01.04.202518:24
16.03.202520:52
منش شامل رفتارهای ظاهری انسان مثل لباس، ژست، حالت و حتی نوع خوراکی او هم میشود و این همان دلیل حضور گروه و افرادی مشخص در کافهها و نحوه تعامل اجتماعی هماهنگ آنها بر مبنای منش مشترک است. در نظر گرفتن جامعه هدف در بحث کافهداری به معنی انتخاب قشری خاص در کافه است. طبیعتا این حرف به این مفهوم نیست که کسانی متفاوت به کافه ما رفتوآمد نخواهند کرد، منظور برنامهریزی برای به دست آوردن هویتی خاص و جذب افراد همسو با این هویت است. افراد همسو لاجرم وفادارتر هستند.
در اینجا از کلیدواژهای دیگر از بوردیو وام میگیرم: سرمایه. این کلمه در پاسخ به سوال بعدی نیز بسیار به کار میآید؛ همانطورکه در تعریف بوردیو به آن اشاره کردم، سرمایه هر منبع موثری است که کنشگران میدان بتوانند به سود آن دسترسی داشته باشند. بدیهی است بیشترین تاکیدم بر سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین است. سرمایه نمادین که مشتمل بر پرستیژ و افتخار اجتماعی است به هویتبخشی کنشگران میانجامد و طبیعی است اگر لزوم سرمایه نمادین موردتوجه قرار نگیرد و این بیتوجهی خود را به اشکال گوناگونی از جمله تغییرات سریع و بزرگ در کافه نشان دهد به ترک کردن مکان توسط افراد همسو میانجامد. به همین دلیل کافههایی که در عین تلاش برای فعالیت اقتصادی، اتمسفر خود را تعریف و (حفظ) کردهاند، امکان ماندگاری بیشتر را خواهند داشت.
چرا کافههای بسیاری میبازند؟
برای پاسخ به این سوال تاکید اصلی بر کلمه «سرمایه» است. درون هر میدان سرمایه جریان دارد و حتی میتوان گفت میدان، با چرخش و روند این سرمایه تعریف میشود. بوردیو معتقد است: «میدان یک جهان اجتماعی واقعی است که مطابق قوانینش شکل خاصی از سرمایه در آن انباشته میشود و مناسبات ویژه قدرت در آن جریان دارد.» حول چنین مفهومی کلمه دیگری به نام «استقلال» مورد توجه بوردیو قرار میگیرد. استقلال هر میدان به معیار مستقل یا وابسته بودن آن مربوط میشود. مستقل بودن یعنی گرایش آن حوزه به سرمایه نمادین و فرهنگی و وابسته بودن یعنی ارتباط با فروش و سرمایه اقتصادی و بوردیو معتقد است هر چه استقلال یک میدان بیشتر باشد، امکان خلاقیت و حرکت رو به مطلوب آن بیشتر است. گرچه او این دو کلمه را صفتی برای کلیت یک میدان به کار میبرد، اما معتقدم میتوانیم هر کافه را نیز به عنوان عنصری مجزا که میتواند در پناه این سرمایه قدرت داشته باشد فرض کنیم. همانگونه که ذکر شد معیار استقلال از نظر بوردیو میزان سرمایه نمادین (پرستیژ و افتخار اجتماعی) است. اگر کافهای بتواند منش مورد نظر خود را چنان گسترش دهد که کنشگران (مشتریها) آن را به عنوان محملی برای وجود و پرورش ایده زیست مورد وثوقشان بشناسند حضور در آن کافه برای آنها تبدیل به یک پرستیژ خاص میشود. ثابت شده است افراد زمانی که خود را متعلق به گروهی مرجع میدانند از قِبل این تعلق احساس افتخار اجتماعی میکنند. تعلق به گروهی خاص احساس ریشهدار بودن را در انسان تقویت کرده و هویتزایی میکند. با این حساب واضح است که اگر کافهدار نتواند برای کافهاش هویتی فراتر از یک مکانی ساده برای غذا خوردن تعریف کند نهتنها نمیتواند مشتریانی وفادار داشته باشد، بلکه جاذبهاش را – که صرفا ظاهری است – به کافهای بزککردهتر خواهد باخت.
