اینا تازه اولشه.
مامان من تو بیمارستان کار میکنه و یه بار دو تا مریضو باهم آوردن یه پسر بچهی دوسال و نیمه و یه مرد نزدیک چهل سال و اینا. من او روز بیمارستانش بودم چون نمیتونستم خونه تنها بمونم بعد هیچی بچه رو بردن اورژانس مرده هم گزاشتن ریکاوری و خب منم باید تو ریکاوری میموندم تا کار مامانم تموم شه. بعد اون آقاهه صدام کرد برم براش پرستار صدا بزنم و منم رفتم پیشش و اونم شروع کرد به حرف زدن باهام و اینا و یه پلیسم بیرون وایساده بود و اینو به تخت بسته بودن. و آره پلیسه اومد گفت برم و باهاش حرف نزنم اون موقع ۱۲ سال اینام بود و اره اون بچهی خودش بوده این مرده مامانه رو کشته و به مدت یه هفته تموم به اون بچه تجاوز کرده و آره بچهه زنده موند ولی مجبور شدن نزدیک نصف رودشو بر دارن و من اینو اونموقع که فهمیدم کل طول روز براش پرستار صدا نکردم و از درد داشت جون میداد چون دستشو وایسا حین دستگیری شکسته بودن. و بنظرم حقش بود
محتوا دردناکه نخونید نمیخواید.