
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

مجلهٔ شهریور
فصلنامهٔ سیاسی-نظری شهریور
صاحبامتیاز: سعید بشیرتاش
سردبیر: دکتر محسن بنایی
وبسایت:
www.shahrovar.org
تماس با ما:
صاحبامتیاز: سعید بشیرتاش
سردبیر: دکتر محسن بنایی
وبسایت:
www.shahrovar.org
تماس با ما:
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
TekshirilmaganIshonchnoma
ShubhaliJoylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaСіч 10, 2025
TGlist-ga qo'shildi
Бер 23, 2025Rekordlar
19.04.202523:59
245Obunachilar10.01.202523:59
0Iqtiboslar indeksi31.03.202523:59
178Bitta post qamrovi22.04.202502:24
0Reklama posti qamrovi14.04.202523:59
13.11%ER31.03.202523:59
74.17%ERR13.04.202508:57
● یادداشت روز: زبانی ازآن همگان
● محسن بنائی
زبان پارسی نو به گواهی نوشتهها، گزارشها و سندهای بهجا مانده از دورانهای پس از اسلام در پی یک خاموشی سیسدساله هماره زبان دیوانی (رسمی)[i] حکومتهای ایرانی بوده است. این پدیده چنان بدیهی بود که نویسندگان متمم قانون اساسی مشروطه نیازی ندیدند آن را همچون “بیرق رسمی” و “دین رسمی” جایی فروبنویسند. پیشتر از آن مظفرالدین شاه در فرمانی بهنام “انتظامات کلیه” در شعبان ۱۳۱۹ (آبان ۱۲۸۰) نویسانده بود:
«درین مدارس عالیه تدریس علوم کلیهً بزبان فارسی است و در موقع لزوم به مناسبت آنکه زبان فرانسه در ایران از سایر السنه بیشتر متداول است بزبان فرانسه تدریس خواهد شد».
با این همه در پی اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ و پیدایی حزب مارکسیستی توده در پهنه سیاست ایرانی، دلباختگان سرزمین شوراها به فرمان استالین به گونهای سازمان یافته دست به برساختن گفتمانهایی زدند که هسته سخت همه آنها دشمنی با کیستی ایرانی در راستای تجزیه کشور بود[ii]. نخستین خاکریزی که هواداران استالین با آن روبرو بودند به مانند سرتاسر هزار سال گذشته زبان پارسی بود، که باید با افسانهسازی “زبان تحمیلی” شناسانده میشد، تحمیلی که پشتوانه آن را سرنیزه رضا شاه میخواندند. این افسانهسراییهای ایدئولوژیک همچون سنگی که دیوانهای در چاه افکند، در ۸۰ سال گذشته انبوهی از خردمندان را به خود سرگرم کرده است.
در نوشته پیش رو نشان خواهم داد که زبان پارسی نه تنها بر کسی “تحمیل” نشده، که حتا زبان یک قوم[iii] نیست و نمیتوان آن را در چارچوب آنچه که “ستم ملی”[iv] خوانده میشود بررسی کرد. نخستین کژراهه شناختی برسازندگان این گفتمان این است که ما نه در ایران و نه در سرزمینهای پارسیگوی قومی به نام “پارسها / فارسها” با برداشت دانشگاهی و دانشنامهای آن نداریم. پارسیگویان آسیای خاوری و میانی را همان اندازه میتوان یک قوم دانست، که فرانسهگویانِ فرانسه، بلژیک، سوئیس، کِبک (کانادا)، هائیتی و نزدیک به ۲۰ کشور آفریقائی را. همانگونه که زیوندگان کشورهای انگلیسیزبان سرتاسر جهان را نمیتوان بخشی از “قوم” انگلیسی به شمار آورد. به وارونه آن آذربایجانیها نه تنها در زبان، که در موسیقی، رقص، آئینها، جامهها، باورهای بومی و تا اندازهای در خوراکیها از دامنههای قفقاز تا زنجان و میانه دارای همانندیهای بسیارند و بدینگونه یک “قوم بهشمار میآیند. ولی بخش دیگری از ترکزبانان ایرانی که همپوشانی زبانی آنان با ترکی آذری بیش از ۹۰% است، درست به دلیل ناهمانندی در نمونههایی که در پیش آوردم، خود را نه آذربایجانی، که “قشقایی” میخوانند. همین سنجه را میتوان درباره لُرها و بختیاریها نیز بکار برد. به وارونه آن با تعریف دانشنامهای واژه “قوم” به جز زبان هیچ همانندی دیگری نمیتوانند میان پارسیگویان تایباد و بیرجند و زابل و بوشهر و آبادان و شیراز و اصفهان و یزد و کرمان یافت، چه رسد که بخواهیم مردم دوشنبه و خجند و پنجکند و هرات و مزارشریف و . . . را نیز هموندان یک قوم یگانه به شمار بیاوریم.
به زبان پارسی بازگردیم. زبان دیوانی شاهنشاهی ساسانی پارسی میانه ساسانی یا پارسیک بود، که نواده پارسی هخامنشی به شمار میآمد. این زبان در همسنجی با نیای خود بسیار ساده شده بود و از سویی جنسیت واژهها را فروافکنده بود و از دیگر سو کارواژههای ساده را کنار گذاشته و رو به ساختن کارواژههای آمیخته (Compound Verb) آورده بود. وجههای دستوری (Grammatical Case) آن از ۸ تا در زبان پارسی کهن به ۲ تا کاسته شده بود[v]. با این همه این زبان در همسنجی با پارسی نو هنوز اندکی پیچیده مینمود، زیرا هنوز یک قاعده دستوری به نام اِرگاتیو (Ergative) داشت که در آن گزارهبندی فعل لازم و متعدی به دو گونه ناهمسان انجام میپذیرفت:
از همان نیمه نخست پادشاهی ساسانیان کوچهای گسترده مردمان ناایرانی به ایرانشهر آغاز شد و در سده پایانی آن شتاب و گسترش بیشتری به خود گرفت...
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
● محسن بنائی
زبان پارسی نو به گواهی نوشتهها، گزارشها و سندهای بهجا مانده از دورانهای پس از اسلام در پی یک خاموشی سیسدساله هماره زبان دیوانی (رسمی)[i] حکومتهای ایرانی بوده است. این پدیده چنان بدیهی بود که نویسندگان متمم قانون اساسی مشروطه نیازی ندیدند آن را همچون “بیرق رسمی” و “دین رسمی” جایی فروبنویسند. پیشتر از آن مظفرالدین شاه در فرمانی بهنام “انتظامات کلیه” در شعبان ۱۳۱۹ (آبان ۱۲۸۰) نویسانده بود:
«درین مدارس عالیه تدریس علوم کلیهً بزبان فارسی است و در موقع لزوم به مناسبت آنکه زبان فرانسه در ایران از سایر السنه بیشتر متداول است بزبان فرانسه تدریس خواهد شد».
