گفت این دیگه خیلی زیاده. او برای حق رأی زن‌ها مبارزه کرد و یکی از پیشگامان این جنبش بود. به جرات می‌شه گفت که بدون اون، خیلی از حقوق امروز ما زن‌ها ممکن نبود.

-رز لوتوس برای حق پوشش دلخواه جنگید.

تو قرن ۱۹، زن‌ها باید حتماً طبق دستورات اجتماعی لباس می‌پوشیدن و هیچ اختیاری تو انتخاب لباس نداشتن. باید چیزی می‌پوشیدن که جامعه می‌گفت.
چی کار کرد؟
رز لوتوس گفت: "نه! من می‌خوام راحت باشم!" و با اعتراض به قوانین پوششی اون زمان، شروع به پوشیدن لباس‌های آزادتر کرد. این حرکتش یک نماد برای آزادی و راحتی زنان شد.
已删除11.05.202516:27
@StoryOfJoey
امروز باید جواب سوال‌هایی رو می‌دادم که هیچ وقت نمی‌خواستم جوابشون رو بدونم. زندگی؟ زندگی هیچ وقت چیزی به من نداد جز دروغ و فریب. حالا این من بودم و این دنیا که هیچ چیزی جز سایه‌ها و پسماندهای گذشته نداشت.
آیا قرار بود همیشه در این جهنم دست و پا بزنم؟ قرار بود به همین شکلی که هستم، برای همیشه زجر بکشم؟ بله، همه چیز به هم ریخته بود، اما کسی نبود که کمک کنه. هیچ دستی برای کشیدن من از این باتلاق نبود. مثل یه زندانی در قفس، هر لحظه بیشتر و بیشتر در باتلاق خودم غرق می‌شدم.
و امروز... امروز دیگه هیچ راه فراری نبود. همه اون وعده‌های توخالی، همه دروغ‌هایی که باور کرده بودم، همه چیز تبدیل به کثافت روی زمین شد. این قطار هیچ مقصدی نداشت. فقط می‌رفت، به جایی که کسی نمی‌دونه کجاست، به جایی که هیچ برگشتی ازش نیست. این زندگی، این جهنم... هیچ‌وقت تموم نمی‌شه.»
已删除11.05.202516:27
بقیش رو فردا میذارم🫂

记录

13.05.202523:59
989订阅者
22.03.202523:59
0引用指数
17.05.202523:59
996每帖平均覆盖率
02.04.202523:59
593广告帖子的平均覆盖率
11.04.202521:37
10.14%ER
02.04.202523:59
132.07%ERR
订阅者
引用指数
每篇帖子的浏览量
每个广告帖子的浏览量
ER
ERR
MAR '25MAR '25APR '25APR '25APR '25APR '25MAY '25MAY '25

خاطرات پس از مرگ 热门帖子

12.05.202513:45
<strike>این پیام رو فوروارد کنید تا چنلتون رو نقد کنم.✨</strike>
已删除13.05.202506:18
10.05.202521:45
خدا مردا رو آفرید و برای عذرخواهی مدس میکلسن رو فرستاد.
已删除13.05.202506:18
10.05.202521:47
از تبعید که برگشت، عشق‌های سختی رو تجربه کرد.
زن اولش مریض بود و رابطه‌شون پر از تنش.
خودش هم گرفتار قمار شد.
گاهی توی کازینو تمام پولش رو می‌باخت، حتی لباس تنش یا وسایل خونه رو گرو می‌ذاشت.
یه بار برای اینکه حق انتشار کارهاش از دست نره، مجبور شد فقط توی ۲۶ روز یه رمان بنویسه.
و اینطوری «قمارباز» به دنیا اومد.
اما امید هم بود.
آنا، منشی جوانش، اومد تو زندگیش. باهوش بود، صبور بود، و داستایفسکی رو واقعاً درک می‌کرد.
با هم ازدواج کردن، و آنا شد همراه همیشگی‌اش.
داستایفسکی بالاخره آرامش نسبی پیدا کرد.
و تو همین سال‌ها بود که شاهکارهاش رو نوشت:
«ابله»، «جنایت و مکافات»، «یادداشت‌های زیرزمینی»، و در نهایت «برادران کارامازوف».
تو آخرین سال‌های عمرش، دیگه فقط یه نویسنده نبود؛ یه صدا شده بود.
صدای کسی که از دل رنج نوشته، و با انسان‌های زخم‌خورده حرف می‌زنه.
سال ۱۸۸۱ از دنیا رفت.
تشییع جنازه‌ش یکی از بزرگ‌ترین مراسم‌های اون دوران روسیه بود.
روی سنگ قبرش نوشتن:
«اگر دانه گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها می‌ماند؛ اما اگر بمیرد، بار بسیار خواهد داد.»
15.04.202519:16
داستایفسکی |

