Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Лачен пише
Лачен пише
بابونـہ ِ سـفید avatar

بابونـہ ِ سـفید

                   شـنواے شـما : @huxn4ubot
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
Tekshirilmagan
Ishonchnoma
Shubhali
Joylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaAug 15, 2024
TGlist-ga qo'shildi
Mar 25, 2025

"بابونـہ ِ سـفید" guruhidagi so'nggi postlar

My jakey
آره عزیزم فور کن
باعث خوشحالی و افتخارمه که وقت گذاشتی خوندی و دوستش داشتی، ممنونم 😭🤏🏻
خب من دور شما گشتم زیبا که خودتون و نگاهتونین
🔒 A whisper message to xopiln, Only he/she can open it.
🔒 A whisper message to hun1w, Only he/she can open it.
چقدر پست قشنگیه، خصوصا چینش مودبردش )
اندوه درد
تنهایی را به هر چیزی ترجیح میداد. چون اتفاقات گذشته بیشتر از هر چیزی باعث ناراحتی اون میشد.
با خودش همیشه می‌گفت تنها هستم کسی نیست اذیتم کنه کسی نیست که حرفی بزنه و باعث ناراحتی من بشه و من ساعت ها سر ی حرف ساده او گریه کنم. کسی نیست که ازم ایراد بگیره کسی نیست که...
همینطور این حرفا میزد و گذشته از جلو چشماش می‌گذشت...
رفت گوشه ای از اتاق نشست
و به ستاره هایی که از پنجره اتاقش معلوم بود نگاه میکرد
فکرهای تو سرش تمومی نداشت .
همینطور گریه میکرد
میخواست به آینده فکر کنه تا گذشته فراموش کنه که وقتی آینده را تصور میکرد بیشتر گریش می‌گرفت
حرف ها و اتفاقاتی که در طول روز براش می افتاد هم به کسی نمی‌توانست بگه.
همینطور این ها را توی دلش نگه می‌داشت و سکوت میکرد در مقابل همه چی...
نمیدونست کی می‌شود که صبر و تحملش تمام شود همه چی را بگوید...
چقدر من عاشق قلم شمام، بی نظیره
Repost qilingan:
ڀریـزآډ` avatar
ڀریـزآډ`
بهـ زمینـ و ـزمآن قَسم، کهـ دلتنگـم.

بر کنجے از اتاقـک تاریکے آرمیدهـ ام..
نه نورے، و نه روشـنايِ دلے؛
نمیـدانم؛
و ـتو که وجـودم را مـعنآ میدادے، کجایـی؟
گـاه در رویاـهایـم، در حالِ درخـششے، به گونـه ای که از برِ خیالم، ـنواي از ستاره بودنت به گـوش مـی‌رسد.
ـرخشاے شبم، کجایی که فروغِ تنهائیم با نبودنـت ظـلمت را پدیدار میکـند؛ و تآر و پوـدم را به نیستے میکشد.
بازگرد! بـآزگرد به من اِے نازنینْ یآرم.
میخواـهم که بارے دیگر تو را در آغـوش بگیرمت.
میخواهم بارِ دیگر روحِ یخ زده ام را با وجوـدت گرم کنمـ..
درحالے که تـو، یارِ کوچکِ افکارم، در میانِ انبوهے از خاک دفن شده اے ִֶָ 
my bby

Rekordlar

26.03.202523:59
132Obunachilar
02.11.202423:59
0Iqtiboslar indeksi
26.03.202521:00
39Bitta post qamrovi
31.03.202523:59
33Reklama posti qamrovi
31.01.202523:59
10.00%ER
26.03.202521:01
29.55%ERR

Rivojlanish

Obunachilar
Iqtibos indeksi
1 ta post qamrovi
Reklama posti qamrovi
ER
ERR
DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25

بابونـہ ِ سـفید mashhur postlari

O'chirildi25.03.202517:28
24.03.202512:12
گفتی می‌خواهی بروی و صدها دلیل آوردی که عزیزِ من، باور کن، در هیچ‌کدامشان صادق نبودی.
همزاد درختان نارنج شده‌ای؟ به پای گریه‌های ابرها نشسته‌ای؟ رفیق و یار آهوان دشت شده‌ای؟
راستش را بگو جانانِ بهانه‌ جویِ من، در دیار دیگر،دلباخته‌ی یار دیگر شده‌ای؟ تو که تنت اینجا و هوشت آنجا، پس برو. بال‌هایت را بگشا و به آغوش او، از شر عاشقِ شیدایت پناه ببر.
اگر روزی ناامید و دل‌شکسته به امید بهار قصد سفر به خانه کردی، نیا، فکرش را هم نکن. اینجا خیلی وقت است بهارهایش هم زمستان است.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌۱ فروردین ماه ۱۴۰۴.
‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌واژه‌های پراکنده.
25.03.202516:31
◞ اگر من آفتابگردانی بودم زیر سایه‌ی تیرهٔ ابری خشمگین، تو همان خورشیدی بودی که بوسه ای از جنس نور را مابین زخمِ گلبرگ هایم نهادی و آمیخته با زردی فروغ خویش کردی.
اگر من پرستویی بودم نومید ز رسیدن بهار، تو همان شکوفه ای بودی عطر آگین که بر جامه ی درختان نشستی و خبر از آمدن بهار دادی.
اگر من درختی بودم در عطش سبز شدن، تو همان خاکی بودی که ریشه های خشکیده ام را در آغوش کشیدی و سبزی و نزهت را لا به لای آن چیدی.

