Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
📚 من و کتاب 📚 avatar

📚 من و کتاب 📚

کتاب خواندن یک تفریح نیست،
یک نیازه... 📚📚📚
کتاب میخوانم چراکه زندگی مرابس نیست
#فرناندو_پسوآ
وطن پرندهِ پَر در خون ...
TGlist 评分
0
0
类型公开
验证
未验证
可信度
不可靠
位置
语言其他
频道创建日期Серп 11, 2021
添加到 TGlist 的日期
Лют 15, 2025

记录

19.04.202523:59
13.8K订阅者
29.03.202523:59
2900引用指数
01.04.202523:59
431每帖平均覆盖率
24.03.202523:59
207广告帖子的平均覆盖率
31.03.202523:59
9.76%ER
01.04.202523:59
3.21%ERR
订阅者
引用指数
每篇帖子的浏览量
每个广告帖子的浏览量
ER
ERR
БЕР '25КВІТ '25

📚 من و کتاب 📚 热门帖子

#فروغ_فرخزاد



در زندگی چیزی که دوست داریم، مهم نیست، خود دوست داشتن مهم است.♥️


«مرزهای بیش از اندازه تنگی که ما عشق را در آن محصور می‌کنیم، فقط ناشی از جهلِ عظیم ما نسبت به زندگی است.
»




ص۴۲۱
📕#درجستجوی_زمان_از_دست_رفته
✍#مارسل_پروست
#مهدی_سحابی
#نشر_مرکز
#جلد_دوم
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
23.03.202508:34
یک روز از سر بیکاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر ؟

قافیه ساختن از سرگرمی‌هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند: «فقر». از بین علم و ثروت، همیشه علم را انتخاب می کردند، نوشته بودند که فقر خوب است، چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد، ولی عطر آدم را بیهوش و مدهوش می کند. عادت کرده بودند ،مَجیز فقر را بگویند ؛چون نصیبشان شده بود.

فقط یکی از بچه ها نوشته بود: «عطر». انشایش را هنوز هم دارم، جالب بود نوشته بود: «عطر، حس های آدم را بیدار میکند، که فقر آنها را خاموش کرده است.»


ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
23.03.202514:41
«گل پاسخ داد: ای ابله! تصور کرده‌ای من می‌شکفم تا دیده شوم؟ من برای خودم می‌شکفم نه برای دیگران، چون شکوفایی خرسندم می‌کند. سرچشمه‌ی شادی من در وجود خودم و در شکوفایی‌ام است.»

📚#درمان_شوپنهاور
✍ #اروین_یالوم

این کتاب

ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
واقعیت این است که گذشت زمان مرا به تو نزدیک می‌کند. دیروز، در جاده، به تو فکر می‌کردم و با خودم می‌گفتم که اگر تو اینجا بودی چقدر باهم میخندیدیم. خوب می‌دیدم که تا کجا زندگی روزمره‌ام‌ را پر کرده‌ای، در کوچک‌ترین جزئیات حضور داری، مو به مو به درونم خزیده‌ای...♥️


✍#کامو
𝐌𝐚𝐧𝐨𝐤𝐞𝐭𝐚𝐛
#برداشت_آزاد

دنبال کسی نگرد که دارد غرق میشود،
مرا که اینقدر آرام نشسته ام،
و دارم چای می نوشم ،
نجات بده...!


𝐌𝐚𝐧𝐨𝐤𝐞𝐭𝐚𝐛
#کلام_آخر

گفت اي مجنون شيدا ، چيست اين؟
می نویسی نامه  ، بهر کيست اين؟
گفت مشق حُسن ليلي ميکنم
خاطر خود را تسلي ميکنم
چون ميسر نيست من را کام او
عشق بازي ميكنم با نام او...


شبتون بی غم 🌒


ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
30.03.202510:34
تو دختری یا پسر؟ دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی رو که من الان حس می‌کنم حس کنی. مادرم میگه دختر به دنیا اومدن یه بدبختیه بزرگه! و من اصلاً حرفش رو قبول ندارم. می دونم دنیای ما با دست مردا و برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو وجودش ریشه‌های قدیمی داره. تو قصه‌هایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرده به اسم آدم! بعدها سروکلهٔ حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه! تو نقاشیای دیوار کلیسا خدا یه پیرمرد ریش سفیده نه یه پیرزن موسفید! تموم قهرمانا هم مَردن! از پرومته که آتیشو اختراع کرد تا ایکاروس که دلش می‌خواست پرواز کنه.
با تموم این حرفا زن بودن خیلی قشنگه. چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد! یه جنگ که پایان نداره. آگه دختر به دنیا بیای باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی آگه خدایی وجود داشته باشه میشه مثل یه پیرزن موسفید یا یه دختر قشنگ نقاشیش کرد!


