
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

دکتر محسن محمودی/فلسفه
محسن محمودی استادیار فلسفه. زمینه ها: کاربست فلسفه در زندگی روزمره، منطق کاربردی، فلسفه برای کودکان، مشاوره فلسفی، مدرس: فلسفه حقوق، فلسفه علم روانشناسی، معرفت شناسی و تاریخچه و مکاتب روانشناسی.
ارتباط با ادمین در تلگرام👇
@mahmudimohsen
ارتباط با ادمین در تلگرام👇
@mahmudimohsen
关联群组

دکتر محسن محمودی/فلسفه chat
31
记录
08.04.202523:59
973订阅者31.01.202523:59
400引用指数06.04.202523:59
460每帖平均覆盖率06.04.202523:59
460广告帖子的平均覆盖率20.03.202502:17
30.91%ER06.04.202523:59
47.37%ERR14.04.202512:12
رهایی از رنج از دیدگاه شوپنهاور: راهکارهای فلسفی برای گریز از اراده و درد
✍محسن محمودی
از نگاه آرتور شوپنهاور، زندگی آکنده از رنج است، زیرا «ارادهٔ کور» انسان را در چرخهای بیپایان از خواستن و ناکامی گرفتار میکند. با اینحال، او راههایی برای کاهش یا حتی رهایی از این رنج پیشنهاد میدهد.
راههای رهایی از رنج در فلسفهٔ شوپنهاور:
۱. انکار اراده: نفی خواستن و ریاضت
شوپنهاور بر این باور بود که تنها راه رهایی حقیقی، انکار ارادهٔ زندگی است.
این انکار از طریق زهد (مانند راهبان) یا ترک خواستهها و تمنیات ممکن میشود.
این نگرش شباهتی عمیق با مفهوم نیروانا در بودیسم دارد.
۲. هنر و زیباییشناسی: گریز موقتی از رنج
با غرق شدن در هنر، موسیقی، یا طبیعت، فرد میتواند موقتاً از فردیت و سلطهٔ اراده رهایی یابد.
شوپنهاور موسیقی را والاترین هنر میدانست، زیرا مستقیماً بازتاب اراده است و آن را به سطح آگاهی میآورد، بیآنکه الزاماً دردآفرین باشد.
۳. اخلاق همدردی: گذر از خودخواهی
همدردی با دیگران رنج را کاهش میدهد، زیرا به تضعیف خودمحوری فردی که سرچشمهٔ درد است، کمک میکند.
این آموزه، شالودهٔ اخلاق شوپنهاوری را شکل میدهد.
۴. خردورزی و معرفت: آگاهی از بیپایانی امیال
درک این واقعیت که تمام خواستهها ناتمام و پایانناپذیرند، میتواند فرد را از چرخهٔ رنج رها سازد.
فلسفه و تأمل عمیق، ابزارهای دستیابی به این آگاهیاند.
۵. تسلیم و پذیرش: آرامش از مسیر رها کردن
شوپنهاور، همچون رواقیان و بوداییان، بر این باور بود که پذیرش رنج آسانتر از مقاومت در برابر آن است و میتواند به نوعی آرامش درونی بینجامد.
آیا رهایی کامل ممکن است؟
شوپنهاور رهایی نهایی را تنها در انکار کامل اراده ممکن میدانست، اما اذعان داشت که این مرتبه برای بیشتر انسانها دستنیافتنی است. از اینرو، راههای موقتی مانند هنر، همدردی، و تأمل فلسفی را نیز راهگشا میدانست.
#شوپنهاور
#رنج_و_اراده
#فلسفه_زندگی
#فلسفه_شوپنهاور
#رهایی_از_رنج
#هنر_و_رهایی
#اخلاق_همدردی
#تفکر_فلسفی
#بودیسم_و_فلسفه
#زندگی_فلسفی
Mahmudi_mohsenn
✍محسن محمودی
از نگاه آرتور شوپنهاور، زندگی آکنده از رنج است، زیرا «ارادهٔ کور» انسان را در چرخهای بیپایان از خواستن و ناکامی گرفتار میکند. با اینحال، او راههایی برای کاهش یا حتی رهایی از این رنج پیشنهاد میدهد.
راههای رهایی از رنج در فلسفهٔ شوپنهاور:
۱. انکار اراده: نفی خواستن و ریاضت
شوپنهاور بر این باور بود که تنها راه رهایی حقیقی، انکار ارادهٔ زندگی است.
این انکار از طریق زهد (مانند راهبان) یا ترک خواستهها و تمنیات ممکن میشود.
این نگرش شباهتی عمیق با مفهوم نیروانا در بودیسم دارد.
۲. هنر و زیباییشناسی: گریز موقتی از رنج
با غرق شدن در هنر، موسیقی، یا طبیعت، فرد میتواند موقتاً از فردیت و سلطهٔ اراده رهایی یابد.
شوپنهاور موسیقی را والاترین هنر میدانست، زیرا مستقیماً بازتاب اراده است و آن را به سطح آگاهی میآورد، بیآنکه الزاماً دردآفرین باشد.
۳. اخلاق همدردی: گذر از خودخواهی
همدردی با دیگران رنج را کاهش میدهد، زیرا به تضعیف خودمحوری فردی که سرچشمهٔ درد است، کمک میکند.
این آموزه، شالودهٔ اخلاق شوپنهاوری را شکل میدهد.
۴. خردورزی و معرفت: آگاهی از بیپایانی امیال
درک این واقعیت که تمام خواستهها ناتمام و پایانناپذیرند، میتواند فرد را از چرخهٔ رنج رها سازد.
فلسفه و تأمل عمیق، ابزارهای دستیابی به این آگاهیاند.
۵. تسلیم و پذیرش: آرامش از مسیر رها کردن
شوپنهاور، همچون رواقیان و بوداییان، بر این باور بود که پذیرش رنج آسانتر از مقاومت در برابر آن است و میتواند به نوعی آرامش درونی بینجامد.
آیا رهایی کامل ممکن است؟
شوپنهاور رهایی نهایی را تنها در انکار کامل اراده ممکن میدانست، اما اذعان داشت که این مرتبه برای بیشتر انسانها دستنیافتنی است. از اینرو، راههای موقتی مانند هنر، همدردی، و تأمل فلسفی را نیز راهگشا میدانست.
#شوپنهاور
#رنج_و_اراده
#فلسفه_زندگی
#فلسفه_شوپنهاور
#رهایی_از_رنج
#هنر_و_رهایی
#اخلاق_همدردی
#تفکر_فلسفی
#بودیسم_و_فلسفه
#زندگی_فلسفی
Mahmudi_mohsenn


11.04.202509:08
«آنچه مرا نکشد، قویترم میکند» — نیچه
فیلسوفی که ما را وادار کرد به بازاندیشی دربارهی اخلاق، حقیقت، و حتی خودِ خدا.
شاید امروز بیش از همیشه به شجاعت نیچه برای نگاه به پرتگاه نیاز داریم.
#نیچه #فلسفه #فلسفه_زندگی #اگزیستانسیالیسم #فلسفه_مدرن #تفکر_نقاد #قدرت_درون #معنای_زندگی
https://www.instagram.com/reel/DITOZZAxDFh/?igsh=MTl1eWg3bjA0dDB4eg==
فیلسوفی که ما را وادار کرد به بازاندیشی دربارهی اخلاق، حقیقت، و حتی خودِ خدا.
شاید امروز بیش از همیشه به شجاعت نیچه برای نگاه به پرتگاه نیاز داریم.
#نیچه #فلسفه #فلسفه_زندگی #اگزیستانسیالیسم #فلسفه_مدرن #تفکر_نقاد #قدرت_درون #معنای_زندگی
https://www.instagram.com/reel/DITOZZAxDFh/?igsh=MTl1eWg3bjA0dDB4eg==
17.04.202514:19
نویسندگانی که شما ذکر کردی بجای پنهان کردن زشتیها، آنها را بی پرده آشکار می کنند. این تلخی، گاهی نخستین گام در مسیر معنا جویی است
نیچه با وجود طرح مرگ خدا به آفرینش معنا توسط انسان و مفهوم ابرانسان می رسد.
داستایفسکی (مثلا در برادران کارامازوف) با وجود نمایش رنج، در نهایت به ایمان، عشق و رستگاری می گراید.
کافکا و هدایت بیشتر در تاریکی باقی می مانند، اما همین بیان تاریکی، نوعی اعتراض به بی معنایی است.
در واقع، این نویسندگان راه خروج از نیهیلیسم را نه با انکار تاریکی، بلکه با عبور از آن پیشنهاد می دهند.
چگونه از نیهیلیسم عبور کنیم؟
نیهیلیسم خطرناکه وقتی در آن بمانیم، نه وقتی از آن عبور کنیم. راههای ممکن:
پذیرش رنج بعنوان بخشی از زندگی (مانند آموزههای رواقیون).
یافتن معنا در چیزهای ساده: عشق، دوستی، طبیعت، هنر.
فعال بودن در جهان: کار، خلاقیت یا تعهد به چیزی بزرگتر از خود.
۳. پیشنهادهایی برای مطالعه در برابر نیهیلیسم
الف) فلسفی-ادبی
انسان در جستوجوی معنا – ویکتور فرانکل
چنین گفت زرتشت – نیچه
شازده کوچولو – آنتوان دو سنتاگزوپری
وداع با اسلحه – ارنست همینگوی
ب) ادبیات شرقی و عرفانی
مثنوی معنوی – مولانا
کیمیاگر – پائولو کوئیلو
ج) روانشناسی و خودیاری
هنر شادمانی – دالایی لاما
قدرت حال – اکهارت توله
نیهیلیسم همچون دارویی تلخ است که می تواند بیداربخش باشد، اما نه برای ماندن در تاریکی. کتابهایی که معرفی شد، همچون پادزهر عمل می کنند. اگر بیش از همه به امید نیاز داری، با انسان در جستجوی معنا یا شازده کوچولو شروع کن
نیچه با وجود طرح مرگ خدا به آفرینش معنا توسط انسان و مفهوم ابرانسان می رسد.
