
موسی اکرمی: فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان
پس از حذف نسنجیدۀ گذرگاه تلگرامی چندسالهی خود در تیرماه 1399، به خواست شماری از دوستان این گذرگاه را برای خبررسانی دربارهی کارهای پژوهشی خود - در زمینههائی چون فلسفه،علم، هنر، سیاست، فرهنگ، و ایران - پدید اوردم. https://t.me/musaakrami
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
TekshirilmaganIshonchnoma
ShubhaliJoylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaMay 12, 2021
TGlist-ga qo'shildi
Oct 26, 2024Obunachilar
693
24 soat
10.1%Hafta
50.8%Oy
81.2%
Iqtiboslar indeksi
0
Eslatmalar1Kanallardagi repostlar0Kanallardagi eslatmalar1
Bitta postning o'rtacha qamrovi
1 041
12 soat9090%24 soat1 0410%48 soat5620%
Ishtirok (ER)
1.34%
Repostlar13Izohlar0Reaksiyalar1
Qamrov bo'yicha ishtirok (ERR)
150.22%
24 soat
0.22%Hafta0%Oy
17.7%
Bitta reklama postining qamrovi
562
1 soat14125.09%1 – 4 soat20.36%4 - 24 soat51391.28%
24 soat ichidagi barcha postlar
0
Dinamika
-
"موسی اکرمی: فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان" guruhidagi so'nggi postlar
17.04.202504:47
[ادامهی فرستهی پیشین 👆]
۲. مذاکره نامستقیم:
الف. محاسن مذاکرۀ نامستقیم:
۱) حفظ فاصلۀ سیاسی: مذاکره نامستقیم میتواند به طرفین اجازه دهد که فاصلهای از یکدیگر را حفظ کنند و از فشارهای سیاسی و داخلی کاسته شود. این بهویژه برای یکی از طرفین که خواستار دوریگزینی از مذاکره با طرف دیگر در سطح و انظار عمومی است سودمند است.
۲) کاهش فشار داخلی: نظر به این که در مناظرۀ نامستقیم رویارویی مستقیم روی نمیدهد، در داخل دو کشور، به نسبت کم و کیف مخالفان مذاکره، حساسیت کمتری پدید میآید.
۳) کاهش احتمال بروز بحرانهای سیاسی داخلی: مذاکره نامستقیم میتواند به گونهای موقت از رویارویی علنی با مسائل حساس داخلی و طرح آشکار اختلاف جناحهای گوناگون بر سر مسائل گوناگون کشور، با هر کم و کیف و هر نیت صادقانه و ناصادقانه، جلوگیری کند و در مدت مذاکره فضای سیاسی آرامتری را پدید آورد.
۴) فضای بیشتر برای بحث و بررسی و بهرهگیری از ظرفیت انعطافپذی: در مذاکره نامستقیم، طرفین میتوانند با میانجیها به تبادل نظر و بررسی ظرایف و دقایق گفتوگو و جنبههای گوناگون مسائل طرحشده بپردازند و این امکان را دارند که بدون تعهدات فوری برای پاسخگویی، به بحث و بررسی بیشتر بپردازند و در شرایط معقولتری به توافقات احتمالی دست یابند. در این گونه مذاکره همواره این احتمال وجود دارد که طرفین به یاری میانجی از ظرفیت انعطافپذیری طرف مقابل بهره گیرند.
۵) کنترل بهتر جریان اطلاعات: در مذاکرۀ نامستقیم همواره فرصت و امکانات بیشتری وجود دارند تا طرفین بتوانند اطلاعات را با کنترل بیشتر منتشر کنند و زمینۀ ایجاد التهاب سیاسی از سوی طیفهای گوناگون کنشگر سیاسی درونحکومتی و برونحکومتی را از میان ببرند.
ب. معایب مذاکرۀ نامستقیم:
۱) وابستگی به کشور ثالث: کم و کیف مذاکره و شکست یا موفقیت آن به موضع میانجی در بارۀ مسائل طرح شده، مناقع سیاسی میانجی، نیت میانجی از تقبل میانجیگری، و همچنین مهارت میانجی در رد و بدل کردن پیامها بستگی دارند، چنان که ممکن است میانجی از بیطرفی درخور لازم برای دو طرف یا از همسویی مورد انتظار با منافع دو طرف اصلی، یا حتی یکی از آنها از دید حامیان آن، برخوردار نباشد.
۲) کُندشوندگی روند مذاکره و کاهش کارایی آن: حضور میانجی، به علل و دلایل قابل احصاء، همواره زمان لازم برای تبادل پیام و پاسخ و دستیابی به جمعبندی و تصمیمگیری را افزایش میدهد و کم و کیف انتقال پیامها ممکن است سوءتفاهمهائی را در یکی از طرفین یا هر دو برانگیزد. بدینسان در مذاکره نامستقیم روند مذاکره کندتر میکند و کارایی را کاهش میدهد و تصمیمگیری و دستیابی به توافق احتمالی را زمانبرتر میسازد.
۳) تحریفپذیری و سوءتفاهم آفرینی: در مذاکره نامستقیم، طرفین ممکن است درک کاملی از مواضع و منافع یکدیگر نداشته باشند، زیرا که ممکن است پیامها از سوی میانجیها، دانسته یا نادانسته، تحریف شوند یا به گونهای انتقال یابند که در طرفین یا یکی از آنها سوءتفاهم پدید آید.
۴) نبود شفافیت یا کاهش آن. در مذاکرۀ نامستقیم ممکن است هم برای طرفین مذاکره و هم برای ناظران و تحلیلگران و افراد و جناحهای سیاسی و حتی افکار عمومی حساس نسبت به کم و کیف مذاکره انواع ناشفافیتها پدید آورد یا شفافیتهای لازم را کاهش دهد.
جمعبندی:
انتخاب میان مذاکره مستقیم و نامستقیم همواره به شرایط سیاسی داخلی و منطقهای و جهانی طرفین، اولویتهای سیاسی آنها، و تواناییهای لازم زبانی و دیپلماتیک در گفتوگو و چانهزنی، انعطافپذیری طرفین و حتی روانشناسی و توانایی فردی دیپلمات گفتگوکننده، ارادۀ طرفین برای دستیابی به توافق یا بهانهگیری از شکست برای حرکت سیاسی و غیرسیاسی بعدی، و همچنین نیت و مهارت میانجی احتمالی (برای مذاکرۀ نامستقیم) بستگی بستگی دارد که طرفین بر حسب منافع خود پس از رایزنیهای احتمالی داخلی و منظقهای و بینالمللی یک نوع مذاکره را بر نوع دیگر ترجیح میدهند.
به طور کلی اگر اعتمادسازی لازم از سوی دو طرف انجام شود، و ارادۀ دستیابی به توافق و همچنین انعطافپذیری آگاهانه همراه با حسن نیت (و بهویژه توجه همدلانۀ هر طرف به مقتضیات و منافع طرف گفتگو در چارچوب منافع جهانی) وجود داشته باشد ممکن است مذاکره مستقیم آسانتر و سریعتر به توافقهای مورد انتظار بینجامد به شرط آن که فشارهای داخلی و هزینههای سیاسی بیش از اندازه نشوند. ات منتهی شود، اما نیاز به صاعتمادسازی و تسهیل شرایط مناسب برای آن وجود دارد.
نبود هر یک از این مؤلفهها یا سست بودن آنها کفۀ برتری مذاکرۀ نامستقیم را سنگینتر میکند.
#مذاکره
#مذاکره_مستقیم
#مذاکره_نامستقیم
#موسی_اکرمی
۲. مذاکره نامستقیم:
الف. محاسن مذاکرۀ نامستقیم:
۱) حفظ فاصلۀ سیاسی: مذاکره نامستقیم میتواند به طرفین اجازه دهد که فاصلهای از یکدیگر را حفظ کنند و از فشارهای سیاسی و داخلی کاسته شود. این بهویژه برای یکی از طرفین که خواستار دوریگزینی از مذاکره با طرف دیگر در سطح و انظار عمومی است سودمند است.
۲) کاهش فشار داخلی: نظر به این که در مناظرۀ نامستقیم رویارویی مستقیم روی نمیدهد، در داخل دو کشور، به نسبت کم و کیف مخالفان مذاکره، حساسیت کمتری پدید میآید.
۳) کاهش احتمال بروز بحرانهای سیاسی داخلی: مذاکره نامستقیم میتواند به گونهای موقت از رویارویی علنی با مسائل حساس داخلی و طرح آشکار اختلاف جناحهای گوناگون بر سر مسائل گوناگون کشور، با هر کم و کیف و هر نیت صادقانه و ناصادقانه، جلوگیری کند و در مدت مذاکره فضای سیاسی آرامتری را پدید آورد.
۴) فضای بیشتر برای بحث و بررسی و بهرهگیری از ظرفیت انعطافپذی: در مذاکره نامستقیم، طرفین میتوانند با میانجیها به تبادل نظر و بررسی ظرایف و دقایق گفتوگو و جنبههای گوناگون مسائل طرحشده بپردازند و این امکان را دارند که بدون تعهدات فوری برای پاسخگویی، به بحث و بررسی بیشتر بپردازند و در شرایط معقولتری به توافقات احتمالی دست یابند. در این گونه مذاکره همواره این احتمال وجود دارد که طرفین به یاری میانجی از ظرفیت انعطافپذیری طرف مقابل بهره گیرند.
۵) کنترل بهتر جریان اطلاعات: در مذاکرۀ نامستقیم همواره فرصت و امکانات بیشتری وجود دارند تا طرفین بتوانند اطلاعات را با کنترل بیشتر منتشر کنند و زمینۀ ایجاد التهاب سیاسی از سوی طیفهای گوناگون کنشگر سیاسی درونحکومتی و برونحکومتی را از میان ببرند.
ب. معایب مذاکرۀ نامستقیم:
۱) وابستگی به کشور ثالث: کم و کیف مذاکره و شکست یا موفقیت آن به موضع میانجی در بارۀ مسائل طرح شده، مناقع سیاسی میانجی، نیت میانجی از تقبل میانجیگری، و همچنین مهارت میانجی در رد و بدل کردن پیامها بستگی دارند، چنان که ممکن است میانجی از بیطرفی درخور لازم برای دو طرف یا از همسویی مورد انتظار با منافع دو طرف اصلی، یا حتی یکی از آنها از دید حامیان آن، برخوردار نباشد.
۲) کُندشوندگی روند مذاکره و کاهش کارایی آن: حضور میانجی، به علل و دلایل قابل احصاء، همواره زمان لازم برای تبادل پیام و پاسخ و دستیابی به جمعبندی و تصمیمگیری را افزایش میدهد و کم و کیف انتقال پیامها ممکن است سوءتفاهمهائی را در یکی از طرفین یا هر دو برانگیزد. بدینسان در مذاکره نامستقیم روند مذاکره کندتر میکند و کارایی را کاهش میدهد و تصمیمگیری و دستیابی به توافق احتمالی را زمانبرتر میسازد.
۳) تحریفپذیری و سوءتفاهم آفرینی: در مذاکره نامستقیم، طرفین ممکن است درک کاملی از مواضع و منافع یکدیگر نداشته باشند، زیرا که ممکن است پیامها از سوی میانجیها، دانسته یا نادانسته، تحریف شوند یا به گونهای انتقال یابند که در طرفین یا یکی از آنها سوءتفاهم پدید آید.
۴) نبود شفافیت یا کاهش آن. در مذاکرۀ نامستقیم ممکن است هم برای طرفین مذاکره و هم برای ناظران و تحلیلگران و افراد و جناحهای سیاسی و حتی افکار عمومی حساس نسبت به کم و کیف مذاکره انواع ناشفافیتها پدید آورد یا شفافیتهای لازم را کاهش دهد.
جمعبندی:
انتخاب میان مذاکره مستقیم و نامستقیم همواره به شرایط سیاسی داخلی و منطقهای و جهانی طرفین، اولویتهای سیاسی آنها، و تواناییهای لازم زبانی و دیپلماتیک در گفتوگو و چانهزنی، انعطافپذیری طرفین و حتی روانشناسی و توانایی فردی دیپلمات گفتگوکننده، ارادۀ طرفین برای دستیابی به توافق یا بهانهگیری از شکست برای حرکت سیاسی و غیرسیاسی بعدی، و همچنین نیت و مهارت میانجی احتمالی (برای مذاکرۀ نامستقیم) بستگی بستگی دارد که طرفین بر حسب منافع خود پس از رایزنیهای احتمالی داخلی و منظقهای و بینالمللی یک نوع مذاکره را بر نوع دیگر ترجیح میدهند.
به طور کلی اگر اعتمادسازی لازم از سوی دو طرف انجام شود، و ارادۀ دستیابی به توافق و همچنین انعطافپذیری آگاهانه همراه با حسن نیت (و بهویژه توجه همدلانۀ هر طرف به مقتضیات و منافع طرف گفتگو در چارچوب منافع جهانی) وجود داشته باشد ممکن است مذاکره مستقیم آسانتر و سریعتر به توافقهای مورد انتظار بینجامد به شرط آن که فشارهای داخلی و هزینههای سیاسی بیش از اندازه نشوند. ات منتهی شود، اما نیاز به صاعتمادسازی و تسهیل شرایط مناسب برای آن وجود دارد.
نبود هر یک از این مؤلفهها یا سست بودن آنها کفۀ برتری مذاکرۀ نامستقیم را سنگینتر میکند.
#مذاکره
#مذاکره_مستقیم
#مذاکره_نامستقیم
#موسی_اکرمی
17.04.202504:46
⏪اندر محاسن و معایب مذاکرۀ مستقیم و مذاکرۀ نامستقیم
◀️موسی اکرمی
من در این یاداشت کوتاه،
با فرض این که با مذاکرهای راستین بر سر مسائلی واقعی، دور از زد و بندهای پنهان سیاسی و فریب افکار عمومی دو کشور و افکار عمومی جهان روبهروییم،
و بی آن که به مواضع مخالفان و طیفبندی موافقان مذاکره بپردازم،
سودها و زیانهای هر یک از دو گونۀ مذاکرۀ مستقیم و نامستقیم را برمیشمارم.
۱. مذاکرۀ مستقیم:
الف. محاسن مذاکرۀ مستقیم:
۱) شفافیت بیشتر: در مذاکره مستقیم، طرفین میتوانند مواضع و نظرات و خواستهخود را به گونهای مستقیم و بدون واسطه بیان کنند. این شیوه میتواند باعث کاهش سو تفاهمها و ابهامها و برداشتهای نادرست شود.
۲) فرصت برای اعتمادسازی بیشتر و بهتر: ارتباط مستقیم و گفتوگوی رودرروی دو کشور زمینهساز برقراری ارتباط انسانیتر و شاید درک متقابل بیشتر و باشد، به گونهای که ممکن است طرفین بتوانند اعتماد یکدیگر را بیشتر جلب کنند، حتی اگر این اعتماد به تدریج شکل گیرد.
۳) سرعت بیشتر در پیشبرد مذاکره: مذاکره مستقیم میتواند باعث تسهیل و تسریع بحث پیرامون مسائل و دستیابی به توافقات و یافتن راه حلها و تصمیمگیریهای درخور شود.
۴) انعطافپذیر شدن بیشتر طرفین: در مذاکرۀ مستقیم امکان واکنش سریعتر به پیشنهادها، گوشسپاری مسئولانه و حتی همدلانه به استدلالهای طرف مقابل و تغییر نظر و حتی پذیرش نظر طرف مقابل وجود دارد.
۵) امکان بهرهگیری گفتوگو کننده از شخصیت و توانایی ویژۀ احتمالی: هرگاه دیپلمات گفتوگوکننده از روانشناسی فردی و تواناییهای ارتباطی و گفتوگویی ویژهای در احترامگزاری و رعایت آداب و جلب اعتماد و دلیلآوری و انعطافپذیری برخوردار باشد ابزارهای خوبی در مذاکرۀ مستقیم دارد که میتواند از آنها در جهت پیشبرد موفیقتآمیز مذاکره و دستیابی به توافق بهره گیرد.
ب. معایب مذاکرۀ مستقیم:
۱) مخاطرهها و هزینههای سیاسی داخلی بالا: گذشته از این که درون هر دو کشور مخالفان سرسخت تعامل و مذاکره میان دو کشور وجود دارند، ممکن است مذاکره مستقیم در سطح داخلی برای مقامات دو طرف، به نسبتهای گوناگون، با مشکلات سیاسی همراه باشد. ممکن است مذاکرۀ مستقیم یا نتیجۀ آن از سوی برخی جریانهای داخلی یکی از طرفین عقبنشینی و به معنای تسلیمشدگی و تن دادن به زیادهطلبی طرف مقابل تلقی شود.
۲) افزایش فشارهای یکی از طرفین: در مذاکرۀ مستقیم ممکن است یکی از طرفین که از امکانات گوناگون سیاسی و اقتصادی و نظامی لازم و دست بالا در اعمال فشار برخوردار است فشارهای زیادی بر طرف دیگر وارد کند، بهگونهای طرف مقابل یا به گونهای ناعادلانه مقهور شود و شرایطی را بپذیرد یا رویارویی آن با تصمیمهای کلیدی دشوار گردد.
۳) احتمال بروز تنش در صورت شکست: احتمال شکنندگی مذاکرۀ مستقیم، بدون حضور میانجی، و شکست احتمالی مذاکره ممکن است به تشدید تنشها و بحران دیپلماتیک بینجامد و مشکلات روابط دو کشور و معدلات منطقهای و جهانی را افزایش دهد.
۴) تأثیرپذیری رسانهای سریع: در مذاکرۀ مستقیم ممکن است طرفین، به نسبتهای گوناگون، تحت فشار رسانهها و افکار عمومی قرار گیرند به گونهای که مذاکره و کم و کیف آن از مسیر درست طبیعی خارج شود و دستیابی به توافق معقول پایدار دشوار گردد.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
◀️موسی اکرمی
از زمانی که مذاکره میان دولت کنونی ایالات متحد آمریکا و دولت جمهوری اسلامی ایران مطرح شده، در فضای سیاسی جهان، بهویژه در دو کشوری که طرفین مذاکرهاند، موافقان و مخالفان گوناگون سخنها گفتهاند..
طیف گستردۀ موافقان مذاکره به دو گروه موافقان مناظرۀ مستقیم و مناظرۀ نامستقیم بخش شده است، و هر بخش دلایلی دراثبات یا تأیید درستی یا بهینگی موضع خویش عرضه کرده است. در بحث بر سر این دو گونه مذاکره و دلیلآوری بر سود و زیان هر یک کسانی از یک بخش طیف به بخش دیگر گراییدهاند و خواهند گرایید. در بارۀ کم و کیف هر یک از این دوگونه مذاکره نیز موافقان و مخالفان طیفبندیهای فرعیتری را تشکیل میدهند
من در این یاداشت کوتاه،
با فرض این که با مذاکرهای راستین بر سر مسائلی واقعی، دور از زد و بندهای پنهان سیاسی و فریب افکار عمومی دو کشور و افکار عمومی جهان روبهروییم،
و بی آن که به مواضع مخالفان و طیفبندی موافقان مذاکره بپردازم،
سودها و زیانهای هر یک از دو گونۀ مذاکرۀ مستقیم و نامستقیم را برمیشمارم.
۱. مذاکرۀ مستقیم:
الف. محاسن مذاکرۀ مستقیم:
۱) شفافیت بیشتر: در مذاکره مستقیم، طرفین میتوانند مواضع و نظرات و خواستهخود را به گونهای مستقیم و بدون واسطه بیان کنند. این شیوه میتواند باعث کاهش سو تفاهمها و ابهامها و برداشتهای نادرست شود.
