23.04.202520:09
20.04.202519:17
عجب وایب جذابی، بینقصه.
09.04.202514:18
09.04.202514:17
-
Repost qilingan:
سُکوتِ اُقیانوس؛



09.04.202514:14
ㅤ𝚬𝖽ㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤ″ㅤطلسمِ شیطان ″ㅤㅤㅤㅤㅤ
جئون جونگ کوکِ مغرور ک با قمار کردن سرِ عروسکش لذت فراوانی میبرد و به چهره ی تک تک احمق های دورش میخندد؛ باید ببینیم چرخش روزگار چه چیزی برای جئون و کیم تهیونگ میخواهد..
20.04.202519:59
Repost qilingan:
𝚸𝗍𝖽𝗆𝗂𝗇𝗍.

20.04.202519:16
از وقتی که رفت لبهایش مثل شاخهی خشکی که دیگر تاب شکوفه ندارد، بیحس ماندند. خنده از چهرهاش کوچید، مانند پرندهای که لانهی ویرانش را پشت سر میگذارد بی آنکه برگردد.
چشمهایش هنوز دنبال نوری میگردند که روزی به نام عشق آسمانشان را روشن میکرد ؛ اما هر چه میبینند فقط ابر است، ابرهایی سنگین و خسته که باران گریههای بیصدا را هر شب بر دلشان میبارند.
لبخندش همچون آیینهای شکسته شد که هر تکه از آن یادآورِ روز هایی لبریز از خنده کنارِ عزیزکردهاش بود.
چون چه کسی برای مزرعهی بیباران، آواز زندگی میخواند؟
چشمهایش هنوز دنبال نوری میگردند که روزی به نام عشق آسمانشان را روشن میکرد ؛ اما هر چه میبینند فقط ابر است، ابرهایی سنگین و خسته که باران گریههای بیصدا را هر شب بر دلشان میبارند.
او لبخندش را در کنار رفتن معشوقهش خاک کرد.در گوری که نه سنگی دارد و نه نشانی، فقط خاطرهای که مثل نسیم سرد، هر از گاهی از کنارش میگذرد
و استخوانهای دلش را به لرزه میاندازد.
دیگر لبخند نزد...
لبخندش همچون آیینهای شکسته شد که هر تکه از آن یادآورِ روز هایی لبریز از خنده کنارِ عزیزکردهاش بود.
چون چه کسی برای مزرعهی بیباران، آواز زندگی میخواند؟
14.04.202516:14
09.04.202514:18
Pin.
09.04.202514:17
-
09.04.202514:14
20.04.202519:59
@juniorlexx
09.04.202514:18
Repost qilingan:
𝖣𝖾𝖺𝖽 𝖬𝖾𝗆𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌

09.04.202514:17
یـادت نـرود عـزیزکـرده، هـنگـامی کـه روحِ خـسته ام ایـن تـن را تـرک کـرد، مـرا در آغـوشِ گـرمِ تـو بـه خـاک بـسـپارنـد، در کـنارِ اقـیانـوسِ چـشمانـت کـه آرامـش بـخشِ ایـن جـانِ خـسته و بـی رمـق اسـت!
چـگونه اسـت کـه لـبخنـدِ تـو جـانِ مـرا به آن مـنحنـی دلنـشیـن مـتصل کـرده است؟!
اگـر روزی بـه سـاحـلِ اقـیانـوس چـشمانـت نـگریـستی وحـس کـردی کـه امـواج دردنـاکِ غـم بـه سـویت مـیآیـند، فـقط کـافیـست چـشمـانت را ببـنـدی و بـه یـاد آوری کـه مـن همـیشـه در کـنارِ تـو، درسـت در کنـجِ قـلبت زنـده هـستـم و از یـاد نـبر مـن در سـکـوتِ شـب هـایِ نـا آرامـت هـمیشـه دسـتانـت را خـواهم گـرفت و بـا هـم در کـنارِ سـاحلِ مـواج زنـدگی قـدم خـواهیـم زد.
پـس از مـن، چـه کـسی از دریـایِ آبـیِ دلـت مـراقبـت خـواهد کـرد؟!
هنـگـامی کـه خـسته ای، چـه کـسی بـر پـیشـانی ات بـوسه خـواهـد زد؟!
و وقـتی دلـتنـگ شـدی، چـه کـسی تـو را در آغـوش خـواهد گـرفت و از غـم هـایت خـواهد کـاست؟!
اگـر مـن رفـتم و تـو مـاندی، بـمان و زنـدگی کـن. جـایِ هـردویـمان را به گونه ای پر کن کـه گـویی هـرگز مـن را نیـافتهای؛ طـوری کـه فـرامـوش کـنی نـخستـین بـار نـگـاهِ مـن به لـبهـایِ سـرخِ تـو گـره خورد!
یـادت بـاشد تـو جـانِ مـنی، روشـناییِ ایـن روحِ تـاریـکِ بـی نـوا، مـراقبِ جـانِ من و روشـناییِ زنـدگـی ام بـاش!
چـگونه اسـت کـه لـبخنـدِ تـو جـانِ مـرا به آن مـنحنـی دلنـشیـن مـتصل کـرده است؟!
اگـر روزی بـه سـاحـلِ اقـیانـوس چـشمانـت نـگریـستی وحـس کـردی کـه امـواج دردنـاکِ غـم بـه سـویت مـیآیـند، فـقط کـافیـست چـشمـانت را ببـنـدی و بـه یـاد آوری کـه مـن همـیشـه در کـنارِ تـو، درسـت در کنـجِ قـلبت زنـده هـستـم و از یـاد نـبر مـن در سـکـوتِ شـب هـایِ نـا آرامـت هـمیشـه دسـتانـت را خـواهم گـرفت و بـا هـم در کـنارِ سـاحلِ مـواج زنـدگی قـدم خـواهیـم زد.
پـس از مـن، چـه کـسی از دریـایِ آبـیِ دلـت مـراقبـت خـواهد کـرد؟!
هنـگـامی کـه خـسته ای، چـه کـسی بـر پـیشـانی ات بـوسه خـواهـد زد؟!
و وقـتی دلـتنـگ شـدی، چـه کـسی تـو را در آغـوش خـواهد گـرفت و از غـم هـایت خـواهد کـاست؟!
اگـر مـن رفـتم و تـو مـاندی، بـمان و زنـدگی کـن. جـایِ هـردویـمان را به گونه ای پر کن کـه گـویی هـرگز مـن را نیـافتهای؛ طـوری کـه فـرامـوش کـنی نـخستـین بـار نـگـاهِ مـن به لـبهـایِ سـرخِ تـو گـره خورد!
یـادت بـاشد تـو جـانِ مـنی، روشـناییِ ایـن روحِ تـاریـکِ بـی نـوا، مـراقبِ جـانِ من و روشـناییِ زنـدگـی ام بـاش!
- ایـن آخـرین نـامهی فـرمـانده جـونگ کـوک بـه یـک سـرباز بـستری شـده در بـیمارسـتان اسـت-1997.
09.04.202514:16
Repost qilingan:
خاکسترِاقیانوس؛