📚نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
#اوریانا_فالاچی

ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
23.03.202510:31
📚سپیده دمان فلسفه تاریخ بورژوایی
#ماکس_هورکهایمر

سپیده دمان فلسفه ی تاریخ بورژوایی، که همزمان با انتصاب هورکهایمر به ریاست موسسه ی تحقیقات اجتماعی فرانکفورت نوشته شده (1930)، آزمایشگاهی بود برای آشکار شدن «نظریه ی انتقادی» در پگاه زایش آن. هورکهایمر با ماکیاولی، هابز، یوتوپیاپردازان بزرگ دوره ی رنسانس، ویکو و هگل تبادل نظر می کند. مسیری انتقادی که در پایان آن آشکار می شود که راه به سوی حقیقت، بخشی از حقیقت است .
هورکهایمر به دور از بی طرفیِ تاریخمندی و خواست فروکاهنده ی جامعه شناسیِ شناخت «به یک موضوع تاریخی نزدیک نمی شود مگر هنگامی که با آن چونان جوهر فرد (موناد) برخورد کند.» (والتر بنیامین). فلسفه نمی تواند به ایدئولوژی فروکاسته شود .
سپیده دمان فلسفه ی تاریخ بورژوایی، افزون بر افشای ابزار انگاری سیاسی (سیاست در مقام فن چیرگی بر انسان ها، در تداوم برنامه ی غربیِ سلطه بر طبیعت) طرح تاریخ انتقادی عقل سیاسی را که از پیدایش دولت خودکامه جدایی ناپذیر است، ارائه می دهد .
ℬ𝑜𝑜𝓀
31.03.202508:32
خاطرات یک وکیل:


یه پرونده قتل داشتم متهم موکلم بود.
تقريبا معلوم بود که موکلم طرف‌و کشته و تنها دفاعی که داشتم این بود که جسد مقتول هنوز پیدا نشده...!

برای دفاع پایانیم رفتم وسط؛
ساعتمو نگاه کردم و گفتم تا یه دقیقه دیگه مقتول از اون در میاد تو ،
و خب معلومه که کسی نیومد.

بعد گفتم اگه شما مطمئن بودین که موکلم قاتل بوده ،هیچوقت به در نگاه نمیکردین وقتی رای ژوری اومد، موکلم قاتل شناخته شد.

-گفتم: چرا؟ شما که همتون داشتین به در نگاه میکردین و منتظر بودین...

-قاضی گفت: آره
ولی میدونی کی اصلا به در نگاه نمیکرد؟
«موکلت»


ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
کتابخوان ها با حضورشان بین ما ،دنیارا زیباتر کرده‌اند .قرار نیست حتما مانند نجیب‌زادگان عصر ویکتوریا، اتاقی مخصوص برای مطالعه داشته باشیم.
در هر حالتی که میتوانیم، کتاب بخوانیم ...



𝐌𝐚𝐧𝐨𝐤𝐞𝐭𝐚𝐛
30.03.202512:27
📚 #هنر_دختر_بودن
#راضیه_کیماسی


کتاب "هنر دختر بودن" نوشته "راضیه کیماسی" به چالش ها و مسائل دختران در سنین نوجوانی و جوانی می‌پردازد، کتاب "هنر دختر بودن" به مسائل متفاوتی که دختران در دوران این با آن مواجه اند، پرداخته است؛ موضوعاتی همچون حجاب، هدف گذاری، سیرت و اخلاق زیبا، دوست یابی، استقلال، عشق، ازدواج، قناعت، رابطه با جنس مخالف و ...


🅑🅞🅞🅚
31.03.202516:12
📚#کم_عمق‌ها:اینترنت با مغز ما چه میکند
#نیکلاس_کار



نیکلاس کار را به واسطه‌ی کتاب کم عمق ها : اینترنت با مغز ما چه می کند و البته کتاب‌های دیگر او می‌توان در اردوگاه فکری منتقدان تکنولوژی و اینترنت طبقه‌ بندی کرد: کسانی که «اضطراب آینده» وجودشان را فرا گرفته و نگرانند که تکنولوژی‌های پدید آمده در دهه‌های اخیر، دستاوردهای تکامل چندصدهزارسال اخیر انسان را ببلعد و هضم و جذب کند. البته نیکلاس کار در کتاب کم عمق ها بسیار تلاش کرده از یک چهره‌ی تلخ منتقد منفی‌باف فاصله بگیرد و خود را گزارش‌گری منصف و متکی بر تحقیقات علمی نشان دهد. سبکِ بیانِ پیش‌ دستانه‌ی انتقادات هم به او کمک کرده که واقعاً چنین چهره‌ای بسازد.