فیودور داستایفسکی تو سال ۱۸۲۱ توی مسکو به دنیا اومد.
پدرش یه پزشک نظامی بود؛ مردی خشک، جدی، و خشن.
مادرش اما زن مهربونی بود و علاقه‌ی داستایفسکی به ادبیات از همون بچگی، با صدای گرم مادرش شکل گرفت؛ وقتی که براش قصه می‌خوند و شعرهای روسی و مذهبی زمزمه می‌کرد.
فیودور بچه‌ی آرومی نبود. از همون اول، بیش از حد فکر می‌کرد.
از بچگی به کتاب پناه برد؛ از "دن کیشوت" تا آثار گوته و شکسپیر.
عاشق دنیای ذهن بود، عاشق انسان‌هایی که ساده نبودن.
تو ۱۶ سالگی مادرشو از دست داد.
دو سال بعد، پدرش هم به شکلی مرموز مُرد می‌گن احتمالا توسط رعیت‌ها به قتل رسید.
با مرگ پدر و مادر، فیودور موند و دنیای تنهاییش.

رفت مدرسه‌ی مهندسی نظامی، ولی دلش با ادبیات بود، نه با اعداد و ابزار.
شب‌ها پنهونی می‌نوشت، خواب رمان‌نویس شدن می‌دید.
تو ۲۵ سالگی، با اولین رمانش بیچارگان معروف شد.
همه گفتن "یه نابغه‌ی تازه رسیده!"
ولی خیلی زود، افتاد تو دوره‌ای تاریک از زندگی.
15.04.202519:16
فئودور جذب محفل‌های سیاسی و روشن‌فکری شد. با گروهی که کتاب‌های ممنوعه می‌خوندن و از آزادی حرف می‌زدن.
نتیجه؟ دستگیری.
حکمش؟ اعدام.
لحظه‌ای که تا مرگ فقط چند ثانیه مونده بود.
چشماش بسته شد. لباس اعدام تنش بود. تفنگ‌ها آماده‌ی شلیک بودن.
فیودور داشت آخرین لحظات زندگیشو می‌دید.
ولی در آخرین لحظه، فرمان عفو سلطنتی رسید.
شلیک نکردن.
اون لحظه، براش مثل یه تولد دوباره بود.
همه چیز عوض شد.
ولی عفو به معنی آزادی نبود. تبعیدش کردن سیبری.
چهار سال کار اجباری، تو سرمای کشنده، با زنجیر به پا، کنار مجرمان و قاتل‌ها.
بعدش هم چهار سال خدمت اجباری در ارتش.

اون‌جا، بین آدم‌هایی که جامعه طردشون کرده بود، فیودور روان انسان رو از نزدیک لمس کرد.
دید آدم چطور تو مرز بین ایمان و جنون، بین نجات و سقوط گیر می‌کنه.
و اون‌جا بود که داستایفسکیِ واقعی شکل گرفت.
اما فقط تبعید نبود، داستایفسکی صرع داشت.
تشنج‌هایی که بی‌هوا می‌اومدن و می‌بردنش تو دنیایی که نمی‌تونست کنترلش کنه.
می‌گفت قبل از هر حمله، چند لحظه یه احساس عجیب سراغش می‌اومد:
یه حسِ شفاف، یه جور روشنیِ بی‌نظیر.
انگار برای چند ثانیه به حقیقت نزدیک می‌شد.
28.04.202510:19
-زندگی ار. ال. استاین: مردی که از تاریکی می‌ترسید، ولی دنیای ترس رو خلق کرد!

