

03.05.202509:58
شرافت ادبیات به نقل از والِس استیونس:
آشوبی درونی است که در مقابل هر آشوبخواهی برونی از ما محافظت میکند
این قدرت خیال است که در مقابل فشار حقیقت جانانه میایستد و مقاومت میکند
ادبیات دست ما را میگیرد و به ما میآموزد تا زندگی را زندگی کنیم و نه فقط زنده باشیم
ادبیات، آن هوای تازه است که ریههای ما را زنده میکند و به ما یارای تغییر جهان
برای حیات هر چه بهتر را میبخشد
ادبیات پاسخی شایسته در مقابل هتک حرمت به انسانیت به ما ارائه میکند
تا در مقابل خشونت
حرص و ناامیدی سکوت اختیار نکنیم
ادبیات آنگاه که بایسته نگاشته و شایسته
مطالعه شود میتواند در مقابل تاریکیهای دنیای اطرافمان ایستادگی کند.
📖دیدن از سیزده منظر
كالم مك كان
آشوبی درونی است که در مقابل هر آشوبخواهی برونی از ما محافظت میکند
این قدرت خیال است که در مقابل فشار حقیقت جانانه میایستد و مقاومت میکند
ادبیات دست ما را میگیرد و به ما میآموزد تا زندگی را زندگی کنیم و نه فقط زنده باشیم
ادبیات، آن هوای تازه است که ریههای ما را زنده میکند و به ما یارای تغییر جهان
برای حیات هر چه بهتر را میبخشد
ادبیات پاسخی شایسته در مقابل هتک حرمت به انسانیت به ما ارائه میکند
تا در مقابل خشونت
حرص و ناامیدی سکوت اختیار نکنیم
ادبیات آنگاه که بایسته نگاشته و شایسته
مطالعه شود میتواند در مقابل تاریکیهای دنیای اطرافمان ایستادگی کند.
📖دیدن از سیزده منظر
كالم مك كان


28.04.202511:38
تا هوای طوبی قد تو دارد جان ما
هست منزل آیت «طوبی لهم » در شأن ما
«قبله و ایمان عاشق نیست الا روی دوست»
«تا که هست و بود و باشد قبله و ایمان ما»
در ازل چون با تو پیمان محبت بسته ایم
هست چون حسن تو باقی تا ابد پیمان ما
بر سر زلف تو خواهد رفت باز این دین و دل
این دل آشفته حال و جان سرگردان ما
اشک سرخ آمد گواه و زردی رخ شد دلیل
حال ما میکن قیاس از حجت و برهان ما
خواب از آنرو خوش نمی آید به چشم ما که هست
خیل سلطان خیالت روز و شب مهمان ما
وصل رویت گر شبی مهمان ما گردد ز لطف
جنت و فردوس گردد کلبه احزان ما
حال درد خاص ما را با طبیب ای دل مگو
کز طبیب عام نتوان یافتن درمان ما
خسرو انجم به جای خود بود گر بنده وار
بر میان بندد کمر پیش رخ سلطان ما
با نسیمی بوی زلفش می کند هردم خطاب
کای نسیم روحپرور زان مایی زان ما
#سید -علی -عمادالدین- نسیمی
هست منزل آیت «طوبی لهم » در شأن ما
«قبله و ایمان عاشق نیست الا روی دوست»
«تا که هست و بود و باشد قبله و ایمان ما»
در ازل چون با تو پیمان محبت بسته ایم
هست چون حسن تو باقی تا ابد پیمان ما
بر سر زلف تو خواهد رفت باز این دین و دل
این دل آشفته حال و جان سرگردان ما
اشک سرخ آمد گواه و زردی رخ شد دلیل
حال ما میکن قیاس از حجت و برهان ما
خواب از آنرو خوش نمی آید به چشم ما که هست
خیل سلطان خیالت روز و شب مهمان ما
وصل رویت گر شبی مهمان ما گردد ز لطف
جنت و فردوس گردد کلبه احزان ما
حال درد خاص ما را با طبیب ای دل مگو
کز طبیب عام نتوان یافتن درمان ما
خسرو انجم به جای خود بود گر بنده وار
بر میان بندد کمر پیش رخ سلطان ما
با نسیمی بوی زلفش می کند هردم خطاب
کای نسیم روحپرور زان مایی زان ما
#سید -علی -عمادالدین- نسیمی


28.04.202507:27
«« پاکیزه روی را که بود پاکدامنی »»
«« تاریکی از وجود بشوید به روشنی »»
گر شهوت از خیال دماغت به در رود
شاهد بود هر آنچه نظر بر وی افکنی
ذوق سماع مجلس انست به گوش دل
وقتی رسد که گوش طبیعت بیاکنی
بسیار بر نیاید شهوتپرست را
کش دوستی شود متبدل به دشمنی
««خواهی که پایبسته نگردی به دام دل»»
«« با مرغ شوخدیده مکن همنشیمنی »»
شاخی که سر به خانهٔ همسایه میبرد
تلخی برآورد مگرش بیخ برکنی
زنهار گفتمت قدم معصیت مرو
ورنه نزیبدت که دم معرفت زنی
سعدی! هنر نه پنجهٔ مردم شکستن است
مردی درست باشی اگر نفس بشکنی
#حضرت -سعدی
«« تاریکی از وجود بشوید به روشنی »»
گر شهوت از خیال دماغت به در رود
شاهد بود هر آنچه نظر بر وی افکنی
ذوق سماع مجلس انست به گوش دل
وقتی رسد که گوش طبیعت بیاکنی
بسیار بر نیاید شهوتپرست را
کش دوستی شود متبدل به دشمنی
««خواهی که پایبسته نگردی به دام دل»»
«« با مرغ شوخدیده مکن همنشیمنی »»
شاخی که سر به خانهٔ همسایه میبرد
تلخی برآورد مگرش بیخ برکنی
زنهار گفتمت قدم معصیت مرو
ورنه نزیبدت که دم معرفت زنی
سعدی! هنر نه پنجهٔ مردم شکستن است
مردی درست باشی اگر نفس بشکنی
#حضرت -سعدی


28.04.202502:52
هیچوقت اجازه ندهید
کسی برای شما خدمتی انجام بدهد
چون حتماً درجایی از آن سوء استفاده میکند
و سعی کنید به دام کسی نیافتید
چون به لقمه نانی همیشه بنده او
خواهید بود
یعنی شکم گرسنهتان
زنجیری ابدی برایتان خواهد گذاشت
آنهایی که دارند و میتوانند همیشه منتظرند
کسی برای درخواست کمک
دست برابرشان بگیرد تا چیزی به او بدهند
و پیوسته به اسارتش بگیرند
📖مردی که می خندد
ويكتور هوگو