با این همه در پی اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ و پیدایی حزب مارکسیستی توده در پهنه سیاست ایرانی، دلباختگان سرزمین شوراها به فرمان استالین به گونهای سازمان یافته دست به برساختن گفتمانهایی زدند که هسته سخت همه آنها دشمنی با کیستی ایرانی در راستای تجزیه کشور بود[ii]. نخستین خاکریزی که هواداران استالین با آن روبرو بودند به مانند سرتاسر هزار سال گذشته زبان پارسی بود، که باید با افسانهسازی “زبان تحمیلی” شناسانده میشد، تحمیلی که پشتوانه آن را سرنیزه رضا شاه میخواندند. این افسانهسراییهای ایدئولوژیک همچون سنگی که دیوانهای در چاه افکند، در ۸۰ سال گذشته انبوهی از خردمندان را به خود سرگرم کرده است.
در نوشته پیش رو نشان خواهم داد که زبان پارسی نه تنها بر کسی “تحمیل” نشده، که حتا زبان یک قوم[iii] نیست و نمیتوان آن را در چارچوب آنچه که “ستم ملی”[iv] خوانده میشود بررسی کرد. نخستین کژراهه شناختی برسازندگان این گفتمان این است که ما نه در ایران و نه در سرزمینهای پارسیگوی قومی به نام “پارسها / فارسها” با برداشت دانشگاهی و دانشنامهای آن نداریم. پارسیگویان آسیای خاوری و میانی را همان اندازه میتوان یک قوم دانست، که فرانسهگویانِ فرانسه، بلژیک، سوئیس، کِبک (کانادا)، هائیتی و نزدیک به ۲۰ کشور آفریقائی را. همانگونه که زیوندگان کشورهای انگلیسیزبان سرتاسر جهان را نمیتوان بخشی از “قوم” انگلیسی به شمار آورد. به وارونه آن آذربایجانیها نه تنها در زبان، که در موسیقی، رقص، آئینها، جامهها، باورهای بومی و تا اندازهای در خوراکیها از دامنههای قفقاز تا زنجان و میانه دارای همانندیهای بسیارند و بدینگونه یک “قوم بهشمار میآیند. ولی بخش دیگری از ترکزبانان ایرانی که همپوشانی زبانی آنان با ترکی آذری بیش از ۹۰% است، درست به دلیل ناهمانندی در نمونههایی که در پیش آوردم، خود را نه آذربایجانی، که “قشقایی” میخوانند. همین سنجه را میتوان درباره لُرها و بختیاریها نیز بکار برد. به وارونه آن با تعریف دانشنامهای واژه “قوم” به جز زبان هیچ همانندی دیگری نمیتوانند میان پارسیگویان تایباد و بیرجند و زابل و بوشهر و آبادان و شیراز و اصفهان و یزد و کرمان یافت، چه رسد که بخواهیم مردم دوشنبه و خجند و پنجکند و هرات و مزارشریف و . . . را نیز هموندان یک قوم یگانه به شمار بیاوریم.
به زبان پارسی بازگردیم. زبان دیوانی شاهنشاهی ساسانی پارسی میانه ساسانی یا پارسیک بود، که نواده پارسی هخامنشی به شمار میآمد. این زبان در همسنجی با نیای خود بسیار ساده شده بود و از سویی جنسیت واژهها را فروافکنده بود و از دیگر سو کارواژههای ساده را کنار گذاشته و رو به ساختن کارواژههای آمیخته (Compound Verb) آورده بود. وجههای دستوری (Grammatical Case) آن از ۸ تا در زبان پارسی کهن به ۲ تا کاسته شده بود[v]. با این همه این زبان در همسنجی با پارسی نو هنوز اندکی پیچیده مینمود، زیرا هنوز یک قاعده دستوری به نام اِرگاتیو (Ergative) داشت که در آن گزارهبندی فعل لازم و متعدی به دو گونه ناهمسان انجام میپذیرفت:
پارسی نو: من خوابیدم. من او را دیدم.
پارسیک (برگردان به پارسی نو): من خوابیدم. او از من دید[ه شد] (ارگاتیو).
از همان نیمه نخست پادشاهی ساسانیان کوچهای گسترده مردمان ناایرانی به ایرانشهر آغاز شد و در سده پایانی آن شتاب و گسترش بیشتری به خود گرفت...
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
08.04.202510:50
● «ایران»، مفهومی ملّی و میهنی
● نویسنده: محمد محبی
● شمارهٔ یکم، پاییز ۱۳۹۹
در سالهای اخیر انکار، تخفیف، تحقیر و تحریف مفهوم ایران، و فروکاستن آن به مفهومی ذهنی و نهایتاً دینی، و بعضاً «جعلِ عصرِ رضاشاه» نامیدنِ ایران به عنوان کشور و دولت، شدت گرفته است. هر شخص و جریانی که با مفهوم ایران مشکل دارد، بسته به انگیزه و هدف و خاستگاه خود، تیشهای برداشته و بر ریشه «ایران» میزند به این امید که از آوارهای ناشی از خرابی آن، چیزی نصیبش شود.
شگفتانگیز است که شمار کثیری از کشورهای جدیدالتأسیس در دنیای کنونی به هر چیزی متوسل میشوند و تاریخ و هویت جعل میکنند تا برای خود شناسنامه و اعتبار بسازند، اما وقتی که به ایران میرسیم، اگر کسانی بخواهند از نام و تاریخ و مفهوم واقعی ایران- که عمری به درازای تاریخ تمدن بشری دارد- حرف بزنند، متهم به ناسیونالیسم و فاشیسم و… میشوند. تکلیف جریانها و افراد قومگرا و جداییطلب روشن است، از آنها انتظاری نیست، اما مایه شگفتی است که غریو انکار و تخفیف مفهوم ایران، از حنجره برخی باشندگان غیرقومگرا هم شنیده میشود. در این نوشتار نشان داده میشود که «ایران»**، نه یک مفهوم ذهنیِ صرف است و نه یک مفهومِ دینی صِرف و نه حتی یک مفهوم قومی یا نژادی، بلکه از دیرباز **مفهومی «ملی» و «میهنی» بوده است. دقیقاً به همین دلیل است که ایران یک کشور تاریخی است، نه تأسیسی.
نام سرزمین «ایران» از دیرباز آنقدر بدیهی و شفاف بوده است که قومگرایان و اصحاب ایدئولوژی، نمیتوانند آن را انکار کنند. دلیل اینکه دشمنان ایران از این نام وحشت دارند این است که مفهوم ایران، دلالت بر قوم و نژاد خاصی نمیکند و مفهومی وحدتبخش است. واژه «ایران»، واژهای پیشااوستایی است و دست کم چهار هزار سال سابقه دارد.
