
Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

کتاب و نگاه
记录
06.05.202523:59
1.2K订阅者22.03.202523:59
300引用指数09.05.202504:55
160每帖平均覆盖率07.05.202503:33
189广告帖子的平均覆盖率01.03.202511:41
14.29%ER02.05.202515:42
13.02%ERR01.05.202518:40
🔅در روزگار سخت...
مسعود قربانی
#پما_چودرون در کتاب #زیستن_در_روزگار_سخت بدون آنکه بخواهد رنج و درد را به عنوان گوهری! از زندگی انکار کند؛ درسها و آموزههایی را پیشنهاد میدهد تا شهامتِ مواجههیی پذیرا با هستی را بیابیم.
او با واکاوی احساسات آدمی و در کنارش توصیهی دستمالی شدهیی! به نام حضورْ در لحظهی حال، اتفاقا این لحظه را تجربهی بیتکیهگاهیِ فرد میداند.
«لحظهی حال مکانی کاملا آسیبپذیر و شکننده است و میتواند همزمان، کاملا دلهرهآور و کاملا خوشایند باشد».(ص15)
در این نگاه، این لحظه، لحظهی بیثباتی محض است!
چراکه کلِ ماجرای این وقت، در رها کردن همهچیز خلاصه میشود.
اینجا همان نقطهی کانونی و هراسانگیز است؛
که در عینحال میتواند هدیه، و درمانمان هم درآنجا نهفته باشد!
پِما چودرون، در مواجههی با زندگی، بر اصل ندانستنهایمان و بیخبریمان انگشت تاکید میگذارد! او مینویسد:
«زندگی اینگونه است. ما از همه چیز بیخبریم.چیزها را بد یا خوب مینامیم. اما در واقع ما اصلا نمیدانیم».(ص22)
او میگوید میشود درعواطف ناخوشایندی چون ناامیدی، شرمندگی، رنج، ترس و... روشنی یافت!
پِما در اینها آموزگاری تمام عیار
میبیند و متاثر از مفهومی بودایی به نام نه ـــ من تمام انرژی به ظاهرمنفی این احساسات را درگاهی به سوی خیرِنامشروط به بشریت مییابد.
در آموزههای پِما چودرون و مراقبهیی که توصیه میکند، برخلاف مراقبههای معمول، این بازدم است که محور تمرکز فرد قرار میگیردو تمرینی را هم که برای مواجههی با هجوم افکار و خروج از تلهی ذهن پیشنهاد میدهد؛
«این است که با بیشترین میزان گشودگی و مهربانییی که میتوانیم در خود ایجاد کنیم،به آن برچسبِ "فکر کردن" بزنیم و اجازه دهیم دوباره در آسمان وسیع ناپدید شود..»(ص35)
او میداند که غافلگیریمان در مقابل افکار پایانی ندارد؛ بنابراین تلاش برای خلاص شدن از شرّ آنها نیز بیهوده است.
او میخواهدکه شجاعانه خیره در افکار «سرشتِ حقیقیشان را مشاهده کنیم»(ص37)
این مسیر پیشدرآمدی دارد و آن هم «پرورش شفقت ومهر و دوستیِ بیقید و شرط با خودمان است»(ص40) پس از آن با تمرینِ ذهنآگاهی، میتوانیم پرخاشگری و حسادت و نادانیمان رامشاهده کنیم.
🔅مرحلهی بعد مهارت مواجههی با ناامیدیاست.
نویسنده لحظهی بُریدن و ناامیدی را آغازِ آغاز مینامد. او مینویسد:
«...اندیشیدن به اینکه شخصی آن بیرون است تا بابت دردمان سرزنشش کنیم»(ص54)اشتباه است!
او میگوید باید از چنین تفکری دل کند؛ چراکه «رنج زمانی از بین میرود که بتوانیم این باور یا امید را زیر سوآل ببریم که جایی برای پنهان شدن است.»(ص54)
سفر را بدونِ امیدِ دست یافتن به زمینی در زیرپای خود شروع کنید.
باناامیدی آغاز کنید.(ص58)
🔅از نگاه پِما چودرون وضعیت زندگی شبیه آن قلعهی شنی است که کودکی در کنار ساحل میسازد و به داشتنش میبالد وکیف میکند؛ اماسرانجامش آب دریا و فروپاشی آن است.
نیستی محض!
انگار که نبودی!
در اینجا با نوعی از تنهایی مواجه میشویم که نویسنده ازآن با نام تنهاییِ سرد و آرام نام میبرد.
لحظهیی که زیرپایمان را خالی میبینیم و حتا حاضر به مصاحبت باخویش و وراجیهای ذهنیمان نمیشویم.
«ما ترغیب میشویم آن وراجی را فقط لمس کرده و رهاکنیم ودربارهی هیچچیز هیاهو راه نیاندازیم»(ص74)
🔅دراین سیر با مفهومی به نام بودی چیتّا آشنامیشویم. واژهیی سانسکریت به معنای «گوهر عالی یا بیدار شده»(ص103)
از نگاه نویسنده لحظهی آسیبپذیریمان وجایی که دیگر نمیتوانیم از خود محافظت کنیم؛زمان بیداری این لطافت وجودی یا همان بودی چیتّا است.
در اینجا از تمرینی به نام تُنگلِن نام میبرد که هدفش آرامش و آزادی وجودی است.