کسی برای شما خدمتی انجام بدهد
چون حتماً درجایی از آن سوء استفاده میکند
و سعی کنید به دام کسی نیافتید
چون به لقمه نانی همیشه بنده او
خواهید بود
یعنی شکم گرسنهتان
زنجیری ابدی برایتان خواهد گذاشت
آنهایی که دارند و میتوانند همیشه منتظرند
کسی برای درخواست کمک
دست برابرشان بگیرد تا چیزی به او بدهند
و پیوسته به اسارتش بگیرند
📖مردی که می خندد
ويكتور هوگو
27.04.202522:31
عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را
بوي پيراهني اي باد بياور ، ور نه
غم يوسف بكشد ، عاشق كنعاني را
دور از چاك گريبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گريباني را
آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را
ليلي من ! غم عشق تو بنازم كه كشي
به خيابان جنون ، قيس بياباني را
اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟
آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را
#حسین -منزوی
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را
بوي پيراهني اي باد بياور ، ور نه
غم يوسف بكشد ، عاشق كنعاني را
دور از چاك گريبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گريباني را
آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را
ليلي من ! غم عشق تو بنازم كه كشي
به خيابان جنون ، قيس بياباني را
اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟
آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را
#حسین -منزوی
27.04.202515:19
آنگاه که عشق شما را دلالت میکند
از پیِ او روان شوید
اگر چه راه هایش سخت و شیبناکند
و آنگاه که بال هایش شما را در میان میگیرند
خود را به او واگذارید
اگر چه شمشیر نهان در پرهایش
زخمی بر شما نهد
آنگاه که با شما سخن میگوید
به او ایمان بیاورید
اگرچه صدایش رویاهای شما را بیاشوبد
چنان که باد شمال باغ را میآشوبد
چرا که عشق هم به شما تاج میدهد
و هم به صلیب تان می کشد
هم به بارتان می آورد
و هم شما را هَرَس میکند
هم از قامت شما فرا میرود
و ترد ترین شاخه هاتان را که در
آفتاب میلرزد مینوازد
هم از ریشههاتان فرو میشود
و آنها را وصالشان با خاک تکان میدهد
چون بافه های غله شما را به خود میکشاند
پوست تان را میشکافد تا عریان شوید
غربال تان میکند تا از کاه جدا شوید
می کوبدتان تا آرد شوید
خمیرتان میکند تا نرم شوید
و پس شما را بر آتش مقدساش مینهد
شاید که نان مقدس شوید
برای ضیافت مقدس خداوند
عشق با شما چنین میکند
شاید که رازهای دل خویش را بدانید
و با این دانایی پارهای از دل حیات شوید
ثاما اگر در بیمِ خود تنها
جویای آرامش عشق و لذت آن هستید
آن بِه که عریانی خود بپوشید
و از حریم خرمن کوبیِ عشق
پا به جهانی بیفصل بگذارید
که در آن شما میخندید
اما نه با تمام خنده خود
و در آن شما میگریید
اما نه با تمام اشک هایتان
عشق چیزی جز خود نمیبخشد
و چیزی جز خود نمیگیرد
عشق چیزی به چنگ نمیآورد
و در چنگ نمیماند
زیرا که عشق را تنها عشق بس است
آنگاه که عشق میورزید مگویید:
خدا در قلب من است
بلکه بگویید: من در قلب خدا هستم
و بر این گمان مباشید که میتوانید
جریان عشق را راه نمایید
چرا که عشق،اگر شما را از خود بداند
جریان شما را راه مینماید.
📖پیامبر
جبران خلیل جبران
از پیِ او روان شوید
اگر چه راه هایش سخت و شیبناکند
و آنگاه که بال هایش شما را در میان میگیرند
خود را به او واگذارید
اگر چه شمشیر نهان در پرهایش
زخمی بر شما نهد
آنگاه که با شما سخن میگوید
به او ایمان بیاورید
اگرچه صدایش رویاهای شما را بیاشوبد
چنان که باد شمال باغ را میآشوبد
چرا که عشق هم به شما تاج میدهد
و هم به صلیب تان می کشد
هم به بارتان می آورد
و هم شما را هَرَس میکند
هم از قامت شما فرا میرود
و ترد ترین شاخه هاتان را که در
آفتاب میلرزد مینوازد
هم از ریشههاتان فرو میشود
و آنها را وصالشان با خاک تکان میدهد
چون بافه های غله شما را به خود میکشاند
پوست تان را میشکافد تا عریان شوید
غربال تان میکند تا از کاه جدا شوید
می کوبدتان تا آرد شوید
خمیرتان میکند تا نرم شوید
و پس شما را بر آتش مقدساش مینهد
شاید که نان مقدس شوید
برای ضیافت مقدس خداوند
عشق با شما چنین میکند
شاید که رازهای دل خویش را بدانید
و با این دانایی پارهای از دل حیات شوید
ثاما اگر در بیمِ خود تنها
جویای آرامش عشق و لذت آن هستید
آن بِه که عریانی خود بپوشید
و از حریم خرمن کوبیِ عشق
پا به جهانی بیفصل بگذارید
که در آن شما میخندید
اما نه با تمام خنده خود
و در آن شما میگریید
اما نه با تمام اشک هایتان
عشق چیزی جز خود نمیبخشد
و چیزی جز خود نمیگیرد
عشق چیزی به چنگ نمیآورد
و در چنگ نمیماند
زیرا که عشق را تنها عشق بس است
آنگاه که عشق میورزید مگویید:
خدا در قلب من است
بلکه بگویید: من در قلب خدا هستم
و بر این گمان مباشید که میتوانید
جریان عشق را راه نمایید
چرا که عشق،اگر شما را از خود بداند
جریان شما را راه مینماید.