جملاتی چون «ایران ملت نیست»، «ایران کشوری کثیرالمله است» و… در سالهای اخیر زیاد شنیده شده است. پایه اصلی این ادعا هم در ریشه لغوی کلمه Nation است که از قوم ناشی شده است. آنها معتقدند از آنجا که در ایران اقوام مختلف زندگی میکنند، لذا ملتهای مختلف در ایران ساکن هستند و در ایران بیش از یک «ملت» وجود دارد. این در حالی است که معنای قرن نوزدهمی از «ملت» اکنون منسوخ شده است و بحثی در ذیل تاریخ اندیشه سیاسی محسوب میشود.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
● نویسنده: محمد محبی
● شمارهٔ یکم، پاییز ۱۳۹۹
در سالهای اخیر انکار، تخفیف، تحقیر و تحریف مفهوم ایران، و فروکاستن آن به مفهومی ذهنی و نهایتاً دینی، و بعضاً «جعلِ عصرِ رضاشاه» نامیدنِ ایران به عنوان کشور و دولت، شدت گرفته است. هر شخص و جریانی که با مفهوم ایران مشکل دارد، بسته به انگیزه و هدف و خاستگاه خود، تیشهای برداشته و بر ریشه «ایران» میزند به این امید که از آوارهای ناشی از خرابی آن، چیزی نصیبش شود.
شگفتانگیز است که شمار کثیری از کشورهای جدیدالتأسیس در دنیای کنونی به هر چیزی متوسل میشوند و تاریخ و هویت جعل میکنند تا برای خود شناسنامه و اعتبار بسازند، اما وقتی که به ایران میرسیم، اگر کسانی بخواهند از نام و تاریخ و مفهوم واقعی ایران- که عمری به درازای تاریخ تمدن بشری دارد- حرف بزنند، متهم به ناسیونالیسم و فاشیسم و… میشوند. تکلیف جریانها و افراد قومگرا و جداییطلب روشن است، از آنها انتظاری نیست، اما مایه شگفتی است که غریو انکار و تخفیف مفهوم ایران، از حنجره برخی باشندگان غیرقومگرا هم شنیده میشود. در این نوشتار نشان داده میشود که «ایران»**، نه یک مفهوم ذهنیِ صرف است و نه یک مفهومِ دینی صِرف و نه حتی یک مفهوم قومی یا نژادی، بلکه از دیرباز **مفهومی «ملی» و «میهنی» بوده است. دقیقاً به همین دلیل است که ایران یک کشور تاریخی است، نه تأسیسی.
نام سرزمین «ایران» از دیرباز آنقدر بدیهی و شفاف بوده است که قومگرایان و اصحاب ایدئولوژی، نمیتوانند آن را انکار کنند. دلیل اینکه دشمنان ایران از این نام وحشت دارند این است که مفهوم ایران، دلالت بر قوم و نژاد خاصی نمیکند و مفهومی وحدتبخش است. واژه «ایران»، واژهای پیشااوستایی است و دست کم چهار هزار سال سابقه دارد.
جملاتی چون «ایران ملت نیست»، «ایران کشوری کثیرالمله است» و… در سالهای اخیر زیاد شنیده شده است. پایه اصلی این ادعا هم در ریشه لغوی کلمه Nation است که از قوم ناشی شده است. آنها معتقدند از آنجا که در ایران اقوام مختلف زندگی میکنند، لذا ملتهای مختلف در ایران ساکن هستند و در ایران بیش از یک «ملت» وجود دارد. این در حالی است که معنای قرن نوزدهمی از «ملت» اکنون منسوخ شده است و بحثی در ذیل تاریخ اندیشه سیاسی محسوب میشود.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
09.04.202516:56
● افسانهیِ سرقت انقلاب ۵۷ توسط اسلامگرایان
● نویسنده: محمد محبی
● شمارهیِ سوم، پاییز 1400
آن دسته از باشندگان انقلاب ۵۷ که از قدرت محروم ماندند و مغضوب حاکمیت شدند، چند سالی است که به جای اعتراف به اشتباه خود، مشغول فرافکنی و جعل کلیشههای عجیب و غریباند؛ از جمله اینکه روحالله خمینی و یارانش به آنها خدعه زدند و انقلابشان را سرقت کردند. وقتی در بیان ادلّهیِ این مدعا دچار ضعف میشوند، باز فرافکنی میکنند و حکومت قبل از انقلاب را به تقویت روحانیون و اسلامگرایان متهم میکنند. به جز پیروانِ اسلامگرایِ روحالله خمینی، تقریباً، تمام گروهها و جریانهای شرکتکننده در انقلاب ۵۷ که پس از گذشت مدتی کوتاه از وقوع انقلاب، به تدریج، از قدرت کنار گذاشته شدند، این کلیشهها را تکرار میکنند.
حال، پرسشهایی پیش میآید: قرار بود چه آرمانشهری ثمرهیِ انقلاب ۵۷ باشد؟ در گفتمان گروههای شرکتکننده در انقلاب چه چیزی بود که محقق نشد؟ آیا انقلابیون از اندیشهیِ خمینی بیاطلاع بودند و اسیر خدعهیِ او و یاران اسلامگرای او شدند؟ این انقلاب چگونه به سرقت رفت؟ اصلاً، انقلاب میتواند به سرقت برود!
نگارندهیِ این نوشتار بر آن است که کلیشهیِ سرقت و انحراف انقلاب ۵۷ دروغ و افسانهای بیش نیست. حقیقت این است که وضعیت کنونی ایران نتیجهیِ محتوم آن انقلاب است. حتی تأسیس نهاد ولایت فقیه بعد از انقلاب هم نتیجهیِ محتوم عملکرد افراد و گروههای شرکتکننده در انقلاب و روند فعالیت آنها است. انقلابیون ۵۷، هرگز، دنبال ارزشهای دنیای مدرن همچون دموکراسی و حقوق شهروندی نبودند. آنها به خوبی با اندیشهیِ آیتالله خمینی آشنا بودند و آگاهانه به زیر بیرق رهبری او رفتند. اگر هم همفکر او نبودند، شاید با این گمان رهبریاش را پذیرفتند که او یک روحانی است و روحانیون توان حکومت ندارند و لاجرم کرسیهای قدرت را به آنها میسپاردند! تازه، اگر ادعا کنند که بدون شناخت زیر آن بیرق رفتند، عذری فاجعهبارتر از گناه آوردهاند.