۲) فرصت برای اعتمادسازی بیشتر و بهتر: ارتباط مستقیم و گفتوگوی رودرروی دو کشور زمینهساز برقراری ارتباط انسانیتر و شاید درک متقابل بیشتر و باشد، به گونهای که ممکن است طرفین بتوانند اعتماد یکدیگر را بیشتر جلب کنند، حتی اگر این اعتماد به تدریج شکل گیرد.
۳) سرعت بیشتر در پیشبرد مذاکره: مذاکره مستقیم میتواند باعث تسهیل و تسریع بحث پیرامون مسائل و دستیابی به توافقات و یافتن راه حلها و تصمیمگیریهای درخور شود.
۴) انعطافپذیر شدن بیشتر طرفین: در مذاکرۀ مستقیم امکان واکنش سریعتر به پیشنهادها، گوشسپاری مسئولانه و حتی همدلانه به استدلالهای طرف مقابل و تغییر نظر و حتی پذیرش نظر طرف مقابل وجود دارد.
۵) امکان بهرهگیری گفتوگو کننده از شخصیت و توانایی ویژۀ احتمالی: هرگاه دیپلمات گفتوگوکننده از روانشناسی فردی و تواناییهای ارتباطی و گفتوگویی ویژهای در احترامگزاری و رعایت آداب و جلب اعتماد و دلیلآوری و انعطافپذیری برخوردار باشد ابزارهای خوبی در مذاکرۀ مستقیم دارد که میتواند از آنها در جهت پیشبرد موفیقتآمیز مذاکره و دستیابی به توافق بهره گیرد.
ب. معایب مذاکرۀ مستقیم:
۱) مخاطرهها و هزینههای سیاسی داخلی بالا: گذشته از این که درون هر دو کشور مخالفان سرسخت تعامل و مذاکره میان دو کشور وجود دارند، ممکن است مذاکره مستقیم در سطح داخلی برای مقامات دو طرف، به نسبتهای گوناگون، با مشکلات سیاسی همراه باشد. ممکن است مذاکرۀ مستقیم یا نتیجۀ آن از سوی برخی جریانهای داخلی یکی از طرفین عقبنشینی و به معنای تسلیمشدگی و تن دادن به زیادهطلبی طرف مقابل تلقی شود.
۲) افزایش فشارهای یکی از طرفین: در مذاکرۀ مستقیم ممکن است یکی از طرفین که از امکانات گوناگون سیاسی و اقتصادی و نظامی لازم و دست بالا در اعمال فشار برخوردار است فشارهای زیادی بر طرف دیگر وارد کند، بهگونهای طرف مقابل یا به گونهای ناعادلانه مقهور شود و شرایطی را بپذیرد یا رویارویی آن با تصمیمهای کلیدی دشوار گردد.
۳) احتمال بروز تنش در صورت شکست: احتمال شکنندگی مذاکرۀ مستقیم، بدون حضور میانجی، و شکست احتمالی مذاکره ممکن است به تشدید تنشها و بحران دیپلماتیک بینجامد و مشکلات روابط دو کشور و معدلات منطقهای و جهانی را افزایش دهد.
۴) تأثیرپذیری رسانهای سریع: در مذاکرۀ مستقیم ممکن است طرفین، به نسبتهای گوناگون، تحت فشار رسانهها و افکار عمومی قرار گیرند به گونهای که مذاکره و کم و کیف آن از مسیر درست طبیعی خارج شود و دستیابی به توافق معقول پایدار دشوار گردد.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
15.04.202505:08
⏪سیاحت شایگانی بر بال فلسفه و ادبیات
◀️داریوش شایگان: از ساحت سنّتگرایی و عشق به ایران تا پسامدرنیته و جهانمیهنی - بخش سوم
◀️موسی اکرمی
.
در نخستین نگاه، زندگی فکری و ذوقی یا روشنفکری فرهنگی ویژۀ شایگان نشاندهندۀ گونهای سیاحتگری جهان اندیشه و فرهنگ و هنر، و گردآوری گلهائی از یک بوستان بسیار بزرگ درون یک باغچه یا گلدان هزارگل کشکولوار فکری است.
در این مجموعه گلهای زیبائی از باغ فرهنگ در جلوههای دین، فلسفه، عرفان، هنر و ادبیات کشورهای گوناگون – بهویژه آسیا در چهرۀ هند و ایران از یک سو و اروپا از سوی دیگر – جا گرفتهاند. پدیدآیی این گلدان کشکولوار بهراستی پدیدهای کممانند است. شایگان چونان یک شاهزادۀ نیکبخت سرزمین فرهنگ مینمود که با گشتوگذاری چندین دههای از هر باغی در هر سرزمینی گل دلخواه خویش گرد آورده و زیست-جهان خود را با آنها آراسته است. بدینسان در نگاه تاریخی به سیر زندگی شایگان، در چارچوب همان زندگی فکری و شوقی سهبخشی او، آمیزهای از سنّت و مدرنیته و پسامدرنیته، با طیفبندی رنگارنگ از عناصر هر یک دیده میشدند.
پیش از انقلاب او بیشتر متأثر از دین و عرفان و فلسفۀ عمدتاً شرق، از آیینهای هند تا اسلام، بود. از آغازههای دهۀ هزار و سیصد و پنجاه عناصر مدرنیته و توجه به ادبیات در او فزونی یافتند، و با همۀ چیرگی سنّت، عناصر مدرنیته نیز در گفتار و رفتار او پدیدار شدند. شیوۀ زندگی او چنان بود که هم با کربن و علامه طباطبایی و سید جلال آشتیانی و حسین نصر پیوند داشت هم با آنری ماسه و رنه گروسه و غلامحسین ساعدی و سهراب سپهری. در فضای روشنفکری پیرامون فرح پهلوی نیز حضور او پررنگ بود. در دوران چیرگی مدرنیته یا پسامدرنیته، عناصر ناسیاسی و ناایدئولوژیک سنّت و فلسفه و عرفان اسلامی همچنان در کشکول او حضور داشتند بیآنکه او چندان دغدغۀ ایجاد پیوند انداموار میان آنها را داشته باشد.
با وقوع انقلاب شایگان از ایران بیرون رفت درحالی که کربن و علامۀ طباطباییِ مخالف انقلاب دیده بر جهان بستند، حسین نصر که انقلاب او را در صف عناصر نامطلوب میدید رحل اقامت در آمریکا افکند، سید جلال آشتیانی گوشۀ عزلت برگزید، فردید تندترین شعارها را در حمایت از جریانی که آل احمد طالب آن بود سر داد، جائی برای محافلی از فرهنگ و معنویت دینی و عرفانی مطلوب شایگان وجود نداشت، و کشور درگیر جنگ و شاهد رویارویی حاکمیت با گروههای گوناگون معارض لیبرال و چپ و رادیکال دینی بود. موضع گیری شایگان در برابر سنّت تندتر و گرایشش به مدرنیته و توجه به گونهای عقلانیت و گریز از ایدئولوژی بیشتر شد.
با بازگشت دوبارۀ او در آغازههای دهۀ هفتاد سدۀ گذشته گذار او از مدرنیته به پسامدرنیته نمایانتر گردید. در این دوران، هرچند همچنان نیچه و هایدگر در زندگی فکری شایگان حضور داشتند، ولی حضورشان در پیوند با نه اندیشه و فلسفه بلکه فرهنگ و هنر بود.
پیوند کربن با نیچه و هایدگر و پدیدارشناسی از گذرگاه فلسفه و عرفان فلسفی بود که در توجه به سنّت اسلامی فلسفه و عرفان، بهویژه در فلسفه و عرفان اسلامی-ایرانی سهروردی، تبلور داشت. گذر شایگان از سنّت تا اندازهای پیوند او با کربن را سست ساخت. نگارش «هانری کربن: آفاق تفکر معنوی اسلام ایرانی» در فرانسه هم برای ادای دین او به کربن بود هم برای جمع بندی او نسبت به آن عناصری از اسلام که در فراتاریخ جا دارند و او خود با خوانش کربن آنها را پسندیده بود.
حرکت بیشتر شایگان به سوی مدرنیته نمیتوانست با تمرکز بر فلسفه و عرفان سنّتی سازگار باشد. در آثاری که او به زبان فرانسوی نوشت، و با نقدی که نسبت به «انقلاب دینی» ایران داشت، نه تنها نسبت به ایدئولوژی شدن سنّت واکنش نشان داد بلکه عناصر اینجهانی سنّت را در پرتو توجه به گونهای عقلانیت مدرن و اندیشیدن در چارچوب مدرنیته از اندیشۀ خود راند.
ولی شایگان به دلایل و علل گوناگون نمیتوانست در مدرنیته بماند. او که گردشگر خوشذوق باغهای گوناگون فکر و احساس بود به سرزمین چندگانهگرایی و پسامدرنیته رسید که هم دغدغۀ عقلانیت و گزارههای صدق معرفتی را ندارد و هم هنر در آن از جایگاه ممتازی برخوردار است. بدینسان شایگان به گونهای روزافزون به سوی پسامدرنیته و ادبیات و هنر پسامدرن حرکت کرد. او جهانگردی فکری-هنری خود را در گفتوگو با رامین جهانبگلو، در قالب کتاب «زیر آسمانهای جهان» به نمایش گذاشت، و سرانجام مانیفست این حرکت را در کتاب «افسونزدگی جدید، هویت چهلتکه و تفکّر سیّار» نوشت. این پذیرش گونهای چندگانهگرایی فرهنگی بود.
چنین است که در این زندگی روشنفکرانۀ ویژه عناصر ادبیات و هنر رشدی شگفتیانگیز داشتند چنان که برای او بودلر و پروست در ادبیات غربی برجسته شدند.
متن کامل در:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/395014
#داریوش_شایگان
#موسی_اکرمی
◀️داریوش شایگان: از ساحت سنّتگرایی و عشق به ایران تا پسامدرنیته و جهانمیهنی - بخش سوم
◀️موسی اکرمی
.
۳. گذر از کربن و فلسفه و عرفان به سوی ادبیات
در نخستین نگاه، زندگی فکری و ذوقی یا روشنفکری فرهنگی ویژۀ شایگان نشاندهندۀ گونهای سیاحتگری جهان اندیشه و فرهنگ و هنر، و گردآوری گلهائی از یک بوستان بسیار بزرگ درون یک باغچه یا گلدان هزارگل کشکولوار فکری است.
در این مجموعه گلهای زیبائی از باغ فرهنگ در جلوههای دین، فلسفه، عرفان، هنر و ادبیات کشورهای گوناگون – بهویژه آسیا در چهرۀ هند و ایران از یک سو و اروپا از سوی دیگر – جا گرفتهاند. پدیدآیی این گلدان کشکولوار بهراستی پدیدهای کممانند است. شایگان چونان یک شاهزادۀ نیکبخت سرزمین فرهنگ مینمود که با گشتوگذاری چندین دههای از هر باغی در هر سرزمینی گل دلخواه خویش گرد آورده و زیست-جهان خود را با آنها آراسته است. بدینسان در نگاه تاریخی به سیر زندگی شایگان، در چارچوب همان زندگی فکری و شوقی سهبخشی او، آمیزهای از سنّت و مدرنیته و پسامدرنیته، با طیفبندی رنگارنگ از عناصر هر یک دیده میشدند.
پیش از انقلاب او بیشتر متأثر از دین و عرفان و فلسفۀ عمدتاً شرق، از آیینهای هند تا اسلام، بود. از آغازههای دهۀ هزار و سیصد و پنجاه عناصر مدرنیته و توجه به ادبیات در او فزونی یافتند، و با همۀ چیرگی سنّت، عناصر مدرنیته نیز در گفتار و رفتار او پدیدار شدند. شیوۀ زندگی او چنان بود که هم با کربن و علامه طباطبایی و سید جلال آشتیانی و حسین نصر پیوند داشت هم با آنری ماسه و رنه گروسه و غلامحسین ساعدی و سهراب سپهری. در فضای روشنفکری پیرامون فرح پهلوی نیز حضور او پررنگ بود. در دوران چیرگی مدرنیته یا پسامدرنیته، عناصر ناسیاسی و ناایدئولوژیک سنّت و فلسفه و عرفان اسلامی همچنان در کشکول او حضور داشتند بیآنکه او چندان دغدغۀ ایجاد پیوند انداموار میان آنها را داشته باشد.
با وقوع انقلاب شایگان از ایران بیرون رفت درحالی که کربن و علامۀ طباطباییِ مخالف انقلاب دیده بر جهان بستند، حسین نصر که انقلاب او را در صف عناصر نامطلوب میدید رحل اقامت در آمریکا افکند، سید جلال آشتیانی گوشۀ عزلت برگزید، فردید تندترین شعارها را در حمایت از جریانی که آل احمد طالب آن بود سر داد، جائی برای محافلی از فرهنگ و معنویت دینی و عرفانی مطلوب شایگان وجود نداشت، و کشور درگیر جنگ و شاهد رویارویی حاکمیت با گروههای گوناگون معارض لیبرال و چپ و رادیکال دینی بود. موضع گیری شایگان در برابر سنّت تندتر و گرایشش به مدرنیته و توجه به گونهای عقلانیت و گریز از ایدئولوژی بیشتر شد.
با بازگشت دوبارۀ او در آغازههای دهۀ هفتاد سدۀ گذشته گذار او از مدرنیته به پسامدرنیته نمایانتر گردید. در این دوران، هرچند همچنان نیچه و هایدگر در زندگی فکری شایگان حضور داشتند، ولی حضورشان در پیوند با نه اندیشه و فلسفه بلکه فرهنگ و هنر بود.
پیوند کربن با نیچه و هایدگر و پدیدارشناسی از گذرگاه فلسفه و عرفان فلسفی بود که در توجه به سنّت اسلامی فلسفه و عرفان، بهویژه در فلسفه و عرفان اسلامی-ایرانی سهروردی، تبلور داشت. گذر شایگان از سنّت تا اندازهای پیوند او با کربن را سست ساخت. نگارش «هانری کربن: آفاق تفکر معنوی اسلام ایرانی» در فرانسه هم برای ادای دین او به کربن بود هم برای جمع بندی او نسبت به آن عناصری از اسلام که در فراتاریخ جا دارند و او خود با خوانش کربن آنها را پسندیده بود.
حرکت بیشتر شایگان به سوی مدرنیته نمیتوانست با تمرکز بر فلسفه و عرفان سنّتی سازگار باشد. در آثاری که او به زبان فرانسوی نوشت، و با نقدی که نسبت به «انقلاب دینی» ایران داشت، نه تنها نسبت به ایدئولوژی شدن سنّت واکنش نشان داد بلکه عناصر اینجهانی سنّت را در پرتو توجه به گونهای عقلانیت مدرن و اندیشیدن در چارچوب مدرنیته از اندیشۀ خود راند.
ولی شایگان به دلایل و علل گوناگون نمیتوانست در مدرنیته بماند. او که گردشگر خوشذوق باغهای گوناگون فکر و احساس بود به سرزمین چندگانهگرایی و پسامدرنیته رسید که هم دغدغۀ عقلانیت و گزارههای صدق معرفتی را ندارد و هم هنر در آن از جایگاه ممتازی برخوردار است. بدینسان شایگان به گونهای روزافزون به سوی پسامدرنیته و ادبیات و هنر پسامدرن حرکت کرد. او جهانگردی فکری-هنری خود را در گفتوگو با رامین جهانبگلو، در قالب کتاب «زیر آسمانهای جهان» به نمایش گذاشت، و سرانجام مانیفست این حرکت را در کتاب «افسونزدگی جدید، هویت چهلتکه و تفکّر سیّار» نوشت. این پذیرش گونهای چندگانهگرایی فرهنگی بود.
چنین است که در این زندگی روشنفکرانۀ ویژه عناصر ادبیات و هنر رشدی شگفتیانگیز داشتند چنان که برای او بودلر و پروست در ادبیات غربی برجسته شدند.
متن کامل در:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/395014
#داریوش_شایگان
#موسی_اکرمی
12.04.202506:42
[ادامهی فرستهی پیشین 👆]
خواست عقلانی انسانی است که مهم است نه این که انسانها صرفاً از روی ناچاری طبق قرارداد اجتماعی دست به تأسیس دولت بزنند. دیدیم هگل در تحلیل عمیقی که از تاریخ دارد تاریخ را بخشی از تحول ایدۀ مطلق میداند. ایدۀ مطلق در حرکت خود از خود برون میافتد و عینیت پیدا میکند و در قالب طبیعت میرود و دوباره به خود برمی گردد و در نهایت به خودآگاهی میرسد. به این دلیل است که تاریخ این همه برای هگل اهمیت دارد.
در این نگرش است که هگل حقوق را با تاریخ یگانه میداند.
این همه بر میگردد به همان یگانگی یا اینهمانی عقل و اراده یا عقل و آزادی یا نظر و پراکسیس. ایدۀ مطلق هگل در حرکت جهانشول عظیم خودش سرانجام در دولت به مثابۀ بالاترین تبلور خودآگاهی در زندگی جمعی تجلی پیدا میکند، بویژه دولتی که در رأس آن اندیشهمندی بزرگ جای دارد. این اندیشهمند همان فیلسوفی است که فلسفهاش فلسفۀ ناب، فلسفۀ برآمده از آگاهی ایدۀ مطلق به خود، است، فلسفۀ نشسته در جان یا برآمده از جان آن فیلسوف. این بیان هگلی همان فیلسوف-شاه افلاطونی است. کانت هم به چنین فرمانفرمائی توجه داشت چنان که با اندکی تسامح میتوان گفت فریدریش کبیر را چنین فیلسوف روشناندیشی میدانست.
این فیلسوف برای هگل برترین انسان در عبور ایدۀ مطلق از مراحل هنر و دین و رسیدن به مرحلۀ فلسفه است. بدین سان هنگامی که هگل به تاریخ نگاه میکند آن را بس ژرف تر یا والاتر از تاریخ انضمامیای میبیند که تاریخنگار طبیعی یا تاریخنگار عمومی مینگارد. انسان از جایگاهی بس برتر از آن برخوردار است که مثلاً انسانشناسیِ زیستی بگوید که انسان نتیجۀ تحول یا تکامل زیستی در جداشدگی از مثلاً شمپانزهها است حتی اگر بهراستی در واقعیت تاریخ طبیعی چنین باشد.
در بارۀ بخش پایانی پرسشتان باید به گونهای خلاصه بگویم که پاسخ ما بستگی به این دارد که
۱) آیا انقلاب فرانسه را گرفتار بحران میدانیم یا نه؟
۲) توجه کنیم که ایدئالیسم آلمانی دقیقاً چه نسبتی با انقلاب فرانسه دارد؟
در مطالب پیشینم هم از تناظر و تطابق ایدئالیسم آلمانی با انقلاب فرانسه (بویژه در نگرش شلینگ و هگل و حتی مارکس) گفتهام هم از تناقضهای انقلاب فرانسه. اگر این دو نگرش را بپذیریم پاسخ پرسشتان مثبت است. البته ممکن است تناقض موجود در انقلاب فرانسه را نه بحران، بلکه نتیجۀ دیالکتیک حاکم بر روند تاریخ یا روند حرکت جاودانۀ روح بدانیم و آن را باصطلاح طبیعی، طبیعی به معنای فراتاریخی یا ایدئالیستی هگلی، بدانیم. اگر نگاهمان به انقلاب فرانسه از دیدگاه واقعگرایی لیبرالی ادمند برک باشد واقعاً میتوان به بروز بحران در این انقلاب قائل بود و آن را به همان عنصر یا جوهر انقلابی آن نسبت داد که البته گریزپذیر بوده است. در این صورت بدان نسبتی که ایدئالیسم آلمانی را منطبق با این عنصر یا جوهر و همچنین توجیهکنندۀ آن میدانیم میتوانیم این فلسفه را بازتاب دهندۀ آن بحران بشمریم.