📖پیامبر
جبران خلیل جبران
28.04.202511:38
نایِ عشقم، تشنهی لبهای تو
خامشم دور از تو و آوای تو
همچو باران از نشیبِ درّهها
میگریزم خسته در صحرای تو
موجَکی خُردم به امّیدی بزرگ
میروم تا ساحلِ دریای تو
هوکشان همچون گوزنِ کوهسار
میدوم هر سوی، رهپیمای تو
مست همچون برّهها و گلّهها
میچرم با نغمهی هیهای تو
مستم از یک لحظه دیدارت هنوز
وه چه مستیهاست در صهبای تو!
زندگانی چیست؟ لفظ مُهمَلی
گر بماند خالی از معنای تو
#محمدرضا -شفیعی -کدکنی
خامشم دور از تو و آوای تو
همچو باران از نشیبِ درّهها
میگریزم خسته در صحرای تو
موجَکی خُردم به امّیدی بزرگ
میروم تا ساحلِ دریای تو
هوکشان همچون گوزنِ کوهسار
میدوم هر سوی، رهپیمای تو
مست همچون برّهها و گلّهها
میچرم با نغمهی هیهای تو
مستم از یک لحظه دیدارت هنوز
وه چه مستیهاست در صهبای تو!
زندگانی چیست؟ لفظ مُهمَلی
گر بماند خالی از معنای تو
#محمدرضا -شفیعی -کدکنی
28.04.202507:27
« درباره پاکدامنی »
من جنگل را دوست دارم
زندگی در شهر زیانبخش است زیرا شهوت
رانان بی شماری در آنجا به سر میبرند
آیابهتر نیست انسان گرفتار قاتل و جانی شود
تا در رؤیاهای یک زن شهوتپرست وارد شود؟
و این مردان را بنگرید!
چشمان آنان گواه بر آن است که چیزی بهتر
از خفتن در آغوش زنان نمیشناسند
بنیاد روح آنان پلید است
دریغا!کاش در این پلیدی و کثافت دماغ آنان،
عقلی هم یافت میشد!
ایکاش لااقل اینها مانند وحوش
کامل و تمام عیار بودند!
ولی وحوش، بی گناه و معصوم اند
گمان مبرید که شما را به سوی
کشتن غریزه هایتان رهبری میکنم !
من تنها شما را به معصوم نگاه داشتن
آن غریزه ها میخوانم
گمان نبرید شما را به پاکدامنی
رهبری می کنم!
عفت، برای عده معدودی «حسن»
و برای عده بیشماری «عیب» است
بسیاری از مردمان پاکدامن، واقعا پرهیزکارند
ولی ماده سگ شهوت
ازکلیه ی حرکات وسکنات آنان سر درمی آورد
این حیوان ناراحت
بیشتر در تعقیب آنان است
و در منتهای پرهیزکاری و خلود فکری هم،
دست از آنان بر نمیدارد؟
چون جسم از این ماده سگ
شهوت مضایقه شود روح را تسخیر میکند
شما از تراژدی و آنچه قلب را جریحه دار
و متاثر میسازد لذت مبرید؟
باشد، ولی محرک واقعی شما
چیزی جز شهوت نیست
بنظر من شما دارای چشمانی ظالم هستید
و با میل به رنج دیدگان و داغداران
نگاه میکنید، آیا تصور نمیکنید که شهوت
شما تغییر شکل داده و خود را به صورت
ترحم جلوه گر ساخته باشد ؟
من این تمثیل را برای شما میاورم؛
بسیارند کسانی که به منظور راندن پلیدی از
خود، یکباره خود را به پلیدی تسلیم نمودند
کسی که برای او عفیف بودن مشکل است
بهتر است که بپرهیزد مباداکه این عفت
بی جا، او را به سوی جهنم راهبری کند
یعنی روح او را پلید و آلوده سازد
هنگامی که از پلیدی ها سخن میگویم
آنها را بدترین آفات نمیدانم
اشخاص عاقل
آنقدر از حقیقتی آلوده و کثیف نمی پرهیزند
که از حقیقت سطحی فرار میکنند
براستی اشخاصی یافت میشوند که واقعا
پاکدامن و منزه هستند
آنان را قلوبی رئوف و مهربان است
و هم بیشتر و هم مهربان تر از شما میخندند
اینان که حتی به عفت هم میخندند
و از خود میپرسند: « عفت چیست؟»
آیا عفت و پاکدامنی نوعی از جنون نیست؟
ولی این جنونی است که بر ما
عارض شده است نه ما بر آن
ماییم که دل و روح خود را به او داده ایم
و اکنون او با ما به سر میبرد
بگذار تا زمانی که میخواهد با ما به سر برد!
📖چنین گفت زرتشت
فردریش نیچه
درود بر همه پاکدامنانی که در عصر حال
زندگی میکنند
من جنگل را دوست دارم
زندگی در شهر زیانبخش است زیرا شهوت
رانان بی شماری در آنجا به سر میبرند
آیابهتر نیست انسان گرفتار قاتل و جانی شود
تا در رؤیاهای یک زن شهوتپرست وارد شود؟
و این مردان را بنگرید!
چشمان آنان گواه بر آن است که چیزی بهتر
از خفتن در آغوش زنان نمیشناسند
بنیاد روح آنان پلید است
دریغا!کاش در این پلیدی و کثافت دماغ آنان،
عقلی هم یافت میشد!
ایکاش لااقل اینها مانند وحوش
کامل و تمام عیار بودند!
ولی وحوش، بی گناه و معصوم اند
گمان مبرید که شما را به سوی
کشتن غریزه هایتان رهبری میکنم !
من تنها شما را به معصوم نگاه داشتن
آن غریزه ها میخوانم
گمان نبرید شما را به پاکدامنی
رهبری می کنم!