تقویت مذهبیها توسط رژیم پهلوی
یکی از کلیشههای بیمبنا و ملالآوری که باشندگانِ سیاسی فعال در انقلاب ۵۷ رواج دادهاند، این است که شاه و نهادهای حاکم بر ایرانِ قبل از انقلاب، علیه چپها و ملیون اقدام میکردند و از مذهبیها غافل بودند. و بعضاً حتی حکومت وقت را به تقویت عامدانهیِ روحانیون و اسلامگرایان متهم میکنند! قبل از انقلاب، کسی از این حرفها نمیزد؛ برعکس، به سیاستهای بعضاً ضدمذهبی عصر پهلوی اعتراض هم میشد.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
● نویسنده: محمد محبی
● شمارهیِ سوم، پاییز 1400
آن دسته از باشندگان انقلاب ۵۷ که از قدرت محروم ماندند و مغضوب حاکمیت شدند، چند سالی است که به جای اعتراف به اشتباه خود، مشغول فرافکنی و جعل کلیشههای عجیب و غریباند؛ از جمله اینکه روحالله خمینی و یارانش به آنها خدعه زدند و انقلابشان را سرقت کردند. وقتی در بیان ادلّهیِ این مدعا دچار ضعف میشوند، باز فرافکنی میکنند و حکومت قبل از انقلاب را به تقویت روحانیون و اسلامگرایان متهم میکنند. به جز پیروانِ اسلامگرایِ روحالله خمینی، تقریباً، تمام گروهها و جریانهای شرکتکننده در انقلاب ۵۷ که پس از گذشت مدتی کوتاه از وقوع انقلاب، به تدریج، از قدرت کنار گذاشته شدند، این کلیشهها را تکرار میکنند.
حال، پرسشهایی پیش میآید: قرار بود چه آرمانشهری ثمرهیِ انقلاب ۵۷ باشد؟ در گفتمان گروههای شرکتکننده در انقلاب چه چیزی بود که محقق نشد؟ آیا انقلابیون از اندیشهیِ خمینی بیاطلاع بودند و اسیر خدعهیِ او و یاران اسلامگرای او شدند؟ این انقلاب چگونه به سرقت رفت؟ اصلاً، انقلاب میتواند به سرقت برود!
نگارندهیِ این نوشتار بر آن است که کلیشهیِ سرقت و انحراف انقلاب ۵۷ دروغ و افسانهای بیش نیست. حقیقت این است که وضعیت کنونی ایران نتیجهیِ محتوم آن انقلاب است. حتی تأسیس نهاد ولایت فقیه بعد از انقلاب هم نتیجهیِ محتوم عملکرد افراد و گروههای شرکتکننده در انقلاب و روند فعالیت آنها است. انقلابیون ۵۷، هرگز، دنبال ارزشهای دنیای مدرن همچون دموکراسی و حقوق شهروندی نبودند. آنها به خوبی با اندیشهیِ آیتالله خمینی آشنا بودند و آگاهانه به زیر بیرق رهبری او رفتند. اگر هم همفکر او نبودند، شاید با این گمان رهبریاش را پذیرفتند که او یک روحانی است و روحانیون توان حکومت ندارند و لاجرم کرسیهای قدرت را به آنها میسپاردند! تازه، اگر ادعا کنند که بدون شناخت زیر آن بیرق رفتند، عذری فاجعهبارتر از گناه آوردهاند.
تقویت مذهبیها توسط رژیم پهلوی
یکی از کلیشههای بیمبنا و ملالآوری که باشندگانِ سیاسی فعال در انقلاب ۵۷ رواج دادهاند، این است که شاه و نهادهای حاکم بر ایرانِ قبل از انقلاب، علیه چپها و ملیون اقدام میکردند و از مذهبیها غافل بودند. و بعضاً حتی حکومت وقت را به تقویت عامدانهیِ روحانیون و اسلامگرایان متهم میکنند! قبل از انقلاب، کسی از این حرفها نمیزد؛ برعکس، به سیاستهای بعضاً ضدمذهبی عصر پهلوی اعتراض هم میشد.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
02.04.202507:00
● موج دوم روشنفکری ایران موجی ویرانگر بود
● گفتگو با سعید بشیرتاش
● شمارهیِ هشتم، بهار ۱۴۰۲
در گفتگو با سعید بشیرتاش، سیر تطور روشنفکری در ایران و تاثیر انقلاب اکتبر بر شکل گیری موج دوم روشنفکری به عنوان مولد انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار گرفت. از نظر آقای بشیرتاش موج دوم روشنفکری ناشی از تحولات پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین در ۱۳۲۰ خورشیدی است که ایشان از آن به عنوان مشروطهزدایی و رضاشاه زدایی از سیاست ایران یاد کرده است.
1. پرسش نخست را از جایگاه روشنفکری نسل اول ایرانی آغاز کنیم که از پیش از انقلاب مشروطه تا عصر رضاشاه تداوم داشتند. مشخصهیِ روشنفکری این نسل چه بود؟
ریشهیِ روشنفکری ایرانی از شکست ایران در جنگهای ایران و روس شکل میگیرد. نخستین و مهمترین مسئلهای که روشنفکری ایرانی با آن روبهرو شده برخورد تمدنی با غرب بوده است. شاید بتوان اولین روشنفکر مدرن ایرانی را میرزا صالح شیرازی نامید، اما نقش و اثرگذاری میرزا فتحعلی آخوندزاده چنان مهم بود که به جرئت میتوان او را پدر روشنفکری ایران نامید. روشنفکران دوران مشروطیت با تکیه بر هویت ملی، درصدد اصلاح و بهروز کردن تمدن ایرانی از طریق مدرنیسم یا تجددخواهی و خردگرایی بودند. انقلاب مشروطیت و تشکیل دولت مدرن ملیِ توسعهگرا و اصلاحگر را میتوان نتیجهیِ این جریان روشنفکری دانست.
۲. چه شد که روشنفکری نسل اول نتوانست به حیاتش ادامه دهد؟ آیا انقلاب اکتبر مانع این تداوم حیات بود؟ ویژگیهای نسل دوم روشنفکری ایرانی چه بود و چه تفاوتی با نسل اول داشت؟
بهتر است به جای نسل اول بگوییم جریان اول یا موج اول. چون این جریان چندین نسل به طول انجامید. این موج روشنفکری، به جز چند استثنا، با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم فرو نشست. احمد کسروی را میتوان یکی از آخرین چهرههای مهم جریان یا موج اول روشنفکری ایران دانست. اتفاقا، احمد کسروی به خوبی متوجه پایان جریان روشنفکریِ مشروطه و برآمدن جریان ارتجاع شده بود و در کتابچهیِ سرنوشت ایران چه خواهد بود، که چند ماه پیش از کشته شدنش در سال ۱۳۲۴ نوشت، به روشنی در این باره توضیح میدهد. او در این کتابچه به شدت از «رضاشاهزدایی» در ایران انتقاد میکند و آن را مترادف با قدرت یافتن خطرناک آخوندها میداند.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
● گفتگو با سعید بشیرتاش
● شمارهیِ هشتم، بهار ۱۴۰۲
در گفتگو با سعید بشیرتاش، سیر تطور روشنفکری در ایران و تاثیر انقلاب اکتبر بر شکل گیری موج دوم روشنفکری به عنوان مولد انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار گرفت. از نظر آقای بشیرتاش موج دوم روشنفکری ناشی از تحولات پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین در ۱۳۲۰ خورشیدی است که ایشان از آن به عنوان مشروطهزدایی و رضاشاه زدایی از سیاست ایران یاد کرده است.