داستایفسکی (مثلا در برادران کارامازوف) با وجود نمایش رنج، در نهایت به ایمان، عشق و رستگاری می گراید.
کافکا و هدایت بیشتر در تاریکی باقی می مانند، اما همین بیان تاریکی، نوعی اعتراض به بی معنایی است.
در واقع، این نویسندگان راه خروج از نیهیلیسم را نه با انکار تاریکی، بلکه با عبور از آن پیشنهاد می دهند.
چگونه از نیهیلیسم عبور کنیم؟
نیهیلیسم خطرناکه وقتی در آن بمانیم، نه وقتی از آن عبور کنیم. راههای ممکن:
پذیرش رنج بعنوان بخشی از زندگی (مانند آموزههای رواقیون).
یافتن معنا در چیزهای ساده: عشق، دوستی، طبیعت، هنر.
فعال بودن در جهان: کار، خلاقیت یا تعهد به چیزی بزرگتر از خود.
۳. پیشنهادهایی برای مطالعه در برابر نیهیلیسم
الف) فلسفی-ادبی
انسان در جستوجوی معنا – ویکتور فرانکل
چنین گفت زرتشت – نیچه
شازده کوچولو – آنتوان دو سنتاگزوپری
وداع با اسلحه – ارنست همینگوی
ب) ادبیات شرقی و عرفانی
مثنوی معنوی – مولانا
کیمیاگر – پائولو کوئیلو
ج) روانشناسی و خودیاری
هنر شادمانی – دالایی لاما
قدرت حال – اکهارت توله
نیهیلیسم همچون دارویی تلخ است که می تواند بیداربخش باشد، اما نه برای ماندن در تاریکی. کتابهایی که معرفی شد، همچون پادزهر عمل می کنند. اگر بیش از همه به امید نیاز داری، با انسان در جستجوی معنا یا شازده کوچولو شروع کن
29.03.202514:04
ملت در گذر از سنت به مدرنیته: هویت، سیاست و چالشها
✍دکتر محسن محمودی
در دوران سنت، ملت بیش از هر چیز بر پایه پیوندهای قومی، مذهبی و سرزمینی تعریف میشد. هویت ملی در این دوران به واسطه زبان، دین، نژاد و وابستگیهای محلی شکل میگرفت و ساختارهای سیاسی عمدتاً بر اساس پادشاهیها، امپراتوریها و نظامهای سنتی قدرت سازماندهی میشدند. در این چارچوب، مفهوم شهروندی در برابر وفاداری به خاندانهای حاکم رنگ میباخت و ملت بیشتر به مجموعهای از مردمان با فرهنگ و آداب مشترک محدود میشد.
با ورود به دوران مدرن، مفهوم ملت دگرگون شد و هویت ملی در پیوند با دولت-ملت، نهادهای مدنی، مشارکت سیاسی و حقوق شهروندی بازتعریف گردید. انقلابهای سیاسی و تحولات فکری، ملت را از مفهومی بسته و ایستا به پدیدهای پویا و سیاسی تبدیل کرد که در آن، تعلق به یک کشور بر اساس قوانین و قراردادهای اجتماعی تعیین میشود. در این تحول، اقتصاد نیز نقش کلیدی داشت؛ جامعه کشاورزی و مبتنی بر تولید محلی جای خود را به اقتصاد صنعتی و وابسته به بازارهای جهانی داد و ناسیونالیسم، به ابزاری برای تحکیم وحدت ملی و بسیج اجتماعی بدل شد.
اما این گذار با چالشهای جدی نیز همراه بود. در برخی جوامع، ایدئولوژیهای قومی و ملیگرایانه به جای ایجاد وحدت، به تقابل و درگیری دامن زدند. اختلافات قومی، تجزیهطلبی و تعارضات هویتی از پیامدهای جانبی ملتسازی مدرن بود که هنوز هم بسیاری از جوامع با آن دستوپنجه نرم میکنند. آنچه امروز در برخی مناطق ایران و جهان شاهد آن هستیم، محصول پیچیدگی این گذار تاریخی است؛ جایی که هنوز شکاف میان هویت سنتی و نظم مدرن بهطور کامل پر نشده و در بزنگاههای تاریخی، تعارضات قدیمی سربرمیآورند.
مسئله اصلی این است که چگونه میتوان میان تنوع قومی، زبانی و فرهنگی از یک سو، و ضرورت شکلگیری یک هویت ملی مشترک از سوی دیگر، تعادلی معقول ایجاد کرد؟ پاسخ این پرسش، نه در ایدئولوژیهای بسته و تعصبات قومی، بلکه در پذیرش چندگانگی هویتها و یافتن سازوکاری برای همزیستی مسالمتآمیز نهفته است. تاریخ نشان داده است که ملتسازی موفق، نه از مسیر حذف و طرد دیگری، بلکه از طریق پذیرش تفاوتها در چارچوب یک نظم سیاسی و اجتماعی مشترک امکانپذیر است.
#ملت_مدرن #هویت_ملی #دولت_ملت #مدرنیته #ایدئولوژی #چالش_ملتسازی #هویت_سنتی #تنوع_قومی #گفتگوی_ملی
@Mahmudi_mohsenn
✍دکتر محسن محمودی
در دوران سنت، ملت بیش از هر چیز بر پایه پیوندهای قومی، مذهبی و سرزمینی تعریف میشد. هویت ملی در این دوران به واسطه زبان، دین، نژاد و وابستگیهای محلی شکل میگرفت و ساختارهای سیاسی عمدتاً بر اساس پادشاهیها، امپراتوریها و نظامهای سنتی قدرت سازماندهی میشدند. در این چارچوب، مفهوم شهروندی در برابر وفاداری به خاندانهای حاکم رنگ میباخت و ملت بیشتر به مجموعهای از مردمان با فرهنگ و آداب مشترک محدود میشد.
با ورود به دوران مدرن، مفهوم ملت دگرگون شد و هویت ملی در پیوند با دولت-ملت، نهادهای مدنی، مشارکت سیاسی و حقوق شهروندی بازتعریف گردید. انقلابهای سیاسی و تحولات فکری، ملت را از مفهومی بسته و ایستا به پدیدهای پویا و سیاسی تبدیل کرد که در آن، تعلق به یک کشور بر اساس قوانین و قراردادهای اجتماعی تعیین میشود. در این تحول، اقتصاد نیز نقش کلیدی داشت؛ جامعه کشاورزی و مبتنی بر تولید محلی جای خود را به اقتصاد صنعتی و وابسته به بازارهای جهانی داد و ناسیونالیسم، به ابزاری برای تحکیم وحدت ملی و بسیج اجتماعی بدل شد.
اما این گذار با چالشهای جدی نیز همراه بود. در برخی جوامع، ایدئولوژیهای قومی و ملیگرایانه به جای ایجاد وحدت، به تقابل و درگیری دامن زدند. اختلافات قومی، تجزیهطلبی و تعارضات هویتی از پیامدهای جانبی ملتسازی مدرن بود که هنوز هم بسیاری از جوامع با آن دستوپنجه نرم میکنند. آنچه امروز در برخی مناطق ایران و جهان شاهد آن هستیم، محصول پیچیدگی این گذار تاریخی است؛ جایی که هنوز شکاف میان هویت سنتی و نظم مدرن بهطور کامل پر نشده و در بزنگاههای تاریخی، تعارضات قدیمی سربرمیآورند.
مسئله اصلی این است که چگونه میتوان میان تنوع قومی، زبانی و فرهنگی از یک سو، و ضرورت شکلگیری یک هویت ملی مشترک از سوی دیگر، تعادلی معقول ایجاد کرد؟ پاسخ این پرسش، نه در ایدئولوژیهای بسته و تعصبات قومی، بلکه در پذیرش چندگانگی هویتها و یافتن سازوکاری برای همزیستی مسالمتآمیز نهفته است. تاریخ نشان داده است که ملتسازی موفق، نه از مسیر حذف و طرد دیگری، بلکه از طریق پذیرش تفاوتها در چارچوب یک نظم سیاسی و اجتماعی مشترک امکانپذیر است.
#ملت_مدرن #هویت_ملی #دولت_ملت #مدرنیته #ایدئولوژی #چالش_ملتسازی #هویت_سنتی #تنوع_قومی #گفتگوی_ملی
@Mahmudi_mohsenn
07.04.202504:52
♦️خدا و روح در نظام فلسفی هگل | تحلیلی موجز و روشن
✍محسن محمودی
۱. خدا در فلسفه هگل: ایدهای که خویشتن را تحقق میبخشد:
در نظام دیالکتیکی هگل، «خدا» همان ایدهٔ مطلق است؛ نه موجودی ماوراءتاریخی، بلکه حقیقتی که در بستر طبیعت، تاریخ و آگاهی انسانی خود را تحقق میبخشد.
حرکت او سهمرحلهای است:
▪️ خدا در خود (ذات بالقوه و نامعین)
▪️ خدا در تاریخ و طبیعت (تجلی و عینیت)
▪️ خدا بهعنوان روح مطلق (بازگشت آگاهانه به خویش)
۲. روح (Geist): فرایند آگاهییافتن خدا از خویش:
روح در فلسفه هگل سه ساحت دارد:
▪️ روح ذهنی: روان و آگاهی فردی
▪️ روح عینی: نهادهای اجتماعی و عقلانیت تاریخی
▪️ روح مطلق: هنر، دین، و فلسفه
در ساحت روح مطلق، خدا خویشتن را درمییابد؛ زیرا انسان در فلسفه و هنر، به حقیقت الهی آگاه میشود.
