هرسال، هر هفته،هر روز، هرساعت و هر ثانیهای از عمرش به گرفتار شخم زنی برای قبرستانش بود،
مانده بود... که چرا با اینکه قبرهایی به فاصله ای از زمین تا آسمان بی انتها بوجود می یاورد، باز هم کم بود برای چال کردن تمامی آنان که قهوه ای بر روی داستانش ریخته بودند.