در خاتمه
رستوران صرفا محلی برای غذا خوردن است با مناسک مخصوص به خود؛ اصولا شکل غذا خوردن در هر رستورانی آیین خاص خود را دارد – این بحث مهمی است که از موضوع این نوشتار خارج است – اما کافه چنین نیست! ماهیت کافه آن را تبدیل به «پاتوق» کرده و این یعنی گذراندن وقت در آن. زمانی که گروهی از افراد در جایی تجمع میکنند بدون آنکه دلیل و هدف خاصی مثل انجام دادن یک کار مشخص داشته باشند، هم روابطی بین خودشان شکل میگیرد و هم رابطهای بین آنها و فضای حضورشان. اینجاست که پای جامعهشناسی به عنوان علم مطالعه این روابط به میان میآید. کافه چنین فضایی است؛ مردم در کافهای که به دل آنها بنشیند، جمع میشوند تا آنجا را تبدیل به پاتوق کنند. در کافه گرچه آیین در حدودی وجود دارد، اما الزامی برای اجرای شکل خاصی از مناسک نیست. سعی کردم در این نوشتار با وام گرفتن از نظریات بوردیو توضیح دهم کافهها نوعی از زیست را تبلیغ کرده و در نتیجه افراد هممنش در آن جمع میشوند. افراد به واسطه تلاش بعضا ناخودآگاه برای داشتن تمایز جذب کافهای میشوند که بتواند برای آنها هویتی متفاوت تعریف کند، چراکه هویت متمایز آرمان انسان مدرن است.
در اینجا از کلیدواژهای دیگر از بوردیو وام میگیرم: سرمایه. این کلمه در پاسخ به سوال بعدی نیز بسیار به کار میآید؛ همانطورکه در تعریف بوردیو به آن اشاره کردم، سرمایه هر منبع موثری است که کنشگران میدان بتوانند به سود آن دسترسی داشته باشند. بدیهی است بیشترین تاکیدم بر سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین است. سرمایه نمادین که مشتمل بر پرستیژ و افتخار اجتماعی است به هویتبخشی کنشگران میانجامد و طبیعی است اگر لزوم سرمایه نمادین موردتوجه قرار نگیرد و این بیتوجهی خود را به اشکال گوناگونی از جمله تغییرات سریع و بزرگ در کافه نشان دهد به ترک کردن مکان توسط افراد همسو میانجامد. به همین دلیل کافههایی که در عین تلاش برای فعالیت اقتصادی، اتمسفر خود را تعریف و (حفظ) کردهاند، امکان ماندگاری بیشتر را خواهند داشت.
چرا کافههای بسیاری میبازند؟
برای پاسخ به این سوال تاکید اصلی بر کلمه «سرمایه» است. درون هر میدان سرمایه جریان دارد و حتی میتوان گفت میدان، با چرخش و روند این سرمایه تعریف میشود. بوردیو معتقد است: «میدان یک جهان اجتماعی واقعی است که مطابق قوانینش شکل خاصی از سرمایه در آن انباشته میشود و مناسبات ویژه قدرت در آن جریان دارد.» حول چنین مفهومی کلمه دیگری به نام «استقلال» مورد توجه بوردیو قرار میگیرد. استقلال هر میدان به معیار مستقل یا وابسته بودن آن مربوط میشود. مستقل بودن یعنی گرایش آن حوزه به سرمایه نمادین و فرهنگی و وابسته بودن یعنی ارتباط با فروش و سرمایه اقتصادی و بوردیو معتقد است هر چه استقلال یک میدان بیشتر باشد، امکان خلاقیت و حرکت رو به مطلوب آن بیشتر است. گرچه او این دو کلمه را صفتی برای کلیت یک میدان به کار میبرد، اما معتقدم میتوانیم هر کافه را نیز به عنوان عنصری مجزا که میتواند در پناه این سرمایه قدرت داشته باشد فرض کنیم. همانگونه که ذکر شد معیار استقلال از نظر بوردیو میزان سرمایه نمادین (پرستیژ و افتخار اجتماعی) است. اگر کافهای بتواند منش مورد نظر خود را چنان گسترش دهد که کنشگران (مشتریها) آن را به عنوان محملی برای وجود و پرورش ایده زیست مورد وثوقشان بشناسند حضور در آن کافه برای آنها تبدیل به یک پرستیژ خاص میشود. ثابت شده است افراد زمانی که خود را متعلق به گروهی مرجع میدانند از قِبل این تعلق احساس افتخار اجتماعی میکنند. تعلق به گروهی خاص احساس ریشهدار بودن را در انسان تقویت کرده و هویتزایی میکند. با این حساب واضح است که اگر کافهدار نتواند برای کافهاش هویتی فراتر از یک مکانی ساده برای غذا خوردن تعریف کند نهتنها نمیتواند مشتریانی وفادار داشته باشد، بلکه جاذبهاش را – که صرفا ظاهری است – به کافهای بزککردهتر خواهد باخت.