برخلاف مراقبههای دیگر که اساسش دم و فرو بردن روشنی و نور در خود، و بیرون دادن درد و رنج است؛
در تُنگلِن، تو به عنوان شفیق، با مهری تامّ و تمام، و با مهار پرخاشگری، درد و رنجهای محیط را داخلِ خویش برده و با بازدم، تسکین و خیر و خوبی ومهربانی را بیرون میدهی.
نویسنده در این مسیر، از تجربهی نوعی حس حیرتِ وجودی هم نام میبرد که نهایت راه است.
آنجایی که دیگر به جای هرنوع «واکنش ناگهانی، میتوانیم مزمزه کنیم، ببوییم، نگاهش کنیم و خودمان را گشوده کنیم تا آنچه آنجا است را ببینیم...»(ص122)
**
«...رینپوشه لبخند زد و پرسید، "آیا امروزصبح طلوع خورشید را دیدی؟
پاسخ دادم، "نه، رینپوشه، ندیدم. آنقدر مشغله داشتم که فرصتی برای دیدن خورشید نبود."
خندید و گفت،"آنقدر مشغله که فرصتی برای زیستن نبود!"»(ص44)
https://t.me/MasoudQorbani7/916
🔅لینک گفتگوی استاد ملکیان و دکتر محمدمهدی اردبیلی دربارهی کتاب
مسعود قربانی
#پما_چودرون در کتاب #زیستن_در_روزگار_سخت بدون آنکه بخواهد رنج و درد را به عنوان گوهری! از زندگی انکار کند؛ درسها و آموزههایی را پیشنهاد میدهد تا شهامتِ مواجههیی پذیرا با هستی را بیابیم.
او با واکاوی احساسات آدمی و در کنارش توصیهی دستمالی شدهیی! به نام حضورْ در لحظهی حال، اتفاقا این لحظه را تجربهی بیتکیهگاهیِ فرد میداند.
«لحظهی حال مکانی کاملا آسیبپذیر و شکننده است و میتواند همزمان، کاملا دلهرهآور و کاملا خوشایند باشد».(ص15)
در این نگاه، این لحظه، لحظهی بیثباتی محض است!
چراکه کلِ ماجرای این وقت، در رها کردن همهچیز خلاصه میشود.
اینجا همان نقطهی کانونی و هراسانگیز است؛
که در عینحال میتواند هدیه، و درمانمان هم درآنجا نهفته باشد!
پِما چودرون، در مواجههی با زندگی، بر اصل ندانستنهایمان و بیخبریمان انگشت تاکید میگذارد! او مینویسد:
«زندگی اینگونه است. ما از همه چیز بیخبریم.چیزها را بد یا خوب مینامیم. اما در واقع ما اصلا نمیدانیم».(ص22)
او میگوید میشود درعواطف ناخوشایندی چون ناامیدی، شرمندگی، رنج، ترس و... روشنی یافت!
پِما در اینها آموزگاری تمام عیار
میبیند و متاثر از مفهومی بودایی به نام نه ـــ من تمام انرژی به ظاهرمنفی این احساسات را درگاهی به سوی خیرِنامشروط به بشریت مییابد.
در آموزههای پِما چودرون و مراقبهیی که توصیه میکند، برخلاف مراقبههای معمول، این بازدم است که محور تمرکز فرد قرار میگیردو تمرینی را هم که برای مواجههی با هجوم افکار و خروج از تلهی ذهن پیشنهاد میدهد؛
«این است که با بیشترین میزان گشودگی و مهربانییی که میتوانیم در خود ایجاد کنیم،به آن برچسبِ "فکر کردن" بزنیم و اجازه دهیم دوباره در آسمان وسیع ناپدید شود..»(ص35)
او میداند که غافلگیریمان در مقابل افکار پایانی ندارد؛ بنابراین تلاش برای خلاص شدن از شرّ آنها نیز بیهوده است.
او میخواهدکه شجاعانه خیره در افکار «سرشتِ حقیقیشان را مشاهده کنیم»(ص37)
این مسیر پیشدرآمدی دارد و آن هم «پرورش شفقت ومهر و دوستیِ بیقید و شرط با خودمان است»(ص40) پس از آن با تمرینِ ذهنآگاهی، میتوانیم پرخاشگری و حسادت و نادانیمان رامشاهده کنیم.
🔅مرحلهی بعد مهارت مواجههی با ناامیدیاست.
نویسنده لحظهی بُریدن و ناامیدی را آغازِ آغاز مینامد. او مینویسد:
«...اندیشیدن به اینکه شخصی آن بیرون است تا بابت دردمان سرزنشش کنیم»(ص54)اشتباه است!
او میگوید باید از چنین تفکری دل کند؛ چراکه «رنج زمانی از بین میرود که بتوانیم این باور یا امید را زیر سوآل ببریم که جایی برای پنهان شدن است.»(ص54)
سفر را بدونِ امیدِ دست یافتن به زمینی در زیرپای خود شروع کنید.
باناامیدی آغاز کنید.(ص58)
🔅از نگاه پِما چودرون وضعیت زندگی شبیه آن قلعهی شنی است که کودکی در کنار ساحل میسازد و به داشتنش میبالد وکیف میکند؛ اماسرانجامش آب دریا و فروپاشی آن است.
نیستی محض!
انگار که نبودی!
در اینجا با نوعی از تنهایی مواجه میشویم که نویسنده ازآن با نام تنهاییِ سرد و آرام نام میبرد.
لحظهیی که زیرپایمان را خالی میبینیم و حتا حاضر به مصاحبت باخویش و وراجیهای ذهنیمان نمیشویم.
