دامان شعر و خوانش : حسین احمدراجی تار : آرش احمدراجی
14.04.202505:19
15.04.202507:58
ستاره شعر و خوانش : حسین احمدراجی
16.04.202509:05
چو ابری من زدست باد اسیرم رهایم کن ره باران. بگیرم بریزم در دلم گردد دریا هر آنچه دل بگوید آن پذیرم ببینم غنچههای دل شکوفا که سبزندوصبورند در مسیرم همان حالی که باشد نه بدو خوب هر آنچه دل بخواهد آن بگیرم به روی موج اشک خود نشینم چرا که در دو دست دل خمیرم به اقراری بگویم باز بر دل تو عشقی عشق خوشحالم اسیرم
راجی
16.04.202506:50
وقتی به جنگل میروم میبینم درختی شاخه اش شکسته حالم بد میشود دلم میشکند! ستاره آن بالا میگوید نه عمو بعضی وقتها باید شکست تا درست شوی راجی
16.04.202506:56
با ارسال گلهای زیبا وادارم کردی بنویسم
گلها بر سر شاخه ها جامه ی نو بر تن درخت کردند چه زیبا میبینم باغ را نشاط در دل میافزاید مجبور میشوم با تو سخن بگویم نسیم حرفها و واژه ها را به گوش همه میرساند که شکوفا شوند تازه شوند ستاره نورش را در دل شب بیشتر بر گلها می فشاند نگاهش را تا در دشتهای دور می گستراند تا بهار زیباتر شود وبدرخشد
عمو حسین
15.04.202508:50
15.04.202512:57
13.04.202506:15
25.04.202503:51
وقتی که نیه کانم یاد هرم/ ته حاله کاره مومه/موکو بارده ایراه اوراه/شونه زنه بی تاره مو مه/ پچاله زندگیه راه بارده/ شینه بی جلو/ جیر ننه ته دوش سر/اینهمه باره مو مه چام نزی ،غر غر نزی/ خنده کرده تو همشیک/ نوگوته که وئکتم/ یا مه حاله زاره مومه راجی وقتیکه نگاه میکنم یاد میآورم حال وکار تورا مادر نخ ماسوره رااینور وآنور میبردی شانه میزدی تار را مادر چرخ زندگی را راه میبردی به جلو میراندی پایین نگذاشتی اینهمه بارت را مادر استراحت نکردی غرغر نزدی خنده میکردی همیشه نگفتی خسته شدم حال زار دارم مادر
13.04.202508:28
اَمه مینه فقد هین گَب بمانِس گبه شن اگه نیبی مه دِله، تَرکِس گونُم که گب بزن اندی بزن که پَر هیگرم تابوگوم غصه مه بَرمِس
میان ما فقط همین حرف مانده است این حرف اگر نبود این دلم پاره می شد میگویم حرف بزن آنقدربزن که پرواز کنم، بگویم غصه فرار کرد (رمید)
این ستاره ام در آسمان در قلمرو خود یکجا در تاریکی شب همراه صدای جیرجیرکها حتی از درون به دورها می اندیشد ،نیست
ستاره ام به آب،محتاج نان آغشته به صبر است در کهکشانی که خود نقاش آن به رنگهای پاکی طراح تصورات خویش است جانِ آگاهی به عطروبوی دل گل رشته های باران را همراه افق در سحر گاهان دامنی از نجابت کنارپنجره های دلش عشق را می بافد
این ستاره را اگر نمی یافتم غرق در آسمان به تماشای بیهودگی محبوس رویاها بودم
وقتی که نیه کانم یاد هرم/ ته حاله کاره مومه/موکو بارده ایراه اوراه/شونه زنه بی تاره مو مه/ پچاله زندگیه راه بارده/ شینه بی جلو/ جیر ننه ته دوش سر/اینهمه باره مو مه چام نزی ،غر غر نزی/ خنده کرده تو همشیک/ نوگوته که وئکتم/ یا مه حاله زاره مومه راجی وقتیکه نگاه میکنم یاد میآورم حال وکار تورا مادر نخ ماسوره رااینور وآنور میبردی شانه میزدی تار را مادر چرخ زندگی را راه میبردی به جلو میراندی پایین نگذاشتی اینهمه بارت را مادر استراحت نکردی غرغر نزدی خنده میکردی همیشه نگفتی خسته شدم حال زار دارم مادر
16.04.202509:05
چو ابری من زدست باد اسیرم رهایم کن ره باران. بگیرم بریزم در دلم گردد دریا هر آنچه دل بگوید آن پذیرم ببینم غنچههای دل شکوفا که سبزندوصبورند در مسیرم همان حالی که باشد نه بدو خوب هر آنچه دل بخواهد آن بگیرم به روی موج اشک خود نشینم چرا که در دو دست دل خمیرم به اقراری بگویم باز بر دل تو عشقی عشق خوشحالم اسیرم
راجی
16.04.202506:56
با ارسال گلهای زیبا وادارم کردی بنویسم
گلها بر سر شاخه ها جامه ی نو بر تن درخت کردند چه زیبا میبینم باغ را نشاط در دل میافزاید مجبور میشوم با تو سخن بگویم نسیم حرفها و واژه ها را به گوش همه میرساند که شکوفا شوند تازه شوند ستاره نورش را در دل شب بیشتر بر گلها می فشاند نگاهش را تا در دشتهای دور می گستراند تا بهار زیباتر شود وبدرخشد
عمو حسین
16.04.202506:50
وقتی به جنگل میروم میبینم درختی شاخه اش شکسته حالم بد میشود دلم میشکند! ستاره آن بالا میگوید نه عمو بعضی وقتها باید شکست تا درست شوی راجی
این ستاره ام در آسمان در قلمرو خود یکجا در تاریکی شب همراه صدای جیرجیرکها حتی از درون به دورها می اندیشد ،نیست
ستاره ام به آب،محتاج نان آغشته به صبر است در کهکشانی که خود نقاش آن به رنگهای پاکی طراح تصورات خویش است جانِ آگاهی به عطروبوی دل گل رشته های باران را همراه افق در سحر گاهان دامنی از نجابت کنارپنجره های دلش عشق را می بافد
این ستاره را اگر نمی یافتم غرق در آسمان به تماشای بیهودگی محبوس رویاها بودم
راجی تقدیم به ستاره
15.04.202507:58
ستاره شعر و خوانش : حسین احمدراجی
15.04.202507:58
دامان شعر و خوانش : حسین احمدراجی تار : آرش احمدراجی
14.04.202505:19
13.04.202508:28
اَمه مینه فقد هین گَب بمانِس گبه شن اگه نیبی مه دِله، تَرکِس گونُم که گب بزن اندی بزن که پَر هیگرم تابوگوم غصه مه بَرمِس
میان ما فقط همین حرف مانده است این حرف اگر نبود این دلم پاره می شد میگویم حرف بزن آنقدربزن که پرواز کنم، بگویم غصه فرار کرد (رمید)