1. پرسش نخست را از جایگاه روشنفکری نسل اول ایرانی آغاز کنیم که از پیش از انقلاب مشروطه تا عصر رضاشاه تداوم داشتند. مشخصهیِ روشنفکری این نسل چه بود؟
ریشهیِ روشنفکری ایرانی از شکست ایران در جنگهای ایران و روس شکل میگیرد. نخستین و مهمترین مسئلهای که روشنفکری ایرانی با آن روبهرو شده برخورد تمدنی با غرب بوده است. شاید بتوان اولین روشنفکر مدرن ایرانی را میرزا صالح شیرازی نامید، اما نقش و اثرگذاری میرزا فتحعلی آخوندزاده چنان مهم بود که به جرئت میتوان او را پدر روشنفکری ایران نامید. روشنفکران دوران مشروطیت با تکیه بر هویت ملی، درصدد اصلاح و بهروز کردن تمدن ایرانی از طریق مدرنیسم یا تجددخواهی و خردگرایی بودند. انقلاب مشروطیت و تشکیل دولت مدرن ملیِ توسعهگرا و اصلاحگر را میتوان نتیجهیِ این جریان روشنفکری دانست.
۲. چه شد که روشنفکری نسل اول نتوانست به حیاتش ادامه دهد؟ آیا انقلاب اکتبر مانع این تداوم حیات بود؟ ویژگیهای نسل دوم روشنفکری ایرانی چه بود و چه تفاوتی با نسل اول داشت؟
بهتر است به جای نسل اول بگوییم جریان اول یا موج اول. چون این جریان چندین نسل به طول انجامید. این موج روشنفکری، به جز چند استثنا، با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم فرو نشست. احمد کسروی را میتوان یکی از آخرین چهرههای مهم جریان یا موج اول روشنفکری ایران دانست. اتفاقا، احمد کسروی به خوبی متوجه پایان جریان روشنفکریِ مشروطه و برآمدن جریان ارتجاع شده بود و در کتابچهیِ سرنوشت ایران چه خواهد بود، که چند ماه پیش از کشته شدنش در سال ۱۳۲۴ نوشت، به روشنی در این باره توضیح میدهد. او در این کتابچه به شدت از «رضاشاهزدایی» در ایران انتقاد میکند و آن را مترادف با قدرت یافتن خطرناک آخوندها میداند.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
11.04.202512:34
● یادداشت روز: مردهرود در باطلاق مسقط
● ناصر کرمی
مناقشهٔ آبی یزد و اصفهان در عرصهٔ عمومی بدترین بازتاب را گرفت. قبلا شاکی بودیم که چرا بحران آب در ایران تقلیل داده میشود به این جناح و آن جناح رژیم یا سوءمدیریت و فساد معمول دولتمردان نظام. این بار اما کار رسید به رجزخوانیهای سخیف ورزشگاهی و اصفهانیها چنینند و یزدیها چنان و از ماست که بر ماست و فلان. کارشناسان بیمایهٔ تلویزیونی هم البته تا توانستند در این باره رطب و یابسهای تکراری به خورد مردم دادند.
البته اصل داستان برای همه واضح است. زایندهرود ظرف آبی است با ظرفیت محدود که چندبرابر این ظرفیت از آن برداشت میشود و چندینبرابر هم توقع برداشت افزونتر از آن میرود! برداشت افزون بر ظرفیت آنقدر هست که راهحلهایی مثل بازچرخانی و افزایش بهرهوری و تصفیهٔ فاضلاب و … را که مکرر این روزها شنیدهایم به گفتههایی مضحک تبدیل میکند.
مضحکتر اما همچنانکه گفته شد تقلیل موضوع به سوءمدیریت و نادانی و بیشعوری! و فساد مدیران نظام است. قطعاً که هر کدام از این توصیفات کمابیش زیبندهٔ دولتمردانی است که این حال و روز را برای ایران رقم زدهاند. اما درد زایندهرود چیزی دیگر است. وضعیت موجود آگاهانه و تعمدی بوده. میدانستهاند کار به اینجا میکشد. از همهٔ عواقبش هم آگاه بودهاند. اتفاقاً کمترین عقوبتش قطع آب کشاورزان اصفهان یا چند روز بیآبی یزدیها است. پیامدهای دردناکتر بیابانزایی و فرسایش خاک و فرونشست زمین و قهقرای زیستبومی است که برخی حتی عواقبی برگشتناپذیر دارند. مثل یک زخم تا ابد باز و خونچکان.
اما چرا تعمدی بوده؟ یکی داستان است پر آب چشم. در ابتدای دههٔ شصت که جمهوری اسلامی هنوز عمدتاً یک جریان ایدئولوژیک بود و نه مثل الان کارتلی از تبهکاران با روکشی تصنعی از ایدئولوژی، میدانستند قرار است کارشان به جنگ بکشد و محاصرهٔ اقتصادی. پس مثل رژیم پلپوت کل مملکت را یک مادهٔ خام دیدند قابلمصرف برای تولید دو چیز: غذا و اسلحه. بنابراین سطح زیر کشت را دو برابر کردند، تعداد چاهها را بیست برابر و شمار سدها را ده برابر. حتی در مناطق خشکی مثل دشتهای مرکزی ایران. از آن طرف مادهٔ اصلی برای تولید توپ و تانک فولاد است پس تا توانستند صنایع فولاد را هم گسترش دادند. کجا؟ شرق زاگرس و جنوب البرز و در عین حال در دورترین نقطه از خلیج فارس و مرزهای پرتنش شرقی. که نقطهٔ محوری آن میشود اصفهان و در دور و نزدیکش یزد و کرمان و مرکزی و سمنان و قم. از این طرف زاگرس و البرز میتوانستهاند حفاظی برای این صنایع سازندهٔ جنگافزار باشند و از آن طرف بیابانهایی سختگذر و بیانتها تا مرزهای شرقی و جنوبی.
هم آن مزارع جدید آب بسیار میخواستهاند و هم این صنایع آببر. بار همگی را هم باید منابع محدودی مثل زایندهرود تأمین میکردهاند. آیا میشود تصور کرد که نمیدانستهاند این منابع محدود آب در چنان عرصهٔ خشکی کارکرد زیستبومی (اکولوژیک) هم دارند و صرفاً سیستم خدادادی برای تأمین نیازهای آبی انسان نیستند؟ بعید است. اینطور شد که بهتدریج یک قطرهٔ آن آبها هم دیگر روانهٔ طبیعت نشد و تالابها و دشتها و رودخانهها و حتی عرصههای حفاظتشده طبیعی هم یک به یک خشکیدند. بدتر اما خالیکردن سفرههای آب زیرزمینی بود که اصفهان را به یکی از آسیبپذیرترین مناطق ایران در برابر پدیدههای ویرانگری مثل فرونشست زمین و بیابانزایی تبدیل کرد. هیچکدام از این پدیدهها هم نه ناگهانی رخ دادند و نه غیرقابل پیشبینی بودند. با هر مقدار اضافهبرداشت از منابع آب و کاهش حقابهٔ طبیعت در روندی کاملاً معنادار و خطی و بهشکل تصاعدی این پدیدهها هم افزونتر پیش آمدند و چشمانداز را دگرگونتر کردند.