ار. ال. استاین، نویسنده‌ی معروف کتاب‌های دراسکریم (Goosebumps) و کتاب‌های وحشت‌زده (Fear Street)، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ترسناک تاریخ ادبیات نوجوانانه است. اما شاید هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این مرد، از چیزهایی که خودش می‌ترسید، بتونه دنیای ترس و وحشت رو بسازه. بله، ار. ال. استاین از تاریکی می‌ترسید!
کودکی که از ترس فرار نمی‌کرد:

ار. ال. استاین در تاریخ ۲۴ اکتبر ۱۹۴۳ در ایالات متحده متولد شد. از کودکی عاشق کتاب بود، ولی نکته‌ی جالب اینجاست که او هیچ وقت به نویسنده شدن فکر نمی‌کرد. در واقع، او از نوجوانی بیشتر به نوشتن داستان‌های کمدی و شوخی علاقه داشت. اما هیچ‌کس نمی‌دونست که یه روز قرار هست که استاین با کتاب‌های ترسناک‌اش به بزرگ‌ترین نویسنده‌ی ترس در تاریخ ادبیات تبدیل بشه.
نکته جالب‌تر اینه که ار. ال. استاین از بچگی به شدت از تاریکی می‌ترسید! اینطور نبود که فقط از موجودات خیالی یا هیولاها بترسه، بلکه حتی در شب‌های تاریک، وقتی چراغ‌ها خاموش می‌شد، احساس می‌کرد که چیزی توی اتاقش داره حرکت می‌کنه. همین ترس‌ها و احساسات غیرقابل توضیح باعث شد که او با ترس‌های واقعی خودش روبه‌رو بشه.

چطور از ترس‌های خودش استفاده کرد؟

در نوجوانی و اوایل بزرگسالی، استاین بیشتر وقتش رو به نوشتن داستان‌های کمدی می‌گذروند. اما یه روز به پیشنهاد ناشری، تصمیم می‌گیره که کتابی ترسناک بنویسه. اینجا بود که دنیای جدیدی برای او آغاز شد. اولین کتاب ترسناک استاین رو نوشت و به سرعت فهمید که در این دنیای ترسناک خیلی موفق‌تر از آن چیزی که فکر می‌کرد، عمل کرده.
دنیای ترسناک استاین:

اما با انتشار مجموعه کتاب‌های "دراسکریم" (Goosebumps)، استاین به اوج شهرت رسید. این مجموعه که شامل داستان‌هایی با هیولاها، موجودات عجیب و رازهای مرموز بود، خیلی سریع طرفداران زیادی پیدا کرد. جالب اینجاست که استاین از همون ترس‌هایی که خودش از بچگی تجربه کرده بود، استفاده کرد. مثلاً اون از تاریکی می‌ترسید، از هیولاها می‌ترسید، و این ترس‌ها رو توی کتاب‌هاش به شکل‌های مختلف به کار برد. کتاب‌های "دراسکریم" نه تنها در آمریکا، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگه هم محبوب شدند و نسل‌های زیادی از نوجوان‌ها رو به دنیای وحشت کشوندن.
28.04.202510:53
R. L. Stine✨
28.04.202510:19
ولی این همه ماجرا نبود!

استاین به همین جا بسنده نکرد. کتاب‌های "Fear Street" (کتاب‌های خیابان وحشت) رو هم نوشت که داستان‌هایی برای نوجوان‌ها با موضوعات ترسناک‌تر و پیچیده‌تر داشت. این کتاب‌ها حتی برای بزرگ‌ترها هم جذابیت داشت و تا امروز میلیون‌ها نسخه از این کتاب‌ها فروخته شده. استاین ثابت کرد که از هر چیزی می‌تونه یک دنیای ترسناک بسازه، حتی از ترس‌هایی که خودش تجربه کرده.
آیا استاین فقط از ترس‌ها استفاده می‌کرد؟

واقعیت اینه که استاین بیشتر از همه، از قدرت تخیل خودش بهره برد. به جای اینکه از ترس‌های خود فرار کنه، اون‌ها رو به ابزارهای خلاقانه تبدیل کرد. استاین به شدت به روان‌شناسی شخصیت‌ها توجه می‌کرد و می‌دونست که چطور می‌تونه ترس‌های درونی افراد رو به داستان‌های جذاب و مهیج تبدیل کنه. به همین دلیل بود که کتاب‌هایش نه تنها ترسناک بودن، بلکه در عین حال مفاهیم عمیقی از شجاعت، دوستی و اعتماد به نفس رو هم منتقل می‌کرد.