«ما ترغیب میشویم آن وراجی را فقط لمس کرده و رهاکنیم ودربارهی هیچچیز هیاهو راه نیاندازیم»(ص74)
🔅دراین سیر با مفهومی به نام بودی چیتّا آشنامیشویم. واژهیی سانسکریت به معنای «گوهر عالی یا بیدار شده»(ص103)
از نگاه نویسنده لحظهی آسیبپذیریمان وجایی که دیگر نمیتوانیم از خود محافظت کنیم؛زمان بیداری این لطافت وجودی یا همان بودی چیتّا است.
در اینجا از تمرینی به نام تُنگلِن نام میبرد که هدفش آرامش و آزادی وجودی است.
برخلاف مراقبههای دیگر که اساسش دم و فرو بردن روشنی و نور در خود، و بیرون دادن درد و رنج است؛
در تُنگلِن، تو به عنوان شفیق، با مهری تامّ و تمام، و با مهار پرخاشگری، درد و رنجهای محیط را داخلِ خویش برده و با بازدم، تسکین و خیر و خوبی ومهربانی را بیرون میدهی.
نویسنده در این مسیر، از تجربهی نوعی حس حیرتِ وجودی هم نام میبرد که نهایت راه است.
آنجایی که دیگر به جای هرنوع «واکنش ناگهانی، میتوانیم مزمزه کنیم، ببوییم، نگاهش کنیم و خودمان را گشوده کنیم تا آنچه آنجا است را ببینیم...»(ص122)
**
«...رینپوشه لبخند زد و پرسید، "آیا امروزصبح طلوع خورشید را دیدی؟
پاسخ دادم، "نه، رینپوشه، ندیدم. آنقدر مشغله داشتم که فرصتی برای دیدن خورشید نبود."
خندید و گفت،"آنقدر مشغله که فرصتی برای زیستن نبود!"»(ص44)
https://t.me/MasoudQorbani7/916
🔅لینک گفتگوی استاد ملکیان و دکتر محمدمهدی اردبیلی دربارهی کتاب


01.05.202518:38
#پیشنهاد_مطالعه:
#زیستن_در_روزگار_سخت
نصایح قلبی برای روزهای دشوار
نویسنده: #پما_چودرون
ترجمه: #حسین_میرشکرایی
ویرایش: #محمدمهدی_اردبیلی
انتشارات: #مثلث
۱۶۸ صفحه
@MasoudQorbani7
#زیستن_در_روزگار_سخت
نصایح قلبی برای روزهای دشوار
نویسنده: #پما_چودرون
ترجمه: #حسین_میرشکرایی
ویرایش: #محمدمهدی_اردبیلی
انتشارات: #مثلث
۱۶۸ صفحه
@MasoudQorbani7
17.04.202521:16
🔅نمکنامهیی نمکین!
مسعودقربانی
به گمانم #الناز_نجفی در #نمک_نامه همهی تلاشش
درنشان دادنِ آن چیزِ دیگرِ این دیار و مردمانش است که نشانیاش را در مفاهیمی چون ذوق و ذائقه، ملاحت، لطف
وصفا، رگه و...میگیرد و نهایتا با قریحهی نمکین خویش، به نمکنامه میرسد!
نمکنامه استعارهیی است که از قوهی چشایی گرفته شده تابلکه از آن طریق به فهمِ آن چیزِ دیگرِ ما، نزدیکترمان کند.
فهمی ورای استدلال، تعقل، سواد و مهارت؛
چراکه تا چیزی را نچشی، هرچه قدر هم با حواسِ دیگر به سویش روی، درک درستی از آن نخواهی داشت!
نویسنده در این مسیر رگه را مییابد. رگهیی که به معدنکاران نیشابور میرسد؛
آنگاه که به دنبال فیروزه، صبورانه و باظرافت سنگ را میشکستند تا رگهی معدن آشکار شود.
کاری که به قابلگی میمانست ونیازش، اُنسِ با زمین بود!
حالا نجفی با مدد گرفتن از این واژه، ده رگه رادر کتابش دنبال میکند تا آن تمیز دهندهی ایرانیان با دیگر ملل را، از این راهِ ظریف هم آشکار سازد.
آن بیقیاس، توصیفناپذیر و بلاکیف:
رگه بو، رگه مزه، رگه سفره، رگه شعر،
رگه نثر، رگه آب، رگه باغ، رگهی ابر و باد، رگه رنگ و رگه نظم.
🔅نویسنده با ترسیم نقشهی این رگهها، تلاش داردخوانندهی کتاب را به حوالی آن دیاری که فقط مختص ایرانِ فرهنگیِ بزرگ است، برساند.
آنجایی که معنی ارزشمند بودو دریافتن وقت، معنایی خاص، درمقابل شتابِ سوداگرانه داشت!
🔅نجفی در رگه بو، مثال از زعفران و بوسِتان و
بِه و نان میآورد وما را حساس میکند به دمِ مسیحایی ایرانی! که مثلا چگونه زعفران،این گیاهِ علفی را درکنار زر مینشانند و خوراکهایش را با آن، ذائقهیی تازه میبخشند؛
آنچنان که همان زعفران درادبیات فارسی درکنار ارغوان و لاله مینشیند تا به باغِ پاییزی، عطر و رنگ ببخشد.
رگه مزه، درآشپزی، جااُفتادن، دمْ کشیدن، رشته و پَروردن خود را نُمایان میکند.