در خاتمه
رستوران صرفا محلی برای غذا خوردن است با مناسک مخصوص به خود؛ اصولا شکل غذا خوردن در هر رستورانی آیین خاص خود را دارد – این بحث مهمی است که از موضوع این نوشتار خارج است – اما کافه چنین نیست! ماهیت کافه آن را تبدیل به «پاتوق» کرده و این یعنی گذراندن وقت در آن. زمانی که گروهی از افراد در جایی تجمع میکنند بدون آنکه دلیل و هدف خاصی مثل انجام دادن یک کار مشخص داشته باشند، هم روابطی بین خودشان شکل میگیرد و هم رابطهای بین آنها و فضای حضورشان. اینجاست که پای جامعهشناسی به عنوان علم مطالعه این روابط به میان میآید. کافه چنین فضایی است؛ مردم در کافهای که به دل آنها بنشیند، جمع میشوند تا آنجا را تبدیل به پاتوق کنند. در کافه گرچه آیین در حدودی وجود دارد، اما الزامی برای اجرای شکل خاصی از مناسک نیست. سعی کردم در این نوشتار با وام گرفتن از نظریات بوردیو توضیح دهم کافهها نوعی از زیست را تبلیغ کرده و در نتیجه افراد هممنش در آن جمع میشوند. افراد به واسطه تلاش بعضا ناخودآگاه برای داشتن تمایز جذب کافهای میشوند که بتواند برای آنها هویتی متفاوت تعریف کند، چراکه هویت متمایز آرمان انسان مدرن است.
Repost qilingan:
Channel VIP

11.03.202518:34
▪️▫️◾️◽️◼️
🟡«فهرست پیشنهادی کانالهای تلگرامی: مسیری به سوی دانش، هنر، فلسفه و دنیای ایدهها»
⚪️درخواست عضویت در تبادلات
☑️ @tabadolat_derakhshan
🟡«فهرست پیشنهادی کانالهای تلگرامی: مسیری به سوی دانش، هنر، فلسفه و دنیای ایدهها»
⚪️درخواست عضویت در تبادلات
☑️ @tabadolat_derakhshan
28.03.202521:48
☄"بحرانمعنا" به مثابه "معنا":
✍محمدامین سلیمانی
🔻گرچه در نگاه نخست به نظر میرسد "بحرانمعنا" در تعارض محض با "معنا" است یا به تعبیری یکی مسبب "نومیدی" و "سکون" و دیگری سرمنشا "امید" و "تحرک" است; اما نوعی پیوستگی, تلازم یا حتی همبستگی بین این دو مقوله به ظاهر متضاد وجود دارد.
"بحران"(از هر قسمی که میخواهد باشد) دال بر یک "خلا" است. خلا یا پوچی به خودی خود نه تنها "نابود کننده" نیست; بلکه قابلیت گنجایش و در بر گرفتن چیزی را دارد که اکنون دیگر موجود نیست. لذا "بحران معنا" همان خلاای است که گنجایش معنا را دارد و صرف وجود این گنجایش نویدبخش وجود ظرفیت برای دستیابی یا خلق یک معنای نو است. پیش از آکندهساختن ظرف "بحران معنا" از سیال "معنا", حراست و پاسداری از "بحران معنا" عملی ضروری جهت کسب ظرفیتمعنوی است. لذا در این دوران گذار "بحران معنا" خود "معنای زندگی" است. در نقطهمقابل بیاعتنایی یا سرخوردگی از مقوله "بحران" به مثابه در هم شکستن ظرفی است که قابلیت گنجاندن مظروف(معنا) را داراست.
گو اینکه انسان در دوراهی پوچی یا معنا نیست, دو راهی حقیقی انتخاب بین "معنا" و "معنا" است.
✍محمدامین سلیمانی
🔻گرچه در نگاه نخست به نظر میرسد "بحرانمعنا" در تعارض محض با "معنا" است یا به تعبیری یکی مسبب "نومیدی" و "سکون" و دیگری سرمنشا "امید" و "تحرک" است; اما نوعی پیوستگی, تلازم یا حتی همبستگی بین این دو مقوله به ظاهر متضاد وجود دارد.
"بحران"(از هر قسمی که میخواهد باشد) دال بر یک "خلا" است. خلا یا پوچی به خودی خود نه تنها "نابود کننده" نیست; بلکه قابلیت گنجایش و در بر گرفتن چیزی را دارد که اکنون دیگر موجود نیست. لذا "بحران معنا" همان خلاای است که گنجایش معنا را دارد و صرف وجود این گنجایش نویدبخش وجود ظرفیت برای دستیابی یا خلق یک معنای نو است. پیش از آکندهساختن ظرف "بحران معنا" از سیال "معنا", حراست و پاسداری از "بحران معنا" عملی ضروری جهت کسب ظرفیتمعنوی است. لذا در این دوران گذار "بحران معنا" خود "معنای زندگی" است. در نقطهمقابل بیاعتنایی یا سرخوردگی از مقوله "بحران" به مثابه در هم شکستن ظرفی است که قابلیت گنجاندن مظروف(معنا) را داراست.