عفت، برای عده معدودی «حسن»
و برای عده بیشماری «عیب» است
بسیاری از مردمان پاکدامن، واقعا پرهیزکارند
ولی ماده سگ شهوت
ازکلیه ی حرکات وسکنات آنان سر درمی آورد
این حیوان ناراحت
بیشتر در تعقیب آنان است
و در منتهای پرهیزکاری و خلود فکری هم،
دست از آنان بر نمیدارد؟
چون جسم از این ماده سگ
شهوت مضایقه شود روح را تسخیر میکند
شما از تراژدی و آنچه قلب را جریحه دار
و متاثر میسازد لذت مبرید؟
باشد، ولی محرک واقعی شما
چیزی جز شهوت نیست
بنظر من شما دارای چشمانی ظالم هستید
و با میل به رنج دیدگان و داغداران
نگاه میکنید، آیا تصور نمیکنید که شهوت
شما تغییر شکل داده و خود را به صورت
ترحم جلوه گر ساخته باشد ؟
من این تمثیل را برای شما میاورم؛
بسیارند کسانی که به منظور راندن پلیدی از
خود، یکباره خود را به پلیدی تسلیم نمودند
کسی که برای او عفیف بودن مشکل است
بهتر است که بپرهیزد مباداکه این عفت
بی جا، او را به سوی جهنم راهبری کند
یعنی روح او را پلید و آلوده سازد
هنگامی که از پلیدی ها سخن میگویم
آنها را بدترین آفات نمیدانم
اشخاص عاقل
آنقدر از حقیقتی آلوده و کثیف نمی پرهیزند
که از حقیقت سطحی فرار میکنند
براستی اشخاصی یافت میشوند که واقعا
پاکدامن و منزه هستند
آنان را قلوبی رئوف و مهربان است
و هم بیشتر و هم مهربان تر از شما میخندند
اینان که حتی به عفت هم میخندند
و از خود میپرسند: « عفت چیست؟»
آیا عفت و پاکدامنی نوعی از جنون نیست؟
ولی این جنونی است که بر ما
عارض شده است نه ما بر آن
ماییم که دل و روح خود را به او داده ایم
و اکنون او با ما به سر میبرد
بگذار تا زمانی که میخواهد با ما به سر برد!
📖چنین گفت زرتشت
فردریش نیچه
درود بر همه پاکدامنانی که در عصر حال
زندگی میکنند


28.04.202502:52
انسان با صمیمیت بیاندازه با دیگران
از قدر و احترام خود میکاهد
زیرا طبایع 👈پست
از همه چیز سوءاستفاده میکنند
بالاخص زمانی که دریابنددسترسی به شمانیز آسان است
ازاینرو آدمی باید بکوشد
علیرغم گرایش طبیعی به مردم داری
در مراوده با آدمهای بیسروپا
بیشترین خست را به خرج دهد
قانون ۱۷۷ گراسیان میگوید :
«از صمیمیت بیاندازه در مراوده بپرهیزید»
«ویلیام شنستون» در کتاب
جستارهایی درباب مردان و مرامها میگوید :
فضیلتها همانند افشانهاند
همین که در فضای آزاد بگذاریشان
عطر و بویشان از بین میرود
فضیلتها همانند گیاهان بسیار حساساند که حتی یارای تماس نزدیک دست را
نیز ندارند
📖هنرخودشناسی
آرتور شوپنهاور
از قدر و احترام خود میکاهد
زیرا طبایع 👈پست
از همه چیز سوءاستفاده میکنند
بالاخص زمانی که دریابنددسترسی به شمانیز آسان است
ازاینرو آدمی باید بکوشد
علیرغم گرایش طبیعی به مردم داری
در مراوده با آدمهای بیسروپا
بیشترین خست را به خرج دهد
قانون ۱۷۷ گراسیان میگوید :
«از صمیمیت بیاندازه در مراوده بپرهیزید»
«ویلیام شنستون» در کتاب
جستارهایی درباب مردان و مرامها میگوید :
فضیلتها همانند افشانهاند
همین که در فضای آزاد بگذاریشان
عطر و بویشان از بین میرود
فضیلتها همانند گیاهان بسیار حساساند که حتی یارای تماس نزدیک دست را
نیز ندارند
📖هنرخودشناسی
آرتور شوپنهاور
27.04.202520:34
امشب نظری بر دل دیوانۀ ما کن
بر حلقۀ دل دست بیاویز و صدا کن
دل با تو به جوش آمده یک عمر اسیر است
برگرد در این خانه کمی شور به پا کن
✍️#فریبا_قربان_کریمی
بر حلقۀ دل دست بیاویز و صدا کن
دل با تو به جوش آمده یک عمر اسیر است
برگرد در این خانه کمی شور به پا کن
✍️#فریبا_قربان_کریمی


27.04.202515:19
ذرهام چشم به خورشید لقایی دارد
استخوانم سر پیوند همایی دارد
منزل ماست که چون ریگ روان ناپیداست
ور نه هر قافلهای راه به جایی دارد
درد درمان طلبیهاست که بیدرمان است
ور نه هر درد که دیدیم دوایی دارد
بحر اگر بر صدف گوهر خود می نازد
دامن بادیه هم آبله پایی دارد
کشش دل به خرابات مرا راهنماست
خانهٔ کعبه اگر قبله نمایی دارد
تهمت دامن آلوده و مجنون، هیهات
این سخن را به کسی گو که قبایی دارد
در صف اهل ریا از همه کس در پیش است
چون علم هر که عصایی و ردایی دارد
مژه بر هم نزد آینه ز اندیشهٔ چشم
خواب راحت نکند هر که صفایی دارد
بوالهوس شو که ز دستش به زمین نگذارند
هر که چون جام لب بوسه ربایی دارد
طرف فاخته را سرو به بلبل ندهد
هر نوا گوشی و هر گوش نوایی دارد
این که از لغزش مستانه نمیاندیشد
میتوان یافت که دل تکیه به جایی دارد
صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
#میرزا -محمد علی -صائب -تبریزی
استخوانم سر پیوند همایی دارد
منزل ماست که چون ریگ روان ناپیداست
ور نه هر قافلهای راه به جایی دارد
درد درمان طلبیهاست که بیدرمان است
ور نه هر درد که دیدیم دوایی دارد
بحر اگر بر صدف گوهر خود می نازد
دامن بادیه هم آبله پایی دارد
کشش دل به خرابات مرا راهنماست
خانهٔ کعبه اگر قبله نمایی دارد
تهمت دامن آلوده و مجنون، هیهات
این سخن را به کسی گو که قبایی دارد
در صف اهل ریا از همه کس در پیش است
چون علم هر که عصایی و ردایی دارد
مژه بر هم نزد آینه ز اندیشهٔ چشم
خواب راحت نکند هر که صفایی دارد
بوالهوس شو که ز دستش به زمین نگذارند
هر که چون جام لب بوسه ربایی دارد
طرف فاخته را سرو به بلبل ندهد
هر نوا گوشی و هر گوش نوایی دارد
این که از لغزش مستانه نمیاندیشد
میتوان یافت که دل تکیه به جایی دارد
صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
#میرزا -محمد علی -صائب -تبریزی
29.04.202505:38
این نامه را برسانید به یک دختر خانوم!!!