09.04.202514:14
-نه... نیازی نیست یادم بیاری.
صدای پسر لرز داشت، اما چشماش... نه، چشماش هنوز میسوخت. همون شعلهای که کیم دوسش داشت. همون لعنتیای که همیشه تحریکش میکرد برای بیشتر، برای بدتر.
کیم لبخند زد. آروم، مثل کسی که تازه بُرده؛ توی بازی ای که همیشه نتیجهش از قبل مشخص بوده.
-پس بذار امشب بازنده نباشی.
لبهاش رو نزدیک گردن پسر برد، جایی بین نبض و نفس. سیاهیِ نگاهش روی پوست اون قفل شد، درست قبل از بوسهای که قرار نبود آروم باشه.
پسر لب پایینش رو گاز گرفت، دستی پشت کیم حلقه کرد و زمزمه کرد:
همیشه اینجوری ظلمت قشنگتره... وقتی با لذت قاطی میشه.
کیم لبخندش عمیقتر شد.
- تو بالاخره فهمیدی، عزیزترین. فهمیدی که عشق من، نجات نیست. نابودیه با طعم عسل.
و تاریکی، نه با وحشت، که با اشتیاق فرو نشست روی تنهای درهمشون.
صدای نفسها و بوی سوختهی سیگار، آخرین چیزهایی بود که از اون اتاق مونده بودن...
صدای پسر لرز داشت، اما چشماش... نه، چشماش هنوز میسوخت. همون شعلهای که کیم دوسش داشت. همون لعنتیای که همیشه تحریکش میکرد برای بیشتر، برای بدتر.
کیم لبخند زد. آروم، مثل کسی که تازه بُرده؛ توی بازی ای که همیشه نتیجهش از قبل مشخص بوده.
-پس بذار امشب بازنده نباشی.
لبهاش رو نزدیک گردن پسر برد، جایی بین نبض و نفس. سیاهیِ نگاهش روی پوست اون قفل شد، درست قبل از بوسهای که قرار نبود آروم باشه.
پسر لب پایینش رو گاز گرفت، دستی پشت کیم حلقه کرد و زمزمه کرد:
همیشه اینجوری ظلمت قشنگتره... وقتی با لذت قاطی میشه.
کیم لبخندش عمیقتر شد.
- تو بالاخره فهمیدی، عزیزترین. فهمیدی که عشق من، نجات نیست. نابودیه با طعم عسل.
و تاریکی، نه با وحشت، که با اشتیاق فرو نشست روی تنهای درهمشون.
صدای نفسها و بوی سوختهی سیگار، آخرین چیزهایی بود که از اون اتاق مونده بودن...
20.04.202519:17
20.04.202518:30
09.04.202514:17
09.04.202514:16
این به شدت جذاب بود..بیصبرانه منتظر پارت بعد هستم.
09.04.202514:13
-
Ko'rsatilgan 1 - 24 dan 427
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.