گو اینکه انسان در دوراهی پوچی یا معنا نیست, دو راهی حقیقی انتخاب بین "معنا" و "معنا" است.
14.03.202508:17
☄نفوذ اجتماعی و ذات درونماندگار بازاندیش آدمی
✍ دکتر حمید رزاقی
نفوذ اجتماعی (social influence) از پدیدههای همواره حاضر در زندگی اجتماعی است که روانشناسان اجتماعی مانند استفن فرانزوی و فرنچ و ریون بدان پرداختهاند. این مفهوم به معنای آن است که فردی یا گروهی و یا نحلهای قادراند دیگرانی (فرد دیگر یا اشخاصی دیگر یا گروه یا گروههای دیگر) را به لحاظ فکری، نگرشی، عقیدتی و یا رفتاری با استفاده از قدرت اجتماعیای که دست و پا کردهاند، تحت تاثیر معنادار قرار داده و میتوانند در آنها تغییرات مدنظر خود را اعمال کنند. روانشناسان اجتماعی مانند استفن فرانزوی پیامدهای این فرایند را شامل اطاعت، تسلیم و پذیرش و همرنگ کردن میدانند. به طور معمول صاحبان قدرت، چه قدرت سیاسی، چه قدرت اجتماعی، چه قدرت اقتصادی، چه قدرت فرهنگی و معرفتی و سخنوری توان رخنهی فکری و رفتاری در دیگران فردی و دیگران تعمیم یافته را دارند. بدین طریق میتوانند بر نظام شخصیت فردی و نظام شخصیت گروهی وارد شده و آنها را با خود همرنگ و همنوا نمایند. این فرایند از عناصر پاداش گرفته تا جعل معانی تا اغوا و فریب تا تنبیه و قهر استفاده میکند.
اما همواره و همیشه صاحبان چنین قدرتی بنابه دلایل ذیل موفق به نفوذ و تسلط فکری و رفتاری تام و تمام در دیگران نمیشوند:
۱_انسان (سوژهی ابژه شده) بنابه نظر اریک فروم با این که درگیر در شرایط (تنبیه و پاداش) هست، اما میتواند شرطی شده به وسیلهی شرایط نباشد. او میتواند خود را از شرایط ابژهگیی دیگری (نفوذ کننده) برهاند و خود را به سوژهی فعال ارتقا دهد.
۲_ انسان بنابه به نظر ماکس وبر موجودی است مفسر، تحلیلگر و بالقوه و بالفعل صاحب اختیار و اراده. لذا قادر است خود را از تفسیرهای دیکته شده و دستوری و نفوذ سلطهجویانه خلاص کند و به تفسیرها و کنشهای نوینی از رابطهی خود با جامعه با دیگری و با صاحبان قدرت بر آید.
۳_ جامعهشناسان متاخری مانند اولریش بک و آنتونی گیدنز از ویژهگی بازاندیشانه و بازاندیشی در انسان سخن به میان آوردهاند. بدین معنی که انسان قدرت بازنگری، بازآفرینی و دوباره نگریستن به اوضاع کنترل شوندهگی خود را دارد و این توان را دارد که زمینهها و ابعاد نفوذ را مورد بازاندیشیی بازاندیشانه قرار داده و رفتارپذیریی منفعلانهی خود را به سوژهی فعال تبدیل نماید و از دگرسالاری به سوی خودسالاریی دیگرخواهانه گام بگذارد.
۴_ مفهوم پلاستیسیتی است که متخصصینی مانند کاترین مالابو از عصبشناسی مدرن اخذ کردهاند. وی متاثر از جهانبینی و فلسفهی قارهای مانند هگل و اسپینوزا، مغز آدمی را دارای ذات درونماندگار انعطافپذیر میداند. مغزی که میتواند از جمود و خشکی تسلیم و همرنگی به در آید و با خودبنیادیی خویش از نفوذ قدرت دیگری بر خودش فائق آید. امروز نظریهی عصب شناسانهی انعطافپذیری مغز انسان به همراه جامعهشناسی و روانشناسی بازاندیشانهی متاخر و در پیوند با یکدیگر توانشناختی و بازشناختی فردی و جمعی بشر را بیش از پیش روشن ساخته و به کمک هم در خدمت تغییر ابژههای فردی و جمعیی نفوذپذیر منفعل به سوی سوژههای فعال، خلاق و نوشونده در برابر صاحبان قدرت قرار گرفتهاند.