آنجایی که«در آش، استقلال یکایک اجزا منحل وبا پیوند میان همهی اجزاجایگزین شد»(ص37)
همان که مولانا گرفت و در دیگ دیدش و نخودیِ جوشان رااز خودی، فارغ یافت!
«آشپزی ایرانی بیش از موادبا مصالحپیش میرود؛ مصالح آن چیزی است که مهیای صلح شده.. صلح، ملاقاتِ دلِ چیزها است با هم. دم کشیدن، جاافتادن، قوام آمدن، لعاب انداختن، همگی اصطلاحاتی است برای توصیف این مرحله».(ص39)
در رگه سُفره، عطر وطعم احضار میشود و مخاطبش دل میگردد! بیگمان سفرهی ایرانی با این همه وقتی که به خوداختصاص داده، جز دل کسی رانمیطلبد؛
همان قابی که چندین نسل از یک خاندان، درآن حضور یافتهاند!
رگه شعر، سحرِ ایرانی را میسُراید.
قندی که خاستگاهش هند و بنگاله است، ایرانی میشود،به گونهیی که طوطیِ آن دیار راشکرشکن میکند!
شعر فارسی تفنن نیست؛ بلکه پیوندی نامرئی برای این همه گسست وجدایی ظاهری در بحرِ معلق اقوام وفرهنگهای گوناگون این خطه است؛
درست مثل رگه نثر، که دراتصال با زمین وزمینه استمرار مییابد.
زمینی که سودازده نباشدو مردمانش،خریدارِ جانها، نه فروشندهی همهچیز!(ص87)
رگه آب، معرفتِ ایرانی را نشانه میگیرد. معرفتی سیراب گشته از تمنا و طلب و تشنگی!
متناقضنُمایی که از دلش، گوهری چون یزد را در هزاران سال پیش میسازد. هُدهُد را میآفریند که چگونه «این بینشانترین عنصر
هستی:آب»(ص94) را ازهفت طبقهی زیرین خاک مییابد و با غولِ بیابان! که استعارهیی بود از طمع، انذار میدهد که «خیالِ یافتن راهی میانبُر وبیزحمت برای رسیدن به مقصود»(ص96) وجودندارد.
این تشنگی وقدر دانستنِ آب، باغِ ایرانی رامیآفریند.
«در جایی که بارندگی بسیار نیست، مهمترین سرمایهی باغبان درختان اصیلش است و بیشترِ سعی او معطوف به خوشحالی ریشهها»(ص108)
اینچنین همسایهی همنشین را پاس میدارد و هردرخت را کنار دیگری نمیکارد؛
«باغ آنجااست که گیاهان، همبر میشوند و در جوار هم میآرامند: انار درسایه توت مینشیند و مرکبات درسایه نخل».(ص111)
رگه آب و باد، همچون دیگر رگهها با اُنس آشکارمیشود.
آنجا که «مثل تارهای عصبی، هستی انسان را به محیط میدوخت و حیات آدمی و محیط را درهم میسرشت. این سرشتگی همان "اهلیت" است».(ص127)
سوختن ابر! در پسِ ظاهر آسمان، تنها و تنها از دلِ سفرِ دور ودراز هزاران سال ممکن است «چنانکه انسان ادامهی محیط ومحیط ادامهی وجود انسان»(ص128)
اینچنین است که در رگه رنگ، ایرانی گل ومرغی را خلق میکند که دیگر نه خود گلها هستند ونه جسدشان، بلکه شعر گلها است و درهمین مسیر، درکاغذ ابری نیز «گویی شعر روی کاغذ نوشته نمیشد؛ شعر مهی در پسِ کاغذ بود که ابرش دو صد رنگ کاغذ از ترشحات بیرنگ آن ماه بود».(ص143)
و در رگه نظم، شکستهحالی خوشنویس، درخوش نوشتن؛آینهکاری ایرانی، با انعکاس جان و سفالگری که قابلیت گِل در پذیرش دگرگونی وانقلاب در وقتِ خود رامیشناخت، آشکار میشود...
@MasoudQorbani7
مسعودقربانی
به گمانم #الناز_نجفی در #نمک_نامه همهی تلاشش
درنشان دادنِ آن چیزِ دیگرِ این دیار و مردمانش است که نشانیاش را در مفاهیمی چون ذوق و ذائقه، ملاحت، لطف
وصفا، رگه و...میگیرد و نهایتا با قریحهی نمکین خویش، به نمکنامه میرسد!
نمکنامه استعارهیی است که از قوهی چشایی گرفته شده تابلکه از آن طریق به فهمِ آن چیزِ دیگرِ ما، نزدیکترمان کند.
فهمی ورای استدلال، تعقل، سواد و مهارت؛
چراکه تا چیزی را نچشی، هرچه قدر هم با حواسِ دیگر به سویش روی، درک درستی از آن نخواهی داشت!
نویسنده در این مسیر رگه را مییابد. رگهیی که به معدنکاران نیشابور میرسد؛
آنگاه که به دنبال فیروزه، صبورانه و باظرافت سنگ را میشکستند تا رگهی معدن آشکار شود.
کاری که به قابلگی میمانست ونیازش، اُنسِ با زمین بود!
حالا نجفی با مدد گرفتن از این واژه، ده رگه رادر کتابش دنبال میکند تا آن تمیز دهندهی ایرانیان با دیگر ملل را، از این راهِ ظریف هم آشکار سازد.
آن بیقیاس، توصیفناپذیر و بلاکیف:
رگه بو، رگه مزه، رگه سفره، رگه شعر،
رگه نثر، رگه آب، رگه باغ، رگهی ابر و باد، رگه رنگ و رگه نظم.
