
𝛭𝖺̄𝝇𝛊𝖨𝖺
登录以解锁更多功能。
تو را شبیه غروب دوست داشتم.
غروبی که در آن، خورشید خسته، آخرین رمقش را در آسمان میکشد و جهان برای لحظهای، خیالانگیزترین رنگهایش را رو میکند.
تو همان لحظهی میان پایان و آغاز بودی، نیمهراهی میان روشنی و تاریکی.
اما حالا، تو را شبیه شب دوست دارم.
یکنواخت، یکرنگ، بیصدا و بی پایان.
پس بگذار این واژهها، مانند تو، بیادعا در دل این کاغذ بمانند.