25.03.202523:35
یه چیزایی فلسفه بردار نیست
انگار نمیتونی هیچ جوره قبول کنی
مثل خاطراتی که دیگه دستت بهشون نمیرسه
6فروردین 1404 / حرف دل /
انگار نمیتونی هیچ جوره قبول کنی
مثل خاطراتی که دیگه دستت بهشون نمیرسه
6فروردین 1404 / حرف دل /
22.03.202512:43
ولی وقتی بارون میاد توی این هزاتو خیلی دوسش دارم
حالم خوب میشه ✨
حالم خوب میشه ✨
22.03.202512:36
در وصف حالم :
انگار توی هزار تو گیر افتاده باشی و هر موقع احساس کردی داری درست میری همونجا به بن بست بخوری .....
انگار توی هزار تو گیر افتاده باشی و هر موقع احساس کردی داری درست میری همونجا به بن بست بخوری .....
Kirishning iloji bo'lmadi
media kontentga
media kontentga
20.03.202514:02
25.03.202523:32
محمد خیلی خوب حرف دل زد
خیلی سخته ولی در نهایت غم جدایی یقه ما را میچسبد
به طوری که هق هق ما از زیر آن پتو بلند میشود
آن جا هیچکس نیست
ماییم و غم سنگینی که سعی بر خفه کردن ما دارد
خیلی سخته ولی در نهایت غم جدایی یقه ما را میچسبد
به طوری که هق هق ما از زیر آن پتو بلند میشود
آن جا هیچکس نیست
ماییم و غم سنگینی که سعی بر خفه کردن ما دارد


25.03.202512:48
Uploading ....


24.03.202513:41
برف❄️
22.03.202512:42
این هزارتو اسمش دنیا و باید توش زندگی بکنی و هیچ راه دیگهای نداری


20.03.202511:09
نوروزتون مبارک🌱
Repost qilingan:
بـُـهـْـتــ

25.03.202523:29
همگی در نهایت در جایی جدا از یکدیگریم.
شاید هم این من بودم که جدا افتادم، یا خودم را جدا کردم. آنکه شبها را با او صبح میکردم، در تاریکیِ خاطرات محو شده است. دیگری که با او در کوچهپسکوچههای چهارباغ دود میگرفتیم، دیگر نسخِ آن روزها نمیشود. و آنکه با او در پستوهای خلوتِ خاقانی، عشق را میان سایهها و نجواها قسمت کردیم، راه میان ما مانند همان شبها به خاموشی و سیاهی سپرده شده است.
زمان، آدمها را با خود میبرد و فاصلهها را، بیآنکه بخواهیم، میانمان میکشد. انگار همهی نزدیکان، دورند؛ نه از سر فراموشی، که از سر جبرِ مسیرهایی که هرکداممان در آن افتادهایم. گاهی میبینمشان، در خاطراتی که از پشت شیشهی گذشته به آنها نگاه میکنم. گاهی نامشان را بر زبان میآورم، بیآنکه پاسخی از سکوت بگیرم.
شاید هم این من بودم که جدا افتادم، یا خودم را جدا کردم. آنکه شبها را با او صبح میکردم، در تاریکیِ خاطرات محو شده است. دیگری که با او در کوچهپسکوچههای چهارباغ دود میگرفتیم، دیگر نسخِ آن روزها نمیشود. و آنکه با او در پستوهای خلوتِ خاقانی، عشق را میان سایهها و نجواها قسمت کردیم، راه میان ما مانند همان شبها به خاموشی و سیاهی سپرده شده است.
زمان، آدمها را با خود میبرد و فاصلهها را، بیآنکه بخواهیم، میانمان میکشد. انگار همهی نزدیکان، دورند؛ نه از سر فراموشی، که از سر جبرِ مسیرهایی که هرکداممان در آن افتادهایم. گاهی میبینمشان، در خاطراتی که از پشت شیشهی گذشته به آنها نگاه میکنم. گاهی نامشان را بر زبان میآورم، بیآنکه پاسخی از سکوت بگیرم.


25.03.202512:37
اُفـــق...
23.03.202517:32
ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج دریا
را نمی شنوند چه تلخ است قصهی عـــــــــــــادت
را نمی شنوند چه تلخ است قصهی عـــــــــــــادت
22.03.202512:38
هر چقدر میدویی که راه درست زودتر پیدا کنی راه ها طولانی تر میشن
20.03.202519:55
دوستان همه دارن عیدی میگیرن
یکی بیاد به منم عیدی بده 🙂
آیدیم تو بیو چنل هست
یکی بیاد به منم عیدی بده 🙂
آیدیم تو بیو چنل هست
20.03.202510:44
ساقی بیا که شد قدحِ لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟
بگذر ز کبر و ناز که دیدهست روزگار
چین قبای قیصر و طرْفِ کلاه کی
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی
خوش نازکانه میچمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی
بر مهر چرخ و شیوهٔ او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مهروی و جام می
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی!
حشمت مبین و سلطنت گل، که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده به یاد حاتمِ طی جام یک منی
تا نامهٔ سیاه بخیلان کنیم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ حدیثِ سحرفریبِ خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟
بگذر ز کبر و ناز که دیدهست روزگار
چین قبای قیصر و طرْفِ کلاه کی
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی
خوش نازکانه میچمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی
بر مهر چرخ و شیوهٔ او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مهروی و جام می
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی!
حشمت مبین و سلطنت گل، که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده به یاد حاتمِ طی جام یک منی
تا نامهٔ سیاه بخیلان کنیم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ حدیثِ سحرفریبِ خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
فال حافظ 1404


25.03.202518:42


23.03.202512:55
22.03.202512:37
وقتی خسته میشی و نمیخوای ادامه بدی دیوار های هزارتو به سمت تو میان و قصد خفه کردنتو دارن
20.03.202510:37
Ko'rsatilgan 1 - 24 dan 57
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.