دیگر نتوانستم تشخیص بدهم که قلبم از سیاهی پر شده است یا از آبیه غم ، نتوانستم تشخیص بدهم که غمِ پذیرش است یا نفرتِ انکار ، نمیتوانستم تشخیص بدهم که قلبِ درون سینهام بیتابِ توست یا دلگیر از تو ، نمیتوانستم تشخیص بدهم که میخواهی که بسازیم یا تیشه را به دستت گرفتی و ریشه باهم بودنمان را از ته میزنی ؛ فقط این را میدانم که چیزی از قلبِ درونِ سینهام باقی نمانده عزیزکرده.