بنابر این چه از دیدگاه لیبرالی و اصلاحگرانه که میان نظر و عمل جدایی میافکند و چه از دیدگاه ایدئالیستی و انقلابی که نظر و عمل را یکی میداند میتوان این فلسفه را در پیوند با بحران یا تناقضِ انقلاب فرانسه دانست.
فکر میکنم گفتوگویمان یا پاسخ من به درازا کشید. در پایان این گفتوگو اجازه بدهید این نکته را اضافه کنم که بحث و تحلیل ما از پایگاههای فلسفۀ محض و فلسفۀ سیاسی و جامعهشناسی تاریخی و از دیدگاه خاصی، که البته من شخصاً بیشتر میپسندم، صورت گرفت. کسانی بودهاند و هستند که از پایگاههائی و دیدگاههائی متفاوت به چنین موضوعی میپردازند. برای مثال ریکا کامِی کتاب قابل توجهی دارد به اسم «جشن ماتم» که آن را آقای مراد فرهادپور ترجمه کرده است.
کامِی تحت تأثیر روانکاوی فرویدی بهویژه مقالۀ «ماتم و ماخولیا»ی او این کتاب را شش-هفت سال پیش منتشر کرده. او در این کتاب تفسیر ویژهای را از نگاه هگل به «تجربۀ تاریخی» به دست میدهد. بر این پایه رویکرد هگل به انقلاب فرانسه و پیامدهای آن در آلمان را بررسی میکند و ضمن توجه به میل هگل به معنابخشی به انقلاب فرانسه به مثابۀ علت یا دلیل توجه او به تاریخ و سیاست میکوشد نشان دهد که رابطۀ ایدئالیسم آلمانی با انقلاب فرانسه یک رابطه ماخولیایی با تعریف و تحلیل و تبیین فرویدی است. این نگرش جذابیت خودش را دارد ولی من نگاه از منظر جامعهشناسی تاریخی و فلسفۀ سیاسی را همچنان تا اطلاع ثانوی ترجیح میدهم.
✅متن کامل در:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/267424
#انقلاب_فرانسه
#ادمند_برک
#ایدئالیسم_آلمانی
#موسی_اکرمی
خواست عقلانی انسانی است که مهم است نه این که انسانها صرفاً از روی ناچاری طبق قرارداد اجتماعی دست به تأسیس دولت بزنند. دیدیم هگل در تحلیل عمیقی که از تاریخ دارد تاریخ را بخشی از تحول ایدۀ مطلق میداند. ایدۀ مطلق در حرکت خود از خود برون میافتد و عینیت پیدا میکند و در قالب طبیعت میرود و دوباره به خود برمی گردد و در نهایت به خودآگاهی میرسد. به این دلیل است که تاریخ این همه برای هگل اهمیت دارد.
در این نگرش است که هگل حقوق را با تاریخ یگانه میداند.
این همه بر میگردد به همان یگانگی یا اینهمانی عقل و اراده یا عقل و آزادی یا نظر و پراکسیس. ایدۀ مطلق هگل در حرکت جهانشول عظیم خودش سرانجام در دولت به مثابۀ بالاترین تبلور خودآگاهی در زندگی جمعی تجلی پیدا میکند، بویژه دولتی که در رأس آن اندیشهمندی بزرگ جای دارد. این اندیشهمند همان فیلسوفی است که فلسفهاش فلسفۀ ناب، فلسفۀ برآمده از آگاهی ایدۀ مطلق به خود، است، فلسفۀ نشسته در جان یا برآمده از جان آن فیلسوف. این بیان هگلی همان فیلسوف-شاه افلاطونی است. کانت هم به چنین فرمانفرمائی توجه داشت چنان که با اندکی تسامح میتوان گفت فریدریش کبیر را چنین فیلسوف روشناندیشی میدانست.
این فیلسوف برای هگل برترین انسان در عبور ایدۀ مطلق از مراحل هنر و دین و رسیدن به مرحلۀ فلسفه است. بدین سان هنگامی که هگل به تاریخ نگاه میکند آن را بس ژرف تر یا والاتر از تاریخ انضمامیای میبیند که تاریخنگار طبیعی یا تاریخنگار عمومی مینگارد. انسان از جایگاهی بس برتر از آن برخوردار است که مثلاً انسانشناسیِ زیستی بگوید که انسان نتیجۀ تحول یا تکامل زیستی در جداشدگی از مثلاً شمپانزهها است حتی اگر بهراستی در واقعیت تاریخ طبیعی چنین باشد.
در بارۀ بخش پایانی پرسشتان باید به گونهای خلاصه بگویم که پاسخ ما بستگی به این دارد که
۱) آیا انقلاب فرانسه را گرفتار بحران میدانیم یا نه؟
۲) توجه کنیم که ایدئالیسم آلمانی دقیقاً چه نسبتی با انقلاب فرانسه دارد؟
در مطالب پیشینم هم از تناظر و تطابق ایدئالیسم آلمانی با انقلاب فرانسه (بویژه در نگرش شلینگ و هگل و حتی مارکس) گفتهام هم از تناقضهای انقلاب فرانسه. اگر این دو نگرش را بپذیریم پاسخ پرسشتان مثبت است. البته ممکن است تناقض موجود در انقلاب فرانسه را نه بحران، بلکه نتیجۀ دیالکتیک حاکم بر روند تاریخ یا روند حرکت جاودانۀ روح بدانیم و آن را باصطلاح طبیعی، طبیعی به معنای فراتاریخی یا ایدئالیستی هگلی، بدانیم. اگر نگاهمان به انقلاب فرانسه از دیدگاه واقعگرایی لیبرالی ادمند برک باشد واقعاً میتوان به بروز بحران در این انقلاب قائل بود و آن را به همان عنصر یا جوهر انقلابی آن نسبت داد که البته گریزپذیر بوده است. در این صورت بدان نسبتی که ایدئالیسم آلمانی را منطبق با این عنصر یا جوهر و همچنین توجیهکنندۀ آن میدانیم میتوانیم این فلسفه را بازتاب دهندۀ آن بحران بشمریم.
بنابر این چه از دیدگاه لیبرالی و اصلاحگرانه که میان نظر و عمل جدایی میافکند و چه از دیدگاه ایدئالیستی و انقلابی که نظر و عمل را یکی میداند میتوان این فلسفه را در پیوند با بحران یا تناقضِ انقلاب فرانسه دانست.
فکر میکنم گفتوگویمان یا پاسخ من به درازا کشید. در پایان این گفتوگو اجازه بدهید این نکته را اضافه کنم که بحث و تحلیل ما از پایگاههای فلسفۀ محض و فلسفۀ سیاسی و جامعهشناسی تاریخی و از دیدگاه خاصی، که البته من شخصاً بیشتر میپسندم، صورت گرفت. کسانی بودهاند و هستند که از پایگاههائی و دیدگاههائی متفاوت به چنین موضوعی میپردازند. برای مثال ریکا کامِی کتاب قابل توجهی دارد به اسم «جشن ماتم» که آن را آقای مراد فرهادپور ترجمه کرده است.
کامِی تحت تأثیر روانکاوی فرویدی بهویژه مقالۀ «ماتم و ماخولیا»ی او این کتاب را شش-هفت سال پیش منتشر کرده. او در این کتاب تفسیر ویژهای را از نگاه هگل به «تجربۀ تاریخی» به دست میدهد. بر این پایه رویکرد هگل به انقلاب فرانسه و پیامدهای آن در آلمان را بررسی میکند و ضمن توجه به میل هگل به معنابخشی به انقلاب فرانسه به مثابۀ علت یا دلیل توجه او به تاریخ و سیاست میکوشد نشان دهد که رابطۀ ایدئالیسم آلمانی با انقلاب فرانسه یک رابطه ماخولیایی با تعریف و تحلیل و تبیین فرویدی است. این نگرش جذابیت خودش را دارد ولی من نگاه از منظر جامعهشناسی تاریخی و فلسفۀ سیاسی را همچنان تا اطلاع ثانوی ترجیح میدهم.
✅متن کامل در:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/267424
#انقلاب_فرانسه
#ادمند_برک
#ایدئالیسم_آلمانی
#موسی_اکرمی
12.04.202506:42
⏪ادمند برک و ایدئالیسم آلمانی در رویارویی با انقلاب فرانسه: پیوند میان نظر و عمل
◀️بخش چهام
◀️گفتوگوی مجلهی قلمیاران با موسی اکرمی
بخش یکم. علت وقوع انقلاب در فرانسه و نه در چین یا در آلمان: از شیوۀ تولید آسیایی تا پروتستانیسم و مقتضیات پسارنسانسی
بخش دوم. از نقد ادمند برک به انقلاب فرانسه تا توجه ایدآلیسم آلمانی به پیوند میان نظر و عمل
بخش سوم. رابطۀ میان نظر و عمل در انقلاب فرانسه: تجلی سخن هاینه و مارکس
بخش چهارم. از نقد هگل بر نظریۀ قرارداد اجتماعی تا تلقی ایدئالیسم آلمانی چونان فلسفۀ بحران انقلاب فرانسه
* هگل با توجه به رخدادهای پس از انقلاب فرانسه و ماجرای دورۀ ترور و وحشت روبسپیر نقدی بر نظریۀ قرارداد اجتماعی وارد میکند. از اینرو با تبیینی پیچیده بر پیکروار بودن دولت تأکید میکند. با توجه به این نکات آیا میتوان ایدئالیسم آلمانی را فلسفۀ بحران انقلاب فرانسه دانست؟
در این جا موضوعات گوناگونی مطرحاند. در بخش نخست پرسشتان دو موضوع را مطرح کرده اید. در زمان آغازش انقلاب فرانسه هگل نوزده-بیست ساله بود و به شدت شیفته و فریفته آن انقلاب شد. او از لحاظ نظری آماده میشد تا در فلسفۀ روح خود، و بویژه در فلسفۀ تاریخ خود چونان بخشی از آن فلسفۀ روح، جایگاه بی بدیلی به انقلاب فرانسه نسبت دهد، هر چند از نظر او مسیحیت نیز به نوبۀ خود رویدادی بی بدیل بود و جایگاه فلسفی-تاریخی ویژه داشت. او تقریباً هیچگاه ایمان خویش به انقلاب فرانسه و باور به جایگاه مرکزی آن در فلسفۀ خود را از دست نداد، هر چند شاهد بود که انقلاب به خشونت روبسپیری کشیده شد. البته روبسپیر خود را پیرو روسو میدانست و شیوههای خشونتبار و قهرآمیز را بر پایۀ آموزۀ حکومت فضیلت روسویی توجیه میکرد. او در ۱۷۹۳ به تحلیل و تبیین و موجهسازی اصول تمامتخواهانۀ حکومت انقلابی پرداخت و مستمسک نظری را به کسی چون هگل داد تا بر پایۀ باور به ساختار متناقض تاریخ و سوژۀ مدرن تجلی این تناقض را در همان سلطۀ وحشت استوار بر گیوتین بداند و در فلسفۀ تاریخ خود برای آن جائی بیابد.
البته او علیرغم این نگرش و حفظ باور به انقلاب فرانسه و همچنین علیرغم آرزوی تسخیر آلمان از سوی انقلاب فرانسه، سرانجام به محافظهکاری در جناح راست رادیکال رسید و اوج یا فرجام تحقق تاریخی ایدۀ مطلق را همان حکومت پروسی دانست که مقام دانشگاهی والائی به او بخشیده بود که البته برای آن استحقاق نیز داشت. این گفتو گوی ما جای بحث بیشتر در این باره نیست.
در بارۀ موضوع دوم بخش نخست پرسشتان فکر میکنم احتمالاً منظورتان نقد نگرش لیبرالی به حقوق انسان از سوی هگل در کتاب مهم «عناصر فلسفۀ حق» است.
هگل در توجه خود به حقوق گوناگون انسان، از حق زندگی و حق آزادی تا حق مالکیت موضع لیبرالی را نمیپذیرد. او مخالف نظریههای حقوق طبیعی است زیرا آنها را فاقد بسندگی نظری میداند. او بر خلاف سنت انگلیسی، از هابز تا لاک و برک، حقوق انسان را در چارچوب حقوق انضمامی محدود نمیداند بلکه بر حقوق انتزاعی تأکید دارد. بر چنین بافتاری است که نظریههای قرارداد اجتماعی نقد میشوند. شاید لازم باشد بگویم که در نگرش انضمامیتر حتی کانت هم بر نظریۀ حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی نقد داشت زیرا آن را تضمین کنندۀ عدالت نمیدانست.
این برای کانت نیز فرا رفتن از حدود لیبرالیسم بود. هگل که از کانت نیز فراتر میرود نهادهای جامعۀ مدنی را فراتر از حدود قرارداد میداند. هگلی که میخواهد جهان واقعیت فیزیکی را با جهان ذهن و جهان روح و ایدۀ مطلق پیوند دهد اصولاً نگاه به روابط آدمی به مثابۀ صرف قرارداد اجتماعی را یک نگاه بسیار حداقلی میداند.
برای این که این نگاه هگل را بیشتر توضیح بدهم استناد میکنم به نگرش مارکس که بر همین پایه معتقد است که باور به حقوق طبیعی و قانون طبیعی که قرارداد اجتماعی بر آن استوار است اصولاً نگاهی ارتجاعی است.
باورمندان به قرارداد اجتماعی (چه طرفدار هابز باشند چه طرفدار روسو) در واقع چنین میاندیشند که انسانها در وضع طبیعی مینشینند و تصمیم میگیرند که چون در وضع طبیعی نمیتوانند به گونهای مسالمت آمیز به زندگی جمعی و فردی ادامه دهند دست به تعیین توافقنامه یا قرارداد میزنند و مثلاً دولتی را تأسیس میکنند. به نظر مارکس این نگاهی بس حداقلی است. اگر در ایدئالسیم آلمانی، بویژه نزد هگل، نظر و عمل یگانه یا یک و هماناند، اگر جهان عین و جهان ذهن یگانه یا یک و هماناند، در این صورت ارادۀ اینهمان با عقل است که مهم است.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
◀️بخش چهام
◀️گفتوگوی مجلهی قلمیاران با موسی اکرمی
بخش یکم. علت وقوع انقلاب در فرانسه و نه در چین یا در آلمان: از شیوۀ تولید آسیایی تا پروتستانیسم و مقتضیات پسارنسانسی
بخش دوم. از نقد ادمند برک به انقلاب فرانسه تا توجه ایدآلیسم آلمانی به پیوند میان نظر و عمل
بخش سوم. رابطۀ میان نظر و عمل در انقلاب فرانسه: تجلی سخن هاینه و مارکس
بخش چهارم. از نقد هگل بر نظریۀ قرارداد اجتماعی تا تلقی ایدئالیسم آلمانی چونان فلسفۀ بحران انقلاب فرانسه
بخش چهارم. از نقد هگل بر نظریۀ قرارداد اجتماعی تا تلقی ایدئالیسم آلمانی چونان فلسفۀ بحران انقلاب فرانسه
* هگل با توجه به رخدادهای پس از انقلاب فرانسه و ماجرای دورۀ ترور و وحشت روبسپیر نقدی بر نظریۀ قرارداد اجتماعی وارد میکند. از اینرو با تبیینی پیچیده بر پیکروار بودن دولت تأکید میکند. با توجه به این نکات آیا میتوان ایدئالیسم آلمانی را فلسفۀ بحران انقلاب فرانسه دانست؟
در این جا موضوعات گوناگونی مطرحاند. در بخش نخست پرسشتان دو موضوع را مطرح کرده اید. در زمان آغازش انقلاب فرانسه هگل نوزده-بیست ساله بود و به شدت شیفته و فریفته آن انقلاب شد. او از لحاظ نظری آماده میشد تا در فلسفۀ روح خود، و بویژه در فلسفۀ تاریخ خود چونان بخشی از آن فلسفۀ روح، جایگاه بی بدیلی به انقلاب فرانسه نسبت دهد، هر چند از نظر او مسیحیت نیز به نوبۀ خود رویدادی بی بدیل بود و جایگاه فلسفی-تاریخی ویژه داشت. او تقریباً هیچگاه ایمان خویش به انقلاب فرانسه و باور به جایگاه مرکزی آن در فلسفۀ خود را از دست نداد، هر چند شاهد بود که انقلاب به خشونت روبسپیری کشیده شد. البته روبسپیر خود را پیرو روسو میدانست و شیوههای خشونتبار و قهرآمیز را بر پایۀ آموزۀ حکومت فضیلت روسویی توجیه میکرد. او در ۱۷۹۳ به تحلیل و تبیین و موجهسازی اصول تمامتخواهانۀ حکومت انقلابی پرداخت و مستمسک نظری را به کسی چون هگل داد تا بر پایۀ باور به ساختار متناقض تاریخ و سوژۀ مدرن تجلی این تناقض را در همان سلطۀ وحشت استوار بر گیوتین بداند و در فلسفۀ تاریخ خود برای آن جائی بیابد.
البته او علیرغم این نگرش و حفظ باور به انقلاب فرانسه و همچنین علیرغم آرزوی تسخیر آلمان از سوی انقلاب فرانسه، سرانجام به محافظهکاری در جناح راست رادیکال رسید و اوج یا فرجام تحقق تاریخی ایدۀ مطلق را همان حکومت پروسی دانست که مقام دانشگاهی والائی به او بخشیده بود که البته برای آن استحقاق نیز داشت. این گفتو گوی ما جای بحث بیشتر در این باره نیست.
در بارۀ موضوع دوم بخش نخست پرسشتان فکر میکنم احتمالاً منظورتان نقد نگرش لیبرالی به حقوق انسان از سوی هگل در کتاب مهم «عناصر فلسفۀ حق» است.
هگل در توجه خود به حقوق گوناگون انسان، از حق زندگی و حق آزادی تا حق مالکیت موضع لیبرالی را نمیپذیرد. او مخالف نظریههای حقوق طبیعی است زیرا آنها را فاقد بسندگی نظری میداند. او بر خلاف سنت انگلیسی، از هابز تا لاک و برک، حقوق انسان را در چارچوب حقوق انضمامی محدود نمیداند بلکه بر حقوق انتزاعی تأکید دارد. بر چنین بافتاری است که نظریههای قرارداد اجتماعی نقد میشوند. شاید لازم باشد بگویم که در نگرش انضمامیتر حتی کانت هم بر نظریۀ حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی نقد داشت زیرا آن را تضمین کنندۀ عدالت نمیدانست.
این برای کانت نیز فرا رفتن از حدود لیبرالیسم بود. هگل که از کانت نیز فراتر میرود نهادهای جامعۀ مدنی را فراتر از حدود قرارداد میداند. هگلی که میخواهد جهان واقعیت فیزیکی را با جهان ذهن و جهان روح و ایدۀ مطلق پیوند دهد اصولاً نگاه به روابط آدمی به مثابۀ صرف قرارداد اجتماعی را یک نگاه بسیار حداقلی میداند.