این نامه را خطاب به دختری که ندارم
نوشته ام من هیچگاه دختر نداشته ام
اماشاید مخاطب این نامه نه دخترخیالی من
که تمام دختران این سرزمین باشد!
و از آن مهم تر برسانید به آقایان محترم
خواندن برخی از بندهای این نامه
برای آنان واجب تر است
دخترم سلام!
چند اعتراف تلخ پدرانه و چند نکته هست
که شاید نتوانم رو در رو و چشم در چشم
برایت بگویم اما آن ها را برایت می نویسم
دخترم فریاد بزن!
دخترها باید فریاد زدن هم بلد باشند
این اسطوره قدیمی
دختر و اشک را تو دور بریز
اگر جایی در حقت بی عدالتی شد
اگر تعرضی به حقت و به جسمت شد
بایست، نترس،
با صدایی رسا حرفت را بزن
و اگر لازم شد فریاد بزن
«هیس دخترها فریاد نمی زنند»
برای دوران ما بود
شما اشتباه ما را تکرار نکنید.
دخترم از عاشق شدن نترس!
روزی عاشق خواهی شد
از این که عاشق شوی نترس
تو آرزوی پسرکی خواهی بود
و آن پسرک تمام رویای تو
شاید شکست عشقی بخوری
شاید حتی فریب بخوری اما یادت باشد
عاشق شدن
بخشی از مسیر بزرگ شدن آدمی است
مهم آنست که تو و اوحریم ها را رعایت کنید
مهم این است که تا آنجا که می توانی
درست انتخاب کنی و فریب نخوری
اما اگر اشتباه کردی و یا فریب خوردی
دوباره بلند شو دوباره عشق را تجربه کن
اگر در عاشق شدن اشتباه کردی
سعی نکن با پناه بردن به نفرت
از خودت و دیگران انتقام بگیری
تو از زندان فرار کن!
دخترم!
می خواهم اعتراف کنم؛
اعترافی تلخ!
من به اندازه کافی شجاع نبودم
اگر به اندازه کافی شجاع بودم
تو را به زندان نمی بردم
همان زندانی که خودم در آن بودم
عمر من در زندان گذشت؛
زندان نمره، امتحان، معدل، کنکور، ترم
و مدرک ،تو زندگی ات را هدر نده
کارنامه ات برای من همه چیز نیست!
همه چیز نمره زیست شناسی
توان معادله چند مجهولی نیست
برای من مهم این است
که بتوانی از زندگی لذت ببری
بتوانی سخاوتمندانه ببخشی
و بتوانی جهان کوچک اطرافت را کمی بهتر
از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی
از زندان فرار کن!
نه اینکه مدرسه نروی، برو؛
حتما برو!
اما در زندان نمره، امتحان، معدل، کنکور
ترم و مدرک نمان!
علم و مدرک را یکی ندان!
به خودت برس!
شیک پوش باش!
به خودت احترام بگذار!
لباس خوب بپوش!
سِت هم بپوش!
به خودت برس!
اما نگذار
در حد یک عروسک تنزل پیدا کنی
نگذار طعمه چشم های هرزه شوی
لباس، نشانه شخصیت آدمی است
اما نگذار لباس همه شخصیت تو باشد
بین شیک پوشی و ...
فاصله ای است که تو خود آن را بهتر دانی
من چیزی نمی گویم!
کمتر تلویزیون نگاه
و بیشتر روزنامه بخوان!
این حرف من خیلی واضح است
نیازی به توضیح ندارد
فقط این نکته که شاید در زمان شما
روزنامه به آن معنا نباشد
منظور مطالعه اخبار کشور و جهان است
آنهم از منابع مختلف
یک دختر امروزی باید جهان-آگاه باشد
دیدن سریال های بی پایان خانوادگی
آدمی را خنگ می کند
یکی دوتایش ایرادی ندارد اما ....
دخترم پوتین بپوش!
دنیایی که تو در آن زندگی می کنی
تبعیض آمیز و معمولا به نفع مردان است
برای یک دنیای عادلانه تر بجنگ!
اما فراموش نکن که صدها سال پیش
اوضاع از این بدتر بود
پس شتابزده عمل نکن
توانت را برای یک جنگ هفتاد ساله
تقسیم کن و گرنه نفس کم می آوری
پوتین های محکم بپوش!
سواد مالی ات را افزایش بده
در مورد بیمه، مالیات، سرمایه گذاری
بانک و بورس و بازنشستگی
بیشتر بخوان و بیشتر بدان
ممکن است بگویی انتظار داشتم
حرف های عاطفی تری بزنی
درست است
اما داشتن سواد مالی را یک
توصیه کاملا پدرانه می دانم
از من قبول کن!
مسافر باش!
در درون هر انسان حفره ای است
این حفره جز با معنای زندگی پر نمی شود
حتی اگر ثروت مندترین، زیباترین
و محبوب ترین دختر روی زمین باشی
چیزی در پشت این دنیا وجود دارد
که آن حقیقت زندگی است
نمی شود گفت نمی شود تدریس کرد
فقط باید رسید و مزمزه کرد
مسافرت کن
رو به آن وسعت بی واژه
که همواره تو را می خواند
عبور کن. بگذر تا برسی
تجویز راهبردی:
دخترم!
برایت چند قطره عشق
فریاد به میزان کافی
رهایی به میزان دلخواه
شیک پوشی
جهان-آگاهی
هر روز حداقل نیم ساعت
سواد مالی و از همه مهم تر
مسافرت به آنسوی هستی
را توصیه می کنم.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
تقدیم به تمامی دختران سرزمینم
این نامه را خطاب به دختری که ندارم
نوشته ام من هیچگاه دختر نداشته ام
اماشاید مخاطب این نامه نه دخترخیالی من
که تمام دختران این سرزمین باشد!
و از آن مهم تر برسانید به آقایان محترم
خواندن برخی از بندهای این نامه
برای آنان واجب تر است
دخترم سلام!
چند اعتراف تلخ پدرانه و چند نکته هست
که شاید نتوانم رو در رو و چشم در چشم
برایت بگویم اما آن ها را برایت می نویسم
دخترم فریاد بزن!