۳. نسبت خدا و روح: مثل نقاش و تابلو:
▪️ خدا: ایده در ذهن نقاش
▪️ روح: فرایند کشیدن تابلو
▪️ تابلوی نهایی: ظهور ایده و خودآگاهی خدا
۴. تمایز نهایی:
▪️ خدا: حقیقت نهایی، غایت هستی
▪️ روح: مسیر تحقق آن حقیقت
هگل میگوید: «خدا بدون روح، ناقص است»؛ زیرا فقط از طریق تاریخ، انسان، و فلسفه است که خدا به کمال میرسد.
۵. پرسش پایانی:
آیا خدا در فلسفه هگل بدون انسان و تاریخ میتواند وجود داشته باشد؟
پاسخ: نه؛ زیرا تحقق خدا وابسته به فرایند خودآگاهی انسانی است.
منابع:
هگل، پدیدارشناسی روح و درسگفتارهای فلسفه دین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فلسفه_هگل
#خدا_و_روح
#ایده_مطلق
#روح_هگلی
#فلسفه_دین
#پدیدارشناسی_روح
#دیالکتیک_هگلی
#روح_مطلق
#هگل_به_زبان_ساده
#فلسفه_تاریخی
#فلسفه_مدرن
#فلسفه_آگاهی
#کانال_فلسفی
@Mahmudi_mohsenn
✍محسن محمودی
۱. خدا در فلسفه هگل: ایدهای که خویشتن را تحقق میبخشد:
در نظام دیالکتیکی هگل، «خدا» همان ایدهٔ مطلق است؛ نه موجودی ماوراءتاریخی، بلکه حقیقتی که در بستر طبیعت، تاریخ و آگاهی انسانی خود را تحقق میبخشد.
حرکت او سهمرحلهای است:
▪️ خدا در خود (ذات بالقوه و نامعین)
▪️ خدا در تاریخ و طبیعت (تجلی و عینیت)
▪️ خدا بهعنوان روح مطلق (بازگشت آگاهانه به خویش)
۲. روح (Geist): فرایند آگاهییافتن خدا از خویش:
روح در فلسفه هگل سه ساحت دارد:
▪️ روح ذهنی: روان و آگاهی فردی
▪️ روح عینی: نهادهای اجتماعی و عقلانیت تاریخی
▪️ روح مطلق: هنر، دین، و فلسفه
در ساحت روح مطلق، خدا خویشتن را درمییابد؛ زیرا انسان در فلسفه و هنر، به حقیقت الهی آگاه میشود.
۳. نسبت خدا و روح: مثل نقاش و تابلو:
▪️ خدا: ایده در ذهن نقاش
▪️ روح: فرایند کشیدن تابلو
▪️ تابلوی نهایی: ظهور ایده و خودآگاهی خدا
۴. تمایز نهایی:
▪️ خدا: حقیقت نهایی، غایت هستی
▪️ روح: مسیر تحقق آن حقیقت
هگل میگوید: «خدا بدون روح، ناقص است»؛ زیرا فقط از طریق تاریخ، انسان، و فلسفه است که خدا به کمال میرسد.
۵. پرسش پایانی:
آیا خدا در فلسفه هگل بدون انسان و تاریخ میتواند وجود داشته باشد؟
پاسخ: نه؛ زیرا تحقق خدا وابسته به فرایند خودآگاهی انسانی است.
منابع:
هگل، پدیدارشناسی روح و درسگفتارهای فلسفه دین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فلسفه_هگل
#خدا_و_روح
#ایده_مطلق
#روح_هگلی
#فلسفه_دین
#پدیدارشناسی_روح
#دیالکتیک_هگلی
#روح_مطلق
#هگل_به_زبان_ساده
#فلسفه_تاریخی
#فلسفه_مدرن
#فلسفه_آگاهی
#کانال_فلسفی
@Mahmudi_mohsenn
23.03.202514:21
آیا مدرسه به پایان خود رسیده است؟
✍ دکتر محسن محمودی
نظامهای آموزشی همواره بازتابی از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی زمانه خود بودهاند. مدرسه، در شکل مدرنش، فرزند انقلاب صنعتی است؛ نظمی آهنین برای تربیت نیروی کاری منضبط و مطیع. اما در دنیای دیجیتال، که مرزهای دانش هر لحظه در حال دگرگونی است، آیا این مدل همچنان کارآمد است؟
روندهای اخیر نشان میدهند که شکاف میان آنچه مدارس آموزش میدهند و آنچه جهان واقعی طلب میکند، هر روز عمیقتر میشود. فناوریهای نوین، یادگیری را از کلاسهای درس فراتر بردهاند. آموزش مجازی، یادگیری شخصیسازیشده، هوش مصنوعی و متاورس، تصورات ما از مدرسه را به چالش کشیدهاند. حتی برخی رهبران جهان، مانند ترامپ، ایده آموزش دولتی را زیر سؤال برده و خواهان تمرکززدایی در آموزش هستند.
از سوی دیگر، نخبگانی چون ایلان ماسک، مسیر تازهای را پیش گرفتهاند. مدرسه X، که بدون کلاسهای سنتی، بدون امتحان و با تأکید بر حل مسئله شکل گرفته، الگویی است از آنچه ممکن است جایگزین مدارس قدیمی شود. این تنها یک نمونه از تحولاتی است که نشان میدهد مدلهای انعطافپذیر و مبتنی بر مهارت، به سرعت در حال جایگزینی ساختارهای آموزشی پیشیناند.
مدرسه، در معنای کهن خود، در حال احتضار است. اما آیا آموزش نیز خواهد مرد؟ پاسخ، به میزان آمادگی ما برای پذیرش آیندهای متفاوت بستگی دارد؛ آیندهای که در آن، یادگیری نه در دیوارهای یک ساختمان، بلکه در هر لحظه و هر مکان جاری است.
#آموزش_آینده #مدرسه_دیجیتال #هوش_مصنوعی #تحول_آموزشی
@Mahmudi_mohsenn
✍ دکتر محسن محمودی
نظامهای آموزشی همواره بازتابی از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی زمانه خود بودهاند. مدرسه، در شکل مدرنش، فرزند انقلاب صنعتی است؛ نظمی آهنین برای تربیت نیروی کاری منضبط و مطیع. اما در دنیای دیجیتال، که مرزهای دانش هر لحظه در حال دگرگونی است، آیا این مدل همچنان کارآمد است؟
روندهای اخیر نشان میدهند که شکاف میان آنچه مدارس آموزش میدهند و آنچه جهان واقعی طلب میکند، هر روز عمیقتر میشود. فناوریهای نوین، یادگیری را از کلاسهای درس فراتر بردهاند. آموزش مجازی، یادگیری شخصیسازیشده، هوش مصنوعی و متاورس، تصورات ما از مدرسه را به چالش کشیدهاند. حتی برخی رهبران جهان، مانند ترامپ، ایده آموزش دولتی را زیر سؤال برده و خواهان تمرکززدایی در آموزش هستند.
از سوی دیگر، نخبگانی چون ایلان ماسک، مسیر تازهای را پیش گرفتهاند. مدرسه X، که بدون کلاسهای سنتی، بدون امتحان و با تأکید بر حل مسئله شکل گرفته، الگویی است از آنچه ممکن است جایگزین مدارس قدیمی شود. این تنها یک نمونه از تحولاتی است که نشان میدهد مدلهای انعطافپذیر و مبتنی بر مهارت، به سرعت در حال جایگزینی ساختارهای آموزشی پیشیناند.
مدرسه، در معنای کهن خود، در حال احتضار است. اما آیا آموزش نیز خواهد مرد؟ پاسخ، به میزان آمادگی ما برای پذیرش آیندهای متفاوت بستگی دارد؛ آیندهای که در آن، یادگیری نه در دیوارهای یک ساختمان، بلکه در هر لحظه و هر مکان جاری است.
#آموزش_آینده #مدرسه_دیجیتال #هوش_مصنوعی #تحول_آموزشی
@Mahmudi_mohsenn
16.04.202516:56
جناب آقای ولینژاد عزیز
درود، مهر و احترام بسیار به شما
نخست عرض کنم که دلتنگی ما برای شما نیز عمیق و صمیمانه است. بسیار خرسندم که گفتگویی چنین اندیشیده و خلاقانه با شما شکل می گیرد.
پرسش شما درباره «عقل اجارهای» بسیار تأمل برانگیز است و اگرچه در متون کلاسیک فلسفه این اصطلاح وجود ندارد اما می توان آن را در بستر مفاهیم مهمی چون عقلانیت ابزاری، تقلید فکری و ازخودبیگانگی عقلانی، بازخوانی و صورت بندی کرد.
۱. عقل اجارهای: واژهای تازه برای بحرانی کهن:
در زمانهای که همهچیز ـ از رحم و عشق تا خانه و نوزاد و حتی هویت ـ می تواند «اجارهای» باشد، چرا عقل نتواند؟
اگر بخواهیم تعریفی مقدماتی عرضه کنیم:
«عقل اجارهای» عقل یا نظام فکریای است که فرد آن را برای مدتی، نه از سر باور بلکه برای نیل به هدفی خاص، به کار میگیرد، بدون آنکه به مبانی آن پایبند باشد یا نسبت وجودی با آن برقرار کند.
