Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
⋆ ࣪. 𝐄𝐔𝐍𝐎𝐈𝐀 | 🆕 post avatar

⋆ ࣪. 𝐄𝐔𝐍𝐎𝐈𝐀 | 🆕 post

𖥔 ࣪ ˖ ʜᴇʀᴇ ɪꜱ ᴀ ᴘʟᴀᴄᴇ ꜰᴏʀ ʏᴏᴜ ฅ/ᐠ。ꞈ。ᐟ\ฅ
ᴇᴅɪᴛ ᴀɴᴅ ᴍᴏᴏᴅ ʙᴏᴀʀᴅ ᴏꜰ ᴀᴛᴇᴇᴢ ᴀɴᴅ ᴇxᴏ ˖ ࣪ 𖥔
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
Tekshirilmagan
Ishonchnoma
Shubhali
Joylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaApr 14, 2022
TGlist-ga qo'shildi
Nov 14, 2024

Rekordlar

26.01.202514:07
600Obunachilar
08.10.202423:59
0Iqtiboslar indeksi
12.02.202523:59
74Bitta post qamrovi
19.10.202423:59
17Reklama posti qamrovi
04.04.202511:59
83.33%ER
12.02.202523:59
13.26%ERR

Rivojlanish

Obunachilar
Iqtibos indeksi
1 ta post qamrovi
Reklama posti qamrovi
ER
ERR
NOV '24DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

⋆ ࣪. 𝐄𝐔𝐍𝐎𝐈𝐀 | 🆕 post mashhur postlari

21.03.202520:00
سونگ جونگ و استیو :
11.04.202508:35
با قدم‌های بزرگ و اضطراب، از میان کوچه‌های تنگ و تاریک محله می‌دویدم هر لحظه که می‌گذشت، ترس و نگرانی در وجودم بیشتر می‌شد. سرانجام وارد جنگل تاریک شدم و به سمت گاراژی رفتم که هیچ‌کس از وجودش خبر نداشت این محل، تنها جای قرار من و وو بود، جایی که خاطرات شاد و غمگینی در آن داشتیم.
از میان درختان با ترس زیاد رد می‌شدم وقتی به گاراژ رسیدم، دست از زانوهایم گرفتم و نفس‌های تندی می‌زدم  در آنجا با قفل و زنجیر بسته شده بود با سنگی که روی زمین بود، با ضربه‌های مکرر به زنجیر می‌زدم تا آن را بشکنم سرانجام زنجیر را شکوندم و به گوشه‌ای پرت کردم با عجله وارد گاراژ شدم.
اما آنجا مثل همیشه نبود دیگر هیچ وسیله‌ای در آنجا نبود همه‌چیز خاک خورده بود و تار عنکبوت‌هایی که با نور خورشید می‌درخشیدند سکوت را حاکم کرده بودند. تنها بر روی زمین خاک خورده زانو زدم قلبم درد می‌کرد و چشمانم پر از اشک شده بود چرا اینجا تخلیه شده و به این روز افتاده بود؟
دستم را مشت کردم و از سر کلافگی به رونم می‌کوبیدم به این فکر کردم که چه اتفاقی افتاده، اما هیچ چیز به یادم نمی‌آمد.
"اگر اینجا نیست، پس کجاست؟" همین‌طور داشتم فکر می‌کردم که چشمم به کتابی افتاد که در طاقچه بود بلند شدم و کتاب را برداشتم خاک روی آن را با فوت پاک کردم و آن را باز کردم.
در گوشه پایین کتاب، تاریخی نوشته شده بود که به آن خیره شدم این تاریخ برایم آشنا بود دستم را روی طاقچه گذاشتم، بدنم را خم کردم و سرم را پایین آوردم در فکر فرو رفتم. این کتاب را خودم برایش گرفته بودم این تاریخ یادآور روزی بود که آن را به او هدیه داده بودم در آن لحظه  خاطرات گذشته به ذهنم هجوم آورد یادم آمد که چقدر آن کتاب برایم مهم بود و چقدر از دادن آن به او لذت برده بودم حالا که دوباره آن را در دست داشتم احساس عجیبی داشتم گویی زمان به عقب برگشته بود و من دوباره در همان روز بودم که آن را به او هدیه داده بودم اما حالا همه چیز متفاوت بود  او دیگر آنجا نبود و من تنها بودم. فهمیدم که باید به کتابخانه‌ای می‌رفتم که در آن پاره‌وقت کار می‌کرد آن کتابخانه در سئول بود.
به سمت در گاراژ رفتم و از آنجا خارج شدم نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه را به ریه‌هایم کشاندم کتاب را در دستم فشردم و از جنگل خارج شدم.
تاکسی زردی که از دور می‌آمد را با دستم متوقف کردم، سوار شدم و به سئول رفتم. وقتی به مقصد رسیدم، از تاکسی پیاده شدم و وارد کتابخانه شدم. کتابخانه‌ای با وایب کلاسیک بود که بخشی از آن مخصوص صفحه های گرامافون بود و در کنج آن یک گرامافون قدیمی وجود داشت .فضای آنجا با آهنگ کلاسیک پر شده بود، صاحب آنجا را دیدم و به سمت او رفتم  درباره او پرسیدم، اما گفتند که دیگر آنجا کار نمی‌کند.
روی صندلی‌های کنار شیشه نشستم و سرم را به شیشه عقب تکیه دادم بغض گلویم را گرفته بود. به کتابی که در دستم بود خیره شدم و دوباره با سوالات در ذهنم تنها ماندم
11.04.202508:29
11.04.202508:29
‌‌‌⁠   destiny ship  : 🧷 cabin  no  ៸៸  471
           ‌ #seonghwa needs a compass
11.04.202508:29
‌‌‌⁠   destiny ship  : 🥃 cabin  no  ៸៸  472
           ‌ #seonghwa needs a compass
02.04.202514:07
02.04.202514:07
‌‌‌⁠   destiny ship  : 📧 cabin  no  ៸៸  466
           ‌ #yunho needs a compass
02.04.202514:07
‌‌‌⁠   destiny ship  : 🍲  cabin  no  ៸៸  465
           ‌ #yunho  needs a compass
31.03.202520:03
مثل ادیت خودت 🥺
ترکیب اهنگ مورد علاقم+ مومنت مورد علاقم 😭
Repost qilingan:
ㅤ 𝐒𝚵𝚾 𝃲 avatar
ㅤ 𝐒𝚵𝚾 𝃲
31.03.202520:02
خیلی مودبردش قشنگه
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.