🔅نویسنده با ترسیم نقشهی این رگهها، تلاش داردخوانندهی کتاب را به حوالی آن دیاری که فقط مختص ایرانِ فرهنگیِ بزرگ است، برساند.
آنجایی که معنی ارزشمند بودو دریافتن وقت، معنایی خاص، درمقابل شتابِ سوداگرانه داشت!
🔅نجفی در رگه بو، مثال از زعفران و بوسِتان و
بِه و نان میآورد وما را حساس میکند به دمِ مسیحایی ایرانی! که مثلا چگونه زعفران،این گیاهِ علفی را درکنار زر مینشانند و خوراکهایش را با آن، ذائقهیی تازه میبخشند؛
آنچنان که همان زعفران درادبیات فارسی درکنار ارغوان و لاله مینشیند تا به باغِ پاییزی، عطر و رنگ ببخشد.
رگه مزه، درآشپزی، جااُفتادن، دمْ کشیدن، رشته و پَروردن خود را نُمایان میکند.
آنجایی که«در آش، استقلال یکایک اجزا منحل وبا پیوند میان همهی اجزاجایگزین شد»(ص37)
همان که مولانا گرفت و در دیگ دیدش و نخودیِ جوشان رااز خودی، فارغ یافت!
«آشپزی ایرانی بیش از موادبا مصالحپیش میرود؛ مصالح آن چیزی است که مهیای صلح شده.. صلح، ملاقاتِ دلِ چیزها است با هم. دم کشیدن، جاافتادن، قوام آمدن، لعاب انداختن، همگی اصطلاحاتی است برای توصیف این مرحله».(ص39)
در رگه سُفره، عطر وطعم احضار میشود و مخاطبش دل میگردد! بیگمان سفرهی ایرانی با این همه وقتی که به خوداختصاص داده، جز دل کسی رانمیطلبد؛
همان قابی که چندین نسل از یک خاندان، درآن حضور یافتهاند!
رگه شعر، سحرِ ایرانی را میسُراید.
قندی که خاستگاهش هند و بنگاله است، ایرانی میشود،به گونهیی که طوطیِ آن دیار راشکرشکن میکند!
شعر فارسی تفنن نیست؛ بلکه پیوندی نامرئی برای این همه گسست وجدایی ظاهری در بحرِ معلق اقوام وفرهنگهای گوناگون این خطه است؛
درست مثل رگه نثر، که دراتصال با زمین وزمینه استمرار مییابد.
زمینی که سودازده نباشدو مردمانش،خریدارِ جانها، نه فروشندهی همهچیز!(ص87)
رگه آب، معرفتِ ایرانی را نشانه میگیرد. معرفتی سیراب گشته از تمنا و طلب و تشنگی!
متناقضنُمایی که از دلش، گوهری چون یزد را در هزاران سال پیش میسازد. هُدهُد را میآفریند که چگونه «این بینشانترین عنصر
هستی:آب»(ص94) را ازهفت طبقهی زیرین خاک مییابد و با غولِ بیابان! که استعارهیی بود از طمع، انذار میدهد که «خیالِ یافتن راهی میانبُر وبیزحمت برای رسیدن به مقصود»(ص96) وجودندارد.
این تشنگی وقدر دانستنِ آب، باغِ ایرانی رامیآفریند.
«در جایی که بارندگی بسیار نیست، مهمترین سرمایهی باغبان درختان اصیلش است و بیشترِ سعی او معطوف به خوشحالی ریشهها»(ص108)
اینچنین همسایهی همنشین را پاس میدارد و هردرخت را کنار دیگری نمیکارد؛
«باغ آنجااست که گیاهان، همبر میشوند و در جوار هم میآرامند: انار درسایه توت مینشیند و مرکبات درسایه نخل».(ص111)
رگه آب و باد، همچون دیگر رگهها با اُنس آشکارمیشود.
آنجا که «مثل تارهای عصبی، هستی انسان را به محیط میدوخت و حیات آدمی و محیط را درهم میسرشت. این سرشتگی همان "اهلیت" است».(ص127)
سوختن ابر! در پسِ ظاهر آسمان، تنها و تنها از دلِ سفرِ دور ودراز هزاران سال ممکن است «چنانکه انسان ادامهی محیط ومحیط ادامهی وجود انسان»(ص128)
اینچنین است که در رگه رنگ، ایرانی گل ومرغی را خلق میکند که دیگر نه خود گلها هستند ونه جسدشان، بلکه شعر گلها است و درهمین مسیر، درکاغذ ابری نیز «گویی شعر روی کاغذ نوشته نمیشد؛ شعر مهی در پسِ کاغذ بود که ابرش دو صد رنگ کاغذ از ترشحات بیرنگ آن ماه بود».(ص143)
و در رگه نظم، شکستهحالی خوشنویس، درخوش نوشتن؛آینهکاری ایرانی، با انعکاس جان و سفالگری که قابلیت گِل در پذیرش دگرگونی وانقلاب در وقتِ خود رامیشناخت، آشکار میشود...
@MasoudQorbani7
24.04.202519:40
🔅شاید همه گم شدهایم!
مسعود قربانی
#سارا_سالار در رمان #احتمالا_گم_شدهام، تلاش میکند تا دست و پا زدن آدمی برای بیدار شدن از خواب، و فراموشیِ خویشِ از یادبُردهاش! را به تصویر بکشد.