۲. زمینههای فلسفی و جامعهشناختی مفهوم:
در سنت فلسفی، می توان آن را با تقلید عقلانی نزد فیلسوفان مقایسه کرد که بر تمایز میان اهل تقکر و اهل تقلید تأکید دارند.
در فلسفه مدرن، کانت در «روشنگری چیست؟» بر خوداندیشی و خروج از صغارت عقلانی تأکید می کند و عقل اجارهای درست در نقطهٔ مقابل این ایده قرار میگیرد.
در جامعهشناسی، ماکس وبر با تفکیک «عقلانیت ارزشی» از «عقلانیت ابزاری» ما را متوجه می سازد که چگونه عقل می تواند بدل به ابزاری شود در خدمت قدرت یا سود.
در نقد ایدئولوژی نزد مارکس و در روانکاوی فرویدی، وقتی ذهن به جای اینکه سرچشمهٔ فعال اندیشه باشد، تابع نیروهای بیرونی می شود، از نوعی عقل اجارهای می توان سخن گفت.
۳. کارکردها و مصادیق عقل اجارهای
در سیاست:
بازیگران سیاسی ممکن است صرفاً برای مشروعیت یا کسب رأی، عقلانیتی را به عاریت بگیرند که باور راستینی به آن ندارند.
در اقتصاد و تبلیغات، عقل علمی یا اخلاقی گاه تنها ویترینی اجارهایست برای فروختن کالا یا ساختن تصویر برند.
در زندگی روزمره، تصمیمگیریهایی چون انتخاب شغل یا همسر ممکن است نه بر پایهٔ تأمل و شناخت، که بر اساس هنجارهای «آماده مصرف» اجتماعی اتخاذ شود.
۴. آیا عقل اجارهای همواره مذموم است؟
همچون بسیاری از پدیدههای مدرن، عقل اجارهای در موقعیتهایی خاص می تواند کارکردی مشروع داشته باشد (مثلاً در مشورت با متخصص). اما اگر این «وامگیری عقل» به رویهای دائمی بدل شود، می تواند به فروپاشی خوداندیشی، زوال تفکر انتقادی و ازخودبیگانگی عقلانی بینجامد.
۵. جمع بندی:
با آنکه «عقل اجارهای» اصطلاحی نوپدید است، ریشههای آن در بطن نقدهای فلسفی از عقلانیت سلطهگر، تقلیدگر و بی هویت نهفته است. این مفهوم، اگر درست صورت بندی شود، می تواند ابزار تحلیلی نیرومندی برای نقد بسیاری از رفتارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در جهان معاصر باشد.
مشتاق شنیدن تأملات و واکاویهای ژرفتر شما هستم.
با ارادت فراوان
دکتر محمودی
درود، مهر و احترام بسیار به شما
نخست عرض کنم که دلتنگی ما برای شما نیز عمیق و صمیمانه است. بسیار خرسندم که گفتگویی چنین اندیشیده و خلاقانه با شما شکل می گیرد.
پرسش شما درباره «عقل اجارهای» بسیار تأمل برانگیز است و اگرچه در متون کلاسیک فلسفه این اصطلاح وجود ندارد اما می توان آن را در بستر مفاهیم مهمی چون عقلانیت ابزاری، تقلید فکری و ازخودبیگانگی عقلانی، بازخوانی و صورت بندی کرد.
۱. عقل اجارهای: واژهای تازه برای بحرانی کهن:
در زمانهای که همهچیز ـ از رحم و عشق تا خانه و نوزاد و حتی هویت ـ می تواند «اجارهای» باشد، چرا عقل نتواند؟
اگر بخواهیم تعریفی مقدماتی عرضه کنیم:
«عقل اجارهای» عقل یا نظام فکریای است که فرد آن را برای مدتی، نه از سر باور بلکه برای نیل به هدفی خاص، به کار میگیرد، بدون آنکه به مبانی آن پایبند باشد یا نسبت وجودی با آن برقرار کند.
۲. زمینههای فلسفی و جامعهشناختی مفهوم:
در سنت فلسفی، می توان آن را با تقلید عقلانی نزد فیلسوفان مقایسه کرد که بر تمایز میان اهل تقکر و اهل تقلید تأکید دارند.
در فلسفه مدرن، کانت در «روشنگری چیست؟» بر خوداندیشی و خروج از صغارت عقلانی تأکید می کند و عقل اجارهای درست در نقطهٔ مقابل این ایده قرار میگیرد.
در جامعهشناسی، ماکس وبر با تفکیک «عقلانیت ارزشی» از «عقلانیت ابزاری» ما را متوجه می سازد که چگونه عقل می تواند بدل به ابزاری شود در خدمت قدرت یا سود.
در نقد ایدئولوژی نزد مارکس و در روانکاوی فرویدی، وقتی ذهن به جای اینکه سرچشمهٔ فعال اندیشه باشد، تابع نیروهای بیرونی می شود، از نوعی عقل اجارهای می توان سخن گفت.
۳. کارکردها و مصادیق عقل اجارهای
در سیاست:
بازیگران سیاسی ممکن است صرفاً برای مشروعیت یا کسب رأی، عقلانیتی را به عاریت بگیرند که باور راستینی به آن ندارند.
در اقتصاد و تبلیغات، عقل علمی یا اخلاقی گاه تنها ویترینی اجارهایست برای فروختن کالا یا ساختن تصویر برند.
در زندگی روزمره، تصمیمگیریهایی چون انتخاب شغل یا همسر ممکن است نه بر پایهٔ تأمل و شناخت، که بر اساس هنجارهای «آماده مصرف» اجتماعی اتخاذ شود.
۴. آیا عقل اجارهای همواره مذموم است؟
همچون بسیاری از پدیدههای مدرن، عقل اجارهای در موقعیتهایی خاص می تواند کارکردی مشروع داشته باشد (مثلاً در مشورت با متخصص). اما اگر این «وامگیری عقل» به رویهای دائمی بدل شود، می تواند به فروپاشی خوداندیشی، زوال تفکر انتقادی و ازخودبیگانگی عقلانی بینجامد.
۵. جمع بندی:
با آنکه «عقل اجارهای» اصطلاحی نوپدید است، ریشههای آن در بطن نقدهای فلسفی از عقلانیت سلطهگر، تقلیدگر و بی هویت نهفته است. این مفهوم، اگر درست صورت بندی شود، می تواند ابزار تحلیلی نیرومندی برای نقد بسیاری از رفتارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در جهان معاصر باشد.
مشتاق شنیدن تأملات و واکاویهای ژرفتر شما هستم.
با ارادت فراوان
دکتر محمودی
26.03.202506:47
ملت در گذر از سنت به مدرنیته: هویت، سیاست و چالشها
✍دکتر محسن محمودی
در دوران سنت، ملت بیش از هر چیز بر پایه پیوندهای قومی، مذهبی و سرزمینی تعریف میشد. هویت ملی در این دوران به واسطه زبان، دین، نژاد و وابستگیهای محلی شکل میگرفت و ساختارهای سیاسی عمدتاً بر اساس پادشاهیها، امپراتوریها و نظامهای سنتی قدرت سازماندهی میشدند. در این چارچوب، مفهوم شهروندی در برابر وفاداری به خاندانهای حاکم رنگ میباخت و ملت بیشتر به مجموعهای از مردمان با فرهنگ و آداب مشترک محدود میشد.
با ورود به دوران مدرن، مفهوم ملت دگرگون شد و هویت ملی در پیوند با دولت-ملت، نهادهای مدنی، مشارکت سیاسی و حقوق شهروندی بازتعریف گردید. انقلابهای سیاسی و تحولات فکری، ملت را از مفهومی بسته و ایستا به پدیدهای پویا و سیاسی تبدیل کرد که در آن، تعلق به یک کشور بر اساس قوانین و قراردادهای اجتماعی تعیین میشود. در این تحول، اقتصاد نیز نقش کلیدی داشت؛ جامعه کشاورزی و مبتنی بر تولید محلی جای خود را به اقتصاد صنعتی و وابسته به بازارهای جهانی داد و ناسیونالیسم، به ابزاری برای تحکیم وحدت ملی و بسیج اجتماعی بدل شد.
اما این گذار با چالشهای جدی نیز همراه بود. در برخی جوامع، ایدئولوژیهای قومی و ملیگرایانه به جای ایجاد وحدت، به تقابل و درگیری دامن زدند. اختلافات قومی، تجزیهطلبی و تعارضات هویتی از پیامدهای جانبی ملتسازی مدرن بود که هنوز هم بسیاری از جوامع با آن دستوپنجه نرم میکنند. آنچه امروز در برخی مناطق ایران و جهان شاهد آن هستیم، محصول پیچیدگی این گذار تاریخی است؛ جایی که هنوز شکاف میان هویت سنتی و نظم مدرن بهطور کامل پر نشده و در بزنگاههای تاریخی، تعارضات قدیمی سربرمیآورند.
مسئله اصلی این است که چگونه میتوان میان تنوع قومی، زبانی و فرهنگی از یک سو، و ضرورت شکلگیری یک هویت ملی مشترک از سوی دیگر، تعادلی معقول ایجاد کرد؟ پاسخ این پرسش، نه در ایدئولوژیهای بسته و تعصبات قومی، بلکه در پذیرش چندگانگی هویتها و یافتن سازوکاری برای همزیستی مسالمتآمیز نهفته است. تاریخ نشان داده است که ملتسازی موفق، نه از مسیر حذف و طرد دیگری، بلکه از طریق پذیرش تفاوتها در چارچوب یک نظم سیاسی و اجتماعی مشترک امکانپذیر است.
