
𝖢𝗅𝖺𝗌𝗌𝗂𝖼 𝖢𝖺𝖿𝖾
«اگر اَبرها گریه نمیکردن،
جنگلها نمیخندیدن...»
@RomeoejolietBot
جنگلها نمیخندیدن...»
@RomeoejolietBot
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
TekshirilmaganIshonchnoma
ShubhaliJoylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaDec 28, 2024
TGlist-ga qo'shildi
Jan 01, 2025"𝖢𝗅𝖺𝗌𝗌𝗂𝖼 𝖢𝖺𝖿𝖾" guruhidagi so'nggi postlar
09.04.202514:05
ㅤ
07.04.202519:55
07.04.202519:55
07.04.202519:45
07.04.202519:45
چینشِ کلماتي هرکسی جرعت استفاده ازشون و نداره، قلمِ خاص و مغمومت، غم دیگه نهفته نیست و ماننده جوهره ی آتش افروخته..دمت گرم خیلی قشنگ توصیف میکنی حال آدمها رو.
Repost qilingan:
𝐕𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞

07.04.202519:44
مبتذلی در محفلِ مردمانی بودم که به گفتهی خودشان، گرانبها تر از من نیست.
تفکرم این بود، شاید شخصی ملتفت این شود که در تنهاییِ خویش به امیدِ اعتنای قلیلی، تبسمِ خفیفی بر لب داشتم.کاش دستی مرا به زندگی برگرداند.
واقعیت این است، از ابتهاجِ آبی به بی قیدیِ سفید، مبدل شدم.
اشک هایم لبریز از رویاهای رنگ باخته بودند.
اکنون، همچون رنگی ضعیف درحالِ زدودن هستم.
دردم آنجا بود که کسی به غیابم پی نمیبرد.
در خیالم، اگر سهو نباشد، آخرتم فرا رسیده.
شیون های انسانها پس از مرگ، مانندِ طنینی میانِ کوه های مرتفع است.
چه میشود کرد با این انسانهای بیجان پرور؟
کذب نمیگویم ولیکن اگر هستیام به این آسانی به فرجامش برسد، حسرت های فراوانی بر دوشم سنگینی خواهند کرد.
آنطور که میگفتند، بعد از تیرگی های هنگامِ موت، سپیدیِ خالصی روحت را در برمیگیرد.
از سیمگونیِ این جانِ درمانده نجات خواهم یافت؟
07.04.202519:31
07.04.202519:31
یه تم چقدر میتونه زیبا باشه؟
07.04.202519:31
07.04.202519:31
07.04.202519:13
چقدر متفاوت و دلپسند.
07.04.202519:13
Repost qilingan:
Soraꪆৎ

07.04.202519:13
نامهای برای کسی که هرگز نخواست و او که همیشه خواست...
او از آن دسته بود،
که بیصدا دوست میداشت،
بیمنت، بیتظاهر...
در پستوی دلش،
جایی میان فکر و خیال و هزار و یک تحلیل خاموش.
اما
او را کسی ندید…
وقتی بیصدا،
نبضش را با گفتوگوهای ناتمام کوک میکرد، وقتی واژههایش را قورت میداد، تا مبادا "سنگین" شود در چشم کسانی که سبک میخواست.
او خودش را تا کرد،
تا جا شود در دلِ آدمها.
تا زبریِ ذهنش،
خراشی نیندازد بر پوست نازک رابطههایش .
اما حالا، خیلی خسته است ...
از بوسه نزدن بر پیشانی خویش،
از دویدن در کوچههای بیبازگشتِ دلبستن.
از خاموش شدن ستاره در آسمان تاریک و بی انتها .
از دیدن ها و نادیده شدن ها.
اکنون ،
خودش را برداشت ، بی صدا
بیعذر،
بیانتظار،
و گذاشت بر بلندترین قفسهی قلبش…
آنجا که دست هیچکس نرسد ،
جایی برای فراموش شدن
جایی برای رها کردن
او دیگر او نبود چون ؛
شاید این دنیا برای زیادی بودنش ، بسیار کم بود .
Rekordlar
26.03.202514:47
318Obunachilar13.02.202523:59
100Iqtiboslar indeksi20.03.202514:47
48Bitta post qamrovi08.03.202518:04
57Reklama posti qamrovi29.12.202419:30
50.00%ER20.03.202514:47
16.16%ERRKanaldagi o'zgarishlar tarixi
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.