- #تکنولوژی، #روانشناسی
ℬ𝑜𝑜𝓀
30.03.202516:33
مهمترین فرد در زندگیتون کیه؟!


این کلیپ واقعا جالبه🌹
مهمترین فرد در زندگی شهره آغداشلو کیه...

𝐌𝐚𝐧𝐨𝐤𝐞𝐭𝐚𝐛
23.03.202506:34
#داستان_کوتاه 📚


📚هتل پالاس تاناتوس
✍ #آندره_موروا

قسمت دوم

«ازطرفِ هنری بوئرس تیچر، مدیرِ پالاس هتل تاناتوس:

آقای مونیه عزیز!
اگر امروز این نامه را برای شما می‌نویسیم از روی تصادف نیست، بلکه براساس اطلاعاتی است که دربارۀ شما به‌دست آورده‌ایم، و امیدواریم که خدمات ما برای شما مفید واقع شود. شما بی‌شک ملاحظه کرده‌اید که در زندگانیِ شجاع‌ترین مردم گاهی وقایعی چندان ناگوار رخ ‌می‌نماید که دیگر مبارزه و تلاش ناممکن می‌شود، و اندیشۀ مرگ مانندِ امیدِ رهایی به ذهن راه می‌‌یابد؛ چشم‌ها را بستن، به خواب رفتن، دیگر بیدار نشدن، پرسش‌ها و سرزنش‌ها را نشنیدن... بسیاری از ما این رؤیا را دیده و این آرزو را در دل آورده‌اند. با این همه، جز در مواردِ بسیار نادر، انسان توانایی ندارد که خود را از رنج‌هایش برهاند و دلیل این ناتوانی را با مشاهدۀ کسانی که دست به این کار زده‌اند می‌توان درک کرد؛ زیرا بیشترِ خودکشی‌ها به ناکامی‌ِ موحش منجر شده است. آن‌که می‌خواسته با خالی کردنِ گلوله‌ای درمغزش با زندگی وداع گوید، فقط عصبِ بینایی خود را قطع کرده و محکوم به ادامۀ زندگی در نابینایی شده است. آن دیگری که با خوردن چند قرصِ خواب‌آور می‌پنداشت که به خوابِ ابدی فرومی‌رود، چون نمی‌دانست که باید چه‌اندازه مصرف کند، سه روز بعد چشم باز کرده درحالی که مغزش از کار افتاده و حافظه اش از میان رفته و دست‌وپایش فلج شده است.
خودکشی هنری است که ناشی‌گری و تفنن را برنمی‌تابد و بدبختانه، به حکمِ ماهیتش، درخورِ تجربه کردن و مجرّب شدن هم نیست. 
آقای مونیه عزیز، ما آماده‌ایم که اگر مایل باشید این تجربه را در اختیار شما بگذاریم. ما هتلی داریم که در مرزِ ایالات متحده امریکا و کشور مکزیک قرار دارد. به سببِ بیابانی بودن منطقه، از هرگونه نظارت مزاحمان در امان است. ما وظیفۀ خود می‌دانیم که برای آن دسته از هم‌نوعانمان که بنابر دلایلِ جدی و قاطع آرزوی ترکِ این زندگی را دارند، امکانی فراهم کنیم که بدونِ تحملِ رنج، و حتی با جرئت می‌گوییم بدون تحملِ خطر، از عهدۀ این کار برآیند. 
در پالاس هتل تاناتوس، مرگ به‌هنگامِ خوابِ شما به آرام‌ترین و شیرین‌ترین شکل روی خواهد داد. مهارتِ فنیِ ما که حاصلِ پانزده سال تجربه و توفیقِ مداوم است (ما در سال گذشته بیش از دو هزار نفر مراجعه‌کننده داشتیم)، اندازۀ دقیق و نتایجِ فوری را به ما امکان می‌دهد. این نکته را هم بگوییم که برای آن دسته از مهمانان‌مان که شرعاً دچار دغدغۀ مذهبی‌اند، ما با روشی مدبرانه ــ که اگر ما را به دیدار خود مفتخر کنید برای‌تان شرح خواهیم داد ــ هرگونه مسئولیتِ اخلاقی را از ذمّۀ ایشان برمی‌داریم. این را خوب می‌دانیم که مهمانان ما توانِ مالی چندانی ندارند، و میزانِ خودکشی‌ها با حسابِ بستانکارِ بانکی نسبت معکوس دارد، لذا بی‌آن‌که در تأمین آسایش و رفاه مشتریان‌مان ذره‌ای کوتاهی کنیم، سعی کرده‌ایم تا قیمت‌های تاناتوس را به نازل‌ترین حدِ ممکن کاهش دهیم. کافی است که هنگام ورود به هتل فقط سیصد دلار پرداخت کنید، و این مبلغ شما را طی اقامت‌تان نزد ما (که مدت آن باید برای شما نامعلوم بماند) از هر هزینۀ دیگری معاف خواهد کرد. کلیۀ مخارجِ عمل، حمل، کفن‌ودفن و نگه‌داریِ مدفن نیز از همین محل تأمین خواهد شد. بنابر دلایلِ واضح، خدمات جزو همین مبلغ است، و شما ملزم به پرداخت انعام نخواهید بود. 
این را نیز بگوییم که تاناتوس در یک منطقۀ طبیعیِ بسیار زیبا واقع است و چهار میدانِ تنیس و یک میدانِ گلف با هجده چاله و یک استخرِ صد متری دارد. چون مشتریان هتل، اعم از مرد یا زن، تقریباً همگی به محیط اجتماعیِ فرهیخته تعلق دارند، لذت معاشرت با ایشان، همراه با زیبایی و شکوه مناظر، بر جذابیت بی‌مانند هتل ما می‌افزاید. 
از مسافران درخواست می‌شود که در ایستگاه «دیمینگ»، واقع در نیومکزیکو، از قطار پایین بیایند و در اتوبوس هتل که منتظر آن‌هاست سوار شوند. خواهشمند است ورود خود را به وسیلۀ نامه یا تلگراف، لااقل دو روز زودتر به اطلاع برسانید. 
نشانی: تاناتوس، کورونادو، نیومکزیکو».