چطور از ترس‌هاش داستان ساخت؟

یکی از جالب‌ترین چیزهایی که استاین همیشه به اون اشاره می‌کنه اینه که نوشتن داستان‌های ترسناک اصلاً برایش آسون نبوده. در واقع، خیلی وقت‌ها خودش از اینکه هیولاها و موجودات ترسناک رو توی ذهنش تصور می‌کرد، وحشت می‌کرد! ولی همون ترس‌ها باعث شد که داستان‌هایش خیلی جذاب‌تر و هیجان‌انگیزتر بشن. مثلاً استاین توی مصاحبه‌ای گفته که وقتی شروع به نوشتن داستان‌های Goosebumps کرد، خودشم می‌ترسید که شاید یه روز شب‌ها توی اتاقش موجودات عجیب رو ببینه! اما این ترس‌ها باعث می‌شد که داستان‌هایش از اون چیزی که فکرش رو می‌کرد، قوی‌تر بشن.

یک نویسنده‌ی میلیونی!

تا امروز، ار. ال. استاین بیش از ۲۰۰ جلد کتاب نوشته و میلیون‌ها نسخه از کتاب‌هایش در سراسر جهان فروش رفته. کتاب‌هایش به زبان‌های مختلف ترجمه شدن و حتی فیلم‌هایی از روی بعضی از آثارش ساخته شده. استاین نه تنها در زمینه ادبیات، بلکه در دنیای رسانه هم تاثیر زیادی گذاشته و همیشه در مصاحبه‌ها و صحبت‌هاش تأکید می‌کنه که
"ترس، چیزی نیست که ازش فرار کنی، بلکه باید باهاش زندگی کنی و ازش استفاده کنی."
已删除13.05.202506:18
10.05.202521:50
已删除11.05.202500:40
09.05.202508:39
@LogiclessTragedy
این‌جا یه صفحه نیست؛ یه سکوت انتخاب‌شده‌ست. یه سکوتی که بوی چای داره،  بوی کاغذ کهنه، بوی پیانو. یه فضا که انگار زمان توش تند نمی‌گذره، فقط از کنارت رد می‌شه و اگه حواست نباشه، از دستش می‌دی.
توی اینجا همه‌چیز نرم و بی‌صداست، مثل نوری که از پنجره می‌تابه روی میز صبحانه، یا لمسی که روی گربه کشیده می‌شه بدون اینکه منتظر واکنش باشی. نوشته‌ها کوتاهن، ولی مثل تیغ بُرنده. انگار نه برای نوشتن، که برای بریدن سکوت ساخته شدن.
همه‌چی این‌جا یه جور طمأنینه‌ی اندوهگینه. مثل داستان‌های «کازوئو ایشی‌گورو»؛ نه پر از حادثه، نه پر از اشک، فقط پر از چیزی که نمی‌شه اسمشو گذاشت «غم» ولی از غم هم سنگین‌تره.
صاحب این فضا آدمیه که به جای اینکه زخم‌هاشو فریاد بزنه، نوازششون می‌کنه. با یه لیوانِ ستاره‌دار، با یه جمله‌ی کوتاه، با یه قطعه‌ی آلدووس هاردینگ، با نوازش گربه وسط اتود باخ.
و تو وقتی این‌جا رو ورق می‌زنی، انگار توی دفترچه‌ی کسی رو نگاه می‌کنی که بلد نیست بلند حرف بزنه، ولی وقتی چیزی می‌نویسه، نمی‌تونی فراموشش کنی.
این‌جا یه جور زمزمه‌ست برای آدمایی که از هیاهو خسته‌ان؛ یه آرامشِ ساخته‌شده از چیزای خیلی کوچیک ولی خیلی واقعی. مثل همون لحظه‌ای که می‌فهمی: موسیقی فقط صدا نیست، یه پناهه.
登录以解锁更多功能。