برای این که این نگاه هگل را بیشتر توضیح بدهم استناد میکنم به نگرش مارکس که بر همین پایه معتقد است که باور به حقوق طبیعی و قانون طبیعی که قرارداد اجتماعی بر آن استوار است اصولاً نگاهی ارتجاعی است.
باورمندان به قرارداد اجتماعی (چه طرفدار هابز باشند چه طرفدار روسو) در واقع چنین میاندیشند که انسانها در وضع طبیعی مینشینند و تصمیم میگیرند که چون در وضع طبیعی نمیتوانند به گونهای مسالمت آمیز به زندگی جمعی و فردی ادامه دهند دست به تعیین توافقنامه یا قرارداد میزنند و مثلاً دولتی را تأسیس میکنند. به نظر مارکس این نگاهی بس حداقلی است. اگر در ایدئالسیم آلمانی، بویژه نزد هگل، نظر و عمل یگانه یا یک و هماناند، اگر جهان عین و جهان ذهن یگانه یا یک و هماناند، در این صورت ارادۀ اینهمان با عقل است که مهم است.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
08.04.202507:49
[ادامهی فرستهی پیشین 👆]
۶. بحران محیطزیست و منابع طبیعی
فقدان برنامههای کلان و بلندمدت در زمینۀ آب، رها کردن افراد و نهادها در غارت آب و منابع طبیعی، خشکسالی، فرونشست زمین، آلودگی هوا، زنگ خطر فروپاشی زیستمحیطی در سطح کل کشور را به صدا درآورده است.
وظایف عاجل: تدوین برنامههای جامع ملی برای آب محیطزیست، توقف پروژههای ویرانگر طبیعت، و حرکت به سوی توسعه پایدار و مردمی.
۷. بحران آموزش، علم و مهاجرت نخبگان
,نظام آموزش کشور از هدف خود فاصله گرفته و با مشکلات جدی در کیفیت، عدالت آموزشی و آزادی علمی مواجه است، و شماری از نخبگان علمی و دانشگاهی و همچنین استعدادهای درخشان دانشجویی در حال ترک کشورند.
وظایف عاجل: بازسازی نظام آموزشی بر پایۀ عدالت و آزادی دانشگاه؛ و فراهمکردن شرایط برای بازگشت یا ماندن نخبگان.
مسئولان آگاه و دلسوز و شریفی که دل در گرو آرمانهای دیرین مردم و آبادی و استقلال ایران دارید:
اکنون هر یک از شما، به نسبت جایگاه و شایستگیهای فردی، فرصتی تاریخی دارید تا، با این درک که فرصتها بهسرعت از دست میروند، برای تحقق خواستهای همگانی شهروندان - از شهر تا روستا، از زن تا مرد، از هر قوم و قشر و پیشه و گروه سیاسی و نگرش دینی – بکوشید.
بیگمان هر یک از شما از محدودۀ اختیارات خاصی، در چارچوب قانون اساسی و دیگر قوانین ذیربط، برخوردارید. ولی انتظار میرود شما با پایبندی کامل شرافت ملی و وظایف سازمانی و بهرهگیری حداکثری از همان اختیارات خود، در چارچوب جلب توجه و حمایت مردم، و همراهسازی دیگر مسئولان آگاه و دلسوز ذیربط دیگر، برای هموار شدن راه تحولات ضروری بکوشید.
مردم ایران - که با انقلاب و بعضا شرکت در انتخابات، با هر کم و کیفی، به گونهای مستقیم یا نامستقیم، شما را چنین مقاماتی بخشیدهاند، یا حتی در انقلاب و انتخابات شرکت نکرده ولی به سرنوشت ایران و منافع ملی دلبستگی دارند - شایستهی کرامت، رفاه، آزادی و امیدند.
وظیفهی حاکمیت، پاسخگویی به نیازهای گوناگون مادی و سیاسی و فرهنگی و معنوی مردمان به عنوان شهروندان و صاحبان واقعی کشور است.
با تجدید احترام و آرزوی توفیق و سربلندی برای همۀ شما
و با امید به آیندۀ درخشان برای ایران آباد و سربلند، بر پایۀ آرمانهای دیرین استقلال، آزادی، عدالت، و صلح
موسی اکرمی - استاد فلسفه
نوزدهم فروردین ماه ۱۴۰۴
#برای_ایران
#برای_ایرانیان
#بحرانهای_ایران
#آیندهی_ایران
#نامه_به_مسئولان_کشور
#موسی_اکرمی
۶. بحران محیطزیست و منابع طبیعی
فقدان برنامههای کلان و بلندمدت در زمینۀ آب، رها کردن افراد و نهادها در غارت آب و منابع طبیعی، خشکسالی، فرونشست زمین، آلودگی هوا، زنگ خطر فروپاشی زیستمحیطی در سطح کل کشور را به صدا درآورده است.
وظایف عاجل: تدوین برنامههای جامع ملی برای آب محیطزیست، توقف پروژههای ویرانگر طبیعت، و حرکت به سوی توسعه پایدار و مردمی.
۷. بحران آموزش، علم و مهاجرت نخبگان
,نظام آموزش کشور از هدف خود فاصله گرفته و با مشکلات جدی در کیفیت، عدالت آموزشی و آزادی علمی مواجه است، و شماری از نخبگان علمی و دانشگاهی و همچنین استعدادهای درخشان دانشجویی در حال ترک کشورند.
وظایف عاجل: بازسازی نظام آموزشی بر پایۀ عدالت و آزادی دانشگاه؛ و فراهمکردن شرایط برای بازگشت یا ماندن نخبگان.
مسئولان آگاه و دلسوز و شریفی که دل در گرو آرمانهای دیرین مردم و آبادی و استقلال ایران دارید:
اکنون هر یک از شما، به نسبت جایگاه و شایستگیهای فردی، فرصتی تاریخی دارید تا، با این درک که فرصتها بهسرعت از دست میروند، برای تحقق خواستهای همگانی شهروندان - از شهر تا روستا، از زن تا مرد، از هر قوم و قشر و پیشه و گروه سیاسی و نگرش دینی – بکوشید.
بیگمان هر یک از شما از محدودۀ اختیارات خاصی، در چارچوب قانون اساسی و دیگر قوانین ذیربط، برخوردارید. ولی انتظار میرود شما با پایبندی کامل شرافت ملی و وظایف سازمانی و بهرهگیری حداکثری از همان اختیارات خود، در چارچوب جلب توجه و حمایت مردم، و همراهسازی دیگر مسئولان آگاه و دلسوز ذیربط دیگر، برای هموار شدن راه تحولات ضروری بکوشید.
مردم ایران - که با انقلاب و بعضا شرکت در انتخابات، با هر کم و کیفی، به گونهای مستقیم یا نامستقیم، شما را چنین مقاماتی بخشیدهاند، یا حتی در انقلاب و انتخابات شرکت نکرده ولی به سرنوشت ایران و منافع ملی دلبستگی دارند - شایستهی کرامت، رفاه، آزادی و امیدند.
وظیفهی حاکمیت، پاسخگویی به نیازهای گوناگون مادی و سیاسی و فرهنگی و معنوی مردمان به عنوان شهروندان و صاحبان واقعی کشور است.
با تجدید احترام و آرزوی توفیق و سربلندی برای همۀ شما
و با امید به آیندۀ درخشان برای ایران آباد و سربلند، بر پایۀ آرمانهای دیرین استقلال، آزادی، عدالت، و صلح
موسی اکرمی - استاد فلسفه
نوزدهم فروردین ماه ۱۴۰۴
#برای_ایران
#برای_ایرانیان
#بحرانهای_ایران
#آیندهی_ایران
#نامه_به_مسئولان_کشور
#موسی_اکرمی
08.04.202507:48
⏪نامهای به مسئولان ارجمند آگاه و دلسوز، در هر جایگاه رسمی تأثیرگذار در سرنوشت کشور
با سلام و احترام
اجازه میخواهم این سخن تکراری را باز هم تکرار کنم که در شرایطی که کشور عزیزمان با انبوهی از بحرانهای درهمتنیده و فزاینده مواجه است، شما از مسئولیتی خطیر و تاریخی برخوردارید.
این نامۀ کوتاه نه از موضع انتقاد، بلکه از سر دلسوزی و دغدغهمندی نسبت به سرنوشت ایران نگاشته، میشود؛ نامهای که میخواهد با سخنانی چه بسا تکراری تا اندازهای بازتابدهندۀ صدای آن بخشی از ملت باشد که هنوز با امید به عقلانیت درخور و اصلاح بنیادین امور و شفافیت در تصمیمگیریهای مرتبط با سرنوشت کشور، چشم به تک تک مسئولان آگاه و سالم و پاکدستی که در جایگاههای حاکمیتی گوناگون قرار گرفتهاند دوخته است.
امروز کشور با بحرانهائی مواجه است که در صورت تأخیر در برخورد صادقانه و جدی با آنها، ممکن است مسیر آینده را با هزینههائی بازگشتناپذیر روبهرو کنند.
اجازه میخواهم بهگونهای خلاصه و با اولویت نسبی، برخی از مهمترین این بحرانها و وظایف عاجل را یادآور شوم، و از هر مسنول آگاه و دلسوز و میهنپرست و پایبند به آرمانهای گوناگون آزادی و عدالت و صلح، بهویژه از جنبش مشروطهخواهی تا کنون، درخواست کنم با جلب توجه مردمی و همکاری همۀ مسئولان ذیربط کشور، در چارچوب تصمیمات مقتضی و کارآمد بهگونهای شجاعانه بکوشد:
۱. بحران حکمرانی و ناکارآمدی ساختارها و ناشایستگی شماری از کارگزاران
قوانین بالادستیای که نیاز به بازنگری جدی دارند، دیوانسالاری و خدمات اداری فرسوده، انتصابات غیرتخصصی، ضعف نظارت و پاسخگویی، و تمرکز بیش از حد قدرت در ساختارهائی غیرپاسخگو، مانع تحقق آزادیهای اساسی قانونی، عدالت و پیشرفت در کشور شده است.
وظایف عاجل: آغاز بازنگری جدی در برخی از قوانین بالادستی با سازوکارهای تعیین شده، اصلاحات ساختاری در نظام اداری، تقویت نهادهای مستقل نظارتی، شفافسازی فرآیندها، و حرکت به سمت حکمرانی خوب پاسخگو بر پایۀ انتخابات مردمسالارانۀ راستین و انتصابات شایستهسالارانه.
۲. بحران سیاست خارجی و انزوای بینالمللی
منازعات دیپلماتیک، تحریمهای فلجکننده، و از دست دادن فرصتهای تعامل جهانی، هزینههای سنگینی بر کشور تحمیل کردهاند. تعامل سازنده با جهان، از پیششرطهای مهم رشد اقتصادی و ثبات داخلی است.
وظایف عاجل: ترسیم سیاست خارجیای متوازن، عزتمند و در عین حال عملگرایانه همه در چارچوب راهبرد صلحخواهی عزتمند ایرانی؛ از سرگیری مذاکرات مؤثر و گشودن باب تعامل سازنده با جهان، بهویژه همسایگان و قدرتهای کلیدی جهان، با تمرکز بر منافع ملی نه منازعات ایدئولوژیک.
۳. بحران اعتماد عمومی و سرمایۀ اجتماعی
جامعۀ ایران، بهویژه در سالهای اخیر، با افت شدید اعتماد نسبت به حاکمیت، رسانهها و نهادهای رسمی مواجه شده است. مشارکت پایین در انتخابات، افزایش مهاجرت، و رشد بیاعتمادی به نهادهای گوناگون دولتی، نشانههای روشنی از این بحران هستند.
وظایف عاجل: احیای گفتوگو با مردم، بازگرداندن صداقت و شفافیت به ادبیات سیاسی، پذیرش خطاهای گذشته، و اصلاح سیاستهائی که سبب طرد یا سرکوب منتقدان و دلسوزان شدهاند.
۴. بحران معیشت و اقتصاد فروپاشیده
تورم افسارگسیخته، رکود، بیکاری و کاهش قدرت خرید، زندگی میلیونها ایرانی را تحت فشار قرار داده است. اقتصاد کشور در غیاب برنامهای روشن، با بیثباتی و بیاعتمادی شدید مواجه است.
وظایف عاجل: طراحی برنامهای شفاف برای کنترل تورم، بازگرداندن نظم به نظام مالی و بانکی، مقابله با فساد سیستماتیک، و استفاده از ظرفیت نخبگان و اقتصاددانان مستقل و دلسوز، فارغ از ملاحظات جناحی و گروهبندیهای سیاسی و فکری در چارجوب پایبندی راستین به منافع ملی.
۵. بحران انسجام ملی و شکافهای اجتماعی
افزایش شکاف میان گروههای اجتماعی، قومی، مذهبی و جنسیتی، کشور را از درون تهدید میکند. نادیده گرفتن برخی از حقوق اقوام، زنان، جوانان و اقلیتها، حقوقی در چارچوب وحدت ملی و منافع عام همگانی و حقوق شهروندی مصرح در اسناد بالادستی جهانی و ملی، همزیستی ملی را تضعیف کرده و چالشهائی را برانگیخته است.
وظایف عاجل: بازنگری در سیاستهای فرهنگی، احترام به تنوع اجتماعی و هویتی کشور، بازگرداندن منزلت به نهادهای مدنی، و کوشش همهجانبه برای تحقق همبستگی ملی بر پایهی عدالت، کرامت و حقوق برابر شهروندی.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
با سلام و احترام
اجازه میخواهم این سخن تکراری را باز هم تکرار کنم که در شرایطی که کشور عزیزمان با انبوهی از بحرانهای درهمتنیده و فزاینده مواجه است، شما از مسئولیتی خطیر و تاریخی برخوردارید.
این نامۀ کوتاه نه از موضع انتقاد، بلکه از سر دلسوزی و دغدغهمندی نسبت به سرنوشت ایران نگاشته، میشود؛ نامهای که میخواهد با سخنانی چه بسا تکراری تا اندازهای بازتابدهندۀ صدای آن بخشی از ملت باشد که هنوز با امید به عقلانیت درخور و اصلاح بنیادین امور و شفافیت در تصمیمگیریهای مرتبط با سرنوشت کشور، چشم به تک تک مسئولان آگاه و سالم و پاکدستی که در جایگاههای حاکمیتی گوناگون قرار گرفتهاند دوخته است.
امروز کشور با بحرانهائی مواجه است که در صورت تأخیر در برخورد صادقانه و جدی با آنها، ممکن است مسیر آینده را با هزینههائی بازگشتناپذیر روبهرو کنند.
اجازه میخواهم بهگونهای خلاصه و با اولویت نسبی، برخی از مهمترین این بحرانها و وظایف عاجل را یادآور شوم، و از هر مسنول آگاه و دلسوز و میهنپرست و پایبند به آرمانهای گوناگون آزادی و عدالت و صلح، بهویژه از جنبش مشروطهخواهی تا کنون، درخواست کنم با جلب توجه مردمی و همکاری همۀ مسئولان ذیربط کشور، در چارچوب تصمیمات مقتضی و کارآمد بهگونهای شجاعانه بکوشد:
۱. بحران حکمرانی و ناکارآمدی ساختارها و ناشایستگی شماری از کارگزاران
قوانین بالادستیای که نیاز به بازنگری جدی دارند، دیوانسالاری و خدمات اداری فرسوده، انتصابات غیرتخصصی، ضعف نظارت و پاسخگویی، و تمرکز بیش از حد قدرت در ساختارهائی غیرپاسخگو، مانع تحقق آزادیهای اساسی قانونی، عدالت و پیشرفت در کشور شده است.
وظایف عاجل: آغاز بازنگری جدی در برخی از قوانین بالادستی با سازوکارهای تعیین شده، اصلاحات ساختاری در نظام اداری، تقویت نهادهای مستقل نظارتی، شفافسازی فرآیندها، و حرکت به سمت حکمرانی خوب پاسخگو بر پایۀ انتخابات مردمسالارانۀ راستین و انتصابات شایستهسالارانه.
۲. بحران سیاست خارجی و انزوای بینالمللی
منازعات دیپلماتیک، تحریمهای فلجکننده، و از دست دادن فرصتهای تعامل جهانی، هزینههای سنگینی بر کشور تحمیل کردهاند. تعامل سازنده با جهان، از پیششرطهای مهم رشد اقتصادی و ثبات داخلی است.
وظایف عاجل: ترسیم سیاست خارجیای متوازن، عزتمند و در عین حال عملگرایانه همه در چارچوب راهبرد صلحخواهی عزتمند ایرانی؛ از سرگیری مذاکرات مؤثر و گشودن باب تعامل سازنده با جهان، بهویژه همسایگان و قدرتهای کلیدی جهان، با تمرکز بر منافع ملی نه منازعات ایدئولوژیک.
۳. بحران اعتماد عمومی و سرمایۀ اجتماعی
جامعۀ ایران، بهویژه در سالهای اخیر، با افت شدید اعتماد نسبت به حاکمیت، رسانهها و نهادهای رسمی مواجه شده است. مشارکت پایین در انتخابات، افزایش مهاجرت، و رشد بیاعتمادی به نهادهای گوناگون دولتی، نشانههای روشنی از این بحران هستند.
وظایف عاجل: احیای گفتوگو با مردم، بازگرداندن صداقت و شفافیت به ادبیات سیاسی، پذیرش خطاهای گذشته، و اصلاح سیاستهائی که سبب طرد یا سرکوب منتقدان و دلسوزان شدهاند.
۴. بحران معیشت و اقتصاد فروپاشیده
تورم افسارگسیخته، رکود، بیکاری و کاهش قدرت خرید، زندگی میلیونها ایرانی را تحت فشار قرار داده است. اقتصاد کشور در غیاب برنامهای روشن، با بیثباتی و بیاعتمادی شدید مواجه است.
وظایف عاجل: طراحی برنامهای شفاف برای کنترل تورم، بازگرداندن نظم به نظام مالی و بانکی، مقابله با فساد سیستماتیک، و استفاده از ظرفیت نخبگان و اقتصاددانان مستقل و دلسوز، فارغ از ملاحظات جناحی و گروهبندیهای سیاسی و فکری در چارجوب پایبندی راستین به منافع ملی.
۵. بحران انسجام ملی و شکافهای اجتماعی
افزایش شکاف میان گروههای اجتماعی، قومی، مذهبی و جنسیتی، کشور را از درون تهدید میکند. نادیده گرفتن برخی از حقوق اقوام، زنان، جوانان و اقلیتها، حقوقی در چارچوب وحدت ملی و منافع عام همگانی و حقوق شهروندی مصرح در اسناد بالادستی جهانی و ملی، همزیستی ملی را تضعیف کرده و چالشهائی را برانگیخته است.
وظایف عاجل: بازنگری در سیاستهای فرهنگی، احترام به تنوع اجتماعی و هویتی کشور، بازگرداندن منزلت به نهادهای مدنی، و کوشش همهجانبه برای تحقق همبستگی ملی بر پایهی عدالت، کرامت و حقوق برابر شهروندی.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
03.04.202508:02
[ادامۀ فرستۀ پیشین👆]
- «استاد ساغری لطف دارند آقای دکتر. من خدمتشان گفتم که در جلسۀ عمومی، بخصوص به قصد فراهم شدن مقدمات آوازخوانی حرفهیی در رادیو و تلویزیون، نمیخوانم. ولی اگر کسی چون شما امر کند که خدمتشان چیزی بخوانم اطاعت میکنم آقای دکتر، کما این که به خواست خودم برای خود استاد ساغری چیزی خواندم.»
