متعجب به دکتر نگاه میکنه. -برای من بود! داد میزنه و نفسهاش سنگین از بین لبهاش خارج میشن. -برای من واقعی بود.. من باهاش زندگی کردم، بغلش کردم، بوسش کردم، بردمش سفر، براش آشپزی کردم.. باهاش زندگی کردم! با سماجت، اشکهاش رو گوشهی چشماش نگه میداره و اجازهی لیز خوردنشون رو نمیده. +اون خودش رو از صخره پرت کرد پایین، کریس. تمام اون کارها رو توی ذهنت انجام دادی! دندوناش رو روی هم میسابه و دستاش رو مشت میکنه. -همهچی برای من واقعی بوده، دکتر..اون دختر هنوزم برای من زندست! لب پایینش رو گاز میگیره و سرشو میندازه پایین. -من فقط دلم برای معشوقم تنگ شده..