پسانتر سه پدیدهٔ دیگر آمد و این وضعیت را تشدید کرد. نخست تغییر اقلیم بود در شکل خشکیدگی. متوسط بارشها از دههٔ هفتاد به اینسو حدود بیست درصد کمتر شد و متوسط دما هم دستکم یکونیم درجه افزایش یافت. و این یعنی تشدید نیاز به مصرف آب. مسئلهٔ دوم پاسدارانی بودند که از ده آمده بودند و عطش مزرعه و کارخانه داشتند و در دهههای هفتاد و هشتاد رسیدند به مناصب وزارت و وکالت و هرکس سعی کرد در ده خودش یا مجوز بیشتری برای حفر چاه بگیرد یا اعتبار یامفتی از پول نفت بشکهای صد دلار آن دو دهه که هنوز دچار هیچ تحریمی هم نبود برای احداث یک کارخانه. اینطور شد که در نقطه نقطهٔ بیابانهای اصفهان و کرمان و یزد و سمنان کارخانههایی سر برآوردند که وجودشان نه توجیه جغرافیایی داشت و نه اقتصادی...
چه خواهد شد؟
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
● ناصر کرمی
مناقشهٔ آبی یزد و اصفهان در عرصهٔ عمومی بدترین بازتاب را گرفت. قبلا شاکی بودیم که چرا بحران آب در ایران تقلیل داده میشود به این جناح و آن جناح رژیم یا سوءمدیریت و فساد معمول دولتمردان نظام. این بار اما کار رسید به رجزخوانیهای سخیف ورزشگاهی و اصفهانیها چنینند و یزدیها چنان و از ماست که بر ماست و فلان. کارشناسان بیمایهٔ تلویزیونی هم البته تا توانستند در این باره رطب و یابسهای تکراری به خورد مردم دادند.
البته اصل داستان برای همه واضح است. زایندهرود ظرف آبی است با ظرفیت محدود که چندبرابر این ظرفیت از آن برداشت میشود و چندینبرابر هم توقع برداشت افزونتر از آن میرود! برداشت افزون بر ظرفیت آنقدر هست که راهحلهایی مثل بازچرخانی و افزایش بهرهوری و تصفیهٔ فاضلاب و … را که مکرر این روزها شنیدهایم به گفتههایی مضحک تبدیل میکند.
مضحکتر اما همچنانکه گفته شد تقلیل موضوع به سوءمدیریت و نادانی و بیشعوری! و فساد مدیران نظام است. قطعاً که هر کدام از این توصیفات کمابیش زیبندهٔ دولتمردانی است که این حال و روز را برای ایران رقم زدهاند. اما درد زایندهرود چیزی دیگر است. وضعیت موجود آگاهانه و تعمدی بوده. میدانستهاند کار به اینجا میکشد. از همهٔ عواقبش هم آگاه بودهاند. اتفاقاً کمترین عقوبتش قطع آب کشاورزان اصفهان یا چند روز بیآبی یزدیها است. پیامدهای دردناکتر بیابانزایی و فرسایش خاک و فرونشست زمین و قهقرای زیستبومی است که برخی حتی عواقبی برگشتناپذیر دارند. مثل یک زخم تا ابد باز و خونچکان.
اما چرا تعمدی بوده؟ یکی داستان است پر آب چشم. در ابتدای دههٔ شصت که جمهوری اسلامی هنوز عمدتاً یک جریان ایدئولوژیک بود و نه مثل الان کارتلی از تبهکاران با روکشی تصنعی از ایدئولوژی، میدانستند قرار است کارشان به جنگ بکشد و محاصرهٔ اقتصادی. پس مثل رژیم پلپوت کل مملکت را یک مادهٔ خام دیدند قابلمصرف برای تولید دو چیز: غذا و اسلحه. بنابراین سطح زیر کشت را دو برابر کردند، تعداد چاهها را بیست برابر و شمار سدها را ده برابر. حتی در مناطق خشکی مثل دشتهای مرکزی ایران. از آن طرف مادهٔ اصلی برای تولید توپ و تانک فولاد است پس تا توانستند صنایع فولاد را هم گسترش دادند. کجا؟ شرق زاگرس و جنوب البرز و در عین حال در دورترین نقطه از خلیج فارس و مرزهای پرتنش شرقی. که نقطهٔ محوری آن میشود اصفهان و در دور و نزدیکش یزد و کرمان و مرکزی و سمنان و قم. از این طرف زاگرس و البرز میتوانستهاند حفاظی برای این صنایع سازندهٔ جنگافزار باشند و از آن طرف بیابانهایی سختگذر و بیانتها تا مرزهای شرقی و جنوبی.
هم آن مزارع جدید آب بسیار میخواستهاند و هم این صنایع آببر. بار همگی را هم باید منابع محدودی مثل زایندهرود تأمین میکردهاند. آیا میشود تصور کرد که نمیدانستهاند این منابع محدود آب در چنان عرصهٔ خشکی کارکرد زیستبومی (اکولوژیک) هم دارند و صرفاً سیستم خدادادی برای تأمین نیازهای آبی انسان نیستند؟ بعید است. اینطور شد که بهتدریج یک قطرهٔ آن آبها هم دیگر روانهٔ طبیعت نشد و تالابها و دشتها و رودخانهها و حتی عرصههای حفاظتشده طبیعی هم یک به یک خشکیدند. بدتر اما خالیکردن سفرههای آب زیرزمینی بود که اصفهان را به یکی از آسیبپذیرترین مناطق ایران در برابر پدیدههای ویرانگری مثل فرونشست زمین و بیابانزایی تبدیل کرد. هیچکدام از این پدیدهها هم نه ناگهانی رخ دادند و نه غیرقابل پیشبینی بودند. با هر مقدار اضافهبرداشت از منابع آب و کاهش حقابهٔ طبیعت در روندی کاملاً معنادار و خطی و بهشکل تصاعدی این پدیدهها هم افزونتر پیش آمدند و چشمانداز را دگرگونتر کردند.
