مدتها پیش کسی رو دیدم که تنش عطر قهوه میداد ولی بوسههاش مشابه به شیرینترین کوکیهای شهر بود. موهای مشکی و موج دارش همیشه آشفته بودند و پشت تیله هایِ پر از ستارهاش، غرقِ افکار مختلف بود. دستهایِ همیشه سردش، به شکل عجیبی، گرمترین آغوشهایِ دنیا رو هدیه میدادند و پشتِ غمِ لیلیومِ خشک شده، بوسیدنیترین لبخندها، پنهان شده بودند. صدایش، زیرترینِ و خوش آواترینِ گام موسیقی بود که حزینترینِ آهنگها رو مینواخت. مهربون و محبوب نبود، دور شده از همه و گمشده در خودش بود، ولی من با اون، عزیزِ من، بعد از مدتها خـونه خودم رو پیدا کردم.
مدتها پیش کسی رو دیدم که تنش عطر قهوه میداد ولی بوسههاش مشابه به شیرینترین کوکیهای شهر بود. موهای مشکی و موج دارش همیشه آشفته بودند و پشت تیله هایِ پر از ستارهاش، غرقِ افکار مختلف بود. دستهایِ همیشه سردش، به شکل عجیبی، گرمترین آغوشهایِ دنیا رو هدیه میدادند و پشتِ غمِ لیلیومِ خشک شده، بوسیدنیترین لبخندها، پنهان شده بودند. صدایش، زیرترینِ و خوش آواترینِ گام موسیقی بود که حزینترینِ آهنگها رو مینواخت. مهربون و محبوب نبود، دور شده از همه و گمشده در خودش بود، ولی من با اون، عزیزِ من، بعد از مدتها خـونه خودم رو پیدا کردم.
৲︎شـروعـ بـهـار لـیـمـویـی در پـکـن 🍌