#سوژه
#سوژهگی
#حمید_رزاقی
✍ دکتر حمید رزاقی
نفوذ اجتماعی (social influence) از پدیدههای همواره حاضر در زندگی اجتماعی است که روانشناسان اجتماعی مانند استفن فرانزوی و فرنچ و ریون بدان پرداختهاند. این مفهوم به معنای آن است که فردی یا گروهی و یا نحلهای قادراند دیگرانی (فرد دیگر یا اشخاصی دیگر یا گروه یا گروههای دیگر) را به لحاظ فکری، نگرشی، عقیدتی و یا رفتاری با استفاده از قدرت اجتماعیای که دست و پا کردهاند، تحت تاثیر معنادار قرار داده و میتوانند در آنها تغییرات مدنظر خود را اعمال کنند. روانشناسان اجتماعی مانند استفن فرانزوی پیامدهای این فرایند را شامل اطاعت، تسلیم و پذیرش و همرنگ کردن میدانند. به طور معمول صاحبان قدرت، چه قدرت سیاسی، چه قدرت اجتماعی، چه قدرت اقتصادی، چه قدرت فرهنگی و معرفتی و سخنوری توان رخنهی فکری و رفتاری در دیگران فردی و دیگران تعمیم یافته را دارند. بدین طریق میتوانند بر نظام شخصیت فردی و نظام شخصیت گروهی وارد شده و آنها را با خود همرنگ و همنوا نمایند. این فرایند از عناصر پاداش گرفته تا جعل معانی تا اغوا و فریب تا تنبیه و قهر استفاده میکند.
اما همواره و همیشه صاحبان چنین قدرتی بنابه دلایل ذیل موفق به نفوذ و تسلط فکری و رفتاری تام و تمام در دیگران نمیشوند:
۱_انسان (سوژهی ابژه شده) بنابه نظر اریک فروم با این که درگیر در شرایط (تنبیه و پاداش) هست، اما میتواند شرطی شده به وسیلهی شرایط نباشد. او میتواند خود را از شرایط ابژهگیی دیگری (نفوذ کننده) برهاند و خود را به سوژهی فعال ارتقا دهد.
۲_ انسان بنابه به نظر ماکس وبر موجودی است مفسر، تحلیلگر و بالقوه و بالفعل صاحب اختیار و اراده. لذا قادر است خود را از تفسیرهای دیکته شده و دستوری و نفوذ سلطهجویانه خلاص کند و به تفسیرها و کنشهای نوینی از رابطهی خود با جامعه با دیگری و با صاحبان قدرت بر آید.
۳_ جامعهشناسان متاخری مانند اولریش بک و آنتونی گیدنز از ویژهگی بازاندیشانه و بازاندیشی در انسان سخن به میان آوردهاند. بدین معنی که انسان قدرت بازنگری، بازآفرینی و دوباره نگریستن به اوضاع کنترل شوندهگی خود را دارد و این توان را دارد که زمینهها و ابعاد نفوذ را مورد بازاندیشیی بازاندیشانه قرار داده و رفتارپذیریی منفعلانهی خود را به سوژهی فعال تبدیل نماید و از دگرسالاری به سوی خودسالاریی دیگرخواهانه گام بگذارد.
۴_ مفهوم پلاستیسیتی است که متخصصینی مانند کاترین مالابو از عصبشناسی مدرن اخذ کردهاند. وی متاثر از جهانبینی و فلسفهی قارهای مانند هگل و اسپینوزا، مغز آدمی را دارای ذات درونماندگار انعطافپذیر میداند. مغزی که میتواند از جمود و خشکی تسلیم و همرنگی به در آید و با خودبنیادیی خویش از نفوذ قدرت دیگری بر خودش فائق آید. امروز نظریهی عصب شناسانهی انعطافپذیری مغز انسان به همراه جامعهشناسی و روانشناسی بازاندیشانهی متاخر و در پیوند با یکدیگر توانشناختی و بازشناختی فردی و جمعی بشر را بیش از پیش روشن ساخته و به کمک هم در خدمت تغییر ابژههای فردی و جمعیی نفوذپذیر منفعل به سوی سوژههای فعال، خلاق و نوشونده در برابر صاحبان قدرت قرار گرفتهاند.
#سوژه
#سوژهگی
#حمید_رزاقی
11.03.202507:16
☄جامعهشناسیِ تاریخیِ نوربرت الیاس
🔻ترجمۀ محمد جمشیدیمنش
نوربرت الیاس یکی از برجستهترین جامعهشناسان قرن بیستم است که، چنانکه شایستۀ اوست، به او توجه نشده است. او در تحلیلهای جامعهشناسانۀ خود، از اندیشمندان بزرگی همچون وبر و فروید هوشمندانه بهره برده است و بر همعصران خود، ازجمله میشل فوکو، تأثیری ژرف نهاده است. فرایند متمدنشدن و جامعۀ درباری از آثار مطرح و پرمناقشۀ اوست.
