13.03.202520:00
12.03.202522:39
تلفیق زیبایی ساختی از عشق و درد، خواستن و خواسته نشدن؛ و یه حقیقت تلخ رو به بهترین نحو با کلمات به تصویر کشیدی.
11.03.202520:32
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعلهٔ رمیدهٔ خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
در این غروب سرد ز احوالش
او شعلهٔ رمیدهٔ خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
Repost qilingan:
𝓐𝑞𝑢𝑎𝑟𝑖𝑢𝑚 𐚁



13.03.202519:23
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
whᥲts ᥴoqυᥱttᥱ.. 🤩
stყᥣιᥒg tιρs... 🤩
میـخوای تـوی فولـدر
شـرکت کنـی 🤩
و 50+ جـذب بگیـری؟
tᥲρ tᥲρ
شناخـتن استایلی که بیشـتر از همه بهـت میاد؟!🤩
whᥲts ᥴoqυᥱttᥱ.. 🤩
چجـوری لبـاس های سـاده رو خوشـگل کنیم...⭐
stყᥣιᥒg tιρs... 🤩
پـک از کرکتـر ها و فیلـم های فرامـوش شده!؟🤩
میـخوای تـوی فولـدر
شـرکت کنـی 🤩
و 50+ جـذب بگیـری؟
tᥲρ tᥲρ
11.03.202520:32
Repost qilingan:
៸៸ 𝖢𝖺𝗋𝗈𝗅𝗂ꪀ𝖺 ⤾



13.03.202517:53
🥬 با ایـــن چــنلا تلگرامـــت و خوشـــگل کن
ᮬ᷼︵᷼⏜ㅤׅㅤ꒰͡⠀ 🍵 ⠀͡꒱ㅤׅㅤ⏜᷼︵᷼ 𑂳
Tap 🪲
🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🦋 ابزار بدرد بخور برای ادیت هاتو از اینجا پیدا کن
(برای شرکت کردن در فولدر جوین شو)
ᮬ᷼︵᷼⏜ㅤׅㅤ꒰͡⠀ 🍵 ⠀͡꒱ㅤׅㅤ⏜᷼︵᷼ 𑂳
Tap 🪲
🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🦋 ابزار بدرد بخور برای ادیت هاتو از اینجا پیدا کن
(برای شرکت کردن در فولدر جوین شو)
Repost qilingan:
دژم؛

12.03.202522:33
— نـمایش زیـبایی بود اما تو بـازیگر زیـباتری.
تو میگـفتی "دوسـتت دارم"، مـن لبـخـند مـیزدم.
تـو وانمود میکردی که میمانی، من باور میکردم.
تـو قـول میدادی، من برایـش زندگـی میسـاختم.
دستهایـت هرگز پـناه نبـودند، اما مـن پـناه بـردم.
چشـمانت هرگز با دیدنم ندرخـشیدند،
اما من شـبهایم را در پـسِ روشـنیِ آنـها گم کردم.
باورم شد که عشق هیچگاه در تاریکی گم نمیشود.
کـه دسـتهـا وقـتـی مـیمـانـنـد، رهــا نـمـیکنـنـد.
که "همـیشه" یعنی چیزی بیشتر از چند صبحِ گذرا.
– اما در آخـر پرده افـتاد و قـصه به پایان رسید؛
بـیمقـدمـه، بـیدلیـل، بـینـگـاه آخـر.
تـنـها سـکوتی مـانـد و جـایِخالی دستـانی که هرگز
برای گرفـتن نبـودنـد. و مـن ناشـیانه؛
آن عـشقِ دروغـیـن را چـون نوری در شبهای تیره
پـذیرفـتم، ناآگـاه از آنکه در پـس هر رنگِ زودگـذر،
تلخیِ پایـدارِ بیوفایـی نهفـته اسـت.
«تو هرگز عاشـق نبودی جانانم فقط راویماهری
بـودی کـه قصـهی عشـق را زیبا تعریف میکرد.»
تـنها عاشـقِ این داستان فقط منی بود که احـمقانه
بــه دیـواری تـکـیـه داد کـه از ابـتـدا تـرک داشـت.
تو میگـفتی "دوسـتت دارم"، مـن لبـخـند مـیزدم.
تـو وانمود میکردی که میمانی، من باور میکردم.
تـو قـول میدادی، من برایـش زندگـی میسـاختم.
دستهایـت هرگز پـناه نبـودند، اما مـن پـناه بـردم.
چشـمانت هرگز با دیدنم ندرخـشیدند،
اما من شـبهایم را در پـسِ روشـنیِ آنـها گم کردم.
باورم شد که عشق هیچگاه در تاریکی گم نمیشود.
کـه دسـتهـا وقـتـی مـیمـانـنـد، رهــا نـمـیکنـنـد.
که "همـیشه" یعنی چیزی بیشتر از چند صبحِ گذرا.
– اما در آخـر پرده افـتاد و قـصه به پایان رسید؛
بـیمقـدمـه، بـیدلیـل، بـینـگـاه آخـر.
تـنـها سـکوتی مـانـد و جـایِخالی دستـانی که هرگز
برای گرفـتن نبـودنـد. و مـن ناشـیانه؛
آن عـشقِ دروغـیـن را چـون نوری در شبهای تیره
پـذیرفـتم، ناآگـاه از آنکه در پـس هر رنگِ زودگـذر،
تلخیِ پایـدارِ بیوفایـی نهفـته اسـت.
«تو هرگز عاشـق نبودی جانانم فقط راویماهری
بـودی کـه قصـهی عشـق را زیبا تعریف میکرد.»
تـنها عاشـقِ این داستان فقط منی بود که احـمقانه
بــه دیـواری تـکـیـه داد کـه از ابـتـدا تـرک داشـت.
11.03.202520:32
گاهی، مثل امشب، شبهایی میرسد که دلم تو را نجوا میکند. بیقرار میشود و میان سینهام غوغایی به پا میکند برای زیر و رو کردن آوار ویرانهها،
و هر بار دردی را یادآور میشوم که نفسم را میان دستانش خفه میکند؛ دردی از جنس خاکستر شدن لمسها، یا به تلخی رسیدن بوسهها،
اما انگار باید خو گرفت به دردی که بیهیچ حرفی، شبها، مهمان ناخوانده آغوش زخمها خواهدشد.
و هر بار دردی را یادآور میشوم که نفسم را میان دستانش خفه میکند؛ دردی از جنس خاکستر شدن لمسها، یا به تلخی رسیدن بوسهها،
اما انگار باید خو گرفت به دردی که بیهیچ حرفی، شبها، مهمان ناخوانده آغوش زخمها خواهدشد.
12.03.202522:40
11.03.202520:33
11.03.202516:20
Ko'rsatilgan 1 - 12 dan 12
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.