پسانتر سه پدیدهٔ دیگر آمد و این وضعیت را تشدید کرد. نخست تغییر اقلیم بود در شکل خشکیدگی. متوسط بارشها از دههٔ هفتاد به اینسو حدود بیست درصد کمتر شد و متوسط دما هم دستکم یکونیم درجه افزایش یافت. و این یعنی تشدید نیاز به مصرف آب. مسئلهٔ دوم پاسدارانی بودند که از ده آمده بودند و عطش مزرعه و کارخانه داشتند و در دهههای هفتاد و هشتاد رسیدند به مناصب وزارت و وکالت و هرکس سعی کرد در ده خودش یا مجوز بیشتری برای حفر چاه بگیرد یا اعتبار یامفتی از پول نفت بشکهای صد دلار آن دو دهه که هنوز دچار هیچ تحریمی هم نبود برای احداث یک کارخانه. اینطور شد که در نقطه نقطهٔ بیابانهای اصفهان و کرمان و یزد و سمنان کارخانههایی سر برآوردند که وجودشان نه توجیه جغرافیایی داشت و نه اقتصادی...
چه خواهد شد؟
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
15.04.202509:17
● ایرانشهر؛ از قلمرو تا فرهنگ
● گفتگو با دکتر تورج دریایی
● شمارهیِ یکم، مهر 1399
مفهوم ایرانشهر در سالهای اخیر به مجادلات بسیاری دامن زده است. گروهی از روشنفکران اهمیت یافتن این مفهوم را نشانهیِ تحولی نگرانکننده میدانند. اما معمولاً بسیار کم در بارهیِ خود این مفهوم بحث میکنند. از سوی دیگر بسیاری دیگر معتقدند این مفهوم نه تنها نشانهیِ تحولی نگرانکننده نیست، بلکه خوانشی نو از آن میتواند پایهای برای وحدت ایرانیان فراهم آورد. فراسوی مجادلات روشنفکری به سراغ یکی از برجستهترین تاریخنگاران ایران باستان رفتیم تا تصویری روشنتر از مفهوم ایرانشهر پیدا کنیم. دکتر تورج دریایی استاد «تاریخ، مطالعات و فرهنگی ایرانی» در دانشگاه ارواین کالیفرنیا است. او خصوصاً آثار متعددی در بارهیِ ایران در دورهیِ ساسانی نوشته است که از آن جمله میتوان به «شاهنشاهی ساسانی» به ترجمهیِ مرتضی ثاقب اشاره کرد.
آقای دکتر دریایی، اجازه بدهید ابتدا از خود این مفهوم ایرانشهر آغاز کنیم که، این روزها، سوءتفاهمهای بسیاری برانگیخته است. ایرانشهر چیست؟
ایرانشهر نام قلمروی است که اردشیر بابکان، اولین شاه ساسانی، بر آن حکومت میکرد. البته اردشیر بابکان، از همان ابتدا، به عنوان شاهنشاه ایران و پادشاه ایرانیان روی کار آمد. یعنی، از پیش، مفهوم ایران به عنوان سرزمینی که عدهای با نام ایرانی در آن زندگی میکنند، در تفکر و ذهنیت آن زمان وجود داشته است و در زمان ساسانیان نیز، همچنان، ادامه پیدا میکند.
آیا این برداشت درست است که مفهوم ایرانیت در دوره هخامنشی بیشتر رنگ و بوی مذهبی دارد و در دوره بعدی از معنای مذهبیاش فراتر میرود؟
بله. اقوام ایرانی که به این منطقه آمدند، در ابتدا، از نظر دینی با هم اشتراک دارند. یعنی مادها، پارسها و سغدیها و دیگران زبان دینی همدیگر را میفهمند. در مورد اقوام مختلف یونانی میگوییم میان آنها نوعی پانهلنیسم وجود دارد. یعنی هر کدام هویت مستقلی دارد چه آتن باشد چه اسپارتا و چه شهرهای دیگر؛ با همدیگر مسابقه میگذارند، هر کدام پرستشگاههای مخصوص به خودشان را هم دارند، اما، با این همه، یک فرهنگ هلنی مشترک آنها را به هم متصل میکند. همین ایده را میتوانیم درباره دوره هخامنشی هم به کار ببریم. اقوام ایرانی، با اینکه هر کدام هویت مستقل خودشان را دارند، در مجموع، زبان فرهنگی و دینی مشترکی آنها را به هم پیوند میزند.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
● گفتگو با دکتر تورج دریایی
● شمارهیِ یکم، مهر 1399
مفهوم ایرانشهر در سالهای اخیر به مجادلات بسیاری دامن زده است. گروهی از روشنفکران اهمیت یافتن این مفهوم را نشانهیِ تحولی نگرانکننده میدانند. اما معمولاً بسیار کم در بارهیِ خود این مفهوم بحث میکنند. از سوی دیگر بسیاری دیگر معتقدند این مفهوم نه تنها نشانهیِ تحولی نگرانکننده نیست، بلکه خوانشی نو از آن میتواند پایهای برای وحدت ایرانیان فراهم آورد. فراسوی مجادلات روشنفکری به سراغ یکی از برجستهترین تاریخنگاران ایران باستان رفتیم تا تصویری روشنتر از مفهوم ایرانشهر پیدا کنیم. دکتر تورج دریایی استاد «تاریخ، مطالعات و فرهنگی ایرانی» در دانشگاه ارواین کالیفرنیا است. او خصوصاً آثار متعددی در بارهیِ ایران در دورهیِ ساسانی نوشته است که از آن جمله میتوان به «شاهنشاهی ساسانی» به ترجمهیِ مرتضی ثاقب اشاره کرد.
آقای دکتر دریایی، اجازه بدهید ابتدا از خود این مفهوم ایرانشهر آغاز کنیم که، این روزها، سوءتفاهمهای بسیاری برانگیخته است. ایرانشهر چیست؟
ایرانشهر نام قلمروی است که اردشیر بابکان، اولین شاه ساسانی، بر آن حکومت میکرد. البته اردشیر بابکان، از همان ابتدا، به عنوان شاهنشاه ایران و پادشاه ایرانیان روی کار آمد. یعنی، از پیش، مفهوم ایران به عنوان سرزمینی که عدهای با نام ایرانی در آن زندگی میکنند، در تفکر و ذهنیت آن زمان وجود داشته است و در زمان ساسانیان نیز، همچنان، ادامه پیدا میکند.