دخترها باید فریاد زدن هم بلد باشند
این اسطوره قدیمی
دختر و اشک را تو دور بریز
اگر جایی در حقت بی عدالتی شد
اگر تعرضی به حقت و به جسمت شد
بایست، نترس،
با صدایی رسا حرفت را بزن
و اگر لازم شد فریاد بزن
«هیس دخترها فریاد نمی زنند»
برای دوران ما بود
شما اشتباه ما را تکرار نکنید.
دخترم از عاشق شدن نترس!
روزی عاشق خواهی شد
از این که عاشق شوی نترس
تو آرزوی پسرکی خواهی بود
و آن پسرک تمام رویای تو
شاید شکست عشقی بخوری
شاید حتی فریب بخوری اما یادت باشد
عاشق شدن
بخشی از مسیر بزرگ شدن آدمی است
مهم آنست که تو و اوحریم ها را رعایت کنید
مهم این است که تا آنجا که می توانی
درست انتخاب کنی و فریب نخوری
اما اگر اشتباه کردی و یا فریب خوردی
دوباره بلند شو دوباره عشق را تجربه کن
اگر در عاشق شدن اشتباه کردی
سعی نکن با پناه بردن به نفرت
از خودت و دیگران انتقام بگیری
تو از زندان فرار کن!
دخترم!
می خواهم اعتراف کنم؛
اعترافی تلخ!
من به اندازه کافی شجاع نبودم
اگر به اندازه کافی شجاع بودم
تو را به زندان نمی بردم
همان زندانی که خودم در آن بودم
عمر من در زندان گذشت؛
زندان نمره، امتحان، معدل، کنکور، ترم
و مدرک ،تو زندگی ات را هدر نده
کارنامه ات برای من همه چیز نیست!
همه چیز نمره زیست شناسی
توان معادله چند مجهولی نیست
برای من مهم این است
که بتوانی از زندگی لذت ببری
بتوانی سخاوتمندانه ببخشی
و بتوانی جهان کوچک اطرافت را کمی بهتر
از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی
از زندان فرار کن!
نه اینکه مدرسه نروی، برو؛
حتما برو!
اما در زندان نمره، امتحان، معدل، کنکور
ترم و مدرک نمان!
علم و مدرک را یکی ندان!
به خودت برس!
شیک پوش باش!
به خودت احترام بگذار!
لباس خوب بپوش!
سِت هم بپوش!
به خودت برس!
اما نگذار
در حد یک عروسک تنزل پیدا کنی
نگذار طعمه چشم های هرزه شوی
لباس، نشانه شخصیت آدمی است
اما نگذار لباس همه شخصیت تو باشد
بین شیک پوشی و ...
فاصله ای است که تو خود آن را بهتر دانی
من چیزی نمی گویم!
کمتر تلویزیون نگاه
و بیشتر روزنامه بخوان!
این حرف من خیلی واضح است
نیازی به توضیح ندارد
فقط این نکته که شاید در زمان شما
روزنامه به آن معنا نباشد
منظور مطالعه اخبار کشور و جهان است
آنهم از منابع مختلف
یک دختر امروزی باید جهان-آگاه باشد
دیدن سریال های بی پایان خانوادگی
آدمی را خنگ می کند
یکی دوتایش ایرادی ندارد اما ....
دخترم پوتین بپوش!
دنیایی که تو در آن زندگی می کنی
تبعیض آمیز و معمولا به نفع مردان است
برای یک دنیای عادلانه تر بجنگ!
اما فراموش نکن که صدها سال پیش
اوضاع از این بدتر بود
پس شتابزده عمل نکن
توانت را برای یک جنگ هفتاد ساله
تقسیم کن و گرنه نفس کم می آوری
پوتین های محکم بپوش!
سواد مالی ات را افزایش بده
در مورد بیمه، مالیات، سرمایه گذاری
بانک و بورس و بازنشستگی
بیشتر بخوان و بیشتر بدان
ممکن است بگویی انتظار داشتم
حرف های عاطفی تری بزنی
درست است
اما داشتن سواد مالی را یک
توصیه کاملا پدرانه می دانم
از من قبول کن!
مسافر باش!
در درون هر انسان حفره ای است
این حفره جز با معنای زندگی پر نمی شود
حتی اگر ثروت مندترین، زیباترین
و محبوب ترین دختر روی زمین باشی
چیزی در پشت این دنیا وجود دارد
که آن حقیقت زندگی است
نمی شود گفت نمی شود تدریس کرد
فقط باید رسید و مزمزه کرد
مسافرت کن
رو به آن وسعت بی واژه
که همواره تو را می خواند
عبور کن. بگذر تا برسی
تجویز راهبردی:
دخترم!
برایت چند قطره عشق
فریاد به میزان کافی
رهایی به میزان دلخواه
شیک پوشی
جهان-آگاهی
هر روز حداقل نیم ساعت
سواد مالی و از همه مهم تر
مسافرت به آنسوی هستی
را توصیه می کنم.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
تقدیم به تمامی دختران سرزمینم
28.04.202511:38
دلم از کار جهان گرفته است
آمدهام تا مرا بخواهی
که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد
اِلّا به تو...
#جنید -بغدادی
آمدهام تا مرا بخواهی
که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد
اِلّا به تو...