- «پس اگر برایم بخوانید که عالی است. ولی باز هم بهتر است بیرون دفتر باشد. بیایید باز هم سوار اتومبیلم بشویم و برویم جائی دور از دانشکده تا آن جور که شأن این سرود است بخوانید.»
- «خیلی هم خوب است آقای دکتر. اصلاً من میتوانم توی اتومبیل برایتان بخوانم.»
سوار اتومبیل که شدیم و از دانشکدۀ ادبیات و سپس از دانشکدۀ پزشکی دور شدیم متن شعر استاد صبا را جلویم گرفتم و دو باره آن را مرور کردم و به آقای دکتر سپنتا گفتم:
- «هر زمان بفرمایید میخوانم آقای دکتر.»
آقای دکتر سپنتا اتومبیلشان را در منطقۀ درختکاری، حد فاصل ساختمانهای آموزشی دانشگاه و خوابگاهها، متوقف کردند و پیاده شدیم و در آن فضا که به شعاع چند سد متری کسی جز ما دو نفر حضور نداشت گفتند:
- «همین جا خوب است. شروع کنید ببینم.»
سینهام را صاف کردم و سرود را مطابق آهنگ حسین ملک با دقت کامل خواندم:
تا خواندن سرود را به پایان رساندم آقای دکتر سپنتا دست زدند و گفتند:
- «آفرین! احسنت! به قول خارجیها «براوو»! عالی! عالی! عالی! ... واقعاً به به! چه صدائی! چه صدائی! چقدر هم سرود را درست و خوب خواندید. بدون تمرین! فوقالعاده بود. قدر این صدا را میدانید؟»
خندیدم و گفتم:
- «کدام آدم قدر چیزهائی را که دارد میداند آقای دکتر؟!»
- «آن که بله! ولی این صدا خیلی حیف است. باید همه بشنوند و ازش لذت ببرند. ما نمیدانیم صوت داوودی چی بوده. ولی اگر ایدئال صوت بشری برای آواز را در نظر بگیریم این صدا اگر اندکی تربیت و پخته بشود معرکه است. به آن ایدئال نزدیک است. قدرش را بدانید!»
سرم را تکان دادم و به حسرت پوزخند زدم و گفتم:
- «نمیدانم چه بگویم آقای دکتر.»
سوار اتومبیل شدیم و دکتر سپنتا از نزدیکی خوابگاه استادان دور زدند و گفتند:
- «حالا شاید وقتش باشد بگویید ببینم نُت این سرود چگونه به دست شما رسیده؟»
دستی به پیشانیام کشیدم و در حالی که سعی داشتم بغض نکنم گفتم:
- «چشم آقای دکتر. گفته بودم داستانش طولانی است. ... به هر حال من دخترعمو-دخترخالهئی داشتم که عمرش را داد به شما. او ضمن این که درسش را میخواند موسیقی هم کار میکرد. یعنی معلم داشت برای پیانو و چنگ و حتّا سهتار. عمویم بر خلاف ما خیلی پولدار بود. ... بالاخره دفتر نُت دخترعمو-دخترخالهام به من رسید. من هم که کمی ذوق موسیقایی دارم سعی کردهام آهنگهائی را که او نُتهایشان را نوشته بود از روی همان نُتها بازسازی کنم. در آن میان برخوردم به این سرود آقای حسین ملک.»
- «عجب! ... آن دختر خانم کی فوت کرده؟»
- «حدود دو سال پیش.»
- «باعث تأسف است. بهتان تسلیت میگویم.»
- «ممنون آقای دکتر.»
- «فکر میکنید این نُت از کجا به دست او رسیده بوده؟ از عمویتان نپرسیدهاید؟»
- «نه خیر آقای دکتر. این که چه جوری به دست آنها رسیده برای خودم هم مهم است. این از یک طرف. نام سرود و بعد محتوای شعر و زمان ساخته شدن آهنگ و شعر، که شما فرمودید، هم برایم خیلی مهماند. سازندۀ سرود را دخترعمو-دخترخالهام «آقای حسین ملک» ذکر کرده بود. آن هفته که از میان دوستانتان آقای ملک را هم نام بردید من به یاد این نُت افتادم و خواستم موضوع را در میان بگذارم. من کمابیش با کارهای برادران ملک آشنایم. ولی برایم جالب بود که اقای حسین ملک سرودی ساخته و اسمش را گذاشته «سی تیر»، «سی تیر». اسمی مهم و جالب بخصوص برای من.»
- «جالب است که این اسم برایتان اهمیت خاصی دارد. میتوانم بپرسم چرا؟»
- «چه عرض کنم آقای دکتر؟ سوای این که آن روز سی تیر سال ۱۳۳۱ روز مهمی در تاریخ کشورمان است - کما این که آقای حسین ملک احساسش را داشته و استاد ابوالحسن صبا به خوبی حوادث آن روز و آرزوی ملت در آن روز را بیان کردهاند - از شما چه پنهان که برای من یک اهمیت خاص شخصی هم دارد.»
#علینقی_وزیری
#روحالله_خالقی
#علی_ساغری
#سی_تیر
#ابوالحسن_صبا
#حسین_ملک
#ساسان_سپنتا
#موسی_اکرمی
- «استاد ساغری لطف دارند آقای دکتر. من خدمتشان گفتم که در جلسۀ عمومی، بخصوص به قصد فراهم شدن مقدمات آوازخوانی حرفهیی در رادیو و تلویزیون، نمیخوانم. ولی اگر کسی چون شما امر کند که خدمتشان چیزی بخوانم اطاعت میکنم آقای دکتر، کما این که به خواست خودم برای خود استاد ساغری چیزی خواندم.»
- «پس اگر برایم بخوانید که عالی است. ولی باز هم بهتر است بیرون دفتر باشد. بیایید باز هم سوار اتومبیلم بشویم و برویم جائی دور از دانشکده تا آن جور که شأن این سرود است بخوانید.»
- «خیلی هم خوب است آقای دکتر. اصلاً من میتوانم توی اتومبیل برایتان بخوانم.»
سوار اتومبیل که شدیم و از دانشکدۀ ادبیات و سپس از دانشکدۀ پزشکی دور شدیم متن شعر استاد صبا را جلویم گرفتم و دو باره آن را مرور کردم و به آقای دکتر سپنتا گفتم:
- «هر زمان بفرمایید میخوانم آقای دکتر.»
آقای دکتر سپنتا اتومبیلشان را در منطقۀ درختکاری، حد فاصل ساختمانهای آموزشی دانشگاه و خوابگاهها، متوقف کردند و پیاده شدیم و در آن فضا که به شعاع چند سد متری کسی جز ما دو نفر حضور نداشت گفتند:
- «همین جا خوب است. شروع کنید ببینم.»
سینهام را صاف کردم و سرود را مطابق آهنگ حسین ملک با دقت کامل خواندم:
- ««شه زمام ملتی
سپرده دست دولتی
که با تفنگ و توپ و تانک و تیر
کند حکومت
چو مستبدی
جابرانه.
این نظامیان کنون
به امر آمری جَبون
به ملتی سپر نموده جان
هدف نمایند
به خون کشانند
جاهلانه.
ز رگبار مسلسلها
هزاران تن فتاد از پا
به خون اجساد آغشته
ز کشته پشتهها گشته
جمله تن فدا
نموده بهر آزادی
عاشقانه.
وزید از کُهسار
نسیمی خوش دار
نویدی که ملت
پیروز شده امروز.
بگو اکنون
به خصم دون
برو بیرون!
تو بمانی ای وطن
جاودانه.
ملتی که شد غیور
تا به کی بود صبور
چون ز حد شدی
شود جسور
کشد ز عزت
تو را به ذلت
ماهرانه.»
تا خواندن سرود را به پایان رساندم آقای دکتر سپنتا دست زدند و گفتند:
- «آفرین! احسنت! به قول خارجیها «براوو»! عالی! عالی! عالی! ... واقعاً به به! چه صدائی! چه صدائی! چقدر هم سرود را درست و خوب خواندید. بدون تمرین! فوقالعاده بود. قدر این صدا را میدانید؟»
خندیدم و گفتم:
- «کدام آدم قدر چیزهائی را که دارد میداند آقای دکتر؟!»
- «آن که بله! ولی این صدا خیلی حیف است. باید همه بشنوند و ازش لذت ببرند. ما نمیدانیم صوت داوودی چی بوده. ولی اگر ایدئال صوت بشری برای آواز را در نظر بگیریم این صدا اگر اندکی تربیت و پخته بشود معرکه است. به آن ایدئال نزدیک است. قدرش را بدانید!»
سرم را تکان دادم و به حسرت پوزخند زدم و گفتم:
- «نمیدانم چه بگویم آقای دکتر.»
سوار اتومبیل شدیم و دکتر سپنتا از نزدیکی خوابگاه استادان دور زدند و گفتند:
- «حالا شاید وقتش باشد بگویید ببینم نُت این سرود چگونه به دست شما رسیده؟»
دستی به پیشانیام کشیدم و در حالی که سعی داشتم بغض نکنم گفتم:
- «چشم آقای دکتر. گفته بودم داستانش طولانی است. ... به هر حال من دخترعمو-دخترخالهئی داشتم که عمرش را داد به شما. او ضمن این که درسش را میخواند موسیقی هم کار میکرد. یعنی معلم داشت برای پیانو و چنگ و حتّا سهتار. عمویم بر خلاف ما خیلی پولدار بود. ... بالاخره دفتر نُت دخترعمو-دخترخالهام به من رسید. من هم که کمی ذوق موسیقایی دارم سعی کردهام آهنگهائی را که او نُتهایشان را نوشته بود از روی همان نُتها بازسازی کنم. در آن میان برخوردم به این سرود آقای حسین ملک.»
- «عجب! ... آن دختر خانم کی فوت کرده؟»
- «حدود دو سال پیش.»
- «باعث تأسف است. بهتان تسلیت میگویم.»
- «ممنون آقای دکتر.»
- «فکر میکنید این نُت از کجا به دست او رسیده بوده؟ از عمویتان نپرسیدهاید؟»
- «نه خیر آقای دکتر. این که چه جوری به دست آنها رسیده برای خودم هم مهم است. این از یک طرف. نام سرود و بعد محتوای شعر و زمان ساخته شدن آهنگ و شعر، که شما فرمودید، هم برایم خیلی مهماند. سازندۀ سرود را دخترعمو-دخترخالهام «آقای حسین ملک» ذکر کرده بود. آن هفته که از میان دوستانتان آقای ملک را هم نام بردید من به یاد این نُت افتادم و خواستم موضوع را در میان بگذارم. من کمابیش با کارهای برادران ملک آشنایم. ولی برایم جالب بود که اقای حسین ملک سرودی ساخته و اسمش را گذاشته «سی تیر»، «سی تیر». اسمی مهم و جالب بخصوص برای من.»
- «جالب است که این اسم برایتان اهمیت خاصی دارد. میتوانم بپرسم چرا؟»
- «چه عرض کنم آقای دکتر؟ سوای این که آن روز سی تیر سال ۱۳۳۱ روز مهمی در تاریخ کشورمان است - کما این که آقای حسین ملک احساسش را داشته و استاد ابوالحسن صبا به خوبی حوادث آن روز و آرزوی ملت در آن روز را بیان کردهاند - از شما چه پنهان که برای من یک اهمیت خاص شخصی هم دارد.»
#علینقی_وزیری
#روحالله_خالقی
#علی_ساغری
#سی_تیر
#ابوالحسن_صبا
#حسین_ملک
#ساسان_سپنتا
#موسی_اکرمی
03.04.202507:59
⏪سرود سی تیر، ساختۀ حسین ملک و ابوالحسن صبا
◀️موسی اکرمی
◀️بریدهای از رُمان منتشرنشدۀ «#هفت_روز_و_هنوز_عشق_و_سودا»
✅در نکوداشت استاد ابوالحسن صبا (۱۴ فروردین ۱۲۸۱ - ۲۹ آذر ۱۳۳۶)
✅از خاطرات آریا کیانی
*️⃣بعد از ظهر سهشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۳۵۲، در گفتوگو با آقای دکتر ساسان سپنتا، ایشان از استاد ابوالحسن صبا و استاد کلنل علینقی وزیری و استاد روحالله خالقی به عنوان استادانشان در ویولن خاطراتی را بازگویی کردند که برای من بسیار جذاب بودند.
پس از آن که آقای دکتر سپنتا به دوستیهایشان با کسانی چون آقایان اسدالله ملک و حسین ملک اشاره کردند، من گفتم:
- «من نُت سرودی را در ماهور از آقای حسین ملک دارم که نامش «سرود سی تیر» است آقای دکتر.»
دکتر سپنتا با ابراز تعجب بسیار پرسیدند:
- «جدّی؟ این نُت از کجا به دست شما رسیده؟»
آهی کشیدم و گفتم:
- «داستانش طولانی است آقای دکتر. شاید روزی خدمتتان عرض کنم.»
- «بله. در زمان مناسب برایم بگویید، چون کمتر کسی این نُت را دارد. تا آنجا که من میدانم فقط چند تن از دوستان نزدیک خود آقای ملک آن را دارند. میدانید که؟ همان اسمش ...»
- «بله. اسمش روی خودش است.»
- «بله. «سی تیر»! میتوانید هفتۀ دیگر آن را بیاورید ببینم؟»
- «بله. حتماً آقای دکتر. اگر دوست داشته باشید همین حالا برایتان زمزمهاش کنم.»
آقای دکتر سپنتا فکری کردند و گفتند:
- «اگر میتوانید که خیلی عالی است. ولی اینجا نه. برویم داخل ماشین من. به اینجا اعتمادی نیست.»
دکتر سپنتا میز خود را مرتب کردند و کیف خود را برداشتند و دفترشان را ترک کردیم و رفتیم و سوار اتومبیلشان، که جلوی دانشکدهی ادبیات بود، شدیم. اتومبیل راه افتاد و آقای دکتر سپنتا گفتند که هر زمان مناسب میدانم میتوانم شروع کنم. من با چشمان بسته نواختن سرود با دهان را شروع کردم. از آغاز تا پایان با دقت زیاد، از روی حافظه، اجرایش کردم.
آقای دکتر سپنتا که به وجد آمده بودند گفتند:
- «آفرین! خودش است. عجب استعدادی در موسیقی دارید شما! چه خوب اجرا کردید. اصلاً فکر نمیکردم. کاش حسین آقای ملک هم بود و میشنید که اثرش چگونه توسط جوانی که فکرش را هم نمیتواند بکند اجرا شد. شما جریان ساخته شدن این سرود را میدانید؟»
- «نه خیر آقای دکتر.»
- «این در همان روز سیام تیر ماه ۱۳۳۱ ساخته شده. در نزدیکی میدان بهارستان. ... اگر بدانید در چه شرایطی؟!»
آقای دکتر سپنتا که کنجکاوی و علاقهام برای شنیدن را دیدند ادامه دادند:
- «در شرایطی بسیار سخت! آن روز حسین آقا داشته میرفته منزل آقای استاد صبا در نزدیکی میدان بهارستان و مجلس شورای ملّی. تیراندازی شروع میشود و هر کس به جائی پناه میبرد. حسین آقای ملک هم در نزدیکی خیابان ظهیرالاسلام توی جوی آب پنهان میشود و همان جور که صحنۀ تیراندازی و زخمی و کشته شدن و این چیزها را میدیده و حس میکرده با خشم زیاد این سرود را ساخته.»
- «عجب! خیلی حماسی و پُرشور است! یک مارش پرقدرت است.»
- «بله! حسین آقا هوادار پرشور حزب زحمتکشان بوده. ... شعرش را باید بخوانید یا بشنوید!»
- «شعر هم دارد آقای دکتر؟ چه جالب! نمیدانستم. ... شعر را چه کسی گفته؟»
- «نمیتوانید حدس بزنید؟»
- «خیر! ... چه کسی آقای دکتر؟»
- «خود استاد صبا! ... بله! خود خود استاد صبا!»
- «عجب! نمیدانستم استاد صبا شعر هم میگفتهاند.»
- «بله. ذوقی در شعر داشتند.»
- «شعر این سرود را قبل از ساخته شدن خود سرود گفتهاند یا بعد از آن؟»
- «بلافاصله بعد از سرودنش، که حسین آقا خودش را رسانده به منزل استاد صبا. او که در آن وضع سرود را ساخته بوده در فرصت مناسب از جوی آب بیرون آمده و با احتیاط لازم میرود منزل استاد صبا که در آن نزدیکی بوده. بعد از شرح مشاهدات و دادن گزارش از اوضاع و قضیۀ تیراندازی و پنهان شدن در جوی آب، به استاد صبا میگوید که در آن حال و وضع یک سرود ساخته. استاد صبا تا سرود را میشنود فیالمجلس شعرش را میسازد و سرود کامل میشود.»
- «فوقالعاده است آقای دکتر! چنین چیزی بیسابقه یا کمسابقه است در دنیا. آن شعر را میشود پیدا کرد؟»
- «بله. من برایتان میآورمش به شرط این که نهایت احتیاط را داشته باشید. میدانید که. ... خیلی خطرناک است.»
- «بله آقای دکتر. مطمئن باشید.»
•
بعد از ظهر سهشنبه پنجم تیر ماه تا آقای دکتر سپنتا در دفتر کارشان متن شعر استاد ابوالحسن صبا بر روی «سرود سی تیر» را به دستم دادند به سرعت آن را مرور کردم و با شوق بسیار گفتم:
- «دوست دارید برایتان زمزمهاش کنم آقای دکتر؟ مطابق آهنگی که آقای ملک ساخته است؟»
- «حتماً! با توصیف عجیب استاد علی ساغری از صدایتان خیلی مشتاق شنیدن صدایتان هستم. منتهی به استاد ساغری گفته بودید برای کسی ترانه یا آواز نمیخوانید. آن پیرمرد همچنان در حسرت شنیدن صدای شما و ادامۀ آموزش تار شما است.»
[ادامه در فرستۀ پسین👇]
◀️موسی اکرمی
◀️بریدهای از رُمان منتشرنشدۀ «#هفت_روز_و_هنوز_عشق_و_سودا»
✅در نکوداشت استاد ابوالحسن صبا (۱۴ فروردین ۱۲۸۱ - ۲۹ آذر ۱۳۳۶)
✅از خاطرات آریا کیانی
*️⃣بعد از ظهر سهشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۳۵۲، در گفتوگو با آقای دکتر ساسان سپنتا، ایشان از استاد ابوالحسن صبا و استاد کلنل علینقی وزیری و استاد روحالله خالقی به عنوان استادانشان در ویولن خاطراتی را بازگویی کردند که برای من بسیار جذاب بودند.
پس از آن که آقای دکتر سپنتا به دوستیهایشان با کسانی چون آقایان اسدالله ملک و حسین ملک اشاره کردند، من گفتم:
- «من نُت سرودی را در ماهور از آقای حسین ملک دارم که نامش «سرود سی تیر» است آقای دکتر.»
دکتر سپنتا با ابراز تعجب بسیار پرسیدند:
- «جدّی؟ این نُت از کجا به دست شما رسیده؟»
آهی کشیدم و گفتم:
- «داستانش طولانی است آقای دکتر. شاید روزی خدمتتان عرض کنم.»
- «بله. در زمان مناسب برایم بگویید، چون کمتر کسی این نُت را دارد. تا آنجا که من میدانم فقط چند تن از دوستان نزدیک خود آقای ملک آن را دارند. میدانید که؟ همان اسمش ...»