این فراموشی، ناشی از سرگشتگیهایی است که ظاهراً خودِ فرد و جامعه، به نام زندگی! بر او تحمیل کردهاند و او را به خودخوری و شبهجنون کشاندهاند.
«... میدانم که این تقدیر است و این زندگییی است که برای هرکس یک جور است و هرکس باید همانجورش را زندگی کند. این تقدیر است و وقتی فکر میکنیم تغییر کرده است یا تغییرش دادهایم، نمیدانیم که همان تغییر هم تقدیر است!»(ص33)
🔅راوی، زنی متاهل با کودکی پنج_شش ساله است,
و با وجود آنکه در موقعیت اجتماعی و مالی خوبی قرار دارد اما گذشتهاش که گویا در کنار دوستی به نام گندم شکل و شمایل دیگری داشته، آسودهاش نمیگذارد!
محور داستان که پایان مهیجی هم دارد، حول حضورِ پررنگ و افراطیِ گندم در زندگی راوی میگردد و به نظر میرسد کار را به جایی رسانده که او مجبور به مراجعهی پزشک شده است.
به گونهیی که گاه تصور میشود، این گفتگوی پزشک و بیمار است که ستونهای روایت را شکل داده و داستان را بر شاخسار خود نشانده است؛
که البته درگیریهای واقعی راوی با زندگی، از جمله مراودهاش با کودک خود (سامیار) و شریک همسرش (منصور)
و موقعیتهایی چون به دربند رفتن و تصادف ماشینش و... صِرفِ یادآوری و خاطرهگویی را در پشت میز پزشک و بیمار، کمرنگ میکند.
🔅داستان مدام در چند موقعیت: وضعیت حالِ راوی و درگیریهای روزمرهی او؛
گذشتهی قبل از ازدواجش؛
پرسش و پاسخی که با دکتر دارد و پارازیتهایی که از طریق رادیو و تلویزیون یا بیلبوردهای تبلیغاتی بر او هوار میشود، در حالِ چرخش است.
جای تاکید دارد که هنر نویسنده در تغییر ماهرانهی این موقعیتهای زمانی، بیآنکه خواننده را سردرگم کند، است؛
به طوریکه گاه در یک پاراگراف بیآنکه مخاطب آزاری ببیند سه وضعیتِ طرح شده را همزمان میبینیم.
🔅گندم شخصیت ویژه و متفاوتی دارد.
او از همهی منها سوا است!
گندم میگفت: «خیلی خب! این
من هستم، منی که من نیست، منی که تو نیست، منی که او نیست، منی که شما نیست، منی که ما...»(ص72)
ولی حالا راوی دیگر نمیخواهد گندم را بپذیرد!
اینان که از زاهدان، شهر آبا و اجدادیشان همراه و همدم هم بودهاند؛
اکنون دیگر از هم بریده و جدا شدهاند.
یعنی هشت سال است که راوی سراغی از او نمیگیرد و به او گفته است تا آخر عمر نمیخواهد ببیندش!
اما خوابِ گندم، فکرِ گندم، لبخندِ گندم، موهایِ گندم... و از همه مهمتر عشقِ گندم
واینکه «انگار یک چیزی را یک جایی در گذشته جا گذاشته [است]»(ص23) رهایش نمیکند.
گندم میگفت:
«شبیهْ هستیم، مگرنه!؟»(ص31)
هر دو در تهران، یک دانشگاه، یک رشته و یک خوابگاه... فقط آن عشق!
"عشقِ فرید رهدار"
«به دکتر گفتم: فرید رهدار عاشق گندم بود و از من بیزار»(ص69)
و این یادآوری است که راوی را به خشم و فرار وا میدارد.
فرار از خودش، مادرش، برادرهایش و گندم و زندگیاش!
🔅به گمانم تبلیغات بیلبوردها و رادیو تلویزیون که بیوقت و بیوقفه رودروی خواننده قرار میگیرد، کلیدی است در رمان سارا سالار برای شناخت این احتمالا گم شدنها!
نُمادی است برای نشان دادن غرق شدن انسان در زندگی عاریتی! زندگییی که مسیرش را به تو تحمیل میکنند و زیبایی را در بسته بندیی که خود تعریف کرده، به تو میفروشند!
اکنون معمول و روتینِ روزگار این تحمیلها است!
و تو ناخواسته و شاید هم خواسته! به درونش پرتاب شدهیی و انگار چارهیی هم جز عصیان برای رها شدن از آن نداری!
زندگی با عُصیان تر و تازه میشود.
و...
عشق همیشه در مراجعه است!
باید قدم برداشت و نفسی تازه کرد؛ حتا اگر شده برای لحظهیی و دَمی!
باید پیدا شد!
«بیلبُرد بزرگی که روش ... کونِلق هرچی بیلبردبزرگ است... رادیو را روشن میکنم... گویندهی رادیو میگوید... کونلق هرچه گوینده رادیو میگوید...»(ص130)
«گندم لبخند زد و گفت:
"اگر آدم گهگاهی کوه نرود، اگر آدم را گهگاهی تویِ کوه نگیرند و زندان نبرند، اگر آدم گهگاهی تعهد ندهد که دیگر از اینکارها نمیکند و اگر گهگاهی بعدش از اینکارها نکند، که دیگر زندگی آدم...»(ص112)
زندگی نیست!
@MasoudQorbani7
مسعود قربانی
#سارا_سالار در رمان #احتمالا_گم_شدهام، تلاش میکند تا دست و پا زدن آدمی برای بیدار شدن از خواب، و فراموشیِ خویشِ از یادبُردهاش! را به تصویر بکشد.