در این ویدئو با جامعهشناسیِ تاریخیِ این متفکر آلمانی آشنا خواهیم شد.
🔻ترجمۀ محمد جمشیدیمنش
نوربرت الیاس یکی از برجستهترین جامعهشناسان قرن بیستم است که، چنانکه شایستۀ اوست، به او توجه نشده است. او در تحلیلهای جامعهشناسانۀ خود، از اندیشمندان بزرگی همچون وبر و فروید هوشمندانه بهره برده است و بر همعصران خود، ازجمله میشل فوکو، تأثیری ژرف نهاده است. فرایند متمدنشدن و جامعۀ درباری از آثار مطرح و پرمناقشۀ اوست.
در این ویدئو با جامعهشناسیِ تاریخیِ این متفکر آلمانی آشنا خواهیم شد.
23.03.202514:30
Repost qilingan:
تبادلِ منتخب



13.03.202518:44
تبادلِ منتخب ✅
#️⃣منتخبی از بهترین کانال های تلگرام.
《آنچه آدمی در خود دارد، برای خرسندیش در زندگی، اساسی ترین امر است.》
📖در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور ص۲۸
🔗 t.me/addlist/1NZK-BJ_jXw2Y2Zk
#️⃣منتخبی از بهترین کانال های تلگرام.
《آنچه آدمی در خود دارد، برای خرسندیش در زندگی، اساسی ترین امر است.》
📖در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور ص۲۸
🔗 t.me/addlist/1NZK-BJ_jXw2Y2Zk
07.03.202520:56
☄خودت را تجربه نکن!
✍فرشید رستگاری (روایت درمانگر)
سرآشپزی 27 ساله، فرصت شغلیاش در یکی از هتلهای چند ستارهی کشوری در حاشیهی خلیج فارس را به کناری نهاده است و میخواهد پزشک شود. او دارای دیپلم فنی و برخاسته از خانوادهای متوسط و باغدار است. کتاب قطور زیست شناسی یکی از مؤسسات کنکور را با خود به اتاق روانشناس آورده است. پرانگیزه و مشتاق، اما بسیار نگران! در واکاوی نگرانی او به موفقیتی میرسیم که در حالِ حاضر از آنِ برادرش شده است، برادری که دانشجوی ترم اول پزشکی است. خودآگاه و ناخودآگاهِ سرآشپز، بیانی مملو از حسادت را نشان میدهد. در همین اتاق، روانشناس شاهدِ تردیدی بسیار عمیق از یک دانشجوی پزشکی بود که در ترم هفتمِ مهندسی برقِ یکی از دانشگاههای معتبر، انصراف و تصمیم به پزشک شدن گرفته بود. او موفق شده بود اما بیان میکرد که مهاجرت با مهندسی برق با آیندهی او سازگار است نه پزشکی. همین اتاق، شاهد مردی 44 ساله بود، با سابقهی بیست سال کارمندی، او در یکی از خانههای بهداشتِ منطقه خدمت میکرد. ظاهرِ رفتار و طرزِ گفتار و پوششاش، شدیداً انعکاس یک پزشک را داشت. او در شغلی که آرزویش را داشت الینه شده بود. اما فضای ذهنِ روانشناس بیشتر معطوف به دانشجوی ترم آخر رشتهی پرستاری است که خانودهاش فکر میکنند که دانشجوی پزشکی است. در گفتگو با روانشناس از ناتوانی خود در بیان حقیقت با خانوادهای که در تدارک خرید مطبی برای اویند میگوید. احساسِ گناهی همیشگی دارد، او به خانوادهاش دروغ گفته است.