        همانگونه که آفتابگردان دلباخته ی خورشید
                      پرستو شیفته ی بهار
                 و درخت شیدای خاک است
          ما نیز عاشق یکدیگر بودیم، نبودیم ما؟
25.03.202516:30
25.03.202512:22
@hun1w
25.03.202522:35
اندوه درد
تنهایی را به هر چیزی ترجیح میداد. چون اتفاقات گذشته بیشتر از هر چیزی باعث ناراحتی اون میشد.
با خودش همیشه می‌گفت تنها هستم کسی نیست اذیتم کنه کسی نیست که حرفی بزنه و باعث ناراحتی من بشه و من ساعت ها سر ی حرف ساده او گریه کنم. کسی نیست که ازم ایراد بگیره کسی نیست که...
همینطور این حرفا میزد و گذشته از جلو چشماش می‌گذشت...
رفت گوشه ای از اتاق نشست
و به ستاره هایی که از پنجره اتاقش معلوم بود نگاه میکرد
فکرهای تو سرش تمومی نداشت .
همینطور گریه میکرد
میخواست به آینده فکر کنه تا گذشته فراموش کنه که وقتی آینده را تصور میکرد بیشتر گریش می‌گرفت
حرف ها و اتفاقاتی که در طول روز براش می افتاد هم به کسی نمی‌توانست بگه.
همینطور این ها را توی دلش نگه می‌داشت و سکوت میکرد در مقابل همه چی...
نمیدونست کی می‌شود که صبر و تحملش تمام شود همه چی را بگوید...
Repost qilingan:
ڀریـزآډ` avatar
ڀریـزآډ`
25.03.202522:35
بهـ زمینـ و ـزمآن قَسم، کهـ دلتنگـم.

بر کنجے از اتاقـک تاریکے آرمیدهـ ام..
نه نورے، و نه روشـنايِ دلے؛
نمیـدانم؛
و ـتو که وجـودم را مـعنآ میدادے، کجایـی؟
گـاه در رویاـهایـم، در حالِ درخـششے، به گونـه ای که از برِ خیالم، ـنواي از ستاره بودنت به گـوش مـی‌رسد.
ـرخشاے شبم، کجایی که فروغِ تنهائیم با نبودنـت ظـلمت را پدیدار میکـند؛ و تآر و پوـدم را به نیستے میکشد.
بازگرد! بـآزگرد به من اِے نازنینْ یآرم.
میخواـهم که بارے دیگر تو را در آغـوش بگیرمت.
میخواهم بارِ دیگر روحِ یخ زده ام را با وجوـدت گرم کنمـ..
درحالے که تـو، یارِ کوچکِ افکارم، در میانِ انبوهے از خاک دفن شده اے ִֶָ 
25.03.202517:41
10.03.202511:14
وجود تو برای من، همانند هاله های سبزِ طنازی است که بر روی سپهرِ بی‌کران پهن شده و نام شفق قطبی بر خود گرفته اند.
نگاه تو، چو افسونگری که به سادگی قلب مرا از آن خود می‌کند و بذر عشق را در آن می‌کارد.
صدای تو، نوایی موزون که هر سازی را از پای در می‌آورد و هر روح و آدمی را شیفته ی خود می‌کند.
گیسوان تو، به‌سانِ ریسمانی که نوازشِ آن گویی مرا با آسایش گره می‌زند.
اشک های تو، همچون ذهابی که بر سر کلبه ی چوبی درون قلبم فرود می‌آید و آن را ویران می‌کند.
تو برای من چون فانوسی هستی پرفروغ، که روشنایی را به دیده های سیه من می‌بخشد.
تو صورتگری هستی ماهر که با دستان خویش، رنگین کمانِ هفت رنگِ گردون مرا رسم کرد.
تو هستی همان فرشته ای از جنس بهشت و ستاره ای از جنس طلعت و فروزش.
‌ ‌⊹   ׂ     ︪︩      ۫      ⃝𑁍
جانانِ من، حتی اگر تو مرواریدی باشی در ژرفای اقیانوس، من می‌شوم همان صدفی که تو را در آغوش می‌کشد برای گریز از گزندها.
حتی اگر تو سکوت شب باشی، من می‌توانم تا قرن ها در خموشی زندگی کنم و حتی اگر تو سایبانی باشی سیاه افکنده، از بهر تو خورشید را به فراموشی می‌سپارم.
و من می‌توانم آنقدر از نفیس و رعنا بودنت بنویسم، تا فارسی تمام شود و فردوسی در سی و یکمین سال نیز واژه ای برای توصیف تو پیدا نکند.
  ◌⃘.      تو ای ایزد تمام زیبایی ها و من غریبه ای گمشده میان اشعار عاشقی
O'chirildi25.03.202517:28
24.03.202512:13
چقدر من این رو دیر دیدم و چقدر هم بابتش شرمنده‌م
اما نیازه بگم نوشته شما با تمام تلخی ای که همراه خودش داره باز هم قشنگ و دلنشینه، خسته نباشید
28.03.202520:30
My jakey
28.03.202518:00
آره عزیزم فور کن
28.03.202516:52
26.03.202501:12
باعث خوشحالی و افتخارمه که وقت گذاشتی خوندی و دوستش داشتی، ممنونم 😭🤏🏻
26.03.202501:10
خب من دور شما گشتم زیبا که خودتون و نگاهتونین
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.