این فراموشی، ناشی از سرگشتگیهایی است که ظاهراً خودِ فرد و جامعه، به نام زندگی! بر او تحمیل کردهاند و او را به خودخوری و شبهجنون کشاندهاند.
«... میدانم که این تقدیر است و این زندگییی است که برای هرکس یک جور است و هرکس باید همانجورش را زندگی کند. این تقدیر است و وقتی فکر میکنیم تغییر کرده است یا تغییرش دادهایم، نمیدانیم که همان تغییر هم تقدیر است!»(ص33)
🔅راوی، زنی متاهل با کودکی پنج_شش ساله است,
و با وجود آنکه در موقعیت اجتماعی و مالی خوبی قرار دارد اما گذشتهاش که گویا در کنار دوستی به نام گندم شکل و شمایل دیگری داشته، آسودهاش نمیگذارد!
محور داستان که پایان مهیجی هم دارد، حول حضورِ پررنگ و افراطیِ گندم در زندگی راوی میگردد و به نظر میرسد کار را به جایی رسانده که او مجبور به مراجعهی پزشک شده است.
به گونهیی که گاه تصور میشود، این گفتگوی پزشک و بیمار است که ستونهای روایت را شکل داده و داستان را بر شاخسار خود نشانده است؛
که البته درگیریهای واقعی راوی با زندگی، از جمله مراودهاش با کودک خود (سامیار) و شریک همسرش (منصور)
و موقعیتهایی چون به دربند رفتن و تصادف ماشینش و... صِرفِ یادآوری و خاطرهگویی را در پشت میز پزشک و بیمار، کمرنگ میکند.
🔅داستان مدام در چند موقعیت: وضعیت حالِ راوی و درگیریهای روزمرهی او؛
گذشتهی قبل از ازدواجش؛
پرسش و پاسخی که با دکتر دارد و پارازیتهایی که از طریق رادیو و تلویزیون یا بیلبوردهای تبلیغاتی بر او هوار میشود، در حالِ چرخش است.
جای تاکید دارد که هنر نویسنده در تغییر ماهرانهی این موقعیتهای زمانی، بیآنکه خواننده را سردرگم کند، است؛
به طوریکه گاه در یک پاراگراف بیآنکه مخاطب آزاری ببیند سه وضعیتِ طرح شده را همزمان میبینیم.
🔅گندم شخصیت ویژه و متفاوتی دارد.
او از همهی منها سوا است!
گندم میگفت: «خیلی خب! این
من هستم، منی که من نیست، منی که تو نیست، منی که او نیست، منی که شما نیست، منی که ما...»(ص72)
ولی حالا راوی دیگر نمیخواهد گندم را بپذیرد!
اینان که از زاهدان، شهر آبا و اجدادیشان همراه و همدم هم بودهاند؛
اکنون دیگر از هم بریده و جدا شدهاند.
یعنی هشت سال است که راوی سراغی از او نمیگیرد و به او گفته است تا آخر عمر نمیخواهد ببیندش!
اما خوابِ گندم، فکرِ گندم، لبخندِ گندم، موهایِ گندم... و از همه مهمتر عشقِ گندم
واینکه «انگار یک چیزی را یک جایی در گذشته جا گذاشته [است]»(ص23) رهایش نمیکند.
گندم میگفت:
«شبیهْ هستیم، مگرنه!؟»(ص31)
هر دو در تهران، یک دانشگاه، یک رشته و یک خوابگاه... فقط آن عشق!
"عشقِ فرید رهدار"
«به دکتر گفتم: فرید رهدار عاشق گندم بود و از من بیزار»(ص69)
و این یادآوری است که راوی را به خشم و فرار وا میدارد.
فرار از خودش، مادرش، برادرهایش و گندم و زندگیاش!
🔅به گمانم تبلیغات بیلبوردها و رادیو تلویزیون که بیوقت و بیوقفه رودروی خواننده قرار میگیرد، کلیدی است در رمان سارا سالار برای شناخت این احتمالا گم شدنها!
نُمادی است برای نشان دادن غرق شدن انسان در زندگی عاریتی! زندگییی که مسیرش را به تو تحمیل میکنند و زیبایی را در بسته بندیی که خود تعریف کرده، به تو میفروشند!
اکنون معمول و روتینِ روزگار این تحمیلها است!
و تو ناخواسته و شاید هم خواسته! به درونش پرتاب شدهیی و انگار چارهیی هم جز عصیان برای رها شدن از آن نداری!
زندگی با عُصیان تر و تازه میشود.
و...
عشق همیشه در مراجعه است!
باید قدم برداشت و نفسی تازه کرد؛ حتا اگر شده برای لحظهیی و دَمی!
باید پیدا شد!
«بیلبُرد بزرگی که روش ... کونِلق هرچی بیلبردبزرگ است... رادیو را روشن میکنم... گویندهی رادیو میگوید... کونلق هرچه گوینده رادیو میگوید...»(ص130)
«گندم لبخند زد و گفت:
"اگر آدم گهگاهی کوه نرود، اگر آدم را گهگاهی تویِ کوه نگیرند و زندان نبرند، اگر آدم گهگاهی تعهد ندهد که دیگر از اینکارها نمیکند و اگر گهگاهی بعدش از اینکارها نکند، که دیگر زندگی آدم...»(ص112)
زندگی نیست!