#ملت_مدرن #هویت_ملی #دولت_ملت #مدرنیته #ایدئولوژی #چالش_ملتسازی #هویت_سنتی #تنوع_قومی #گفتگوی_ملی
@Mahmudi_mohsenn
✍دکتر محسن محمودی
در دوران سنت، ملت بیش از هر چیز بر پایه پیوندهای قومی، مذهبی و سرزمینی تعریف میشد. هویت ملی در این دوران به واسطه زبان، دین، نژاد و وابستگیهای محلی شکل میگرفت و ساختارهای سیاسی عمدتاً بر اساس پادشاهیها، امپراتوریها و نظامهای سنتی قدرت سازماندهی میشدند. در این چارچوب، مفهوم شهروندی در برابر وفاداری به خاندانهای حاکم رنگ میباخت و ملت بیشتر به مجموعهای از مردمان با فرهنگ و آداب مشترک محدود میشد.
با ورود به دوران مدرن، مفهوم ملت دگرگون شد و هویت ملی در پیوند با دولت-ملت، نهادهای مدنی، مشارکت سیاسی و حقوق شهروندی بازتعریف گردید. انقلابهای سیاسی و تحولات فکری، ملت را از مفهومی بسته و ایستا به پدیدهای پویا و سیاسی تبدیل کرد که در آن، تعلق به یک کشور بر اساس قوانین و قراردادهای اجتماعی تعیین میشود. در این تحول، اقتصاد نیز نقش کلیدی داشت؛ جامعه کشاورزی و مبتنی بر تولید محلی جای خود را به اقتصاد صنعتی و وابسته به بازارهای جهانی داد و ناسیونالیسم، به ابزاری برای تحکیم وحدت ملی و بسیج اجتماعی بدل شد.
اما این گذار با چالشهای جدی نیز همراه بود. در برخی جوامع، ایدئولوژیهای قومی و ملیگرایانه به جای ایجاد وحدت، به تقابل و درگیری دامن زدند. اختلافات قومی، تجزیهطلبی و تعارضات هویتی از پیامدهای جانبی ملتسازی مدرن بود که هنوز هم بسیاری از جوامع با آن دستوپنجه نرم میکنند. آنچه امروز در برخی مناطق ایران و جهان شاهد آن هستیم، محصول پیچیدگی این گذار تاریخی است؛ جایی که هنوز شکاف میان هویت سنتی و نظم مدرن بهطور کامل پر نشده و در بزنگاههای تاریخی، تعارضات قدیمی سربرمیآورند.
مسئله اصلی این است که چگونه میتوان میان تنوع قومی، زبانی و فرهنگی از یک سو، و ضرورت شکلگیری یک هویت ملی مشترک از سوی دیگر، تعادلی معقول ایجاد کرد؟ پاسخ این پرسش، نه در ایدئولوژیهای بسته و تعصبات قومی، بلکه در پذیرش چندگانگی هویتها و یافتن سازوکاری برای همزیستی مسالمتآمیز نهفته است. تاریخ نشان داده است که ملتسازی موفق، نه از مسیر حذف و طرد دیگری، بلکه از طریق پذیرش تفاوتها در چارچوب یک نظم سیاسی و اجتماعی مشترک امکانپذیر است.
#ملت_مدرن #هویت_ملی #دولت_ملت #مدرنیته #ایدئولوژی #چالش_ملتسازی #هویت_سنتی #تنوع_قومی #گفتگوی_ملی
@Mahmudi_mohsenn
06.04.202516:52
🔹 خیانت به منافع ملی در پوشش شعارهای انقلابی
✍محسن محمودی
در حالی که کشور در آستانه تقابل پرهزینه با آمریکا و اسرائیل قرار دارد، روزنامهی کیهان—بهعنوان رسانهای تحت امر نهادهای رسمی—در اقدامی بیپروایانه، رئیسجمهور آمریکا را تهدید به ترور کرده است. این رفتار نهتنها با منافع ملی سازگار نیست، بلکه مستقیماً امنیت ایران را تضعیف و فضا را به سود تبلیغات ایرانهراس و سیاستهای تقابلی قدرتهای خارجی ملتهب میکند.
چند نکته قابل تأمل:
کدام منطق سیاسی یا فلسفی چنین تهدیداتی را مشروع میداند؟
چه کسی پاسخگوی هزینههای بینالمللی این ماجراجوییهاست؟
تا کی باید سکوت در برابر این نوع خیانتهای امنیتی ادامه یابد؟
واقعیت این است:
امنیت ملی با خط مشی رسانهای سنجیده، خردگرایی سیاسی و ترجیح منافع مردم بر ماجراجوییهای جناحی حفظ میشود، نه با لفاظیهای بیپشتوانه.
پرسش صریح:
چه زمانی نهادهای مسئول با این نوع رفتارهای تنشافزا که مستقیماً به زیان مردم ایران تمام میشود، برخورد خواهند کرد؟
✨ نتیجه روشن است:
اگر به منافع ملت پایبندیم، باید در برابر گفتمانهایی که به نام انقلاب، پایههای عقلانیت و امنیت را تضعیف میکنند، ایستادگی کنیم.
#عقلانیت_سیاسی
#امنیت_ملی
#رسانه_پاسخگو
#منافع_مردم
#سیاست_خردمندانه
#شعارزدگی
#تنشزایی
#مسئولیت_رسانه
#کیهان
#ایران_در_تراز_عقل
@Mahmudi_mohsenn
✍محسن محمودی
در حالی که کشور در آستانه تقابل پرهزینه با آمریکا و اسرائیل قرار دارد، روزنامهی کیهان—بهعنوان رسانهای تحت امر نهادهای رسمی—در اقدامی بیپروایانه، رئیسجمهور آمریکا را تهدید به ترور کرده است. این رفتار نهتنها با منافع ملی سازگار نیست، بلکه مستقیماً امنیت ایران را تضعیف و فضا را به سود تبلیغات ایرانهراس و سیاستهای تقابلی قدرتهای خارجی ملتهب میکند.
چند نکته قابل تأمل:
کدام منطق سیاسی یا فلسفی چنین تهدیداتی را مشروع میداند؟
چه کسی پاسخگوی هزینههای بینالمللی این ماجراجوییهاست؟
تا کی باید سکوت در برابر این نوع خیانتهای امنیتی ادامه یابد؟
واقعیت این است:
امنیت ملی با خط مشی رسانهای سنجیده، خردگرایی سیاسی و ترجیح منافع مردم بر ماجراجوییهای جناحی حفظ میشود، نه با لفاظیهای بیپشتوانه.
پرسش صریح:
چه زمانی نهادهای مسئول با این نوع رفتارهای تنشافزا که مستقیماً به زیان مردم ایران تمام میشود، برخورد خواهند کرد؟
✨ نتیجه روشن است:
اگر به منافع ملت پایبندیم، باید در برابر گفتمانهایی که به نام انقلاب، پایههای عقلانیت و امنیت را تضعیف میکنند، ایستادگی کنیم.
#عقلانیت_سیاسی
#امنیت_ملی
#رسانه_پاسخگو
#منافع_مردم
#سیاست_خردمندانه
#شعارزدگی
#تنشزایی
#مسئولیت_رسانه
#کیهان
#ایران_در_تراز_عقل
@Mahmudi_mohsenn


29.03.202519:39
📢 استقلال یا سلطه؟
🔹 وقتی به نام قانون، استقلال وکلا را تهدید میکنند، فردا نوبت کدام نهاد است؟ دانشگاه؟ رسانه؟ پزشکی؟
🔸 مسئله فراتر از یک ماده قانونی است؛ این یک نزاع فلسفی بین استقلال و مداخلهگری است.
💡 هگل میگفت: آزادی، یعنی وجود نهادهایی که در برابر قدرت مقاومت کنند.
✔️ اگر تخصص حقوقی را نادیده بگیرند، فردا نوبت کدام حوزه است؟
✔️ قدرت، وقتی از مرز قانون عبور کند، جانشین حقیقت میشود.
⚖️ سکوت در برابر تضعیف نهادهای مستقل، یعنی پذیرش سلطه!
✍ محسن محمودی – استاد فلسفه دانشگاه
https://www.instagram.com/reel/DHy47iMtxQ4/?igsh=MTMycXprYjd1cHpoYQ==
🔹 وقتی به نام قانون، استقلال وکلا را تهدید میکنند، فردا نوبت کدام نهاد است؟ دانشگاه؟ رسانه؟ پزشکی؟
🔸 مسئله فراتر از یک ماده قانونی است؛ این یک نزاع فلسفی بین استقلال و مداخلهگری است.
💡 هگل میگفت: آزادی، یعنی وجود نهادهایی که در برابر قدرت مقاومت کنند.
✔️ اگر تخصص حقوقی را نادیده بگیرند، فردا نوبت کدام حوزه است؟
✔️ قدرت، وقتی از مرز قانون عبور کند، جانشین حقیقت میشود.
⚖️ سکوت در برابر تضعیف نهادهای مستقل، یعنی پذیرش سلطه!
✍ محسن محمودی – استاد فلسفه دانشگاه
https://www.instagram.com/reel/DHy47iMtxQ4/?igsh=MTMycXprYjd1cHpoYQ==
09.04.202521:14
دموکراسیخواهی یعنی چی؟
✍محسن محمودی
دموکراسیخواهی فقط یک شعار سیاسی نیست؛ یعنی ایستادن در برابر استبداد، انفعال و بیتفاوتی. یعنی خواستنِ برابری، آزادی، و حقِ مشارکت در تصمیمگیریها.
دموکراسیخواهی یعنی دیدنِ قدرت به عنوان چیزی که باید پاسخگو باشه، نه مقدس!