آیا این برداشت درست است که مفهوم ایرانیت در دوره هخامنشی بیشتر رنگ و بوی مذهبی دارد و در دوره بعدی از معنای مذهبیاش فراتر میرود؟
بله. اقوام ایرانی که به این منطقه آمدند، در ابتدا، از نظر دینی با هم اشتراک دارند. یعنی مادها، پارسها و سغدیها و دیگران زبان دینی همدیگر را میفهمند. در مورد اقوام مختلف یونانی میگوییم میان آنها نوعی پانهلنیسم وجود دارد. یعنی هر کدام هویت مستقلی دارد چه آتن باشد چه اسپارتا و چه شهرهای دیگر؛ با همدیگر مسابقه میگذارند، هر کدام پرستشگاههای مخصوص به خودشان را هم دارند، اما، با این همه، یک فرهنگ هلنی مشترک آنها را به هم متصل میکند. همین ایده را میتوانیم درباره دوره هخامنشی هم به کار ببریم. اقوام ایرانی، با اینکه هر کدام هویت مستقل خودشان را دارند، در مجموع، زبان فرهنگی و دینی مشترکی آنها را به هم پیوند میزند.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
23.03.202515:20
● بحث فدرالیسم برای ایران موضوعیت ندارد
● گفتگو با ناصر کرمی، اقلیمشناس و کارشناس محیط زیست
● شمارهیِ ششم، بهار ۱۴۰۱
فدرالیسم پیشنهادی است به نقاطی منفصل برای اتحاد و اتصال، نه تحمیل یک وضعیت به یک سرزمین همبسته و متحد. طرح مسئلهیِ فدرالیسم بخشی از پروپاگاندای تجزیهپذیری ایران است. اینکه اگر حکومت مقتدر مرکزی نباشد، ایران دریای خون میشود و جنگ اقوام به راه میافتد، پس باید با حکومت کنونی مدارا کرد و به جای برانداختن آن باید به آن کمک کرد تا اصلاح شود!
نمیشود کسی را به زور وادار کرد چیزی را بگوید یا نه. فدرالیسم که هیچ، حتی تجزیهطلبی هم به عنوان یک حق انسانی قابل طرح است. اما ما هم این حق را داریم پیش از ورود به یک بحث زمینهیِ آن را بشناسیم.
شرایط خاص کشور ایران مدیریت جامع محیطی را ایجاب میکند. مگر میشود در برنامهریزی محیطی اصفهان را جدا از بختیاری دید یا دریاچهیِ ارومیه را جدا از کردستان؟ چطور میشود بوشهر و فارس را جدا از هم دید و فارس و اصفهان را جدا از هم و اصفهان و یزد را جدا از هم؟ از جهت برنامهریزی محیطی و جغرافیایی میگویم.
سیستم فدرال باعث واگرایی خوزستان از ایران میشود یا باعث همگرایی؟
خوزستان یکی از سنگ شالودههای ایران است. تأکید میکنم سنگ شالوده. کدام دوره خوزستان جدا از ایران بوده؟ خوزستان پارسوماش است و زادگاه اصلی حکومت هخامنشی. از باب مدیریت محیطی هم مگر میشود بدون آبهای زاگرس خوزستان را مدیریت کرد؟ دوسوم شرقی استان عمدتاً بختیارینشین است و یکسوم شمالی آن عمدتاً لرنشین. مگر میشود این ترکیب جمعیتی را جدا از استانهای همجوار دید؟ نباید فریفتهیِ چند روزنامهنگار لندننشین که مشخصاً کارمند پروپاگاندا هستند بشوید. قطعاً نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی پشت ایدهیِ فدرالیسم هستند. با هدف القای آسیبپذیری ایران در برابر جنگهای قومی. وقتی شما با یک سیستم توتالیتر طرف هستید، مشکل اصلی رهاندن مردم از ایدئولوژیسم مسلط است. من تصور میکنم مردم ایران از این مرحله عبور کرده اند. الان بدنهیِ جامعهیِ ایران سکولار است و دموکراسی و آزادی میخواهد.
فدرالیسم مسئلهیِ مردم نیست و مورد توجه مردم هم نیست و الان هم مطرح شدن آن هیچ کمکی به همگرایی نیروهای آزادیخواه نمیکند.
بازی نکردن در زمین پروپاگاندا شرط احتیاط است. پس باید حتیالامکان آنها را نادیده گرفت. احتیاج نیست که نیروهای مستقل و آزادیخواه نیز خامدستانه به آنها کمک کنند.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
● گفتگو با ناصر کرمی، اقلیمشناس و کارشناس محیط زیست
● شمارهیِ ششم، بهار ۱۴۰۱
فدرالیسم پیشنهادی است به نقاطی منفصل برای اتحاد و اتصال، نه تحمیل یک وضعیت به یک سرزمین همبسته و متحد. طرح مسئلهیِ فدرالیسم بخشی از پروپاگاندای تجزیهپذیری ایران است. اینکه اگر حکومت مقتدر مرکزی نباشد، ایران دریای خون میشود و جنگ اقوام به راه میافتد، پس باید با حکومت کنونی مدارا کرد و به جای برانداختن آن باید به آن کمک کرد تا اصلاح شود!
نمیشود کسی را به زور وادار کرد چیزی را بگوید یا نه. فدرالیسم که هیچ، حتی تجزیهطلبی هم به عنوان یک حق انسانی قابل طرح است. اما ما هم این حق را داریم پیش از ورود به یک بحث زمینهیِ آن را بشناسیم.
شرایط خاص کشور ایران مدیریت جامع محیطی را ایجاب میکند. مگر میشود در برنامهریزی محیطی اصفهان را جدا از بختیاری دید یا دریاچهیِ ارومیه را جدا از کردستان؟ چطور میشود بوشهر و فارس را جدا از هم دید و فارس و اصفهان را جدا از هم و اصفهان و یزد را جدا از هم؟ از جهت برنامهریزی محیطی و جغرافیایی میگویم.
سیستم فدرال باعث واگرایی خوزستان از ایران میشود یا باعث همگرایی؟
خوزستان یکی از سنگ شالودههای ایران است. تأکید میکنم سنگ شالوده. کدام دوره خوزستان جدا از ایران بوده؟ خوزستان پارسوماش است و زادگاه اصلی حکومت هخامنشی. از باب مدیریت محیطی هم مگر میشود بدون آبهای زاگرس خوزستان را مدیریت کرد؟ دوسوم شرقی استان عمدتاً بختیارینشین است و یکسوم شمالی آن عمدتاً لرنشین. مگر میشود این ترکیب جمعیتی را جدا از استانهای همجوار دید؟ نباید فریفتهیِ چند روزنامهنگار لندننشین که مشخصاً کارمند پروپاگاندا هستند بشوید. قطعاً نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی پشت ایدهیِ فدرالیسم هستند. با هدف القای آسیبپذیری ایران در برابر جنگهای قومی. وقتی شما با یک سیستم توتالیتر طرف هستید، مشکل اصلی رهاندن مردم از ایدئولوژیسم مسلط است. من تصور میکنم مردم ایران از این مرحله عبور کرده اند. الان بدنهیِ جامعهیِ ایران سکولار است و دموکراسی و آزادی میخواهد.
فدرالیسم مسئلهیِ مردم نیست و مورد توجه مردم هم نیست و الان هم مطرح شدن آن هیچ کمکی به همگرایی نیروهای آزادیخواه نمیکند.
بازی نکردن در زمین پروپاگاندا شرط احتیاط است. پس باید حتیالامکان آنها را نادیده گرفت. احتیاج نیست که نیروهای مستقل و آزادیخواه نیز خامدستانه به آنها کمک کنند.
📌 متن کامل را اینجا بخوانید.
●●● به شهریور بپیوندید.
website ● telegram ● instagram
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.