@MasoudQorbani7


24.04.202519:38
#پیشنهاد_مطالعه:
#احتمالا_گم_شدهام
نویسنده: #سارا_سالار
نشر: #چشمه
۱۴۳ صفحه
#رمان
@MasoudQorbani7
#احتمالا_گم_شدهام
نویسنده: #سارا_سالار
نشر: #چشمه
۱۴۳ صفحه
#رمان
@MasoudQorbani7


28.04.202516:52
📢دورهی مجازی پیوند ادبیات کهن با زندگی امروز
🎙️مدرس: دکتر ارسطو جنیدی
استاد دانشگاه آزاد تهران شمال
⏳چهارشنبهها ساعت ۱۹:۳۰ - ۲۱ به وقت ایران
✨ همراه شوید با سفری نو به دل شاهکارهای ادبیات کهن و کشف پیوندهای الهامبخش آن با زندگی معاصر.
🔸دوستداران میتوانند برای اطلاعات بيشتر با شماره09127370885 در تلگرام يا واتساپ پيام ارسال فرمايند.
📚@kanonekhanesheasareadabi
🎙️مدرس: دکتر ارسطو جنیدی
استاد دانشگاه آزاد تهران شمال
⏳چهارشنبهها ساعت ۱۹:۳۰ - ۲۱ به وقت ایران
✨ همراه شوید با سفری نو به دل شاهکارهای ادبیات کهن و کشف پیوندهای الهامبخش آن با زندگی معاصر.
🔸دوستداران میتوانند برای اطلاعات بيشتر با شماره09127370885 در تلگرام يا واتساپ پيام ارسال فرمايند.
📚@kanonekhanesheasareadabi


06.05.202504:45
https://www.instagram.com/reel/DJSGxyVNVMy/?igsh=MWV1dGE4YjFxZ2ZxNA==
شما دعوتید به نمایشگاه مجازی کتاب ورزه از ١٧ اردیبهشت تا ٢٧ اردیبهشت ١۴٠۴، همزمان با نمایشگاه بينالمللی کتاب تهران. در این نمایشگاه، کتابخانه ورزه شامل بیست هزار جلد کتاب و مجله در حوزهٔ فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و علوم انسانی، توسط #مسعود_زنجانی از طریق لایوهای اینستاگرامی معرفی میشود.
کتابخانهٔ «ورزه»، کتابخانهٔ زندگی است. به قالبش که نگاه کنید، مانند هر کتابخانهای، خانهٔ کتاب است، اما اگر با سرگذشت و سرشتِ درونیاش آشنا شوید، میبینید که آشیانِ زندگی است. کتابخانهای که آرمانش این نبوده که شما را با کتاب آشتی دهد، بلکه این بوده که شما را با «زندگی» آشتی بدهد؛ آن هم زندگیِ شورمندانه و شادمانه. در «ورزه»، کتابها، ابزار و ابرازِ زندگی هستند، و به خودیِ خود، اهمیت و اصالتی ندارند. «ورزه» میخواهد هر کتابی هیزمی باشد تا زندگی را در شما شعلهورتر گرداند و لذا فراخوانی است که اولاً، "تنها به وقتِ ضرورت و به قدرِ ضرورت کتاب بخوانیم" و ثانیاً، «کتابهای خوب بخوانیم و کتابها را خوبْ بخوانیم".
به ورزه بپیوندید👇
instagram.com/varzehlibrary
شما دعوتید به نمایشگاه مجازی کتاب ورزه از ١٧ اردیبهشت تا ٢٧ اردیبهشت ١۴٠۴، همزمان با نمایشگاه بينالمللی کتاب تهران. در این نمایشگاه، کتابخانه ورزه شامل بیست هزار جلد کتاب و مجله در حوزهٔ فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و علوم انسانی، توسط #مسعود_زنجانی از طریق لایوهای اینستاگرامی معرفی میشود.
کتابخانهٔ «ورزه»، کتابخانهٔ زندگی است. به قالبش که نگاه کنید، مانند هر کتابخانهای، خانهٔ کتاب است، اما اگر با سرگذشت و سرشتِ درونیاش آشنا شوید، میبینید که آشیانِ زندگی است. کتابخانهای که آرمانش این نبوده که شما را با کتاب آشتی دهد، بلکه این بوده که شما را با «زندگی» آشتی بدهد؛ آن هم زندگیِ شورمندانه و شادمانه. در «ورزه»، کتابها، ابزار و ابرازِ زندگی هستند، و به خودیِ خود، اهمیت و اصالتی ندارند. «ورزه» میخواهد هر کتابی هیزمی باشد تا زندگی را در شما شعلهورتر گرداند و لذا فراخوانی است که اولاً، "تنها به وقتِ ضرورت و به قدرِ ضرورت کتاب بخوانیم" و ثانیاً، «کتابهای خوب بخوانیم و کتابها را خوبْ بخوانیم".
به ورزه بپیوندید👇
instagram.com/varzehlibrary


17.04.202521:15
#پیشنهاد_مطالعه:
#نمک_نامه
جستارهایی در باب ذوق ایرانی
نویسنده: #الناز_نجفی
#نشر_مان
۱۶۰ صفحه
در ویرگول بخوانید 👉👉👉👉
@MasoudQorbani7
#نمک_نامه
جستارهایی در باب ذوق ایرانی
نویسنده: #الناز_نجفی
#نشر_مان
۱۶۰ صفحه
در ویرگول بخوانید 👉👉👉👉
@MasoudQorbani7
登录以解锁更多功能。