#دموکراسی
#آزادی
#مشارکت_سیاسی
#حقوق_شهروندی
#تفکر_انتقادی
#صدای_مردم
https://www.instagram.com/reel/DIPZD-LRcTc/?igsh=MTk3cW4xMjJ4MnFxMQ==
✍محسن محمودی
دموکراسیخواهی فقط یک شعار سیاسی نیست؛ یعنی ایستادن در برابر استبداد، انفعال و بیتفاوتی. یعنی خواستنِ برابری، آزادی، و حقِ مشارکت در تصمیمگیریها.
دموکراسیخواهی یعنی دیدنِ قدرت به عنوان چیزی که باید پاسخگو باشه، نه مقدس!
#دموکراسی
#آزادی
#مشارکت_سیاسی
#حقوق_شهروندی
#تفکر_انتقادی
#صدای_مردم
https://www.instagram.com/reel/DIPZD-LRcTc/?igsh=MTk3cW4xMjJ4MnFxMQ==
30.03.202512:13
نقد سیر تطور عقل ایرانی: از اسطورهگرایی تا باطنگرایی
✍دکتر محسن محمودی، استاد فلسفه دانشگاه
عقل ایرانی در طول تاریخ خود، گرایشهای گوناگونی را تجربه کرده که در بسیاری از موارد، مانعی برای شکلگیری یک عقلانیت نقاد، برهانی، و خودبنیاد بودهاند. این مسیر پرپیچوخم، نهتنها بازتابی از تحولات درونی فرهنگ ایرانی است، بلکه تحت تأثیر تعاملات آن با دیگر سنتهای فکری و شرایط تاریخی-اجتماعی نیز قرار داشته است.
۱. دوران باستان: اسطورهگرایی و عقلانیت دوگانهنگر
در ایران باستان، تفکر ایرانی بهشدت تحت تأثیر ساختارهای اسطورهای و دینی قرار داشت. برای مثال، در نظام فکری زرتشتی، جهان به خیر و شر مطلق تقسیم میشد، که این خود نشاندهندهی یک نگرش دوگانهنگر است. عقل در این فضا بیشتر به ابزاری برای توجیه نظم موجود بدل میشد تا پرسشگری و نقد آن. این دوگانهگرایی در نظامهای حکومتی هخامنشیان و ساسانیان نیز مشاهده میشود؛ اگرچه سازماندهی دیوانسالاری، سیستم حقوقی، و مدیریت سیاسی در این امپراتوریها نشانههایی از عقلانیت اجرایی داشت، اما درک این سیستمها بدون پرداختن به زمینههای دینی و شاهنشاهی ممکن نبود. به عبارت دیگر، در این دوران، عقل بیشتر تابع قدرت سیاسی و دینی بود تا استقلال در تحلیل و بررسی.
۲. دورهی اسلامی: گذار از برهان به باطنگرایی
با ورود اسلام، فرصتهای جدیدی برای تعامل با سنتهای عقلی یونانی، اسلامی، و هندی پدید آمد. در این دوره، به ویژه در آثار فیلسوفانی چون فارابی و ابنسینا، میتوان تلاشهایی برای ترکیب عقل فلسفی با ایمان دینی مشاهده کرد. اما این تحولات، به جای تقویت عقلانیت تحلیلی و انتقادی، به تدریج به سمت باطنگرایی و عرفانزدگی سوق یافت. برای نمونه، حکمت اشراق سهروردی و فلسفه متعالیهی ملاصدرا با تأکید بر شهود و تأویل متون دینی بیشتر به دنبال نظریهپردازیهای عرفانی بودند تا روشهای تجربی و استدلالی. بهعنوان مثال، در حکمت اشراق، بحثهای مربوط به نور و ظلمت به جای اینکه به مباحثی عینی و علمی تبدیل شوند، جنبههای میتولوژیک و معنوی پیدا کردند. در نتیجه، عقل ایرانی در این دوره به سمت ذهنیت تأویلگرایانه حرکت کرد و ارتباط خود را با واقعیتهای عینی و استدلالهای روشمند کمتر کرد.
۳. ضرورت نقد و بازسازی عقل ایرانی
امروزه، بازخوانی انتقادی این سیر تطور نه برای نفی گذشته، بلکه برای فهم علل رکود عقلانیت انتقادی و یافتن راههای برونرفت از آن، ضروری است. بهطور مثال، در دورههای مختلف تاریخی، غیاب رویکردهای انتقادی و تجربی باعث انفعال فکری و تکرار مکررات شده است. اگرچه سنت فلسفی ایران در حوزههایی مانند متافیزیک و حکمت عملی دستاوردهای بزرگی داشت، اما عدم توجه به عقل نقاد مانع از تحول عقل ایرانی به شکلی انتقادی، علمی و اجتماعی شد.
برای بازسازی عقل ایرانی در دوران معاصر، باید از سه گسست اساسی سخن گفت:
گسست از اسطورهگرایی غیرپرسشگر: که هرگونه نقد عقلانی را به نام تقدس متوقف میکند. به عنوان نمونه، در دوران ساسانیان، بسیاری از نقدهای عقلانی تحت تأثیر کتب مقدس قرار میگرفتند و اجازه نمیدادند که تحلیلهای فلسفی مستقل مطرح شوند.
گسست از اقتدارگرایی فکری: که اطاعت از مراجع را جایگزین خردورزی مستقل میکند. در تاریخ ایران، حتی در دوران صفویه و قاجاریه، این اقتدارگرایی موجب شد که تفکرات انقلابی و نوآورانه در عرصه فکری و فلسفی مهار شوند.
گسست از باطنگرایی افراطی: که عقلانیت را فدای تأویلهای شخصی و ذهنی میکند. نمونهی برجسته این تأویلگرایی را میتوان در فلسفهی صوفیانه یافت که تمایلی به شفافسازی و نقد تجربی ندارد.
پرسش کلیدی این است: آیا میتوان عقل ایرانی را از بند تاریخمندی سنتهای بسته و جزمی رها کرد و با حفظ هویت فرهنگی، آن را در مسیر عقلانیت نقاد، علمبنیاد و گفتوگومحور قرار داد؟ پاسخ به این پرسش، نه در بازگشت به گذشته، بلکه در پیوند زدن انتقادی میراث فکری ایران با دستاوردهای جهان مدرن نهفته است.
#عقلانیت_ایرانی #نقد_تاریخی #فلسفه_انتقادی #اسطوره_و_عقلانیت #تأویل_گرایی #علم_و_شهود #مدرنیته_و_سنت #خرد_نقاد #دیالکتیک_گذشته_و_اکنون #فلسفه_علم
@Mahmudi_mohsenn
✍دکتر محسن محمودی، استاد فلسفه دانشگاه
عقل ایرانی در طول تاریخ خود، گرایشهای گوناگونی را تجربه کرده که در بسیاری از موارد، مانعی برای شکلگیری یک عقلانیت نقاد، برهانی، و خودبنیاد بودهاند. این مسیر پرپیچوخم، نهتنها بازتابی از تحولات درونی فرهنگ ایرانی است، بلکه تحت تأثیر تعاملات آن با دیگر سنتهای فکری و شرایط تاریخی-اجتماعی نیز قرار داشته است.
۱. دوران باستان: اسطورهگرایی و عقلانیت دوگانهنگر
در ایران باستان، تفکر ایرانی بهشدت تحت تأثیر ساختارهای اسطورهای و دینی قرار داشت. برای مثال، در نظام فکری زرتشتی، جهان به خیر و شر مطلق تقسیم میشد، که این خود نشاندهندهی یک نگرش دوگانهنگر است. عقل در این فضا بیشتر به ابزاری برای توجیه نظم موجود بدل میشد تا پرسشگری و نقد آن. این دوگانهگرایی در نظامهای حکومتی هخامنشیان و ساسانیان نیز مشاهده میشود؛ اگرچه سازماندهی دیوانسالاری، سیستم حقوقی، و مدیریت سیاسی در این امپراتوریها نشانههایی از عقلانیت اجرایی داشت، اما درک این سیستمها بدون پرداختن به زمینههای دینی و شاهنشاهی ممکن نبود. به عبارت دیگر، در این دوران، عقل بیشتر تابع قدرت سیاسی و دینی بود تا استقلال در تحلیل و بررسی.
۲. دورهی اسلامی: گذار از برهان به باطنگرایی
با ورود اسلام، فرصتهای جدیدی برای تعامل با سنتهای عقلی یونانی، اسلامی، و هندی پدید آمد. در این دوره، به ویژه در آثار فیلسوفانی چون فارابی و ابنسینا، میتوان تلاشهایی برای ترکیب عقل فلسفی با ایمان دینی مشاهده کرد. اما این تحولات، به جای تقویت عقلانیت تحلیلی و انتقادی، به تدریج به سمت باطنگرایی و عرفانزدگی سوق یافت. برای نمونه، حکمت اشراق سهروردی و فلسفه متعالیهی ملاصدرا با تأکید بر شهود و تأویل متون دینی بیشتر به دنبال نظریهپردازیهای عرفانی بودند تا روشهای تجربی و استدلالی. بهعنوان مثال، در حکمت اشراق، بحثهای مربوط به نور و ظلمت به جای اینکه به مباحثی عینی و علمی تبدیل شوند، جنبههای میتولوژیک و معنوی پیدا کردند. در نتیجه، عقل ایرانی در این دوره به سمت ذهنیت تأویلگرایانه حرکت کرد و ارتباط خود را با واقعیتهای عینی و استدلالهای روشمند کمتر کرد.
