از روزهایم خسته شدم ، از صحبت کردن خسته شدم ، از تقلا کردن ، از زنده ماندن و حتی از خود هم خسته شدهام ، هیچ روزی را تجربه نکردم که درد نداشته باشد ، هیچ انسانی را ملاقات نکردم که زخم نزده باشد ، حس میکنم دیگر یک انسان نیستم ، دیگر وجود ندارم ، آنقدری بی وجود شدهام که نادیده گرفتن خود و احساساتم عادی شده ، من از همه چیز خسته شدهام و دیگر از باز کردن چشمانم برای آغازِ روزی جدید هراس دارم ، آیا میشود به پایان برسم؟!