یکی از درخشانترین گفتگوهای مجلهی آفتاب با دکتر یوسف اباذری است که در نوزدهمین شمارهاش با عنوان فروپاشی اجتماعی، در مهرماه 1381 منتشر شد. این جامعه شناس در آن گفتگو عنوان نمود: که « الگوی رفتاری طبقهی متوسط، آهسته آهسته به طبقات دیگر سرایت میکند و کنکور یک انتخاب مهم برای این طبقه است. خانواده در غیابِ دولت مسئول سازمان دادن به رفتار فرزندی است که میخواهد در جلسهی کنکور حاضر شود. اینک کنکور یک امتحان ساده نیست و بلکه قبول شدن و یا نشدن از سدِّ سدید آن به مسالهای اگزیستانسیال و وجودی بدل شده است. درکنکور دو طرف وجود دارد؛ دولت و خانواده. پیام پنهان دولت به خانواده این است که این منم که سرنوشتِ فرزندان شما را تعیین میکنم و خانوادهی ضعیف شده برای برون رفت از آشفتگیاش به مؤسسات کنکوری پناه میبرد که حتی هزینههای تغییر فونت و برخی از کلماتاش را متقبل شده است. کتابهایی که از حیث فرهیختگی مهلکتریناند. اباذری به نقل از رولان بارت میگوید که اسطورهسازی حاصلِ طبیعی جلوه دادن مسائل بین الاذهانی است و اینک کنکور به اسطورهای بارتی تبدیل شده است. گویی پدیدهای طبیعی است و هرگز گریزی از آن نیست. کارشناسانی در مؤسسات و رسانهها دائم درباره آن صحبت میکنند، اینان به روانشناسانه کردن مسائل اجتماعی مشغول و همراه با مهندسانِ روح، حتی در بارهی مداد و خودکاری که باید به همراه داشته باشند، جایی که باید سیاه شود، زمان و ثانیهی شروع امتحان، میزان خواب و جزئیاتی از این قبیل صحبت و چنان وانمود میکنند که کنکور دهندهگان درگیرِ بازی مرگ و زندگیاند و اگر عیب و ایرادی هست نه در آموزشِ مدارس، که این کوتاهی وابسته به فرد و روابطِ خانوادگی اوست. در اینجا خانواده بارِ دولت را بر دوش گرفته است، نقش حمایتی خود را از دست داده و فضای خانه تبدیل به محیطِ جهنمآسایی شده است که افراد، چارهای جز زجر کشیدن در آن را ندارند.» شاید نکتهی رهگشای این گفتگو این است: " هم دولت و هم خانواده در پیمانی پنهان از فرد طلبِ حداکثری دارند" به نظر میرسد که این نکتهی رهگشا، روایتی است که پیش از قصدِ دانش آموز و خانواده، بر فضای ذهن و روان آنها غلبه یافته است، روایتی که منزلت و جایگاهِ آدمی را تعیین میکند. حال، حسادتِ آن سرآشپز و تردید عمیقِ مهندس برقی که پزشک شد و الینه شدنِ مردِ کارمند و دروغِ پرستار، در نقطهای، پیوندی عمیق دارند. نقطهی مشترک، همان فضای روایتی غلبه یافتهی کنکور است. روایتی که در جریان بلعیدنِ فرد انسانی از او کودکی هراسناک میسازد، هراسناک از آن وجه که چه پزشک شوی و یا نه، تو همانی نیستی که هستی!
✍فرشید رستگاری (روایت درمانگر)
سرآشپزی 27 ساله، فرصت شغلیاش در یکی از هتلهای چند ستارهی کشوری در حاشیهی خلیج فارس را به کناری نهاده است و میخواهد پزشک شود. او دارای دیپلم فنی و برخاسته از خانوادهای متوسط و باغدار است. کتاب قطور زیست شناسی یکی از مؤسسات کنکور را با خود به اتاق روانشناس آورده است. پرانگیزه و مشتاق، اما بسیار نگران! در واکاوی نگرانی او به موفقیتی میرسیم که در حالِ حاضر از آنِ برادرش شده است، برادری که دانشجوی ترم اول پزشکی است. خودآگاه و ناخودآگاهِ سرآشپز، بیانی مملو از حسادت را نشان میدهد. در همین اتاق، روانشناس شاهدِ تردیدی بسیار عمیق از یک دانشجوی پزشکی بود که در ترم هفتمِ مهندسی برقِ یکی از دانشگاههای معتبر، انصراف و تصمیم به پزشک شدن گرفته بود. او موفق شده بود اما بیان میکرد که مهاجرت با مهندسی برق با آیندهی او سازگار است نه پزشکی. همین اتاق، شاهد مردی 44 ساله بود، با سابقهی بیست سال کارمندی، او در یکی از خانههای بهداشتِ منطقه خدمت میکرد. ظاهرِ رفتار و طرزِ گفتار و پوششاش، شدیداً انعکاس یک پزشک را داشت. او در شغلی که آرزویش را داشت الینه شده بود. اما فضای ذهنِ روانشناس بیشتر معطوف به دانشجوی ترم آخر رشتهی پرستاری است که خانودهاش فکر میکنند که دانشجوی پزشکی است. در گفتگو با روانشناس از ناتوانی خود در بیان حقیقت با خانوادهای که در تدارک خرید مطبی برای اویند میگوید. احساسِ گناهی همیشگی دارد، او به خانوادهاش دروغ گفته است.