#جنید -بغدادی


28.04.202502:53
بیپرده است جلوه ز طرف نقاب صبح
تاکی روی چو دیدهای انجم به خواب صبح
اهل صفا ز زخم گل فیض چیدهاند
بیرون چاک سینه مدان فتح باب صبح
پیری رسید مغفرت آماده شو که نیست
غیر از کف دعا ورقی در کتاب صبح
از وحشت نفس نتوان جز غبار چید
رنگ شکستهٔ تو بس است انتخاب صبح
جرم جوان به پیر ببخشند روز حشر
سپند نامهٔ سیه شب به آب صبح
این دشت یک قلم ز غبار نفس پُر است
حسرت کشیده است به هر سو طناب صبح
با چشم خشک چشم زفیض سحرمدار
اشک است روغنی که دهد شیر ناب صبح
نتوان گره زدن به سر رشتهٔ نفس
پیداست رنگ این مثل از پیچ و تاب صبح
کامی که داری از نفس واپسین طلب
فرصت درنگ بسته به دوش شتاب صبح
حاصل ز عمر یکدم آگاهی است و بس
چون پنبه شد زگوش نماند حجاب صبح
کو مشتریکه جنس خروشی برآوریم
داریم از قماش نفس جمله باب صبح
تا بویی از قلمرو تحقیق واکشیم
بیدل دواندهایم نفس در رکاب صبح
#میرزا -عبدالقادر -بیدل -دهلوی
تاکی روی چو دیدهای انجم به خواب صبح
اهل صفا ز زخم گل فیض چیدهاند
بیرون چاک سینه مدان فتح باب صبح
پیری رسید مغفرت آماده شو که نیست
غیر از کف دعا ورقی در کتاب صبح
از وحشت نفس نتوان جز غبار چید
رنگ شکستهٔ تو بس است انتخاب صبح
جرم جوان به پیر ببخشند روز حشر
سپند نامهٔ سیه شب به آب صبح
این دشت یک قلم ز غبار نفس پُر است
حسرت کشیده است به هر سو طناب صبح
با چشم خشک چشم زفیض سحرمدار
اشک است روغنی که دهد شیر ناب صبح
نتوان گره زدن به سر رشتهٔ نفس
پیداست رنگ این مثل از پیچ و تاب صبح
کامی که داری از نفس واپسین طلب
فرصت درنگ بسته به دوش شتاب صبح
حاصل ز عمر یکدم آگاهی است و بس
چون پنبه شد زگوش نماند حجاب صبح
کو مشتریکه جنس خروشی برآوریم
داریم از قماش نفس جمله باب صبح
تا بویی از قلمرو تحقیق واکشیم
بیدل دواندهایم نفس در رکاب صبح
#میرزا -عبدالقادر -بیدل -دهلوی


27.04.202522:32
شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق در بندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانندست؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوندست
قسم - به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو (وان هم عظیم سوگندست)-
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل،
هنوز دیده به دیدارت آرزومندست!
بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکندست
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گلآکندست
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوندست
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوندست
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست
#حضرت -سعدى
مگر کسی که به زندان عشق در بندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانندست؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوندست
قسم - به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو (وان هم عظیم سوگندست)-
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل،
هنوز دیده به دیدارت آرزومندست!
بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکندست
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گلآکندست
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوندست
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوندست
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست
#حضرت -سعدى
27.04.202520:33
27.04.202511:44
در جهانی زندگی میکنیم
که باید پنهانی عشق ورزی کـرد ،
در حالی کـه در روز روشن
خشونت را تمرین می کنند !
#جان- لنون
که باید پنهانی عشق ورزی کـرد ،
در حالی کـه در روز روشن
خشونت را تمرین می کنند !
#جان- لنون


29.04.202504:17
نمک به دیده غفلت کن از سفیده صبح
که صد کتاب سخن هست در جریده صبح
ما ز جامه احرام را کفن زنهار
مشو چو مرده دلان غافل از سفیده صبح
ازان سفینه خورشید آسمان سیرست
که بادبان کند از پرده های دیده صبح
چو آفتاب بود گرم، نان راهروی
که روزیش بود از سفره کشیده صبح
بیاض سینه روشندلان رقم سوزست
ستاره نقطه سهوست بر جریده صبح
به سوزن مژه آفتاب هیهات است
رفوپذیر شود سینه دریده صبح
مرا که با دل شب راز در میان دارم
چه دل گشاده شود صائب از سفیده صبح ؟
#میرزا -محمد علی -صائب -تبریزی
که صد کتاب سخن هست در جریده صبح
ما ز جامه احرام را کفن زنهار
مشو چو مرده دلان غافل از سفیده صبح
ازان سفینه خورشید آسمان سیرست
که بادبان کند از پرده های دیده صبح
چو آفتاب بود گرم، نان راهروی
که روزیش بود از سفره کشیده صبح
بیاض سینه روشندلان رقم سوزست
ستاره نقطه سهوست بر جریده صبح
به سوزن مژه آفتاب هیهات است
رفوپذیر شود سینه دریده صبح
مرا که با دل شب راز در میان دارم
چه دل گشاده شود صائب از سفیده صبح ؟
#میرزا -محمد علی -صائب -تبریزی
28.04.202510:08
در دلِ ساحلِ مأواییِ تو
به تماشایِ رُخت آمده ام
موجِ پرمهرِ نگاهِ تو گیراست بیا
✍️#فریبا_قربان_کریمی
به تماشایِ رُخت آمده ام
موجِ پرمهرِ نگاهِ تو گیراست بیا
✍️#فریبا_قربان_کریمی


28.04.202502:52
هان ای نسیم صبح که بویت معطرست
همراه با تو خاک سر کوی دلبرست
منشور نیکویی ز در او همی دهند
سلطان ماه را که زاستاره لشکرست
کس دید صورتی که نکوتر زروی اوست؟
کس خواند سورتی که زالحمد برترست؟
محتاج نیست بر سر ره مشک ریختن
کآنجا که دوست پای نهد خاک عنبرست
آنجا که اوست شب نبود کز ضیا ونور
با آفتاب سایه آن مه برابرست
من خود گدای کویم ویک شهر چون منند
درویش عشق او که بخوبی توانگرست
ای در جهان لطف ملکشاه نیکوان
