وقتی که آدم طوفانه و توده ناامیدی جلوی گلوشو میگیره، اگه یکی پیدا شه که حمایتش کنه احتمالا زود به زندگی برمیگرده و امیدش دوباره زنده میشه. انگاری که یه جوونهسبز وسط کویر بیرون زده باشه. چطوری بگم، انگار اون لحظه آدم احتیاج داره بهش بگن میشه، تهدلشو قرص کنن، بهش جَنَم بدن و یه هُل ریز. مطمئن که شد، اشکاشو پاک کنه، دست از اورثینک برداره و برسه به قطار زندگی.