- «بله. اسمش روی خودش است.»
- «بله. «سی تیر»! میتوانید هفتۀ دیگر آن را بیاورید ببینم؟»
- «بله. حتماً آقای دکتر. اگر دوست داشته باشید همین حالا برایتان زمزمهاش کنم.»
آقای دکتر سپنتا فکری کردند و گفتند:
- «اگر میتوانید که خیلی عالی است. ولی اینجا نه. برویم داخل ماشین من. به اینجا اعتمادی نیست.»
دکتر سپنتا میز خود را مرتب کردند و کیف خود را برداشتند و دفترشان را ترک کردیم و رفتیم و سوار اتومبیلشان، که جلوی دانشکدهی ادبیات بود، شدیم. اتومبیل راه افتاد و آقای دکتر سپنتا گفتند که هر زمان مناسب میدانم میتوانم شروع کنم. من با چشمان بسته نواختن سرود با دهان را شروع کردم. از آغاز تا پایان با دقت زیاد، از روی حافظه، اجرایش کردم.
آقای دکتر سپنتا که به وجد آمده بودند گفتند:
- «آفرین! خودش است. عجب استعدادی در موسیقی دارید شما! چه خوب اجرا کردید. اصلاً فکر نمیکردم. کاش حسین آقای ملک هم بود و میشنید که اثرش چگونه توسط جوانی که فکرش را هم نمیتواند بکند اجرا شد. شما جریان ساخته شدن این سرود را میدانید؟»
- «نه خیر آقای دکتر.»
- «این در همان روز سیام تیر ماه ۱۳۳۱ ساخته شده. در نزدیکی میدان بهارستان. ... اگر بدانید در چه شرایطی؟!»
آقای دکتر سپنتا که کنجکاوی و علاقهام برای شنیدن را دیدند ادامه دادند:
- «در شرایطی بسیار سخت! آن روز حسین آقا داشته میرفته منزل آقای استاد صبا در نزدیکی میدان بهارستان و مجلس شورای ملّی. تیراندازی شروع میشود و هر کس به جائی پناه میبرد. حسین آقای ملک هم در نزدیکی خیابان ظهیرالاسلام توی جوی آب پنهان میشود و همان جور که صحنۀ تیراندازی و زخمی و کشته شدن و این چیزها را میدیده و حس میکرده با خشم زیاد این سرود را ساخته.»
- «عجب! خیلی حماسی و پُرشور است! یک مارش پرقدرت است.»
- «بله! حسین آقا هوادار پرشور حزب زحمتکشان بوده. ... شعرش را باید بخوانید یا بشنوید!»
- «شعر هم دارد آقای دکتر؟ چه جالب! نمیدانستم. ... شعر را چه کسی گفته؟»
- «نمیتوانید حدس بزنید؟»
- «خیر! ... چه کسی آقای دکتر؟»
- «خود استاد صبا! ... بله! خود خود استاد صبا!»
- «عجب! نمیدانستم استاد صبا شعر هم میگفتهاند.»
- «بله. ذوقی در شعر داشتند.»
- «شعر این سرود را قبل از ساخته شدن خود سرود گفتهاند یا بعد از آن؟»
- «بلافاصله بعد از سرودنش، که حسین آقا خودش را رسانده به منزل استاد صبا. او که در آن وضع سرود را ساخته بوده در فرصت مناسب از جوی آب بیرون آمده و با احتیاط لازم میرود منزل استاد صبا که در آن نزدیکی بوده. بعد از شرح مشاهدات و دادن گزارش از اوضاع و قضیۀ تیراندازی و پنهان شدن در جوی آب، به استاد صبا میگوید که در آن حال و وضع یک سرود ساخته. استاد صبا تا سرود را میشنود فیالمجلس شعرش را میسازد و سرود کامل میشود.»
- «فوقالعاده است آقای دکتر! چنین چیزی بیسابقه یا کمسابقه است در دنیا. آن شعر را میشود پیدا کرد؟»
- «بله. من برایتان میآورمش به شرط این که نهایت احتیاط را داشته باشید. میدانید که. ... خیلی خطرناک است.»
- «بله آقای دکتر. مطمئن باشید.»
•
بعد از ظهر سهشنبه پنجم تیر ماه تا آقای دکتر سپنتا در دفتر کارشان متن شعر استاد ابوالحسن صبا بر روی «سرود سی تیر» را به دستم دادند به سرعت آن را مرور کردم و با شوق بسیار گفتم:
- «دوست دارید برایتان زمزمهاش کنم آقای دکتر؟ مطابق آهنگی که آقای ملک ساخته است؟»
- «حتماً! با توصیف عجیب استاد علی ساغری از صدایتان خیلی مشتاق شنیدن صدایتان هستم. منتهی به استاد ساغری گفته بودید برای کسی ترانه یا آواز نمیخوانید. آن پیرمرد همچنان در حسرت شنیدن صدای شما و ادامۀ آموزش تار شما است.»
[ادامه در فرستۀ پسین👇]
29.03.202520:45
[ادامهی فرستهی پیشین👆]
واااای چه کردی آریا!
هنوز طنینش در گوشم مانده:
«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وَكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ، اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ . اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ.»
این دعا را با صدای آقای سید جواد ذبیحی در سحرهای ماه رمضان سال قبل از آن از رادیو شنیده بودم. زینتالسادات خانم با آن نفوذش روی مامان مهرابه و بیشتر خانمهای همسایه گفته بود دیگر کیانا نُه ساله شده و باید روزه بگیرد. بابا سیاوش مخالف بود. خودش که روزه نمیگرفت و به مامان مهرابه میگفت کفارهاش را میدهد.
تا یادم میآید مامان مهرابه خیلی دوست داشته بابا سیاوش روزه بگیرد. ولی بابا سیاوش همهاش میخندید و قبول نمیکرد و سر به سر مامان مهرابه میگذاشت و میگفت او به جایش دو ماه روزه بگیرد یا روزهاش را بدون سحری بگیرد تا خدا دو برابر حساب کند و نصفش را بنویسد به پای همسر عزیزش که بابا سیاوش باشد.
مامان مهرابه حتّا به آقای شریفیان متوسل شد که بابا سیاوش خیلی قبولش داشت و دارد. ولی آقای شریفیان حاضر نشد از بابا سیاوش بخواهد روزه بگیرد. به مامان مهرابه گفت تنها کاری که میتواند بکند این است که از خدا بخواهد روزی خود سیاوش عزیزش به این نتیجه برسد که روزه بگیرد.
خلاصه پارسال مامان مهرابه به این رضایت داد که من سحرها پا شوم و سحری بخورم و دعاها را بشنوم و با او نماز صبح را بخوانم و ظهر که شد روزهام را بشکنم تا بعد به قول بابا سیاوش آقای شریفیان، این تودهیی مخلص دیروز و عارف و صوفی وارستهی امروز، که انسان واقعا شریفی است و همۀ شیرازیها قبولش دارند، ترتیب دوختن روزهها به یکدیگر را بدهد.
با ذوق موسیقاییئی که داشتم دعای سحری با صدای آقای سید جواد ذبیحی خیلی به دلم مینشست و غرق احساس معنوی خوبی میشدم.
ولی خواندن آن شب تو چیز دیگری بود آریا. زیباترین صدائی بود که من شنیده بودم. هنوز هم که دیگر با سالها تلاش همراه با علاقهی زیاد در موسیقی ایرانی و غربی خیلیها قبولم دارند نظرم این است که آن صدا بینظیر بود. امیدوارم همچنان آن را داشته باشی و حتا بهتر هم شده باشد.
(بگذار توی پرانتز آرزو کنم که یک روزی، البته هر چه زودتر، باز هم صدایت را بشنوم. البته نمیدانم هنوز هم اهل مناجات و دعای سحر و تعزیهخوانی هستی یا نه. آن زمانها گاهی آواز و ترانه هم میخواندی. ... ای خدا! ... چرا این بلا پیش آمد که ما نباید از حال هم خبر داشته باشیم. ها؟!)
خلاصه ... در آن سحر همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند. بابا سیاوش هم چنان متأثر شده بود که برای مامان مهرابه تعجبآور بود. با این که نمیخواست روزه بگیرد ولی در همان شیراز به مامان مهرابه قول داده بود به احترام مادربزرگها و عمو آرش و دایی فریدون سحرها پا شود و سحری بخورد و تظاهر به روزهداری کند. یادت هست که با حالت گریه چه قدر بوسیدت و نوازشت کرد؟ مامان مهرابه که هزار بار بیشتر از بابا سیاوش متأثر شده بود و نتوانست جلوی گریهاش را بگیرد. نماز صبح را همه پشت سر عمو آرش خواندیم. مامان مهرابه بعدش همچنان بیدار بود و با خاله رودابه پچپچ میکرد. من هم خوابم نمیبرد و به فکر صدای تو بودم. چرتم گرفته بود که متوجه شدم مامان مهرابه دویست تومان داد به خاله رودابه که هر جور دوست دارد برای تو صدقه بدهد. من هم عزمم را جزم کردم که هر طور شده روزهام را به خاطر تو نشکنم و مامان مهرابه را هم خوشحال کنم - اولین روزهی عمرم.»]]
•
هق هق گریۀ آریا کیانا را ساکت میکند.
آریا گریهکنان زیرلب میگوید:
- «عمو جان. خاله جان. دلم شده یک ذرّه برایتان.»
سپس با پشت دست قطرات اشکش را پاک میکند و روبهروی فرشتۀ کوچولو و کیانوش مینشیند و زمزمه میکند:
- ««روز و شب دعای من،
بوده با خدای من ،
کز کرم کند حاجتم روا،
آنچه مانده از عمر من به جا،
گیرد و پس دهد به من دمی،
مستی کودکانۀ مرا!
شور و حال کودکی برنگردد دریغا!
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا!»
«ترانه تکمیل شد کیانا. این بند با «شور» شروع شد و به «اصفهان» فرود آمد. مرکبخوانی فوقالعادهئی است. البته من با نظر معینی کرمانشاهی و دلکش موافق نیستیم. آنها دعا میکنند که خدا باقی عمرشان را بگیرد و مستی کودکانهشان را دمی به آنها پس بدهد. نمیدانم آنها چند سالشان است. اگر یک پیرمرد یا پیرزن چنین آرزوئی کند شاید قابل قبول باشد. ولی برای ما که تازه از نوجوانی بیرون آمدهایم و حالا حالاها کار داریم آرزوی درست و مقبولی نیست. ... ولی گاهی فکر میکنم خوب میشد که هر چند سال یک بار یک روز از کودکی برمیگشت و آدم میتوانست درست در همان وضع و آن حال و هوا قرار گیرد.»
#رمضان
#مناجات
#دعای_سحر
#سید_جواد_ذبیحی
#شیراز
#چقاسیاه
#موسی_اکرمی
واااای چه کردی آریا!
هنوز طنینش در گوشم مانده:
«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وَكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ، اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ . اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ.»
این دعا را با صدای آقای سید جواد ذبیحی در سحرهای ماه رمضان سال قبل از آن از رادیو شنیده بودم. زینتالسادات خانم با آن نفوذش روی مامان مهرابه و بیشتر خانمهای همسایه گفته بود دیگر کیانا نُه ساله شده و باید روزه بگیرد. بابا سیاوش مخالف بود. خودش که روزه نمیگرفت و به مامان مهرابه میگفت کفارهاش را میدهد.
تا یادم میآید مامان مهرابه خیلی دوست داشته بابا سیاوش روزه بگیرد. ولی بابا سیاوش همهاش میخندید و قبول نمیکرد و سر به سر مامان مهرابه میگذاشت و میگفت او به جایش دو ماه روزه بگیرد یا روزهاش را بدون سحری بگیرد تا خدا دو برابر حساب کند و نصفش را بنویسد به پای همسر عزیزش که بابا سیاوش باشد.
مامان مهرابه حتّا به آقای شریفیان متوسل شد که بابا سیاوش خیلی قبولش داشت و دارد. ولی آقای شریفیان حاضر نشد از بابا سیاوش بخواهد روزه بگیرد. به مامان مهرابه گفت تنها کاری که میتواند بکند این است که از خدا بخواهد روزی خود سیاوش عزیزش به این نتیجه برسد که روزه بگیرد.
خلاصه پارسال مامان مهرابه به این رضایت داد که من سحرها پا شوم و سحری بخورم و دعاها را بشنوم و با او نماز صبح را بخوانم و ظهر که شد روزهام را بشکنم تا بعد به قول بابا سیاوش آقای شریفیان، این تودهیی مخلص دیروز و عارف و صوفی وارستهی امروز، که انسان واقعا شریفی است و همۀ شیرازیها قبولش دارند، ترتیب دوختن روزهها به یکدیگر را بدهد.
با ذوق موسیقاییئی که داشتم دعای سحری با صدای آقای سید جواد ذبیحی خیلی به دلم مینشست و غرق احساس معنوی خوبی میشدم.
ولی خواندن آن شب تو چیز دیگری بود آریا. زیباترین صدائی بود که من شنیده بودم. هنوز هم که دیگر با سالها تلاش همراه با علاقهی زیاد در موسیقی ایرانی و غربی خیلیها قبولم دارند نظرم این است که آن صدا بینظیر بود. امیدوارم همچنان آن را داشته باشی و حتا بهتر هم شده باشد.
(بگذار توی پرانتز آرزو کنم که یک روزی، البته هر چه زودتر، باز هم صدایت را بشنوم. البته نمیدانم هنوز هم اهل مناجات و دعای سحر و تعزیهخوانی هستی یا نه. آن زمانها گاهی آواز و ترانه هم میخواندی. ... ای خدا! ... چرا این بلا پیش آمد که ما نباید از حال هم خبر داشته باشیم. ها؟!)
خلاصه ... در آن سحر همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند. بابا سیاوش هم چنان متأثر شده بود که برای مامان مهرابه تعجبآور بود. با این که نمیخواست روزه بگیرد ولی در همان شیراز به مامان مهرابه قول داده بود به احترام مادربزرگها و عمو آرش و دایی فریدون سحرها پا شود و سحری بخورد و تظاهر به روزهداری کند. یادت هست که با حالت گریه چه قدر بوسیدت و نوازشت کرد؟ مامان مهرابه که هزار بار بیشتر از بابا سیاوش متأثر شده بود و نتوانست جلوی گریهاش را بگیرد. نماز صبح را همه پشت سر عمو آرش خواندیم. مامان مهرابه بعدش همچنان بیدار بود و با خاله رودابه پچپچ میکرد. من هم خوابم نمیبرد و به فکر صدای تو بودم. چرتم گرفته بود که متوجه شدم مامان مهرابه دویست تومان داد به خاله رودابه که هر جور دوست دارد برای تو صدقه بدهد. من هم عزمم را جزم کردم که هر طور شده روزهام را به خاطر تو نشکنم و مامان مهرابه را هم خوشحال کنم - اولین روزهی عمرم.»]]
•
هق هق گریۀ آریا کیانا را ساکت میکند.
آریا گریهکنان زیرلب میگوید:
- «عمو جان. خاله جان. دلم شده یک ذرّه برایتان.»
سپس با پشت دست قطرات اشکش را پاک میکند و روبهروی فرشتۀ کوچولو و کیانوش مینشیند و زمزمه میکند:
- ««روز و شب دعای من،
بوده با خدای من ،
کز کرم کند حاجتم روا،
آنچه مانده از عمر من به جا،
گیرد و پس دهد به من دمی،
مستی کودکانۀ مرا!
شور و حال کودکی برنگردد دریغا!
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا!»
«ترانه تکمیل شد کیانا. این بند با «شور» شروع شد و به «اصفهان» فرود آمد. مرکبخوانی فوقالعادهئی است. البته من با نظر معینی کرمانشاهی و دلکش موافق نیستیم. آنها دعا میکنند که خدا باقی عمرشان را بگیرد و مستی کودکانهشان را دمی به آنها پس بدهد. نمیدانم آنها چند سالشان است. اگر یک پیرمرد یا پیرزن چنین آرزوئی کند شاید قابل قبول باشد. ولی برای ما که تازه از نوجوانی بیرون آمدهایم و حالا حالاها کار داریم آرزوی درست و مقبولی نیست. ... ولی گاهی فکر میکنم خوب میشد که هر چند سال یک بار یک روز از کودکی برمیگشت و آدم میتوانست درست در همان وضع و آن حال و هوا قرار گیرد.»
#رمضان
#مناجات
#دعای_سحر
#سید_جواد_ذبیحی
#شیراز
#چقاسیاه
#موسی_اکرمی
29.03.202520:44
⏪مناجاتی در یک سحر زمستانی
◀️موسی اکرمی
◀️پارهای از رمان منتشر نشدۀ «#هفت_روز_و_هنوز_عشق_و_سودا»
✅از یادداشتهای کیانا کیانی در جمعه ۱۴ خرداد ماه ۱۳۵۰: "پیش از ظهر، شیراز، خانهی خودمان، یاد سفر زمستان ۱۳۴۴ به چقاسیاه، مناجات تو در اولین سحر ماه رمضان"
[[همان سالهای قبل برایم گفته بودی که از حدود هفت-هشت سالگی سحرهای ماه رمضان زودتر از خیلیها بیدار میشدهای آریا؛ یعنی خاله رودابه یا ساعت شماطهدارتان، بیدارت میکرده و چراغ دستی را برمیداشتهای و میرفتهای بالای پشت بام تا مناجات بدهی برای این که بیشتر مردم ده با صدایت بیدار بشوند برای خوردن سحری. میدانستم که خیلی از مردمان چقاسیاه ساعت ندارند تا چه رسد به رادیو! تا تابستان سال 1344 مثل این که شش تا یا هفت تا رادیو در چقاسیاه بود. ... به هر حال هم تعداد رادیو کم بود هم تعداد ساعت. خروسها هم قابل اعتماد نبودند. خیلیهایشان خروسهای بیمحل بودند و چند بار آدم را بیدار میکردند. میدانستم که گاهی قوقولیقویشان در زمانی است که سحر نیست. میگفتی سه نفر هستید که معمولاً مناجات میدهید، در هر محل یک نفر. مناجاتگوی محلۀ بالا تو بودی. خودت خیلی مناجات را دوست داشتی. معتقد بودی که خود مناجات هم برای کسی که مناجات میدهد هم برای کسی که مناجات را میشنود صفای معنوی خاصی دارد، ثواب هم دارد.
حسن تصادفی بود که اولین حضور زمستانۀ ما در چقاسیاه در آن سال مصادف بشود با اوایل ماه رمضان.
حالا آن شب فوقالعادۀ سوم دی ماه سال ۱۳۴۴ که اول رمضان بود فرا رسیده بود. من و تو از سر شب قرارمان را گذاشته بودیم که من همراهت به پشت بام بیایم. بیبی ماهبانو اجازهام را از مامان مهرابه گرفته بود به شرط این که خوب خودم را بپوشانم. سوز سرمای برف یک متری روز پیش در مقابل شوق من هیچ بود. ابتداء قرار گذاشته بودیم تو که دفترچهات را در دست میگیری و میخوانی، من چراغ دستی را جلویت بگیرم. بعد قرار شد خودت چراغ را نگه داری و دفترچه را بدهی دست من.
اینها برای این بودند که من احساس کنم دارم کمکت میکنم و ثواب هم میبرم. من میدانستم تو کل مناجات را حفظی و اگر خودت تنها بودی از دفترچه استفاده نمیکردی. بابا سیاوش کمک کرد تا خودم را از نردبان بکشم بالا و بیایم روی بام. تو آن شال گردن خوشگل را که بیبی مهربانو برایت بافته بود و من دوست داشتم مال من باشد پیچیده بودی دور گردنت.
