Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
علی نور✍🏼 avatar
علی نور✍🏼
علی نور✍🏼 avatar
علی نور✍🏼
时间范围
浏览量

引用

帖子
隐藏转发
20.03.202520:30
ای ۴۰۴؛ لطفا کاری نکن که Eror بدیم.
19.03.202522:48
آرزو: معنایِ زندگی‌مون رو پیدا کنیم.
زندگی: شعر!
19.03.202522:04
مودِ روزی رو دارم که پر از زخم و رنج بود. تایمِ زیادی گذاشتم برایِ فکر کردن. فکر به رنج و درد. چند ساعتی هم خوش گذشت. پس به لذت‌ها هم فکر کردم. اکثرِ روز خسته بودم و چند ساعتی هم پرواز کردم. داره امروز تموم می‌شه. روزِ۱۴۰۳.
08.03.202520:49
تقویم را دیدم.
نوشته بود:
یک روزِ معمولی‌.
نه با دیروز
و نه فرقی دارد با فردا.
هرروز متولد می‌شویم
و می‌میریم در شب.
یا می‌میریم در صبح،
و متولد می‌شویم در شب.
هر چه باشد همین است.
عزیزانی دارم،
پس خوشحالم.
25.02.202512:36
- بعد این همه بارونِ غم،
بالاخره پیداش شد، برفِ شادی.
24.02.202513:26
تو تیتر اول نوشته بودم «چرا باید ادبیات بخوانیم؟»، بعد به‌خودم گفتم: من کی باشم که باید/نباید تعیین کنم. در نتیجه تغییرش دادم. امیدوارم مفید باشه.
20.03.202518:30
- مامان باز با گریه، سال رو تحویل کرد. شما هم تو خونه نبودی، ما اومدیم خدمتتون عید دیدنی. روحت شاد باشه حداقل.
19.03.202522:29
«ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده‌اند»
19.03.202522:02
ممنونم بچه‌ها که پیشم هستین. همیشه تعامل باهاتون لذت بخش بوده برام و نمی‌دونم چرا بهم لطف دارین؛ و من قدردانِ این لطفتون هستم. دمتون گرم. چِشَمین.
08.03.202512:43
نامِ اثر: زن بودن در اینجا یعنی عقب‌تر بودن


زن! زن برخلافِ مرد، تلاشی همیشگی برایِ «شدن» نمی‌کند، بلکه مستمرانه در مسیرِ «بودن» است. زن می‌خواهد یک زن به‌حساب بی‌آید. یک زن می‌خواهد در خانواده، جامعه، محیطِ کار شمارش شود. می‌خواهد این زن بودنش ضربه‌ای به کارها و حضورش نزند. زن اینجا همیشه نقطه‌ی شروعش عقب‌تر از مردها بوده. مسئله میانگینِ حقوقِ دریافتیِ زن‌ها نیست. که اگر در همین مسئله هم واشکافی کنیم و به مالیاتِ صورتی و پنهانی که زن‌ها برایِ زن بودن پرداخت می‌کنند بپردازیم، می‌بینیم حساب کردنِ نصفِ دنگ هم باز برابری نیست! اما بالاتر گفتم مسئله این نیست. حتی مسئله نگاهِ مردسالارانه‌ی کشور هم نیست. حتی نگاهِ سودجویی هم همینطور. یا حضور در ورزشگاه! مسئله فقط یک چیز است: زن باید بجنگد تا برچسبِ جنس دوم بودن را از خود بِکَنَد و بعد از این امر، با خستگیِ توام با شور، تازه به خطِ شروع برسد. برایِ همین زن همیشه عقب‌تر است و باید همیشه در راهِ بودن باشد.

- مذکر بودنم خلاف این واقع نشد که از دردِ هم‌نوعم ننویسم و فکر نکنم.
24.02.202513:19
«چرا بهتر است ادبیات بخوانیم؟»


در ادبیات و رمان، بخشِ گمشده‌ی زندگیِ مدرنیته و این عصر را می‌توانیم مشاهده کنیم. فقدانِ بیانِ داستان در زندگیِ روزمره و مبدل شدنِ انسان به یک شِئ یا عدد، یکی از وجه‌های پنهان‌شده‌ی این دوره‌زمانه محسوب می‌شود. در جهانی که انسان‌ها به داده‌های آماری، شماره‌های پلاک، یا قطعاتی از یک ماشین بزرگ تقلیل یافته‌اند، ادبیات همچون آینه‌ای است که هویت فراموش‌شده‌ی ما را بازمی‌تاباند. ادبیات، با روایتِ داستان‌های فردی، به ما یادآوری می‌کند که هر انسان، جهانی یگانه و پیچیده است. در رمان‌ها و شعرها، با شخصیت‌هایی روبه‌رو می‌شویم که نه عددند، نه ابزار، بلکه موجوداتی زنده‌اند با رؤیاها، ترس‌ها و آرزوهای منحصربه‌فرد. پس ادبیات بخوانیم، نه فقط برای فرار از واقعیت، بلکه برای بازگشت به واقعیتی عمیق‌تر. برای آنکه دوباره انسان باشیم، نه عدد. برای آنکه داستان‌هایمان را زنده نگه داریم و انسانیتِ خود را درک کنیم.