۳. ضرورت نقد و بازسازی عقل ایرانی
امروزه، بازخوانی انتقادی این سیر تطور نه برای نفی گذشته، بلکه برای فهم علل رکود عقلانیت انتقادی و یافتن راههای برونرفت از آن، ضروری است. بهطور مثال، در دورههای مختلف تاریخی، غیاب رویکردهای انتقادی و تجربی باعث انفعال فکری و تکرار مکررات شده است. اگرچه سنت فلسفی ایران در حوزههایی مانند متافیزیک و حکمت عملی دستاوردهای بزرگی داشت، اما عدم توجه به عقل نقاد مانع از تحول عقل ایرانی به شکلی انتقادی، علمی و اجتماعی شد.
برای بازسازی عقل ایرانی در دوران معاصر، باید از سه گسست اساسی سخن گفت:
گسست از اسطورهگرایی غیرپرسشگر: که هرگونه نقد عقلانی را به نام تقدس متوقف میکند. به عنوان نمونه، در دوران ساسانیان، بسیاری از نقدهای عقلانی تحت تأثیر کتب مقدس قرار میگرفتند و اجازه نمیدادند که تحلیلهای فلسفی مستقل مطرح شوند.
گسست از اقتدارگرایی فکری: که اطاعت از مراجع را جایگزین خردورزی مستقل میکند. در تاریخ ایران، حتی در دوران صفویه و قاجاریه، این اقتدارگرایی موجب شد که تفکرات انقلابی و نوآورانه در عرصه فکری و فلسفی مهار شوند.
گسست از باطنگرایی افراطی: که عقلانیت را فدای تأویلهای شخصی و ذهنی میکند. نمونهی برجسته این تأویلگرایی را میتوان در فلسفهی صوفیانه یافت که تمایلی به شفافسازی و نقد تجربی ندارد.
پرسش کلیدی این است: آیا میتوان عقل ایرانی را از بند تاریخمندی سنتهای بسته و جزمی رها کرد و با حفظ هویت فرهنگی، آن را در مسیر عقلانیت نقاد، علمبنیاد و گفتوگومحور قرار داد؟ پاسخ به این پرسش، نه در بازگشت به گذشته، بلکه در پیوند زدن انتقادی میراث فکری ایران با دستاوردهای جهان مدرن نهفته است.
#عقلانیت_ایرانی #نقد_تاریخی #فلسفه_انتقادی #اسطوره_و_عقلانیت #تأویل_گرایی #علم_و_شهود #مدرنیته_و_سنت #خرد_نقاد #دیالکتیک_گذشته_و_اکنون #فلسفه_علم
@Mahmudi_mohsenn
02.04.202523:22
نقد نیچهوار به باستانگرایی ایرانی و سنتگرایی افراطی
✍ محسن محمودی
۱. بتسازی از گذشته: اسطورهزدگیِ بیمارگونه
نیچه در تبارشناسی اخلاق هشدار میدهد که انسانها برای فرار از ضعفهای کنونی، به ساخت اسطورههای طلاییِ گذشته پناه میبرند. ایرانباستانگرایان نیز با تقدیس هخامنشیان و ساسانیان، توهم امپراتوریِ شکستناپذیر میآفرینند تا از حقارتِ امروز بگریزند. این اراده به ناتوانی است: به جای آفرینش ارزشهای نو، در گورستان تاریخ دنبال هویت میگردند.
۲. نفرین حافظه: سنت به مثابه زنجیر
نیچه در تأملات نابهنگام میگوید: «تاریخ بیش از حد، زندگی را فلج میکند.» ایرانباستانگرایان با مومیایی کردنِ گذشته، حافظه را به جای آینده مینشانند. آنها مانند کسی هستند که به جای بالیدن به فرزندش، روزانه استخوانهای پدر را میبوسد! این بتپرستی تاریخی، ارادهٔ معطوف به قدرت را سرکوب میکند.
۳. اخلاق بردگان: نفرت از «دیگری» به نام عظمت
نیچه اخلاقِ بردگان را مبتنی بر رنجش و کینه میداند. ایرانباستانگراییِ افراطی نیز با نفرت از اعراب، ترکها، یا غربیها، خود را تعریف میکند. این نیهیلیسم منفعل است: به جای آفرینش، به تخریبِ «بیگانه» مشغولاند. آیا این همان اخلاقِ ضعفا نیست که به جای ابرمرد ، به دشمنتراشی نیاز دارد؟
۴. دروغِ وحدت ملی: امپراتوری به مثابه افسانه
نیچه یادآوری میکند که «حقایق، توهماتی هستند که فراموش کردهایم توهماند.» افسانهٔ «ایرانِ یکپارچهٔ باستان» نیز دروغی است برای پوشاندن تناقضها: هخامنشیان نه یک «ملت»، بلکه امپراتوریای متکی بر سرکوب بودند. سنتگرایان با تحریف تاریخ، خود را فریب میدهند تا از مواجهه با آشوبِ امروز بگریزند.
۵. مرگ خدایان کهن: ضرورتِ آفرینشِ نو
نیچه اعلام کرد: «خدا مرده است.» این به معنای فروپاشی ارزشهای کهنه است. ایرانباستانگرایی نیز خدایانِ مردهای مانند کوروش و انوشیروان را میپرستد. اما ابرمرد کسی است که از تاریخ عبور میکند، نه آنکه در گورستان آن بخزد. ایرانِ امروز نیازمند آفرینش ارزشهای نوین است، نه تقلیدِ مردهپرستانهٔ گذشتگان.
ایرانِ آینده یا تابوتِ گذشته؟
نیچه به ما میآموزد که گذشته باید ابزار باشد، نه بت. ایرانباستانگراییِ افراطی، نشانهٔ ترس از اکنون است. به جای گریه بر ویرانههای تختجمشید، باید معبدِ آینده را ساخت. ابرمرد ایرانی نه در کتیبههای کهنه، که در ارادهٔ معطوف به آفرینش متولد میشود.
#نیچه #ایران_باستان #سنت_گرایی #فلسفه #نیهیلیسم #ابر_مرد #تاریخ #اراده_معطوف_به_قدرت #نقد_ایدئولوژی #مدرنیته
@Mahmudi_mohsenn
✍ محسن محمودی
۱. بتسازی از گذشته: اسطورهزدگیِ بیمارگونه
نیچه در تبارشناسی اخلاق هشدار میدهد که انسانها برای فرار از ضعفهای کنونی، به ساخت اسطورههای طلاییِ گذشته پناه میبرند. ایرانباستانگرایان نیز با تقدیس هخامنشیان و ساسانیان، توهم امپراتوریِ شکستناپذیر میآفرینند تا از حقارتِ امروز بگریزند. این اراده به ناتوانی است: به جای آفرینش ارزشهای نو، در گورستان تاریخ دنبال هویت میگردند.
۲. نفرین حافظه: سنت به مثابه زنجیر
نیچه در تأملات نابهنگام میگوید: «تاریخ بیش از حد، زندگی را فلج میکند.» ایرانباستانگرایان با مومیایی کردنِ گذشته، حافظه را به جای آینده مینشانند. آنها مانند کسی هستند که به جای بالیدن به فرزندش، روزانه استخوانهای پدر را میبوسد! این بتپرستی تاریخی، ارادهٔ معطوف به قدرت را سرکوب میکند.
۳. اخلاق بردگان: نفرت از «دیگری» به نام عظمت
نیچه اخلاقِ بردگان را مبتنی بر رنجش و کینه میداند. ایرانباستانگراییِ افراطی نیز با نفرت از اعراب، ترکها، یا غربیها، خود را تعریف میکند. این نیهیلیسم منفعل است: به جای آفرینش، به تخریبِ «بیگانه» مشغولاند. آیا این همان اخلاقِ ضعفا نیست که به جای ابرمرد ، به دشمنتراشی نیاز دارد؟
۴. دروغِ وحدت ملی: امپراتوری به مثابه افسانه
نیچه یادآوری میکند که «حقایق، توهماتی هستند که فراموش کردهایم توهماند.» افسانهٔ «ایرانِ یکپارچهٔ باستان» نیز دروغی است برای پوشاندن تناقضها: هخامنشیان نه یک «ملت»، بلکه امپراتوریای متکی بر سرکوب بودند. سنتگرایان با تحریف تاریخ، خود را فریب میدهند تا از مواجهه با آشوبِ امروز بگریزند.
۵. مرگ خدایان کهن: ضرورتِ آفرینشِ نو
نیچه اعلام کرد: «خدا مرده است.» این به معنای فروپاشی ارزشهای کهنه است. ایرانباستانگرایی نیز خدایانِ مردهای مانند کوروش و انوشیروان را میپرستد. اما ابرمرد کسی است که از تاریخ عبور میکند، نه آنکه در گورستان آن بخزد. ایرانِ امروز نیازمند آفرینش ارزشهای نوین است، نه تقلیدِ مردهپرستانهٔ گذشتگان.
ایرانِ آینده یا تابوتِ گذشته؟
نیچه به ما میآموزد که گذشته باید ابزار باشد، نه بت. ایرانباستانگراییِ افراطی، نشانهٔ ترس از اکنون است. به جای گریه بر ویرانههای تختجمشید، باید معبدِ آینده را ساخت. ابرمرد ایرانی نه در کتیبههای کهنه، که در ارادهٔ معطوف به آفرینش متولد میشود.
#نیچه #ایران_باستان #سنت_گرایی #فلسفه #نیهیلیسم #ابر_مرد #تاریخ #اراده_معطوف_به_قدرت #نقد_ایدئولوژی #مدرنیته
@Mahmudi_mohsenn
14.04.202518:04
اپیکور و شوپنهاور: امکان یک ترکیب؟
✍دکتر محسن محمودی
آیا میتوان میان اپیکور و شوپنهاور، این دو فیلسوف متفاوت، راهی میانه یافت؟
اپیکور از ما میخواهد خواستههایمان را ساده کنیم تا به آرامش برسیم.