سینهات را صاف کردی و پس از بسمالله شروع کردی به خواندن. چه صدائی! بیخود نبود که همه میگفتند صدای آریا ملکوتی است، صوت داوودی است!
اولش نزدیک بود خندهام بگیرد. بعد فهمیدم که نمیشود. یعنی نباید خندید. خیلی جدی و و با شوق زیاد گوش دادم و بیشتر بیتها را هم حفظ کردم:
««یارب به حق مصطفا،
آن شافع روز جزا،
بخشا همه عصیان ما،
استغفرالله العظیم.»»
همین طور میخواندی تا رسیدی به
««یـارب تویی فریادرس،
جز تو ندارم هیچ کس،
میگویم اندر هر نفس،
استغفرالله العظیم.»»
معلوم بود سه مصراع که تمام میشد بلافاصله برای مصراع چهارم میبایست میخواندی «استغفرالله العظیم».
تا به آنجا میرسیدی من هم یواشکی همراهیات میکردم. این عبارت عجیب با وزن و طنین جادوییاش آرامشی دوستداشتنی به من میداد و در دلم خانه کرد. از عجایب آن شب زمستانی این بود که چندان ابری در افق شرقی چقاسیاه نبود و آسمان غرق ستاره بود و من همین جوری که به آسمان و به ستارهی خودم نگاه میکردم همچنان مصراع «استغفرالله العظیم» را با همان صوت و لحن تو، ولی آهسته میخواندم تا تو حواست پرت نشود.
از پشت بام که پایین آمدیم من یخ زده بودم ولی به روی خودم نمیآوردم. چه کیفی داشت آن آب گرم که خاله رودابه روی دست هر دومان ریخت تا وضو هم بگیریم و سحری بخوریم.
من قصد داشتم هر طور شده مثل تو روزه بگیرم، اولین روزهی عمرم. هم به خاطر تو، یعنی در پیروی از تو و برای احترام به تو، هم برای رقابت با تو. هم برای خوشحال کردن مامان مهرابه. هم به خاطر خودم که فکر میکردم دیگر روزه گرفتن برایم واجب است. تو هنوز سه سال وقت داشتی ولی من یک سال را از دست داده بودم. این هم یکی از تفاوتهای دخترها و پسرها.
بههرحال همهاش به خودم تلقین میکردم که روزه را خواهم گرفت. چه غذاهای خوشمزهای برای سحری آماده کرده بود خاله رودابۀ عزیزم. حسابی خوردم تا مبادا گرسنگی مجبورم کند روزهام را بشکنم. بعد نوبت دعای سحر رسید که همه خواستند تو بخوانی.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
◀️موسی اکرمی
◀️پارهای از رمان منتشر نشدۀ «#هفت_روز_و_هنوز_عشق_و_سودا»
✅از یادداشتهای کیانا کیانی در جمعه ۱۴ خرداد ماه ۱۳۵۰: "پیش از ظهر، شیراز، خانهی خودمان، یاد سفر زمستان ۱۳۴۴ به چقاسیاه، مناجات تو در اولین سحر ماه رمضان"
[[همان سالهای قبل برایم گفته بودی که از حدود هفت-هشت سالگی سحرهای ماه رمضان زودتر از خیلیها بیدار میشدهای آریا؛ یعنی خاله رودابه یا ساعت شماطهدارتان، بیدارت میکرده و چراغ دستی را برمیداشتهای و میرفتهای بالای پشت بام تا مناجات بدهی برای این که بیشتر مردم ده با صدایت بیدار بشوند برای خوردن سحری. میدانستم که خیلی از مردمان چقاسیاه ساعت ندارند تا چه رسد به رادیو! تا تابستان سال 1344 مثل این که شش تا یا هفت تا رادیو در چقاسیاه بود. ... به هر حال هم تعداد رادیو کم بود هم تعداد ساعت. خروسها هم قابل اعتماد نبودند. خیلیهایشان خروسهای بیمحل بودند و چند بار آدم را بیدار میکردند. میدانستم که گاهی قوقولیقویشان در زمانی است که سحر نیست. میگفتی سه نفر هستید که معمولاً مناجات میدهید، در هر محل یک نفر. مناجاتگوی محلۀ بالا تو بودی. خودت خیلی مناجات را دوست داشتی. معتقد بودی که خود مناجات هم برای کسی که مناجات میدهد هم برای کسی که مناجات را میشنود صفای معنوی خاصی دارد، ثواب هم دارد.
حسن تصادفی بود که اولین حضور زمستانۀ ما در چقاسیاه در آن سال مصادف بشود با اوایل ماه رمضان.
حالا آن شب فوقالعادۀ سوم دی ماه سال ۱۳۴۴ که اول رمضان بود فرا رسیده بود. من و تو از سر شب قرارمان را گذاشته بودیم که من همراهت به پشت بام بیایم. بیبی ماهبانو اجازهام را از مامان مهرابه گرفته بود به شرط این که خوب خودم را بپوشانم. سوز سرمای برف یک متری روز پیش در مقابل شوق من هیچ بود. ابتداء قرار گذاشته بودیم تو که دفترچهات را در دست میگیری و میخوانی، من چراغ دستی را جلویت بگیرم. بعد قرار شد خودت چراغ را نگه داری و دفترچه را بدهی دست من.
اینها برای این بودند که من احساس کنم دارم کمکت میکنم و ثواب هم میبرم. من میدانستم تو کل مناجات را حفظی و اگر خودت تنها بودی از دفترچه استفاده نمیکردی. بابا سیاوش کمک کرد تا خودم را از نردبان بکشم بالا و بیایم روی بام. تو آن شال گردن خوشگل را که بیبی مهربانو برایت بافته بود و من دوست داشتم مال من باشد پیچیده بودی دور گردنت.
سینهات را صاف کردی و پس از بسمالله شروع کردی به خواندن. چه صدائی! بیخود نبود که همه میگفتند صدای آریا ملکوتی است، صوت داوودی است!
اولش نزدیک بود خندهام بگیرد. بعد فهمیدم که نمیشود. یعنی نباید خندید. خیلی جدی و و با شوق زیاد گوش دادم و بیشتر بیتها را هم حفظ کردم:
««یارب به حق مصطفا،
آن شافع روز جزا،
بخشا همه عصیان ما،
استغفرالله العظیم.»»
همین طور میخواندی تا رسیدی به
««یـارب تویی فریادرس،
جز تو ندارم هیچ کس،
میگویم اندر هر نفس،
استغفرالله العظیم.»»
معلوم بود سه مصراع که تمام میشد بلافاصله برای مصراع چهارم میبایست میخواندی «استغفرالله العظیم».
تا به آنجا میرسیدی من هم یواشکی همراهیات میکردم. این عبارت عجیب با وزن و طنین جادوییاش آرامشی دوستداشتنی به من میداد و در دلم خانه کرد. از عجایب آن شب زمستانی این بود که چندان ابری در افق شرقی چقاسیاه نبود و آسمان غرق ستاره بود و من همین جوری که به آسمان و به ستارهی خودم نگاه میکردم همچنان مصراع «استغفرالله العظیم» را با همان صوت و لحن تو، ولی آهسته میخواندم تا تو حواست پرت نشود.
از پشت بام که پایین آمدیم من یخ زده بودم ولی به روی خودم نمیآوردم. چه کیفی داشت آن آب گرم که خاله رودابه روی دست هر دومان ریخت تا وضو هم بگیریم و سحری بخوریم.
من قصد داشتم هر طور شده مثل تو روزه بگیرم، اولین روزهی عمرم. هم به خاطر تو، یعنی در پیروی از تو و برای احترام به تو، هم برای رقابت با تو. هم برای خوشحال کردن مامان مهرابه. هم به خاطر خودم که فکر میکردم دیگر روزه گرفتن برایم واجب است. تو هنوز سه سال وقت داشتی ولی من یک سال را از دست داده بودم. این هم یکی از تفاوتهای دخترها و پسرها.
بههرحال همهاش به خودم تلقین میکردم که روزه را خواهم گرفت. چه غذاهای خوشمزهای برای سحری آماده کرده بود خاله رودابۀ عزیزم. حسابی خوردم تا مبادا گرسنگی مجبورم کند روزهام را بشکنم. بعد نوبت دعای سحر رسید که همه خواستند تو بخوانی.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
25.03.202507:47
[ادامۀ فرستۀ پیشین👆]
ب) آیا وفاق یک وضعیت طبیعی و ذاتی در هستی گروهی انسانها است یا امری قراردادی است؟
پس از آن هستیشناسی وفاق ملی حکم میکند که وفاق ملی بر پذیرش گوناگونی و کثرت درون جوامع انسانی استوار باشد. بر این پایه باید پذیرفت جوامع از نظر قومی، طبقاتی، دینی، زبانی، و فرهنگی متکثرند، و وفاق ملی نمیتواند بر اساس یکدستی مصنوعی یا اجباری شکل گیرد، بلکه باید بر بنیادی استوار گردد که وجود ناهمسانیها را بپذیرد و برای مدیریت دموکراتیک این ناهمسانیها چارچوبی عقلانی فراهم آورد.
۲-۳. مبانی شناختشناختی
در چارچوب شناختشناسی نخست باید به این دو پرسش پاسخ گفت:
الف) آیا وفاق بر حقیقتی مشترک استوار است، یا حاصل تفسیرهای متکثر از واقعیت است؟
ب) آیا انسانها میتوانند بر پایۀ عقلانیت و استدلال به وفاق برسند، یا عواملی مانند تجربه، احساس و عرف و سنّت و آموزههای دینی در آن نقش بیشتری دارند؟
پس از آن شناختشناسی وفاق ملی حکم میکند که این وفاق بر پذیرش آزادیها و حقوق اساسی استوار بر دموکراسی، گفتوگو، عقلانیت بیناذهنی، و پذیرش تکثرایی معقول استوار باشد. هر چند باید بر وجود اصول عامی در دستیابی به شناخت چونان «باور صادق موجه» پای فشرد، ولی سطحی از نسبیانگاری ایجاب میکند که هیچ روایت یگانۀ انحصارطلبانهای از حقیقت پذیرفته نشود که بتواند بهتنهایی چونان بنیاد یگانۀ وفاق ملی عمل کند. ازاینرو، لازم است دانش و تجربههای گوناگون افراد و گروههای جامعه در چارچوب جامعۀ مدنی و نهادهای دموکراتیک مدنی و فرهنگی و سیاسی به رسمیت شناخته شده و در تصمیمگیریهای کلان لحاظ گردند.
۳-۳. مبانی روششناختی
روششناسی وفاق ملی بر تعامل و گفتوگوی دموکراتیک استوار است. سازوکارهائی چون دموکراسی مشورتی، مشارکت عمومی، همهپرسی، و فرایندهای میانجیگری اجتماعی ابزارهائی هستند که به تحقق وفاق ملی و موفقیت آن یاری میرسانند. این رویکردها تأکید دارند که تفاهم و توافق اجتماعی در هر سطح باید از راه گفتوگو و تصمیمگیری دموکراتیک به دست آیند نه از راه اعمال قدرت، یکسانسازی اجباری، و تحمیل نظر بخشی که به شکل نادموکراتیک از اعماق غیرقانونی زور برخوردار است.
۴-۳. مبانی ارزششناختی
از نظر ارزششناختی، وفاق ملی بر اصولی چون حق تعیین سرنوشت، قاعدۀ زرین اخلاق، عدالت، آزادی، برابری، نکوداشت کرامت انسانی در چارچوب توجه به همۀ انسانها چونان غایت فینفسه و نه ابزار، و رواداری در چارچوب دموکراسی و قانونگرایی فراگیر استوار است. بدون رعایت این اصول، هرگونه وفاقی سطحی و شکننده خواهد بود و در برابر بحرانهای اجتماعی و سیاسی فرو میریزد.
۴. سازمایههای اصلی فلسفۀ وفاق ملی
نظر به نبود مجال درخور، تنها به سازمایههائی از فلسفۀ وفاق ملی اشاره میشود:
حکمرانی قانونگرایانۀ استوار بر قانون اساسی دموکراتیک و استوار بر حقوق اساسی همۀ شهروندان با نظام سیاسی مشارکتی، رهبری سیاسی شایسته، شفافیت در همۀ زمینههای مرتبط با منافع ملی، جلوگیری از تبعیض و فساد در ساختارهای حکومتی، مشارکت عمومی و مردمی همۀ شهروندان در تصمیمگیریهای کلان، رواداری و پذیرش تکثر و احترام به اختلاف اندیشهها و تفاوتهای فرهنگی و دینی و سیاسی، وجود رسانههای مستقل و مسئول، نیرومندسازی همبستگی اجتماعی، گفتوگوی سازنده، حفظ هویتهای متنوع، اعتمادسازی راستین میان مردم و نهادهای حکومتی از راههای استوار بر رعایت آزادی و برابری حقوقی و عدالت اجتماعی و اقتصادی و قانونگرایی و بیتبعیضی، ایجاد نظام آموزشی کارآمد و فرهنگسازی، ترویج ارزشهای دموکراتیک و فرهنگ گفتوگو، جامعۀ مدنی پویا، تقویت حافظۀ تاریخی مشترک و تأکید بر سرنوشت مشترک.
۵. بازشناسی عوامل شکست وفاق ملی
در بازشناسی عوامل دخیل در شکست وفاق ملی میتوان بهکوتاهی عوامل ایجابی یا سلبی زیر را برشمرد:
هر آنچه ناقض موردی از موارد بیان شده در بالا است مانند وجود تبعیض و نابرابری و بیعدالتی، نقض آزادیهای اساسی، افراطگرایی و تعصب و انحصارطلبی سیاسی و ایدئولوؤیک، هر گونه فساد اخلاقی و سیاسی و مالی بهویژه نزد کارگزاران ردۀ بالا، نبود گفتوگو و تعامل سازنده، و وجود رسانههای مغرض و تفرقهافکنی که در خدمت گروه بزرگ یا کوچکی است که به گونهای نادموکراتیک از قدرت و هر گونه امکانات به سود خود و همفکران خود و به زیان رقیبان بهرهگیری میکند.
۶. تاریخچۀ فلسفۀ وفاق ملی
میتوان سازمایههائی از فلسفۀ وفاق را در فلسفۀ سیاسی شماری از فیلسوفان سیاسی بزرگ - از یونان باستان و سدههای میانه تا جهان مدرن - ردیابی و ارزیابی کرد، و به بررسی نقاط قوت و آسیبشناسیهای شکست آنها پرداخت: از ارسطو، فارابی، ابن خلدون، هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو، هگل تا اوگوست کنت و جان دیوئی و آنتونیو گرامشی و یورگن هابرماس.
#وفاق_ملی
#موسی_اکرمی
https://irannewspaper.ir/sp-348
ب) آیا وفاق یک وضعیت طبیعی و ذاتی در هستی گروهی انسانها است یا امری قراردادی است؟
پس از آن هستیشناسی وفاق ملی حکم میکند که وفاق ملی بر پذیرش گوناگونی و کثرت درون جوامع انسانی استوار باشد. بر این پایه باید پذیرفت جوامع از نظر قومی، طبقاتی، دینی، زبانی، و فرهنگی متکثرند، و وفاق ملی نمیتواند بر اساس یکدستی مصنوعی یا اجباری شکل گیرد، بلکه باید بر بنیادی استوار گردد که وجود ناهمسانیها را بپذیرد و برای مدیریت دموکراتیک این ناهمسانیها چارچوبی عقلانی فراهم آورد.
۲-۳. مبانی شناختشناختی
در چارچوب شناختشناسی نخست باید به این دو پرسش پاسخ گفت:
الف) آیا وفاق بر حقیقتی مشترک استوار است، یا حاصل تفسیرهای متکثر از واقعیت است؟
ب) آیا انسانها میتوانند بر پایۀ عقلانیت و استدلال به وفاق برسند، یا عواملی مانند تجربه، احساس و عرف و سنّت و آموزههای دینی در آن نقش بیشتری دارند؟
پس از آن شناختشناسی وفاق ملی حکم میکند که این وفاق بر پذیرش آزادیها و حقوق اساسی استوار بر دموکراسی، گفتوگو، عقلانیت بیناذهنی، و پذیرش تکثرایی معقول استوار باشد. هر چند باید بر وجود اصول عامی در دستیابی به شناخت چونان «باور صادق موجه» پای فشرد، ولی سطحی از نسبیانگاری ایجاب میکند که هیچ روایت یگانۀ انحصارطلبانهای از حقیقت پذیرفته نشود که بتواند بهتنهایی چونان بنیاد یگانۀ وفاق ملی عمل کند. ازاینرو، لازم است دانش و تجربههای گوناگون افراد و گروههای جامعه در چارچوب جامعۀ مدنی و نهادهای دموکراتیک مدنی و فرهنگی و سیاسی به رسمیت شناخته شده و در تصمیمگیریهای کلان لحاظ گردند.
۳-۳. مبانی روششناختی
روششناسی وفاق ملی بر تعامل و گفتوگوی دموکراتیک استوار است. سازوکارهائی چون دموکراسی مشورتی، مشارکت عمومی، همهپرسی، و فرایندهای میانجیگری اجتماعی ابزارهائی هستند که به تحقق وفاق ملی و موفقیت آن یاری میرسانند. این رویکردها تأکید دارند که تفاهم و توافق اجتماعی در هر سطح باید از راه گفتوگو و تصمیمگیری دموکراتیک به دست آیند نه از راه اعمال قدرت، یکسانسازی اجباری، و تحمیل نظر بخشی که به شکل نادموکراتیک از اعماق غیرقانونی زور برخوردار است.
۴-۳. مبانی ارزششناختی
از نظر ارزششناختی، وفاق ملی بر اصولی چون حق تعیین سرنوشت، قاعدۀ زرین اخلاق، عدالت، آزادی، برابری، نکوداشت کرامت انسانی در چارچوب توجه به همۀ انسانها چونان غایت فینفسه و نه ابزار، و رواداری در چارچوب دموکراسی و قانونگرایی فراگیر استوار است. بدون رعایت این اصول، هرگونه وفاقی سطحی و شکننده خواهد بود و در برابر بحرانهای اجتماعی و سیاسی فرو میریزد.
۴. سازمایههای اصلی فلسفۀ وفاق ملی
نظر به نبود مجال درخور، تنها به سازمایههائی از فلسفۀ وفاق ملی اشاره میشود:
حکمرانی قانونگرایانۀ استوار بر قانون اساسی دموکراتیک و استوار بر حقوق اساسی همۀ شهروندان با نظام سیاسی مشارکتی، رهبری سیاسی شایسته، شفافیت در همۀ زمینههای مرتبط با منافع ملی، جلوگیری از تبعیض و فساد در ساختارهای حکومتی، مشارکت عمومی و مردمی همۀ شهروندان در تصمیمگیریهای کلان، رواداری و پذیرش تکثر و احترام به اختلاف اندیشهها و تفاوتهای فرهنگی و دینی و سیاسی، وجود رسانههای مستقل و مسئول، نیرومندسازی همبستگی اجتماعی، گفتوگوی سازنده، حفظ هویتهای متنوع، اعتمادسازی راستین میان مردم و نهادهای حکومتی از راههای استوار بر رعایت آزادی و برابری حقوقی و عدالت اجتماعی و اقتصادی و قانونگرایی و بیتبعیضی، ایجاد نظام آموزشی کارآمد و فرهنگسازی، ترویج ارزشهای دموکراتیک و فرهنگ گفتوگو، جامعۀ مدنی پویا، تقویت حافظۀ تاریخی مشترک و تأکید بر سرنوشت مشترک.