در حسن هر غلام ترا ملک سنجرست
اندر مقام قرب تو بالاست دست آن
کزبهر خدمتت سرش از پا فروترست
جان را بوصف صورت تو رویها نمود
معنی ناپدید که در لفظ مضمرست
بر آدمی برای تو در بسته ام ولیک
بازآ که بر پری همه دیوارها درست
در وصف خوبی تو تعجب همی کنند
کین شیوه شعر شعر کدامین سخن ورست
بر خاک تیره ریخته همچون در از صدف
این قطرهای صافی از ابر مکدرست
در وصف دوست کاغذ دیوان شعر من
کی چون مدادخشک شود چون سخن ترست
تا دست می دهد سخن دوست گوی سیف
کز هر چه میرود سخن دوست خوشترست
چون بهریار نیست سخن صوت جارحست
چون بهر دوست نیست غزل قول منکرست
#سیف الدین -ابوالمحامد-محمد -الفرغانی
«سیف -فرغانی»
همراه با تو خاک سر کوی دلبرست
منشور نیکویی ز در او همی دهند
سلطان ماه را که زاستاره لشکرست
کس دید صورتی که نکوتر زروی اوست؟
کس خواند سورتی که زالحمد برترست؟
محتاج نیست بر سر ره مشک ریختن
کآنجا که دوست پای نهد خاک عنبرست
آنجا که اوست شب نبود کز ضیا ونور
با آفتاب سایه آن مه برابرست
من خود گدای کویم ویک شهر چون منند
درویش عشق او که بخوبی توانگرست
ای در جهان لطف ملکشاه نیکوان
در حسن هر غلام ترا ملک سنجرست
اندر مقام قرب تو بالاست دست آن
کزبهر خدمتت سرش از پا فروترست
جان را بوصف صورت تو رویها نمود
معنی ناپدید که در لفظ مضمرست
بر آدمی برای تو در بسته ام ولیک
بازآ که بر پری همه دیوارها درست
در وصف خوبی تو تعجب همی کنند
کین شیوه شعر شعر کدامین سخن ورست
بر خاک تیره ریخته همچون در از صدف
این قطرهای صافی از ابر مکدرست
در وصف دوست کاغذ دیوان شعر من
کی چون مدادخشک شود چون سخن ترست
تا دست می دهد سخن دوست گوی سیف
کز هر چه میرود سخن دوست خوشترست
چون بهریار نیست سخن صوت جارحست
چون بهر دوست نیست غزل قول منکرست
#سیف الدین -ابوالمحامد-محمد -الفرغانی
«سیف -فرغانی»


27.04.202522:32
عالم و هر چه در او هست به یک جو نخریم
هرکه یارش به مراد است همه عالم از اوست
#حاتم -بیگ -اردوبادی
هرکه یارش به مراد است همه عالم از اوست
#حاتم -بیگ -اردوبادی


27.04.202520:21
کویر دشت دلم همیشه در غوغاست
نامت آمد به قلم اگرچه دل رسواست
بی تو اقلیم زمین در نظرم یک کفْ خاک
من خَموشم و دو دیده ام گویاست
حکایتی شده شبهای بیقراری ما
آه از عشق و امیدی که بی فرداست
دلم به شوق نگاهت همیشه بیدار است
چشمان مشکی تو خسوف کامل دنیاست
تمامِ فاصله ها را به هم زَدم تا عشق
نکند قصّۀ عشق همان رؤیاست
نشسته ناوکِ مژگانْ چو بر دلِ زار
ردِّ پای رفتنِ تو بر دلم بر جاست
کجاست بحرِ نگاهت رِسَم کرانۀ تو
شعر گفتن در غیابِ تو جان فرساست
این حسرتِ دیدار تو آه دوبارۀ من
چشمان تو در آینۀ اشک عجب زیباست
آشفته دل و خواب ندارد این عاشق
ای وای دلم مثلِ خودم عاشقِ دریاست
در پیش رُخت دل چه بی تاب است
بیچاره ندانست که اولین بلواست
هزار و یک شبه هم بگذرد ولی افسوس
کُشتن مهر و وفا عادتی در این دنیاست
به کوچههای امید پرسه میزنم تا صبح
قسم بر آفتابی که نگینِ آن لیلاست
واژۀ عشق آمد و«نفس» بیت گرفت
شاہ بیتِ هنرِ شاعری شیداست
شاعری ساده دل از خِطَۀ دماوندم
ردِّ تو بر تنِ این قافیه عجب پیداست
✍️#فریبا_قربان_کریمی
نامت آمد به قلم اگرچه دل رسواست
بی تو اقلیم زمین در نظرم یک کفْ خاک
من خَموشم و دو دیده ام گویاست
حکایتی شده شبهای بیقراری ما
آه از عشق و امیدی که بی فرداست
دلم به شوق نگاهت همیشه بیدار است
چشمان مشکی تو خسوف کامل دنیاست
تمامِ فاصله ها را به هم زَدم تا عشق
نکند قصّۀ عشق همان رؤیاست
نشسته ناوکِ مژگانْ چو بر دلِ زار
ردِّ پای رفتنِ تو بر دلم بر جاست
کجاست بحرِ نگاهت رِسَم کرانۀ تو
شعر گفتن در غیابِ تو جان فرساست
این حسرتِ دیدار تو آه دوبارۀ من
چشمان تو در آینۀ اشک عجب زیباست
آشفته دل و خواب ندارد این عاشق
ای وای دلم مثلِ خودم عاشقِ دریاست
در پیش رُخت دل چه بی تاب است
بیچاره ندانست که اولین بلواست
هزار و یک شبه هم بگذرد ولی افسوس
کُشتن مهر و وفا عادتی در این دنیاست
به کوچههای امید پرسه میزنم تا صبح
قسم بر آفتابی که نگینِ آن لیلاست
واژۀ عشق آمد و«نفس» بیت گرفت
شاہ بیتِ هنرِ شاعری شیداست
شاعری ساده دل از خِطَۀ دماوندم
ردِّ تو بر تنِ این قافیه عجب پیداست
✍️#فریبا_قربان_کریمی


27.04.202511:43
جمله خشم از کبر خیزد از تکبر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو بیتکبر خاک شو
خشم هرگز برنخیزد جز ز کبر و ما و من
هر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شو
هر کجا تو خشم دیدی کبر را در خشم جو
گرخوشی با این دو مارت خودبرو ضحاک شو
گر ز کبر و خشم بیزاری برو کنجی بخست
ور ز کبر و خشم دلشادی برو غمناک شو
خشم سگساران رها کن خشم از شیران ببین
خشم از شیران چودیدی سر بنه شیشاک شو
لقمه شیرین که از وی خشم انگیزان مخور
لقمه از لولاک گیر و بنده لولاک شو
رو تو قصاب هوا شو کبر و کین را خون بریز
چند باشی خفته زیر این دو سگ چالاک شو
#حضرت -مولانا
گر نخواهی کبر را رو بیتکبر خاک شو
خشم هرگز برنخیزد جز ز کبر و ما و من
هر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شو
هر کجا تو خشم دیدی کبر را در خشم جو
گرخوشی با این دو مارت خودبرو ضحاک شو
گر ز کبر و خشم بیزاری برو کنجی بخست
ور ز کبر و خشم دلشادی برو غمناک شو
خشم سگساران رها کن خشم از شیران ببین
خشم از شیران چودیدی سر بنه شیشاک شو
لقمه شیرین که از وی خشم انگیزان مخور
لقمه از لولاک گیر و بنده لولاک شو
رو تو قصاب هوا شو کبر و کین را خون بریز
چند باشی خفته زیر این دو سگ چالاک شو
#حضرت -مولانا
显示 1 - 24 共 226
登录以解锁更多功能。