یکی از درخشانترین گفتگوهای مجلهی آفتاب با دکتر یوسف اباذری است که در نوزدهمین شمارهاش با عنوان فروپاشی اجتماعی، در مهرماه 1381 منتشر شد. این جامعه شناس در آن گفتگو عنوان نمود: که « الگوی رفتاری طبقهی متوسط، آهسته آهسته به طبقات دیگر سرایت میکند و کنکور یک انتخاب مهم برای این طبقه است. خانواده در غیابِ دولت مسئول سازمان دادن به رفتار فرزندی است که میخواهد در جلسهی کنکور حاضر شود. اینک کنکور یک امتحان ساده نیست و بلکه قبول شدن و یا نشدن از سدِّ سدید آن به مسالهای اگزیستانسیال و وجودی بدل شده است. درکنکور دو طرف وجود دارد؛ دولت و خانواده. پیام پنهان دولت به خانواده این است که این منم که سرنوشتِ فرزندان شما را تعیین میکنم و خانوادهی ضعیف شده برای برون رفت از آشفتگیاش به مؤسسات کنکوری پناه میبرد که حتی هزینههای تغییر فونت و برخی از کلماتاش را متقبل شده است. کتابهایی که از حیث فرهیختگی مهلکتریناند. اباذری به نقل از رولان بارت میگوید که اسطورهسازی حاصلِ طبیعی جلوه دادن مسائل بین الاذهانی است و اینک کنکور به اسطورهای بارتی تبدیل شده است. گویی پدیدهای طبیعی است و هرگز گریزی از آن نیست. کارشناسانی در مؤسسات و رسانهها دائم درباره آن صحبت میکنند، اینان به روانشناسانه کردن مسائل اجتماعی مشغول و همراه با مهندسانِ روح، حتی در بارهی مداد و خودکاری که باید به همراه داشته باشند، جایی که باید سیاه شود، زمان و ثانیهی شروع امتحان، میزان خواب و جزئیاتی از این قبیل صحبت و چنان وانمود میکنند که کنکور دهندهگان درگیرِ بازی مرگ و زندگیاند و اگر عیب و ایرادی هست نه در آموزشِ مدارس، که این کوتاهی وابسته به فرد و روابطِ خانوادگی اوست. در اینجا خانواده بارِ دولت را بر دوش گرفته است، نقش حمایتی خود را از دست داده و فضای خانه تبدیل به محیطِ جهنمآسایی شده است که افراد، چارهای جز زجر کشیدن در آن را ندارند.» شاید نکتهی رهگشای این گفتگو این است: " هم دولت و هم خانواده در پیمانی پنهان از فرد طلبِ حداکثری دارند" به نظر میرسد که این نکتهی رهگشا، روایتی است که پیش از قصدِ دانش آموز و خانواده، بر فضای ذهن و روان آنها غلبه یافته است، روایتی که منزلت و جایگاهِ آدمی را تعیین میکند. حال، حسادتِ آن سرآشپز و تردید عمیقِ مهندس برقی که پزشک شد و الینه شدنِ مردِ کارمند و دروغِ پرستار، در نقطهای، پیوندی عمیق دارند. نقطهی مشترک، همان فضای روایتی غلبه یافتهی کنکور است. روایتی که در جریان بلعیدنِ فرد انسانی از او کودکی هراسناک میسازد، هراسناک از آن وجه که چه پزشک شوی و یا نه، تو همانی نیستی که هستی!
Repost qilingan:
نگاهی به جامعه

20.03.202508:59
عید نوروز چیزی جز نو کردن "جامه"،"ایمان"و "اذهان" نیست. یک باورمند به نوروز به هیچ چیز کهنه بسنده نمی کند حتی به خدای کهنه و پلاسیده خود. انسان نوروزی همیشه در اندیشه و ادراکات خود از پیرامون و آنچه بر او احاطه دارد در حال بازنگری و بازسازی است.
نوروز صیقل دادن پوسته های ضخیمی است که در گذر زمان بر روی منابع معرفتی انسان ها، اذهان و خدای انسانها نشسته است. با صیقل دادن، خدای تازه، ذهن تازه،و معرفت تازه بوجود می آید. بهمین جهت سرمنشاء همه بالندگی انسانها در صیقل دادن منابع معرفتی و تغییر الگوهای ذهنی در انسان هاست.
#علیرضاهمدست
سال نو خوبی در انتظار داشته باشید.
نوروزتان مبارک🌹🌹🌹
نوروز صیقل دادن پوسته های ضخیمی است که در گذر زمان بر روی منابع معرفتی انسان ها، اذهان و خدای انسانها نشسته است. با صیقل دادن، خدای تازه، ذهن تازه،و معرفت تازه بوجود می آید. بهمین جهت سرمنشاء همه بالندگی انسانها در صیقل دادن منابع معرفتی و تغییر الگوهای ذهنی در انسان هاست.
#علیرضاهمدست
سال نو خوبی در انتظار داشته باشید.
نوروزتان مبارک🌹🌹🌹
Kirishning iloji bo'lmadi
media kontentga
media kontentga
25.10.202419:02
Ko'rsatilgan 1 - 12 dan 12
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.