ژان مونیه یک دست ورق خواست. ورق‌ها را روی میز گسترد تا فال بگیرد. فالِ ورق را فانی به او یاد داده بود.

سفر بسیار طولانی بود. ساعت‌ها قطار از میان مزارع پنبه با غوزه‌های سفید که سیاه‌پوستان در آن‌جا کار می‌کردند عبور کرد. دو روز و دو شبِ تمام، مدتی به کتاب خواندن و مدتی به خوابیدن سپری شد. سرانجام به بیابانی سنگلاخی با صخره‌های عظیم و وهم‌آسا رسیدند. قطار در تهِ دره از میانِ کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده می‌گذشت. رشته‌های پهناورِ بنفش و زرد و سرخ بر سینۀ کوه‌ها خط می‌انداخت و در کمرکش کوه‌ها توده‌های ابر خیمه زده بود. در ایستگاه‌های کوچک، مکزیکی‌ها با کلاه‌های لبه‌پهن وکت‌های چرمی دیده می‌شدند.

ادامه دارد...

ֆɦօʀȶ ֆȶօʀʏ
31.03.202517:30
می‌گویند آرایشگرها بیکار که می‌شوند، سر یکدیگر را اصلاح می‌کنند.
زندانی‌ها که بیکار می‌شوند، چه‌کار می‌کنند؟
یک هفته بود تب و تاب نزدیکی عید نوروز شده بود سرگرمی مهم بچه‌ها در زندان.
مامور خرید گفته بود تا بیستم اسفند می‌توانید سفارش بدهید و تذکر داده بود حواستان باشد همه چیز خیلی گران شده! هیچکس پسته سفارش نداد، چهارمغز هم. فندق ۱.۵ میلیونی مگر باور کردنی بود.
ماهی و سبزه و شمع که نبود، آجیل هم نباشد، دیگر کجایش عید می‌شود؟
من گفتم یک میلیون تومان برای من چهار مغز بنویسید.خام نباشند، بگویید شور و عربی!
علی آقا که سفارش‌ها را می‌نوشت گفت شاید بشود ۶۰۰ گرم! گفتم اشکالی ندارد.
زنگ زدم پول را بحساب زندان بریزند.
چه می‌دانستم صبح ۲۱ اسفند خبر می‌دهند شاید بروم!