۵. بازشناسی عوامل شکست وفاق ملی
در بازشناسی عوامل دخیل در شکست وفاق ملی میتوان بهکوتاهی عوامل ایجابی یا سلبی زیر را برشمرد:
هر آنچه ناقض موردی از موارد بیان شده در بالا است مانند وجود تبعیض و نابرابری و بیعدالتی، نقض آزادیهای اساسی، افراطگرایی و تعصب و انحصارطلبی سیاسی و ایدئولوؤیک، هر گونه فساد اخلاقی و سیاسی و مالی بهویژه نزد کارگزاران ردۀ بالا، نبود گفتوگو و تعامل سازنده، و وجود رسانههای مغرض و تفرقهافکنی که در خدمت گروه بزرگ یا کوچکی است که به گونهای نادموکراتیک از قدرت و هر گونه امکانات به سود خود و همفکران خود و به زیان رقیبان بهرهگیری میکند.
۶. تاریخچۀ فلسفۀ وفاق ملی
میتوان سازمایههائی از فلسفۀ وفاق را در فلسفۀ سیاسی شماری از فیلسوفان سیاسی بزرگ - از یونان باستان و سدههای میانه تا جهان مدرن - ردیابی و ارزیابی کرد، و به بررسی نقاط قوت و آسیبشناسیهای شکست آنها پرداخت: از ارسطو، فارابی، ابن خلدون، هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو، هگل تا اوگوست کنت و جان دیوئی و آنتونیو گرامشی و یورگن هابرماس.
#وفاق_ملی
#موسی_اکرمی
https://irannewspaper.ir/sp-348
25.03.202507:46
⏪درآمدی کوتاه بر فلسفۀ وفاق ملی
◀️موسی اکرمی
ویژهنامۀ نوروزی روزنامۀ ایران، صص. ۱۷۶-۱۷۷
میتوان همانند مفاهیمی چون آزادی و عدالت و صلح از موضعی فلسفی به بررسی آن پرداخت، و کوشید گونهای «فلسفۀ وفاق ملی» عرضه کرد که از مبانی هستیشناختی، شناختشناختی، روششناختی و ارزششناختی ویژۀ خود برخوردار باشد.
میتوان نشان این «فلسفه» دارای تاریخچه، آسیبشناسی، و پیوند ویژه با اخلاق و روانشناسی و جامعهشناسی است. من در این یادداشت کوتاه میکوشم پس از عرضۀ تعریفی از وفاق ملی بخشهای مهم یک طرح کلی از «فلسفۀ وفاق ملی» را به دست دهم تا شاید معیارهائی برای سنجش و ارزیابی نظریه و عمل وفاق ملی مطرحشده در کشور باشد.
۱. از وفاق تا وفاق ملی
وفاق به معنای همگرایی، هماهنگی، همدلی، همسازی، همبستگی و توافق میان افراد، گروهها، و احزاب در درون یک جامعه یا میان دو یا چند جامعه و حتّا در گسترۀ بینالمللی بر سر مسائل مشترک طرفهای وفاق است. وفاق زمانی پدید میآید که طرفهای گوناگون ذینفع بر سر یک موضوع، هدف یا مسیر مشترک به تفاهم برسند و همکاری کنند. ازاینرو وفاق را میتوان هم در سطح گروههای کوچک اجتماعی تا کلان جامعه، در پدیدآیی تفاهم و همدلی میان افراد و گروههای جامعه، طرح کرد هم در گسترۀ سیاست، به صورت توافق میان گروهها، احزاب یا کشورها برای رسیدن به یک هدف مشترک کوچک محلی یا بزرگ ملی و جهانی.
وفاق به معنای یکسانی کامل نظرات و عقاید نیست، بلکه به معنای ایجاد یک زمینۀ مشترک برای همکاری و همزیستی مسالمتآمیز در راه دستیابی به هدف مشترک است. وفاق با اجبار، سلطهگری و سرکوب از یک سو، یا پذیرش یک نظر بر پایۀ اجبار و تحمیل از سوی دیگر تفاوت دارد، و نباید آن را با یکنواختی یا یکدستسازی اجتماعی اشتباه گرفت. وفاق، که بر پذیرش گوناگونی و کوشش برای یافتن نقاط مشترک در میان ناهمگونیها استوار است، در چارچوب خودآیینی و حق تعیین سرنوشت افراد و پیوند دموکراتیک میان آنان امکانپذیر است.
وفاق ملی به وضعیتی از وفاق اشاره دارد که در آن گروههای اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی یک جامعه، بر پایۀ همان خودآیینی و حق تعیین سرنوشت و پیوند دموکراتیک، در سطح کلان بر سر اصول و ارزشهای بنیادین پدیدآورندۀ همزیستی، نظم عمومی، و چارچوبهای اساسی حکومت به توافق نسبی گسترده دست مییابند. این وفاق نیز به معنای نبود اختلاف نظر نیست، بلکه به معنای پذیرش یک چارچوب مشترک برای مدیریت گوناگونی نظر و حل اختلافها یا از میان برداشتن ستیزها به شیوهای مسالمتآمیز و پایدار است.
۲. اهمیت وفاق ملی
انتظار میرود که جامعه با وفاق ملی در سطح کلان خود به اهداف زیر دست یابد:
۱) ثبات سیاسی به صورت کاهش تنشهای اجتماعی و جلوگیری از بحرانهای سیاسی،
۲) همبستگی یا انسجام اجتماعی به صورت ایجاد حس همبستگی و تعلق جمعی در میان همۀ اعضای جامعه در برابر جوامع رقیب یا دشمن،
۳) تقویت دموکراسی به صورت تضمین مشارکت همگان در فرآیندهای تصمیمگیری و سیاستگذاری از سطح گروه محلی تا سطح کلان ملی، و
۴) توسعۀ پایدار به صورت برنامهریزی آسان بلندمدت و کاهش بیثباتیهای ناشی از هر گونه درگیریهای داخلی میان گروهها.
بدین سان، وفاق ملی راستین علیالاصول به کاهش تنشها و تعارضات داخلی، تقویت ثبات و امنیت ملی، ایجاد بستر مناسب برای رشد اقتصادی و توسعه اجتماعی، افزایش اعتماد عمومی به نهادهای حکومتی و قانونگذاری، و تقویت همبستگی اجتماعی و هویت ملی میانجامد.
۳. مبانی فلسفۀ وفاق ملی
فلسفۀ وفاق ملی بر مجموعهای از اصول، ارزشها و راهبردهائی در چارچوب هستیشناسی، شناختشناسی، روششناسی و ارزششناسی ویژه استوار میشود تا چونان یک سامانۀ فکری بتواند در خدمت هدفی چون ایجاد همبستگی، همزیستی مسالمتآمیز و همکاری میان گروههای مختلف یک جامعه در سطح کلان در چارچوب اهداف کلان ملی قرار گیرد. این فلسفه بر پایۀ احترام به تفاوتها، گفتوگو، آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و منافع مشترک همۀ شهروندان یک کشور بنا شده است و میکوشد تا تضادهای سیاسی، قومی، مذهبی و اجتماعی و حتّا طبقاتی علیالصول آشتیپذیر را از طریق راهحلهای عادلانه و دموکراتیک پایدار با حفظ بیشینۀ منافع طرفهای وفاق مدیریت کند.
۱-۳. مبانی هستیشناختی
هستیشناسی وفاق نخست به بررسی بنیاد تضاد و وفاق میان انسانها در سطوح گوناگون جامعه و این پرسشها میپردازد که
الف) آیا انسانها ذاتاً گرایش به وفاق دارند، یا تضاد و رقابت جزء جداییناپذیر زندگی انسانی است؟
[ادامه: فرستۀ پسین👇]
◀️موسی اکرمی
ویژهنامۀ نوروزی روزنامۀ ایران، صص. ۱۷۶-۱۷۷
اشاره. وفاق ملی از مفاهیم مهم در فلسفۀ سیاسی است و از مبانی و بایستگیها و مصداقها و پیامدهای بسیار مهم برخوردار است. درک ژرف و همهسویۀ آن چونان یکی از ضروریترین سازمایههای انسجام اجتماعی، ثبات سیاسی، و توسعۀ پایدار در جوامع معاصر، نیازمند تأمل فلسفی ژرف و همهسویه است.
میتوان همانند مفاهیمی چون آزادی و عدالت و صلح از موضعی فلسفی به بررسی آن پرداخت، و کوشید گونهای «فلسفۀ وفاق ملی» عرضه کرد که از مبانی هستیشناختی، شناختشناختی، روششناختی و ارزششناختی ویژۀ خود برخوردار باشد.
میتوان نشان این «فلسفه» دارای تاریخچه، آسیبشناسی، و پیوند ویژه با اخلاق و روانشناسی و جامعهشناسی است. من در این یادداشت کوتاه میکوشم پس از عرضۀ تعریفی از وفاق ملی بخشهای مهم یک طرح کلی از «فلسفۀ وفاق ملی» را به دست دهم تا شاید معیارهائی برای سنجش و ارزیابی نظریه و عمل وفاق ملی مطرحشده در کشور باشد.
۱. از وفاق تا وفاق ملی
وفاق به معنای همگرایی، هماهنگی، همدلی، همسازی، همبستگی و توافق میان افراد، گروهها، و احزاب در درون یک جامعه یا میان دو یا چند جامعه و حتّا در گسترۀ بینالمللی بر سر مسائل مشترک طرفهای وفاق است. وفاق زمانی پدید میآید که طرفهای گوناگون ذینفع بر سر یک موضوع، هدف یا مسیر مشترک به تفاهم برسند و همکاری کنند. ازاینرو وفاق را میتوان هم در سطح گروههای کوچک اجتماعی تا کلان جامعه، در پدیدآیی تفاهم و همدلی میان افراد و گروههای جامعه، طرح کرد هم در گسترۀ سیاست، به صورت توافق میان گروهها، احزاب یا کشورها برای رسیدن به یک هدف مشترک کوچک محلی یا بزرگ ملی و جهانی.
وفاق به معنای یکسانی کامل نظرات و عقاید نیست، بلکه به معنای ایجاد یک زمینۀ مشترک برای همکاری و همزیستی مسالمتآمیز در راه دستیابی به هدف مشترک است. وفاق با اجبار، سلطهگری و سرکوب از یک سو، یا پذیرش یک نظر بر پایۀ اجبار و تحمیل از سوی دیگر تفاوت دارد، و نباید آن را با یکنواختی یا یکدستسازی اجتماعی اشتباه گرفت. وفاق، که بر پذیرش گوناگونی و کوشش برای یافتن نقاط مشترک در میان ناهمگونیها استوار است، در چارچوب خودآیینی و حق تعیین سرنوشت افراد و پیوند دموکراتیک میان آنان امکانپذیر است.
وفاق ملی به وضعیتی از وفاق اشاره دارد که در آن گروههای اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی یک جامعه، بر پایۀ همان خودآیینی و حق تعیین سرنوشت و پیوند دموکراتیک، در سطح کلان بر سر اصول و ارزشهای بنیادین پدیدآورندۀ همزیستی، نظم عمومی، و چارچوبهای اساسی حکومت به توافق نسبی گسترده دست مییابند. این وفاق نیز به معنای نبود اختلاف نظر نیست، بلکه به معنای پذیرش یک چارچوب مشترک برای مدیریت گوناگونی نظر و حل اختلافها یا از میان برداشتن ستیزها به شیوهای مسالمتآمیز و پایدار است.
۲. اهمیت وفاق ملی
انتظار میرود که جامعه با وفاق ملی در سطح کلان خود به اهداف زیر دست یابد:
۱) ثبات سیاسی به صورت کاهش تنشهای اجتماعی و جلوگیری از بحرانهای سیاسی،
۲) همبستگی یا انسجام اجتماعی به صورت ایجاد حس همبستگی و تعلق جمعی در میان همۀ اعضای جامعه در برابر جوامع رقیب یا دشمن،
۳) تقویت دموکراسی به صورت تضمین مشارکت همگان در فرآیندهای تصمیمگیری و سیاستگذاری از سطح گروه محلی تا سطح کلان ملی، و
۴) توسعۀ پایدار به صورت برنامهریزی آسان بلندمدت و کاهش بیثباتیهای ناشی از هر گونه درگیریهای داخلی میان گروهها.
بدین سان، وفاق ملی راستین علیالاصول به کاهش تنشها و تعارضات داخلی، تقویت ثبات و امنیت ملی، ایجاد بستر مناسب برای رشد اقتصادی و توسعه اجتماعی، افزایش اعتماد عمومی به نهادهای حکومتی و قانونگذاری، و تقویت همبستگی اجتماعی و هویت ملی میانجامد.
۳. مبانی فلسفۀ وفاق ملی
فلسفۀ وفاق ملی بر مجموعهای از اصول، ارزشها و راهبردهائی در چارچوب هستیشناسی، شناختشناسی، روششناسی و ارزششناسی ویژه استوار میشود تا چونان یک سامانۀ فکری بتواند در خدمت هدفی چون ایجاد همبستگی، همزیستی مسالمتآمیز و همکاری میان گروههای مختلف یک جامعه در سطح کلان در چارچوب اهداف کلان ملی قرار گیرد. این فلسفه بر پایۀ احترام به تفاوتها، گفتوگو، آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و منافع مشترک همۀ شهروندان یک کشور بنا شده است و میکوشد تا تضادهای سیاسی، قومی، مذهبی و اجتماعی و حتّا طبقاتی علیالصول آشتیپذیر را از طریق راهحلهای عادلانه و دموکراتیک پایدار با حفظ بیشینۀ منافع طرفهای وفاق مدیریت کند.
۱-۳. مبانی هستیشناختی
هستیشناسی وفاق نخست به بررسی بنیاد تضاد و وفاق میان انسانها در سطوح گوناگون جامعه و این پرسشها میپردازد که
الف) آیا انسانها ذاتاً گرایش به وفاق دارند، یا تضاد و رقابت جزء جداییناپذیر زندگی انسانی است؟
[ادامه: فرستۀ پسین👇]
21.03.202508:57
⏪روز جهانی نوروز
⏩International Day of Nowruz
ویکیپدیای پارسی
*
*⃣خجسته باد
نوروز
نخستین روز بهار
نخستین روز سال هم در طبیعت و هم در گاهشماری ایرانی
بهترین آرزوها برای ایرانیان و جهانیان نیکاندیش و نیکخواه و نیککردار
همه برای تحقق این آرزوها بکوشیم.
موسی اکرمی
جمعه، یکم فروردین ۱۴۰۴
#نوروز
#روز_جهانی_نوروز
#فرهنگ_صلح
#گاهشماری_ایرانی
⏩International Day of Nowruz
*⃣"مجمع عمومی سازمان ملل متحد در تاریخ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸ برابر با ۲۳ فوریه ۲۰۱۰ با تصویب قطعنامهای روز ۲۱ مارس برابر با ۱ فروردین را در چارچوب مادهٔ ۴۹ و تحت عنوان فرهنگ صلح به عنوان روز جهانی نوروز به تصویب رسانده و در تقویم خود جای داد، طی این اقدام که برای نخستینبار در تاریخ این سازمان صورت گرفت، نوروز ایرانی بهعنوان یک مناسبت بینالمللی به رسمیت شناخته شد.
قطعنامه نوروز به ابتکار نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد و با همکاری جمهوری آذربایجان، افغانستان، تاجیکستان، ترکیه، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان آماده و به مجمع عمومی سازمان ملل ارائه شد، ضمن اینکه ۳ کشور هند، آلبانی و مقدونیه نیز در روز رایگیری به کشورهای تهیهکننده این قطعنامه پیوستند."
ویکیپدیای پارسی
*
*⃣خجسته باد
نوروز
نخستین روز بهار
نخستین روز سال هم در طبیعت و هم در گاهشماری ایرانی
بهترین آرزوها برای ایرانیان و جهانیان نیکاندیش و نیکخواه و نیککردار
همه برای تحقق این آرزوها بکوشیم.
موسی اکرمی
جمعه، یکم فروردین ۱۴۰۴
#نوروز
#روز_جهانی_نوروز
#فرهنگ_صلح
#گاهشماری_ایرانی


20.03.202511:18
⏪نوای ماندگار "نوروزنامه"
◀️اثر خلاقانهی هنرمند مردمی، استاد علی اکبر مهدیپور دهکردی (۱۳۱۴ - ۱۳۸۸) از منطقهی چهار محال و بختیاری (شهر کرد)
در دستگاه چهارگاه، با ساز سرنا
✅این شاهکار موسیقایی
- برآمده از ژرفای جان کوشندهی ایرانی در گذر از اسطوره و تاریخ -
از سال ۱۳۶۵ به موسیقی لحظهی سال تبدیل شده است.
✅این اثر را یونسکو ثبت جهانی کرده است.
این نغمهی شورانگیز جاودان،
همراه با امید به تحقق بهترین آرزوها در سال نو و بسا سالهای نو
پیشکش به
✅شما
✅عزیزانتان
✅ایران عزیز
✅ایرانیان میهندوست و نیکخواه و نیککردار، و
✅دیگر انسانهای شریف و آزاده، در سراسر جهان، که برای خوشبختی دیگران میاندیشند و برای آن میکوشند.
🌺بادا که آغاز بهار نو و سال نو آغاز نوشدگی در نیکاندیشی و نیکخواهی و نیککرداری همگانی باشد.
موسی اکرمی
پنجشنبه ۳۰ اسفند ماه ۱۴۰۳
#نوروز
#تحویل_سال
#نوروزنامه
#علی_اکبر_مهدیپور_دهکردی
◀️اثر خلاقانهی هنرمند مردمی، استاد علی اکبر مهدیپور دهکردی (۱۳۱۴ - ۱۳۸۸) از منطقهی چهار محال و بختیاری (شهر کرد)
در دستگاه چهارگاه، با ساز سرنا
✅این شاهکار موسیقایی
- برآمده از ژرفای جان کوشندهی ایرانی در گذر از اسطوره و تاریخ -
از سال ۱۳۶۵ به موسیقی لحظهی سال تبدیل شده است.
✅این اثر را یونسکو ثبت جهانی کرده است.
این نغمهی شورانگیز جاودان،
همراه با امید به تحقق بهترین آرزوها در سال نو و بسا سالهای نو
پیشکش به
✅شما
✅عزیزانتان
✅ایران عزیز
✅ایرانیان میهندوست و نیکخواه و نیککردار، و
✅دیگر انسانهای شریف و آزاده، در سراسر جهان، که برای خوشبختی دیگران میاندیشند و برای آن میکوشند.
🌺بادا که آغاز بهار نو و سال نو آغاز نوشدگی در نیکاندیشی و نیکخواهی و نیککرداری همگانی باشد.
موسی اکرمی
پنجشنبه ۳۰ اسفند ماه ۱۴۰۳
#نوروز
#تحویل_سال
#نوروزنامه
#علی_اکبر_مهدیپور_دهکردی


Rekordlar
18.04.202523:59
693Obunachilar18.03.202523:59
100Iqtiboslar indeksi17.01.202516:39
1.4KBitta post qamrovi18.10.202423:59
1.2KReklama posti qamrovi18.01.202523:59
4.13%ER17.01.202516:39
213.01%ERRKo'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.