- درباره‌ی شی‌انگاری یا Objectification
،
می‌تونین بیش‌تر مطالعه کنید.
20.03.202518:30
19.03.202522:23
هرروز طوری زندگی کن که انگار آخرین روزه، و هر شب به فرداها فکر کن و برنامه بریز.
11.03.202508:19
از آدم‌های امیدوار فرار کنید. این‌ها دینامیت‌هایی هستند که با افکار مثبت بی‌نتیجه پر شدند و دم به ساعت در حال منفجر شدن هستند. دم به ساعت آه من چه خوشبختم! واه من چه خوشبختم!
و ترکش‌های خوشبختی زورکی‌شان دیگران را کور، فلج و درب و داغان می‌کند.
از آدم‌های ناامید هم بپرهیزید. این‌ها دینامیت‌هایی هستند که معلوم نیست کی منفجر شوند! کلاً از همه بپرهیزید!
25.02.202518:34
نکند “من” غَمَم؟
25.02.202509:29
-درگذشته- هیچ‌وقت زندگی را همان‌طور که بود نمی‌توانستم بپذیرم، هرگز تمامِ زهرش را یک‌جا نبلعیدم.
20.03.202509:00
این آهنگ برایِ امروزه. برایِ روزِ عیدی که بعد از زمستون اومده. وقتی که سال تحویل شده و تو تونستی زمستون رو سَر کنی، یک نگاه به اوضاعِ جهان می‌اندازی و با این‌که بویِ بهبودی نمی‌شنوی اما احساس می‌کنی هنوزم کلی چیز هست که بشه براش شاد بود. سالِ‌نوتون مبارک. سر بیاد همه‌ی زمستون‌احوالیِ حالتون بزرگوارانم.
19.03.202522:15
برایِ تبریکِ تولدِ دوستم
چند روز پیش نوشتم:
زندگی گاه گل می‌فروشد،
گاه داس،
تو خریدار باش!
09.03.202511:33
ادم بهتر است از جایی بنویسد،
بخواند،
بگوید،
که ایستاده.
نه آن‌طور که انتظار می‌رود،
نه آن‌جا که باید بیاستد،
یا می‌بایست می‌رسید.
همیشه بهتر است،
به زمینِ زیرِ پا نگاه کنیم.
25.02.202516:32
نامِ اثر: عجب حیوانی بودی۳


مدت‌ها فکر کردم و متوجه شدم اشتباه اینجا بود که فکر می‌کردی می‌توانی با زخم‌ها و دلسوزی‌هایِ من بازی کنی و من هر بار مانندِ یک احمق به‌دنبالت بِدَوَم! آدمی که نخواهد تَن به بازی بدهد، باید بازی را تَرک کند. نه اینکه نمی‌فهمیدم، نه! می‌فهمیدم، اما می‌خواستم باور کنم که شاید یک‌روزی چیزی تغییر کند. که شاید یک لحظه، شاید یک دقیقه در این قضیه چیزی از تو سر بزند که مرا تکان دهد، که شاید تمام کنی این نمایشِ مسخره را! ولی خیر، هر بار بیش‌تر در نقشت فرو می‌رفتی و من هر بار بیش‌تر غرق می‌شدم. مثل یک مردابِ لعنتی، هر قدم که برمی‌داشتم، فقط بیش‌تر در خودم فرو می‌رفتم. اما تو یک دیوار بودی. هیچ چیزی در تو نمی‌لرزید. همیشه به‌دنبالِ این بودی که من جلو بی‌آیم. هیچ‌وقت در دلم چیزی را پیدا نکردی که ارزشِ نگه داشتن داشته باشد و من تا همین اواخر خودم را سرزنش می‌کردم. فکرش را بکن! امشب که به دیوارهایِ اتاقم نگاه کردم، یادم آمد با دست‌هایمان تئاترِ سایه‌ها را برگزار کردیم. دست‌هایِ من فرهادِ کوه‌کَن شده‌بودند و دست‌هایِ تو لیلیِ ظرف‌شِکَن! تا همین چند شب پیش، می‌خواستم حفره‌ای در دیوارِ اتاقم بِکَنَم تا در آن پنهان شوم، اما قصه دیگر تمام است، من کوه نمی‌کَنَم! از این‌ها بگذریم، تو عجب حیوانی بودی دیگر!
24.02.202517:12
نامِ اثر: هیچ تاثیری ندارد


کتاب‌ها اطرافم را محاصره کرده‌اند،
اما غم از بینِ آن‌ها به سراغم می‌آید.
منتظرم چای دَم بکشد.
و در مرحله‌ی انتظار،
نخ‌هایِ سیگار مرا نجات می‌دهند.
سَرَم را می‌خارانم،
و بعد، اَبرِ شومِ بالایِ سرم را هم می‌تِکانَم
تا از دستِ افکار رهایی یابم.
چندثانیه مکث می‌کنم؛
هیچ‌تاثیری ندارد.
نوشتن‌ها،
دوویدن‌ها،
کتاب‌خواندن‌ها،
سریال و فیلم‌دیدن‌ها،
فحش‌ و بدوبیراه دادن‌ها،
سکس و خوردن و خوابیدن‌ها،
مسخره‌بازی و سخت‌گرفتن‌ها،
هیچ‌کدامشان تاثیری ندارد.
نمی‌توانم راهی بیابم.
فکر به زندگی،
تک‌تکِ سلول‌هایِ مغزم‌را
تحلیل برده است.

سرنوشتم همین است.
19.02.202508:52
بدونِ امّید من چیزی نیستم مامان؛
显示 1 - 24 32
登录以解锁更多功能。