نمی‌توانستم باور کنم.
تلفن دیواری را که قطع کردم دیدم سلول ساکت است خیلی ساکت.
من که صدایم بلند نبود، شاید از لرزش صدایم همه فهمیده بودند باید ساکت شوند و سراپا گوش...
دیدم علی می‌خندد. انگار خبر آزادی خودش را دریافت کرده باشد. گفتم خبری شده؟
دوباره آرام خندید.
- رفتنی شدی!؟
گفتم؛ هیچ معلوم نیست. فقط گفته‌اند خانواده سند ببرند دادگاه انقلاب. هنوز هیچ نشده.
نه گذاشت و نه برداشت، پرسید حالا آجیل‌های عیدت را چکار کنیم.
من بغضم گرفته بود
نمی‌توانستم  بگویم خودتان بخورید...
همه ۱۶ نفر سلول ۷، ماندنی بودند، جز من! نمی‌شد بخندم، ولی آن بچه‌ها بجای من می‌خندیدند
انگار ۱۶ نفر حکم آزادی‌شان آمده باشد جز من، که نمی‌توانستم بخندم.

دو روز بود کتاب زیبای راه دشوار آزادی ماندلا را شروع کرده بودم، به خواندن، قبل از آن تلفن طبق معمول هر روزه قرار بود بروم کتابخانه تا بقیه‌اش را بخوانم.
رسیده بودم به آنجا که ماندلا نوشته بود؛
احساس حقارت و ناتوانی مردم،  بزرگ‌ترین مانع در راه رسیدن به آزادی آنهاست. ماندلا نوشته بود، سیاهپوستان قبل از آغاز حرکت جمعی موفقیت آمیز خود ابتدا باید تصوری را که از خود دارند اصلاح کنند. "آنتون لمبد" سیاهان را به داشتن اعتماد به نفس و عزم و اراده ترغیب می‌کرد و این فلسفه خود را "آفریکیسم" میخواند.
من تشنه خواندن بقیه کتاب بودم بخصوص آن وقتی که بخش جوانان کنگره به رهبری نلسون متوجه شده بودند راه‌های قانونی برای مقابله با ظلم و تعدی سفیدها به نتیجه نمی‌رسد...
به کتابخانه رفتم، مگر می‌توانستم کتاب بخوانم. بهزاد که آنروز مسئول کتابخانه بود متوجه حالم شد. نتوانستم خودم را نگه دارم گفتم بهزاد کتاب را می‌خواهم پس بدهم، ممکن است همین روزها بروم. باور نمی‌کرد.
او هم‌دانشگاهی هندم بود. دو سال بود مرخصی نرفته بود. حالا چطور می‌توانستیم در بغل هم گریه نکنیم...
کاغذی برایم نوشت، قول گرفت آنجا نخوانم، بیرون زندان که رسیدم بخوانم.
می‌دانستم او هم دلش برای آنطرف سلول‌ها لک زده.
طاهای نوجوان در حال هواخوری بود که شنید، بال درآورد. شروع کرد به روبوسی، طاها هم‌بازی کودکی‌های مهسا امینی بود، کلی از خاطراتش با مهسا برایم گفته بود.

خجالت می‌کشیدم به اتاق شماره یک بروم که آنجا اکثر اوقات مصطفی تاج‌زاده هم بود، دکتر علیرضا بهشتی شیرازی، آقای ابوالفضل قدیانی، آقا مهدی محمودیان، بختیار، مُطلّب، خشایار نازنین، دکتر بهزادیان‌نژاد، اما مگر می‌شد به آنها نگویم.
با چه رویی به آنها که سال‌ها زندانی کشیده بودند باید می‌گفتم که نیامده، دارم می‌روم...
اما مگر خبر در "زندان" می‌ماند؟
همه با خبر شده بودند!

نمی‌توانم بقیه‌اش را بنویسم...
ولی حتما خواهم نوشت.

من دنبال بهترین لباس‌هایم می‌گشتم
بلندگو مرا پیج می‌کرد؛
"رحیم قمیشی" برای آزادی به درب سالن!
پیام با خنده خودش را رسانده بود
محسن قشقایی
طاها
زندانی‌هایی که اسم‌شان را هم بلد نبودم
طوری می‌خندیدند
انگار آزادی خودشان است...

نمی‌دانم روزی بچه‌های سالن ۴ زندان اوین، این یادداشتم را می‌خوانند یا نه،
نمی‌دانم اصلا وقتی آزاد می‌شوند در دلشان می‌خواهد باز یاد زندان کنند...
فقط خواستم به آنها بگویم؛
بچه‌ها!
من پس از آزادی
هنوز نتوانسته‌ام
برای یک بار هم
از تهِ دل بخندم
من خنده‌هایم را گذاشته‌ام برای آن وقتی که همه با هم بیرون از زندان باشیم.
یعنی گذاشته‌ام برای وقتی که
همه مردم ایران خوشحال باشند!
برای وقتی که بشود
از صمیم دل
همه با هم بخندیم...

✍️ رحیم قمیشی

اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید لطفا شناسه کانال را در اختیارشان قرار دهید .


ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
登录以解锁更多功能。