شوپنهاور هشدار میدهد که خودِ خواستن، منشأ رنج است و باید آن را بهکل رها کرد.
اما شاید بتوان گفت: اگر خواستهها را آگاهانه و محدود کنیم، و اگر میلهایمان را بشناسیم و با آنها فاصله بگیریم،
میتوان در جهان بود، بدون آنکه در دام آن افتاد.
نه غرق در لذت، نه زاهدانه گریزان از زندگی؛
بلکه زیستنی سنجیده، با نگاه فلسفی و دل آرام.
#فلسفه #اپیکور #شوپنهاور #رنج #لذت #خودشناسی #زندگی_خردمندانه #معنای_زندگی #فلسفه_کاربردی #اراده #آرامش #تأمل
@Mahmudi_mohsenn
✍دکتر محسن محمودی
آیا میتوان میان اپیکور و شوپنهاور، این دو فیلسوف متفاوت، راهی میانه یافت؟
اپیکور از ما میخواهد خواستههایمان را ساده کنیم تا به آرامش برسیم.
شوپنهاور هشدار میدهد که خودِ خواستن، منشأ رنج است و باید آن را بهکل رها کرد.
اما شاید بتوان گفت: اگر خواستهها را آگاهانه و محدود کنیم، و اگر میلهایمان را بشناسیم و با آنها فاصله بگیریم،
میتوان در جهان بود، بدون آنکه در دام آن افتاد.
نه غرق در لذت، نه زاهدانه گریزان از زندگی؛
بلکه زیستنی سنجیده، با نگاه فلسفی و دل آرام.
#فلسفه #اپیکور #شوپنهاور #رنج #لذت #خودشناسی #زندگی_خردمندانه #معنای_زندگی #فلسفه_کاربردی #اراده #آرامش #تأمل
@Mahmudi_mohsenn
05.04.202510:39
نقدی بر خوانش مدرن از عرفان: بررسی تطبیقی دیدگاههای سروش دباغ، هایدگر و عرفان کلاسیک
عرفان در محک عقل مدرن: ناسازههای خوانش دباغ از سنت عرفانی در مواجهه با فلسفههای معاصر
۱. معرفتشناسی عرفانی در برابر عقلانیت مدرن
◼ ناسازه اول: شهودگرایی در عصر روشنگری
• عرفان کلاسیک (ابوسعید، عطار) مبتنی بر «کشف و شهود» است، درحالی که عقل مدرن (از کانت تا پوپر) بر «نقدپذیری» و «ابطالپذیری» تأکید دارد.
• پرسش: آیا میتوان تجربه باطنی را - که ذاتاً شخصی و غیرقابل انتقال است - با معیارهای بینالاذهانی فلسفه تحلیلی یا هرمنوتیک ارزیابی کرد؟
◼ مثال نقض:
هایدگر هرچند به «حقیقت به مثابه آشکارگی» معتقد است، اما این آشکارگی را در بستر تاریخی-زبانی میفهمد، نه در سلوک فردی صوفیانه. اینجاست که پروژه دباغ با تعارض روششناختی روبرو میشود.
۲. فردیت در عرفان و مدرنیته: دو روی یک سکه؟
◼ ناسازه دوم: فنا در برابر اوتونومی
• عرفان میگوید: «باید مُرد پیش از مرگ» (نفی خود)، اما مدرنیته میگوید: «خودت را بساز» (کانت: «جرئت دانستن داشته باش»).
• نقد: دباغ میخواهد این دو را با تفسیر اگزیستانسیالیستی از عرفان جمع کند، اما آیا «نفی نفس» حلاج با «اراده معطوف به قدرت» نیچه سازگار است؟
◼ تفاوت سپهری و هایدگر:
• سپهری به «احساس وحدت» با طبیعت میرسد (شهود شرقی)، اما هایدگر به «دازاین» میاندیشد که در اضطراب، خود را مییابد (تأکید بر گسست). این نشان میدهد تشابهات ظاهری (مثل طبیعتگرایی) گمراهکننده است.
۳. زبان عرفانی در برابر فلسفه تحلیلی
◼ ناسازه سوم: سکوت عرفانی در برابر بازیهای زبانی
• بایزید میگوید: «سبحانی ما اعظم شأنی» (فراسوی زبان)، اما ویتگنشتاین میگوید: «مرزهای جهان من، مرزهای زبان من است».
• پرسش: آیا تفسیر پوزیتیویستی از سکوت عرفانی (مثلاً با ابزار فلسفه زبان) نوعی تحریف ذات تجربه عرفانی نیست؟
۴. جمعبندی: آیا عرفان، قابل ترجمه به زبان مدرن است؟
◼ سه سناریو محتمل:
۱. سناریوی کاهشگرایانه: عرفان را به روانشناسی یا فلسفه زبان تقلیل دهیم (خطر مسخ معنویت).
۲. سنتی محض: عرفان را در حصار مفاهیم قدیم نگه داریم (خطر انزوا).
۳. راه سوم دباغ: گفتوگوی انتقادی، اما با شرطهای دقیق:
- پرهیز از امتزاج نامتجانس (مثلاً هایدگر + مولوی).
- توجه به تمایز پارادایمها (مثلاً تفاوت «حقیقت» در عرفان و فلسفه تحلیلی).
📌 پرسش پایانی:
آیا اساساً میتوان «معنویت» را - بدون تناقض - در چارچوبهای عقل مدرن تعریف کرد؟ یا هر تعریفی، خیانت به ذات آن است؟
✍️ نظر شما؟
به نظرتان کدام یک از این ناسازهها حلنشدنیتر است؟
#نقد_عرفان_مدرن #سروش_دباغ_و_هایدگر #معرفت_شهودی #عقلانیت_انتقادی #نیچه_و_عطار #فلسفه_تحلیلی_و_تصوف
@Mahmudi_mohsenn
عرفان در محک عقل مدرن: ناسازههای خوانش دباغ از سنت عرفانی در مواجهه با فلسفههای معاصر
۱. معرفتشناسی عرفانی در برابر عقلانیت مدرن
◼ ناسازه اول: شهودگرایی در عصر روشنگری
• عرفان کلاسیک (ابوسعید، عطار) مبتنی بر «کشف و شهود» است، درحالی که عقل مدرن (از کانت تا پوپر) بر «نقدپذیری» و «ابطالپذیری» تأکید دارد.
• پرسش: آیا میتوان تجربه باطنی را - که ذاتاً شخصی و غیرقابل انتقال است - با معیارهای بینالاذهانی فلسفه تحلیلی یا هرمنوتیک ارزیابی کرد؟
◼ مثال نقض:
هایدگر هرچند به «حقیقت به مثابه آشکارگی» معتقد است، اما این آشکارگی را در بستر تاریخی-زبانی میفهمد، نه در سلوک فردی صوفیانه. اینجاست که پروژه دباغ با تعارض روششناختی روبرو میشود.
۲. فردیت در عرفان و مدرنیته: دو روی یک سکه؟
◼ ناسازه دوم: فنا در برابر اوتونومی
• عرفان میگوید: «باید مُرد پیش از مرگ» (نفی خود)، اما مدرنیته میگوید: «خودت را بساز» (کانت: «جرئت دانستن داشته باش»).
• نقد: دباغ میخواهد این دو را با تفسیر اگزیستانسیالیستی از عرفان جمع کند، اما آیا «نفی نفس» حلاج با «اراده معطوف به قدرت» نیچه سازگار است؟
◼ تفاوت سپهری و هایدگر:
• سپهری به «احساس وحدت» با طبیعت میرسد (شهود شرقی)، اما هایدگر به «دازاین» میاندیشد که در اضطراب، خود را مییابد (تأکید بر گسست). این نشان میدهد تشابهات ظاهری (مثل طبیعتگرایی) گمراهکننده است.
۳. زبان عرفانی در برابر فلسفه تحلیلی
◼ ناسازه سوم: سکوت عرفانی در برابر بازیهای زبانی
• بایزید میگوید: «سبحانی ما اعظم شأنی» (فراسوی زبان)، اما ویتگنشتاین میگوید: «مرزهای جهان من، مرزهای زبان من است».
• پرسش: آیا تفسیر پوزیتیویستی از سکوت عرفانی (مثلاً با ابزار فلسفه زبان) نوعی تحریف ذات تجربه عرفانی نیست؟
۴. جمعبندی: آیا عرفان، قابل ترجمه به زبان مدرن است؟
◼ سه سناریو محتمل:
۱. سناریوی کاهشگرایانه: عرفان را به روانشناسی یا فلسفه زبان تقلیل دهیم (خطر مسخ معنویت).
۲. سنتی محض: عرفان را در حصار مفاهیم قدیم نگه داریم (خطر انزوا).
۳. راه سوم دباغ: گفتوگوی انتقادی، اما با شرطهای دقیق:
- پرهیز از امتزاج نامتجانس (مثلاً هایدگر + مولوی).
- توجه به تمایز پارادایمها (مثلاً تفاوت «حقیقت» در عرفان و فلسفه تحلیلی).
📌 پرسش پایانی:
آیا اساساً میتوان «معنویت» را - بدون تناقض - در چارچوبهای عقل مدرن تعریف کرد؟ یا هر تعریفی، خیانت به ذات آن است؟
✍️ نظر شما؟
به نظرتان کدام یک از این ناسازهها حلنشدنیتر است؟
#نقد_عرفان_مدرن #سروش_دباغ_و_هایدگر #معرفت_شهودی #عقلانیت_انتقادی #نیچه_و_عطار #فلسفه_تحلیلی_و_تصوف
@Mahmudi_mohsenn
登录以解锁更多功能。